سکوت تنهایی شب در برکه ای خاموش

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ سکوت تنهایی شب در برکه ای خاموش امیدوارم لحضات خوبی رو باهم سپری کنیم هر چی بخواین اینجا هست همه جوره فقط یکم بگردین .خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

سید محمدحسین طباطبایی از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد پرش به: ناوبری، جستجو برای روحانی و قرآن‌پژوه معاصر، مقالهٔ سید محمدحسین طباطبایی (علم‌الهدی) را ببینید. عالم مسلمان دوران نوین علامه طباطبایی در جوانی نام: سید محمدحسین طباطبایی عنوان: آیت‌الله و علامه زادروز: ۱۲۸۱ شمسی تبریز درگذشت: ۱۳۶۰ شمسی نژاد: ایرانی منطقه: تبریز مذهب: شیعه دوازده‌امامی سنت مدرسه‌ای: فقه جعفری زمینه‌های فعالیت: تفسیر، فقه، فلسفه و عرفان آثار: المیزان تأثیرپذیران: علامه طهرانی ، غلامحسین ابراهیمی دینانی،مرتضی مطهری ، محمد جواد باهنر ، محمد حسینی بهشتی سید محمدحسین طباطبایی معروف به علامه طباطبایی (۱۲۸۱ - ۲۴ آبان ماه ۱۳۶۰ هجری شمسی در تبریز) نویسنده تفسیر المیزان، فقیه، فیلسوف و مفسر قرآن، شیعه و ایرانی است. اهمیت وی به جهت زنده کردن حکمت و فلسفه و تفسیر در حوزه‌های تشیع بعد از دورهٔ صفویه بوده‌است. به ویژه اینکه وی به بازگویی و شرح حکمت صدرایی بسنده نکرده، به تأسیس معرفت شناسی در این مکتب می‌پردازد. همچنین با انتشار کتب فراوان و تربیت شاگردان برجسته در دوران مواجهه با اندیشه‌های غربی نظیر مارکسیسم به اندیشه دینی حیاتی دوباره بخشیده، حتی در نشر آن در مغرب زمین نیز می‌کوشد. محتویات [نهفتن] ۱ خانواده ۲ زندگی‌نامه ۲.۱ دوره کودکی و نوجوانی ۲.۲ در قم ۲.۳ تدریس در قم ۲.۴ حلقه فلسفی همراه با هانری کربن ۳ استادان ۴ تألیفات و آثار ۵ شاگردان ۶ نمونه اشعار ۷ پانویس ۸ جستارهای وابسته ۹ پیوند به بیرون خانواده[ویرایش]وی از دودمان سادات طباطبایی آذربایجان است و با سید علی قاضی و سید محمدعلی قاضی طباطبایی خویشاوندی دارد. همسر اول علامه، قمرالسادات مهدوی طباطبایی از بستگان ایشان بود که در سال 1343 شمسی درگذشت و پس از 2 سال ایشات با همسر دوم خود، منصوره روزبه خواهر رضا روزبه ازدواج نمود.[۱] وی از نوادگان عبدالوهاب تبریزی که نسب وی هم به حسن مثنی پسر حسن مجتبی می‌رسد. زندگی‌نامه[ویرایش]زندگی علامه طباطبایی را می‌توان به چهار دوره تقسیم کرد: دورهٔ کودکی و نوجوانی که در تبریز سپری شد. دورهٔ تحصیل در حوزه علمیه نجف دورهٔ بازگشت به تبریز و اشتغال به کشاورزی دورهٔ هجرت به قم و تدریس و تالیف و نشر معارف دینی دوره کودکی و نوجوانی[ویرایش]در سال ۱۲۸۱ در تبریز متولد شد. در پنج سالگی مادر و در نه سالگی پدر خود را از دست داد. وصی پدر او و تنها برادرش علامه الهی را برای تحصیل به مکتب فرستاد. تحصیلات ابتدایی شامل قرآن و کتب ادبیات فارسی را از ۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶ فراگرفت و سپس از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ به تحصیل علوم دینی پرداخت و به تعبیر خود «دروس متن در غیر فلسفه و عرفان» را به پایان رساند. خود درباره دوران تحصیلش نوشته‌است: «در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقهٔ زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هر چه می‌خواندم، نمی‌فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذراندم. پس از آن یک باره عنایت خدایی دامن گیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم. به طوری که از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریباً هفده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث، برابر می‌پنداشتم[کذا]. بساط معاشرت غیر اهل علم را به کلی برچیدم. در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی، به حداقل ضروری قناعت نموده باقی را به مطالعه می‌پرداختم. بسیار می‌شد به ویژه در بهار و تابستان که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه می‌گذرانیدم و همیشه درس فردا را شب پیش مطالعه می‌کردم و اگر اشکالی پیش می‌آمد با هر خودکشی بود حل می‌نمودم و وقتی که به درس حضور می‌یافتم از آنچه استاد می‌گفت قبلاً روشن بودم و هرگز اشکال و اشتباه درس را پیش استاد نبردم»[۲]. در قم[ویرایش]علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می‌گیرد به قم برود و بالاخره تصمیم‌اش را در سال ۱۳۲۵ عملی می‌کند. فرزند علامه طباطبایی در این مورد می‌گوید: «هم‌زمان با آغاز سال ۱۳۲۵ وارد شهر قم شدیم... در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی، که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود. طبقه زیر این اتاقها انبار آب شرب منزل بود که در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت‌وپز هم در داخل اتاق انجام می‌گرفت - در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) ۲۴ متر مربعی و ۳۵ متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می‌کرد - پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت‌الله حجت بود. اولین رفت‌وآمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت‌وآمد آغاز شد.» علامه طباطبایی در ابتدای ورودش به قم به قاضی معروف بود، چون از سلسلهٔ سادات طباطبایی هم بود، خودش ترجیح داد به طباطبایی معروف شود. با ظاهری ساده، عمامه‌ای کوچک و قبایی از جنس کرباس آبی رنگ و دگمه‌های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچه‌های قم تردد داشت و در ضمن خانهٔ بسیار محقر و ساده‌ای داشت.»[۳] تدریس در قم[ویرایش]برطبق نقل دینانی، پس از مدتی که به‌اصرار برخی علما مجلس درس روزانهٔ اسفار او تعطیل شد، با اصرار طلاب، تدریس شفا را آغاز نمود. در این میان، وی به تشکیل کلاس‌های شبانهٔ اسفار پرداخت که هفته‌ای دو شب (شب پنج‌شنبه و جمعه) و به صورت سیار در خانهٔ شاگردان تشکیل می‌شد و تعداد معدودی (کمتر از ده تن) شاگرد ثابت در آن شرکت می‌کردند. حضور در این کلاس‌ها بدون اجازهٔ خود او مقدور نبود. دینانی معتقد است محتوای این کلاس‌ها بیشتر درس خارج فلسفه بود.[۴] دینانی در مصاحبه صوتی از تاریخ آموزش فلسفه در حوزه علمیه قم و خاطراتشان در بارهٔ استاد خود علامه طباطبایی می پردازند که در اینجا آورده می شود: «حکیم دینانی» مصاحبه با حکیم دینانی درباره تاریخ آموزش فلسفه در حوزه علمیه قم و خاطرات ایشان در بارهٔ علامه طباطبایی. -------------------------------------------------------------------------------- آیا مشکلی با شنیدن این پرونده دارید؟ راهنمای رسانه را ببینید. حلقه فلسفی همراه با هانری کربن[ویرایش]از دیگر اتفاقات حیات فکری علامه در دوره زندگی در قم، آمدن هانری کوربن از فرانسه به ایران و ملاقات با علامه طباطبایی در قم و تهران است. این ملاقات ها که باعث شکل گیری حلقه فلسفی مهمی در آن دوران می شود، به همت هانری کربن تشکیل شد و بسیاری از فلاسفه بعدی ایران معاصر به همراه کربن در محضر علامه طباطبایی به فلسفه آموزی و مباحث عمیق فلسفی پرداختند. کربن فیلسوفی هایدگری بود که در پی پاسخ های بی جواب خود، در نهایت سر از ایران درآورده بود تا در حضور علامه طباطبایی به عنوان مفسر فلسفه شیعی، پاسخ هایی برای پرسش های بی جواب خود بیابد. خود کربن اذعان داشت که علامه پاسخ های دقیق و قانع کننده ای به او می داده است. كربن هنگامي كه به ايران آمد، با بسياري از اساتيد ايراني ارتباط برقرار نمود. با اين حال علاقه كربن بيشتر در جهت ارتباط با اساتيدي بود كه به ادبيات، هنر و فلسفة ايراني مي پرداختند و نه افرادي كه تحت عنوان «روشنفكر» شناخته مي شدند و غالباً از ميان كساني بودند كه مدتي در غرب به تحصيل پرداخته بودند. در همين دوره كربن به اتفاق علامه طباطبايي، حلقه اي فلسفي را در تهران تشكيل دادند كه بي شك يكي از پربارترين حلقه هاي فلسفي موجود بود. جلسات در منزل احمد ذوالمجد طباطبايي كه از وكلاي شيفتة فلسفة الهي بود برگزار مي گرديد. هم كربن و هم علامه بر نقش تأويل در معرفت تأكيد داشتند. علامه طباطبايي معتقد بود معنويت حقيقي بدون تأويل غير ممكن است. و اين افق مشتركي در مقابل آندو فيلسوف قرار مي داد كه بتوانند با يكديگر به گفتگو بنشينند. جلسات با حضور غالب اساتيد ايراني فلسفه و الهيات مدت ها در شمال تهران برگزار مي گرديد و بحث هاي پردامنه اي در باب فلسفه شیعی در آن جا در مي گرفت.[۵] ارتباط با اساتيدي چون علامه و سید جلال الدین آشتياني، يكي از مهمترين اتفاقات در زندگي كربن بود؛ چرا كه او معتقد بود اينان ادامه دهندگان همان حكمت الهي اي هستند كه از ايران باستان تا كنون چراغ آن در ايران خاموش نگشته است. از نظر كربن تفكر ايراني نگهبان و حافظ ميراثي است كه فراتر از يك نگرش ملي محدود، همچون يك عالم معنوي است كه در آن ميهمانان و زايراني كه از نقاط ديگر آمده اند مورد پذيرش و پذيرايي قرار گرفته اند.[۶] كربن عميقاً اعتقاد داشت كه حكمت ايراني- اسلامي، حكمتي زوال ناپذير است و همواره از «استعداد زوال نا پذير روحيه ايراني» سخن مي گفت.[۷] استادان[ویرایش]عرفان سید علی قاضی، مهم‌ترین استاد او و مؤثرترین شخص در تربیت روحی وی بود[۸]. به طوری که خود او گفته‌است: ما هر چه داریم از قاضی داریم. مرتضی طالقانی فلسفه سید حسین بادکوبی[۹] ریاضیات سید ابوالقاسم خوانساری[۹] خارج فقه و اصول محمدحسین غروی اصفهانی [۹] و میرزا حسین نائینی[۹] رجال حجت کوه کمری[۹] تألیفات و آثار[ویرایش]نوشتار اصلی: آثار علامه طباطبایی علامه طباطبایی دو اثر شاخص دارد، که بیشتر از سایر آثار وی مورد توجه قرار گرفته‌است. نخست تفسیر المیزان است، که در ۲۰ جلد و طی ۲۰ سال به زبان عربی تالیف شده‌است. در این تفسیر، از روش «تفسیر قرآن به قرآن» استفاده شده‌است، و علاوه‌بر تفسیر آیات و بحث‌های لغوی در بخش‌هایی جداگانه با توجه به موضوع آیات مباحث روایی، تاریخی، کلامی، فلسفی و اجتماعی نیز دارد. این اثر به دو شکل منتشر شده‌است: نخست در چهل جلد، و سپس، در ۲۰ جلد. این اثر توسط سیدمحمد باقر موسوی همدانی به زبان فارسی ترجمه شده‌است. اثر مهم دیگر او اصول فلسفه و روش رئالیسم است. این کتاب شامل ۱۴ مقالهٔ فلسفی است، که طی دهه‌های ۲۰ و ۳۰ شمسی تالیف شده و توسط مرتضی مطهری و با رویکرد فلسفهٔ تطبیقی شرح داده شده‌است.[۱۰] این کتاب نخستین، و یکی از مهم‌ترین کتاب‌هایی است که به بررسی مباحث فلسفی، با توجه به رویکردهای حکمت فلسفی اسلامی و فلسفهٔ جدید غربی پرداخته‌است.[نیازمند منبع] آثار محمدحسین طباطبایی (به استثنای تفسیر المیزان) را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد: کتاب‌های به زبان عربی کتاب توحید که شامل ۳ رساله‌است: رساله در توحید رساله در اسماء الله رساله در افعال الله کتاب انسان که شامل ۳ رساله‌است: الانسان قبل الدنیا الانسان فی الدنیا الانسان بعد الدنیا رساله وسائط که البته همگی این رساله‌ها در یک مجلد جمع آوری شده و به نام هفت رساله معروف است. رسالة الولایه رساله النبوة و الامامه بدایة الحکمة نهایة الحکمة (این دو کتاب از متون درسی فلسفی حوزه و دانشگاه محسوب می‌شود.) کتاب‌های به زبان فارسی شیعه در اسلام قرآن در اسلام (به بحث درباره مباحث قرآنی از جمله نزول قرآن، آیات محکم و متشابه ناسخ و منسوخ و... پرداخته‌است.) وحی یا شعور مرموز اسلام و انسان معاصر حکومت در اسلام سنن النبی (درباره سیره و خلق و خوی پیامبر اسلام در بخش‌های مختلف زندگی فردی و اجتماعی ایشان است.) اصول فلسفه و روش رئالیسم (در مورد مبانی فلسفی اسلامی و نیز نقد اصول مکتب ماتریالیسم دیالکتیک است. علی و فلسفه الهی خلاصه تعالیم اسلام رساله در حکومت اسلامی نسب‌نامه خاندان طباطبایی (اولاد امیر سراج الدین عبدالوهاب) شرحی کوتاه بر دیگر آثار بدایه الحکمه کتابی که یک دوره تدریس فشرده فلسفه برای دوستداران علوم عقلی در قم و سپس دانشگاه‌های کشور شد. نهایه الحکمه این اثر برای تدریس فلسفه با توضیحی بیشتر، عمقی افزون تر و سطحی عالی تر تدوین شده‌است. حاشیه بر کفایه کتابی اصولی پیرامون قوانین استنباط است. مجموعهٔ مذاکرات با پروفسور هانری کربن او که محققی فرانسوی است پیرامون چگونگی شیعه و مباحث اعتقادی و... مذاکراتی با وی داشته که در این کتاب وجود دارد. رساله انسان قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا این کتاب که اکنون با نام «انسان از آغاز تا انجام» ترجمه شده‌است مباحثی مفید از عوالم سه گانه ماده، مثال و عقل مطرح کرده و پیرامون شبهات و دغدغه خاطر جوانان مطالبی بسیار مفید و لازم ارائه کرده‌است. در محضر علامه طباطبائی این کتاب توسط محمد حسین رخشاد نوشته شده‌است و شامل پرسش‌ها و پاسخ‌های زیادی در موضوعات مختلف از علامه‌است. شیعه در اسلام علامه این کتاب را برای معرفی عقاید شیعه به طور عقلانی نوشته‌است. ولایت‌نامه این یک رساله عرفانی از وی است که همایون همتی آن را ترجمه کرده‌است و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده‌است. شاگردان[ویرایش]قابل توجه‌است بخش بزرگی از رهبران روحانی انقلاب ایران شاگردان مشترک سیدمحمدحسین طباطبایی و روح الله خمینی هستند. علامه شاگردان زیادی تربیت کرد، که در زیر نام مهم‌ترین آنها ذکر می‌گردد: مرتضی مطهری محمد جواد باهنر عبدالله جوادی آملی سید محمد حسینی بهشتی حسن حسن زاده آملی محمدتقی مصباح یزدی محمدرضا نکونام غلامحسین ابراهیمی دینانی محمد محمدی گیلانی محمد صادقی تهرانی سید جلال الدین آشتیانی علی قدوسی سید مرتضی جزایری آیت الله شیخ محمود امجد عبدالله فاطمی نیا بیات زنجانی محمد مفتح محمد اسماعیل صائنی زنجانی ابراهیم امینی عزالدین حسینی زنجانی دکتر جواد مناقبی یحیی انصاری شیرازی سید عبدالکریم موسوی اردبیلی سید محمد علی موحد ابطحی حسین علی منتظری سید محمدحسین حسینی طهرانی امام موسی صدر ناصر مکارم شیرازی حسین نوری همدانی سید علی خامنه‌ای سید محمد خامنه‌ای سید حسین نصر داریوش شایگان حسین مظاهری علی اصغر کرباسچیان همچنین بسیاری از روشنفکران در جلسات مباحثه از ایشان بهره گرفتند. از آن جمله می‌توان به جلسات مباحثه با پروفسور هانری کربن اشاره کرد، که دکتر سید حسین نصر و بسیاری دیگر در آن حضور داشتند و یا جلساتی که در تهران برگزار می‌شد و افرادی نظیر داریوش شایگان در آن حاضر بودند.. علامه طباطبایی خود درباره این مذاکرات می‌گوید: بنا به گفته کربن تا کنون مستشرقین، اطلاعات مربوط به اسلام را از اهل تسنن اخذ می‌کردند و در نتیجه، حقیقت مذهب تشیع آن گونه که شایسته‌است، به دنیای غرب معرفی نشده‌است. بر خلاف باور مستشرقین گذشته، اعتقاد من این است که تشیع یک مذهب حقیقی و اصیل و پابرجاست و دارای مشخصات یک مذهب حقیقی است و غیر از آن است که به غرب معرفی کرده‌اند. آن چه پس از پژوهش‌های علمی بدان رسیده‌ام، این است که به حقایق معنویت اسلام از دریچه شیعه - که نسبت به این آیین واقع بینی دارد باید نگاه کرد. از این رو کوشیده‌ام این مذهب را به نحوی که باید و در خور واقعیت آن است، به جهان غرب معرفی کنم. بسیار علاقه‌مندم که با رجال علمی و مشاهیر این مذهب از نزدیک تماس بگیرم و با طرز فکر آنان آشنا شوم و در بررسی اصول و مبانی شیعه، از این بزرگان کمک گرفته و نسبت به هدف خود روشن تر شوم.[۱۱] نمونه اشعار[ویرایش]در این شعر منحصربه‌فرد، بجز لغت حلاج که اسم خاص عربی است، عموم لغات فارسی انتخاب شده‌اند. همی گویم و گفته‌ام بارها بود کیش من مهر دلدارها پرستش به مستی‌ست در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها به شادی و آسایش و خواب و خور ندارند کاری دل‌افگارها بجز اشک چشم و بجز داغ دل نباشد به دست گرفتارها کشیدند در کوی دلدادگان میان دل و کام دیوارها چه فرهادها مرده در کوه‌ها چه حلاج‌ها رفته بر دارها چه دارد جهان جز دل و مهر یار مگر توده‌هایی ز پندارها ولی رادمردان و وارستگان نیازند هرگز به مردارها مهین مهرورزان که آزاده‌اند بریدند از دام جان تارها به خون خود آغشته و رسته‌اند چه گل‌های رنگین به جوبارها بهاران که شاباش ریزد سپهر به دامان گلشن ز رگبارها کشد رخت سبزه به هامون و دشت زند بارگه گل به گلزارها نگارش دهد گلبن جویبار در آیینهٔ آب رخسارها رود شاخ گل دربر نیلوفر برقصد به صد ناز گلنارها درد پردهٔ غنچه را باد بام هزار آورد نغز گفتارها به آوای نای و به آهنگ چنگ خروشد ز سرو و سمن تارها به یاد خم ابروی گلرخان بکش جام در بزم می‌خوارها گره را ز راز جهان باز کن که آسان کند باده دشوارها جز افسون و افسانه نبود جهان که بسته‌است چشم خشایارها به اندوه آینده خود را مباز که آینده خوابی‌ست چون پارها فریب جهان را مخور زینهار که در پای این گل بود خارها پیاپی بکش جام و سرگرم باش بهل گر بگیرند بیکارها پانویس[ویرایش]↑ گفتگو با همسر علامه طباطبایی ↑ روزنامه همشهری؛ ۲۵ آبان ۱۳۸۴؛ خردنامه؛ صفحه ۱ ↑ زندگی نامه سیدمحمدحسین طباطبایی ↑ عبدالله نصری، آیینه‌های فیلسوف: گفتگوهایی در باب زندگی، آثار و دیدگاه‌های استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی، چاپ دوم، سروش: تهران، ۱۳۸۳، صص ۳۵–۳۷ ↑ فدایی مهربانی، مهدی، ایستادن در آن سوی مرگ: پاسخ های کربن به هایدگر از منظر فلسفه شیعی، تهران، نشر نی، 1391: 54-55 ↑ کربن، هانری، روابط حکمت اشراق و فلسفه ایران باستان، انتشارات اساطیر، 1382: 35 ↑ یحیی بونو، در ضیافت عالم معنوی، مجموعه مقالات همایش بزرگداشت یکصدمین سال تولد هانری کربن، موسسه حکمت و فلسفه، 1385: 89 ↑ [زندگی‌نامه علامه طباطبایی - آوینی] ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ ۹٫۲ ۹٫۳ ۹٫۴ زندگینامهٔ «خودنوشت» علامه طباطبایی ↑ اصول فلسفه و روش ره‌آلیسم، مرتضی مطهری ↑ بازخوانی دوستی علمی علامه طباطبایی (ره) و هانری کربن، پرسمان، آبان ۱۳۸۲، شماره ۱۴ جستارهای وابسته[ویرایش]فلسفه اسلامی عرفان اسلامی تفاسیر قرآن هانری کوربن پیوند به بیرون[ویرایش]ویژه‌نامهٔ روزنامهٔ شرق خِرَدنامهٔ همشهری ویژه‌نامهٔ خبرگزاری مهر کتاب مهر تابان متن کامل ترجمهٔ تفسیر المیزان در پایگاه اینترنتی غدیر، در پایگاه اینترنتی الشیعه زلال اندیشه‌ها و منش علامه طباطبایی در بیان مرحوم آیت‌الله صائنی زنجانی علامه طباطبایی، دانشنامهٔ رشد بازخوانی دوستی علمی علامه طباطبایی (ره) و هانری کربن / شیفته‌ای به نام کربن در پروژه‌های خواهر می‌توانید در مورد سید محمدحسین طباطبایی اطلاعات بیشتری پیدا کنید. -------------------------------------------------------------------------------- در میان کتاب‌ها از ویکی‌نسک در میان گفتاوردها از ویکی‌گفتاورد در میان متون از ویکی‌نبشته در میان تصویرها و رسانه‌ها از ویکی‌انبار [نمایش]ن · ب · و تفسیر قرآن مهم‌ترین تفسیرهای قرآن تفسیرها شیعه ابوالفتح دیلمی · انوار درخشان · البرهان · بیان السعاده · پرتوی از قرآن · تبیان · تسنیم · جوامع‌الجامع · روشن · روض‌الجنان · سورآبادی · شبر · صافی · عیاشی · فرات کوفی · الفرقان · قمی · گازر · محیط الاعظم · مجمع‌البیان · مقتبس الانوار · منهج‌الصادقین · المیزان · نعمانی · نمونه · نور · نورالثقلین · نوین · تفسیر مشکاة · تفسیر الباقر · تفسیر العسکری · مواهب الرحمن · آلاء الرحمن سنی جلالین · سیوطی · طبری · تفسیر کشاف · تفسیر کبیر · نیشابوری · کشف‌الاسرار · بیضاوی · قرطبی · ابوالسعود · ابن کثیر · روح‏البیان · روح‌المعانی · فتح القدیر مفسران شیعه علی بن ابراهیم · محمد بن مسعود سمرقندی(عیاشی) · شیخ طبرسی · شیخ طوسی · ابوالفتوح رازی · علامه طباطبایی · ملا فتح‌الله کاشانی · جوادی آملی · مکارم شیرازی · ابوبکر عتیق نیشابوری · محمد صادقی تهرانی · سید محمود طالقانی · محسن قرائتی · میر حیدر آملی · سید عبدالله شبر · محمدتقی شریعتی · محمد مؤمن مشهدی · محمدعلی انصاری · سید عبدالاعلی سبزواری · محمدجواد بلاغی · محمدصادق سعیدی سنی سیوطی · فخر رازی · زمخشری · محمد عبده · رشیدالدین میبدی · عبدالله بیضاوی · حسین واعظ کاشفی فهرست تفسیرهای قرآن [نمایش]ن · ب · و فیلسوفان شیعه قاضی سعید قمی · فیاض لاهیجی · رجب‌علی تبریزی · محسن فیض کاشانی · شیخ بهایی · میرداماد · ملاصدرا · ملا هادی سبزواری · علامه طباطبایی · محمدتقی جعفری · دینانی · حسن‌زاده آملی · جوادی آملی · سید حسین نصر · سروش · مصباح یزدی [نمایش]ن · ب · و فلسفه اسلامی مکاتب فلسفهٔ اولیه · فلسفه مشاء · مکتب تهافت · فلسفه اشراق · حکمت متعالیه · مکتب تفکیک فیلسوفان قرن ۷ میلادی سلمان فارسی قرن ۸ میلادی خوارزمی • واصل بن عطا • جاحظ قرن ۹ میلادی ابویوسف کندی • ابن ربن طبری • ابوالعباس ایرانشهری • محمد زکریای رازی • خوارزمی • ابن راوندی • جاحظ • ابوالحسن اشعری قرن ۱۰ میلادی محمد زکریای رازی • فارابی • ابوالحسن محمد عامری • اخوان‌الصفا • ابو حاتم احمد بن حمدان رازی • ابوسلیمان سجستانی • ابن مسره • ابویعقوب سجستانی • ابوالحسن اشعری قرن ۱۱ میلادی ابوحامد محمد غزالی • ابن مسکویه • ابن سینا • ابن حزم • بهمنیار • مؤید فی‌الدین شیرازی • ناصرخسرو • ابن فاتک قرن ۱۲ میلادی عین‌القضات همدانی • ابوحامد کرمانی • ابن طفیل • ابن رشد • خیام • شهاب‌الدین سهروردی • افضل‌الدین کاشانی • ابو طاهر مروزی • ابوالبرکات بغدادی • شاهمردان رازی قرن ۱۳ میلادی ابن سبعین • ابن عربی • خواجه نصیر طوسی • قطب‌الدین شیرازی • اثیرالدین ابهری قرن ۱۴ میلادی ابن خلدون قرن ۱۵ میلادی جلال‌الدین دوانی قرن ۱۶ میلادی قاضی میرحسین میبدی • ابن ترکه اصفهانی قرن ۱۷ میلادی میرداماد • میرفندرسکی • ملاصدرا • محسن فیض کاشانی • فیاض لاهیجی • رجب‌علی تبریزی • قاضی سعید قمی • احمد سرهندی قرن ۱۸ میلادی شاه ولی‌الله دهلوی قرن ۱۹ میلادی هادی سبزواری • اسماعیل خاجویی • ملا علی نوری • ملا عبدالله زنوزی • میرزا ابوالحسن جلوه • آقا محمدرضا قمشه‌ای قرن ۲۰ تا ۲۱ هادی سبزواری • سید محمدحسین طباطبایی • اقبال لاهوری • ریاض احمد گوهر شاهی • سید محمدباقر صدر • عبدالکریم حائری یزدی • سید حسین نصر • عبدالله جوادی آملی • عبدالکریم سروش • غلامحسین ابراهیمی دینانی • میان محمد شریف • سید محمد نقیب العطاس • طه عبدالرحمن • روح‌الله خمینی • علامه حسن‌زاده آملی • مرتضی مطهری • محمدتقی جعفری • احمد فردید • رضا داوری اردکانی • جلال‌الدین آشتیانی • غلامرضا اعوانی • نصرالله پورجوادی • شرف‌الدین خراسانی • حمید وحید دستجردی • داریوش شایگان • پرویز ضیاء شهابی • فتح‌الله مجتبایی • جلال‌الدین مجتبوی • محمدتقی مصباح یزدی مستشرقان: رنه گنون • فریتهیوف شوئون • مارتین لینگز • هانری کربن • ویلیام چیتیک • تیتوس بورکهارت وابسته علوم اسلامی: (کلام • عرفان • اخلاق • فقه • نجوم) • مابعدالطبیعه • الهیات • تصوف • وحدت وجود • آخرالزمان فهرست فیلسوفان مسلمان [نمایش]ن · ب · و روحانیان سرشناس شیعه

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:28 ] [ ]

[ ]

بگو سیب و غم مخور به خاطر عادی بودنش، بی تفاوت از کنارش عبور نکنید، منظورمان سیب است. شاید یک میوه دم دستی باشد که در هر فصل به راحتی می توان آن را پیدا کرد اما خاصیت هایش آنقدر زیاد هست که هیچ گاه نباید همیشه در دسترس بودنش را تحت تاثیر قرار دهد. خاستگاه اصلی سیب بنابر تحقیقات مورخان، مناطق سردسیر شمال اروپا بوده است. اگر گذری کوتاه بر تاریخ داشته باشید متوجه می شوید که سیب از دیرباز در تمدن بشر به چشم آمده. قصه ها و حکایت های فراوانی در وصف سیب وجود دارد که بارهاوبارها به گوش همه ما خورده است. میوه ای که همواره سنبلی از سلامت، عشق، دوستی، زیبایی و خوشبختی بوده است. حالا خودتان قضاوت کنید آیا می توان بی تفاوت از کنار این میوه عبور کرد؟ برای تهیه پای سیب دو سیب زرد را خرد کرده و با دو قاشق غذاخوری آبلیمو، یک قاشق غذاخوری شکر و یک قاشق چایخوری دارچین مخلوط کنید. ▪ کمپوت سیب را به عنوان یک دسر فوق العاده، سر میز بیاورید. فقط کافی است سیب و شکر را با هم بجوشانید. ▪ سوئدی ها در سالاد کلم از سیب سبز رنده شده که ترش مزه است، استفاده می کنند. ▪ دانه سیب، دارای اندکی مواد سمی است و خوردن آن توصیه نمی شود. دانه هایش را دور بریزید، اما سیب را کامل بخورید. ▪ این میوه برای حفظ طراوت و شادابی پوست بسیار تاثیرگذار خواهد بود. ▪ اگر پوست رنگ پریده ای دارید حتما روزی یک سیب نوش جان کنید، چون به صورت شما رنگ و لعاب می بخشد. ▪ آهن، منیزیم، کلسیم و پتاسیم به همراه ویتامین های A و C به وفور در سیب پیدا می شود. ▪ اگر فشار خون نامنظمی دارید حتما سراغ سیب بروید چون فشار خون را منظم می کند. ▪ اگر برخی شب ها امکان مسواک زدن ندارید حتما قبل از خواب یک سیب میل کنید، چون برای دندان ها و لثه بسیار مفید است. ▪ اسیدهای موجود در سیب باکتری های دهان را از بین می برد و دندان و لثه را تمیز می کند. ▪ سیب مینای دندان را محکم تر می کند و مانع از جرم گرفتگی دندان ها می شود. ▪ آب سیب بدون هیچ گونه افزودنی دیگر خاصیت ضدالتهابی دارد. ▪ برای قوی تر شدن عضلات فک جویدن سیب به شدت توصیه می شود. ▪ اگر درد مفاصل امان تان را بریده خوردن سیب را در برنامه غذایی روزانه تان قرار دهید. ▪ همیشه چند عدد سیب درون بشقاب جلوی میز کارتان باشد، برای جلوگیری از گرسنگی یک گاز سیب کافی است. ▪ سیب آب دار برای رفع مشکل ورم روده کودکان و اسهال خونی و همچنین تب مفید خواهد بود. ▪ اگر جزو آدم های جوشی هستید باز هم خوردن سیب به شما توصیه می شود، چون اثر آرام بخشی دارد. ▪ پوست سیب خشک شده به صورت جوشانده برای کسانی که ناراحتی های کلیوی دارند بسیار مفید خواهد بود. ▪ آن دسته از افرادی که از یبوست رنج می برند بهتر است سیب را حتما در برنامه غذایی روزانه خود جای دهند. ▪ آنتی اکسیدان موجود در سیب فعالیت بدن را بهبود می بخشد. ▪ کوئرستین موجود در سیب مانع از لختگی خون می شود و خطر حملات قلبی را کاهش می دهد. ▪ سیب در رفع گرسنگی بسیار موثر است و ساعت های زیادی شما را سیر نگه می داد پس می تواند عاملی در جلوگیری از چاقی باشد. ▪ سیگاری ها بدانند که برای جلوگیری از تخریب دیوار مثانه بر اثر مصرف تنباکو باید جایی برای سیب در برنامه غذایی شان پیدا کنند. ▪ سیب خاصیت ضدسرطانی دارد پس لطفا در خوردن آن صرفه جویی نکنید. ▪ سیب برای دیابتی ها هم بسیار مفید است چون خوردن آن تاثیری در افزایش سریع قند خون نمی گذارد. ▪ سیب قدرت ویروس کشی قوی دارد، به خصوص در فصل سرماخوردگی خوردن سیب را فراموش نکنید. ▪ سیب را همیشه با پوست بخورید چون در پوست آن نیز فواید بسیاری نهفته است. ▪ همچنین سیب به دلیل پکتین موجود در خود، کلسترول خون را در افراد مبتلا به چربی خون پایین می آورد. ▪ ترکیب آب سیب، آب آناناس و آب پرتقال یک نوشیدنی اعجاب انگیز را می سازد. ▪ در آخر هم اینکه از استعمال قلیان، به خصوص از نوع دو سیب پرهیز کنید و اسم این میوه سلامت را با دود و دم لکه دار نکنید.

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:26 ] [ ]

[ ]

خواص دارویی عسل از گذشته تا کنون از عسل در درمان بسیاری از بیماری ها استفاده شده است. مهمترین خاصیت عسل ، ضد میکروب بودن آن است. در حالی که عسل یک ماده کاملاً خوراکی است و بایستی محیط خوبی برای پرورش میکروب ها باشد ، ولیکن میکروب ها در معرض عسل نابود شده و اجساد آنها نیز به مرور از بین می رود. زیرا عسل حاوی آنتی بیوتیک و آنزیم دیاستاز است . در گذشته از این خاصیت عسل برای از بین بردن پینه های دست و پا سود می جستند. عسل حاوی آنتی اکسیدان است، از این رو مصرف آن برای سلامت قلب و عروق مفید است. عسل به سلامت پوست کمک می کند و ضد پیری است. در قدیم هر دارویی را با عسل مخلوط می کردند، زیرا خاصیت بهبود بخشی داروها را چند برابر می کرده و امروزه هم از عسل در بسیاری از محصولات آرایشی و بهداشتی استفاده می کنند. Roz5.comwww.zibaweb.com • از عسل در فرآورده های ضد سرفه بطور مستقیم و غیرمستقیم استفاده می شود . مزه مزه و غرغره شربت عسل برای برطرف کردن زخم های دهان و ورم گلو بسیار سودمند است. عسل ضد آسم است. • عسل با اینکه بسیار شیرین است، برای دندان ها و لثه مضر نیست، بلکه لثه ها را سالم می سازد و دندان ها را سفید می کند. • دستگاه گوارش را پاک می سازد و ضد اسهال است. در تحقیقات ثابت شده اثر بسیار مفیدی برعفونت های معده با هلیکو باکتر پیلوری دارد. از این رو ضد زخم معده و دستگاه گوارش است. • عسل در درمان آب مروارید ( کاتاراکت ) مفید است. • عسل بادشکن است و برای معالجه قولنج روده تجویز می شود و در مسمومیت های غذایی، دستگاه گوارش را پاک می سازد. • دوست کبد و پادزهر است، پس در بیماری های کبدی مصرف آن مفید است .سکنجبینی که با عسل تهیه می شود، صفرابری اعلاست. • سنگ های کلیه و مثانه را از بین می برد. برای این منظور عسل را با کندر باید مصرف کرد. • عسل خواب آور است و به مبتلایان به بیماری کم خوابی توصیه می شود که قبل از خواب چند قاشق مرباخوری عسل میل کنند. • برای رفع کم اشتهایی مفید است و کلاً جریان خون را در بدن بهبود می بخشد. از این رو به رشد عضلات کمک می کند، پس برای بچه های کم اشتها و افراد ورزشکار بسیار مفید است. • عسل گرفتگی مویرگ ها را باز می کند و برای عروق بسیار مفید است. پس سالمندان اگر هر روز شربت عسل و لیموی تازه بنوشند، عمر طولانی تری خواهند داشت. • حتی موم عسل نیز خواص زیادی دارد و ماسک آن برای صورت، چین و چروک و فرورفتگی های پوست را می پوشاند و پوست را لطیف می کند. بررسی مقالات سال های 1984 تا 2001 نشان می دهد حداقل 25 تحقیق راجع به اثرات ضد زخم عسل انجام شده که نتایج آنها مثبت بوده است. عسل به عنوان التیام دهنده زخم و نگهدارنده پوست مورد تأیید قرار گرفته است. همچنین 40 مورد دیگر نشان داده ، عسل دارای اثرات ضد خونریزی با موفقیت 88 درصد بوده که این عمل به همراه اثرات ضد میکروب نیز بوده است. خاصیت ضد میکروبی در عسل با PH حدود 2/3 تا 5 به هیدروژن پراکسید(H2O2) مرتبط بوده که از تغییرات آنزیمی گلوکز به گلوکونیک اسید حاصل می شود. به هرحال اثرضد میکروبی عسل پس از گرم شدن یا در معرض آفتاب قرار گرفتن کاهش می یابد. عسل های تولیدشده از جنگل و کوه های اروپایی مرکزی بیشتر از درختان کاج(PINUSSPP) و عسل های حاصل از MANUKA در نیوزلند از گیاه LEPTESPERMUM SCOPARIUM دارای خاصیت بسیار قوی ضد میکروبی است و بروی برخی میکروب ها از جمله استافیوکوک اورئوس و اپیدرمیس و استرپتوکوکوس پیوژنز و آنتروباکتریاسه اثرات خوبی دارد. عسلی که در نیوزیلند و استرالیا از گیاه مذکور حاصل می شود در جهان منحصر به فرد بوده و به آن عسل UNIQUE MANUKA FACTOR)) می گویند. سم شناسی : عسل ماده ای کاملاً خوراکی است ، ولی در موارد استثنایی ممکن است به اسپورعامل بوتولیسم آلوده باشد که ایجاد سم کرده و مسمومیت زاست ، به همین دلیل مصرف آن برای کودکان زیر یک سال ممنوع است. همچنین بعضی افرد ممکن است نسبت به دانه های گرده موجود درعسل حساسیت داشته باشند. ممکن است بعضی از زنبورها به گل خرزهره و چند گل سمی دیگر عادت کنند و محصول سمی تهیه نمایند که البته این کار به ندرت اتفاق می افتد. به هر حال از مصرف این ماده بسیار مفید غافل نشوید و از فواید زیاد آن سود بجویید. Roz5.com منابع :

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:20 ] [ ]

[ ]

باستان[ویرایش] گسترده امپراتوری هخامنشیان (سال ۴۸۰ پیش از میلاد) گسترده امپراتوری مائوریا (سال ۲۵۰ پیش از میلاد)فهرست زیر شامل امپراتوری‌های جهان باستان از سال های پیش از میلاد تا اواخر قرن پنجم میلادی (تا سال ۵۰۰ میلادی) است. رتبه نام امپراتوری سال وسعت ۱ هخامنشیان ۵۵۰ پیش از میلاد ۸٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۲ دودمان هان ۱۰۰ پیش از میلاد ۶٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۳ امپراتوری روم ۱۱۷ بعد از میلاد ۶٬۴ میلیون کیلومتر مربع ۴ امپراتوری اسکندر ۳۲۳ پیش از میلاد ۵٬۳ میلیون کیلومتر مربع ۵ سلسله مائوریا (هند) ۲۵۰ پیش از میلاد ۵٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۶ دودمان جین (چین) ۱۰ بعد از میلاد ۴٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۷ دودمان هیونگ ۱۷۶ پیش از میلاد ۴٬۱ میلیون کیلومتر مربع ۸ دودمان هونیک ۴۴۱ بعد از میلاد ۴٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۹ شاهنشاهی هیاطله ۴۹۰ بعد از میلاد ۴٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۱۰ خاقانات روران ۴۰۵ بعد از میلاد ۴٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۱۱ سلوکیان ۳۰۱ پیش از میلاد ۳٬۹ میلیون کیلومتر مربع ۱۲ امپراتوری اشکانیان سال ۱۱۳ پیش از میلاد تا ۱۱۰ بعد از میلاد ۳٬۸ میلیون کیلومتر مربع ۱۳ شاهنشاهی کوشان ۲۰۰ بعد از میلاد ۳٬۸ میلیون کیلومتر مربع ۱۴ ساسانیان ۴۵۰ بعد از میلاد ۳٬۶ میلیون کیلومتر مربع ۱۵ شاهنشاهی گبتا ۴۰۰ بعد از میلاد ۳٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۱۶ دودمان جین غربی (چین) ۳۰۰ بعد از میلاد ۳٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۱۷ امپراتوری ماد ۵۸۵ پیش از میلاد ۲٬۸ میلیون کیلومتر مربع ۱۸ دودمان کین (چین) ۲۰۶ پیش از میلاد ۲٬۸ میلیون کیلومتر مربع ۱۹ امپراتوری بیزانس (روم شرقی) ۴۵۰ بعد از میلاد ۲٬۸ میلیون کیلومتر مربع ۲۰ دودمان جین شرقی (چین) ۳۴۷ بعد از میلاد ۲٬۸ میلیون کیلومتر مربع ۲۱ دودمان لیو سونگ (چین) ۴۲۰ بعد از میلاد ۲٬۸ میلیون کیلومتر مربع ۲۲ شاهنشاهی یاوانا (هند) ۱۵۰ پیش از میلاد ۲٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۳ شاهنشاهی باختری (بلخ) ۱۸۴ پیش از میلاد ۲٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۴ سلسله ژو جدید (چین) ۳۲۹ بعد از میلاد ۲٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۵ سلسله وی شمالی (چین) ۴۵۰ بعد از میلاد ۲٬۲ میلیون کیلومتر مربع ۲۶ سلسله وی (چین) ۲۶۳ بعد از میلاد ۲٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۲۷ سلسله کین (چین) ۳۷۶ بعد از میلاد ۲٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۲۸ امپراتوری روم غربی ۳۹۵ بعد از میلاد ۲٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۲۹ سلسله ژو قدیم (چین) ۳۱۶ بعد از میلاد ۲٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۳۰ شاهنشاهی ساتاواهانا (هند) ۹۰ بعد از میلاد ۲٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۳۱ شاهنشاهی هندی-پارتی (هند) ۵۰ بعد از میلاد ۱٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۳۲ سلسله وو (چین) ۲۲۱ بعد از میلاد ۱٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۳۳ شاهنشاهی هندی-سکایی (هند) ۱۰۰ پیش از میلاد ۱٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۳۴ دودمان ناندا (هند) ۳۵۰ پیش از میلاد ۱٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۳۵ امپراتوری آشور ۶۷۰ پیش از میلاد ۱٬۴ میلیون کیلومتر مربع ۳۶ دودمان شانگ (چین) ۱۱۲۲ پیش از میلاد ۱٬۳ میلیون کیلومتر مربع ۳۷ ژو غربی (چین) ۱۱۲۲ پیش از میلاد ۱٬۳ میلیون کیلومتر مربع ۳۸ شاهنشاهی آکسوم (اتیوپی) ۳۵۰ بعد از میلاد ۱٬۳ میلیون کیلومتر مربع ۳۹ دودمان شونگا (هند) ۱۵۰ پیش از میلاد ۱۰۲ میلیون کیلومتر مربع ۴۰ شاهنشاهی کوشی (حبشی) ۷۰۰ پیش از میلاد ۱٬۲ میلیون کیلومتر مربع امپراتوری‌های سده های میانه[ویرایش] گسترده شاهنشاهی ساسانی در دوره خسرو پرویز امپراتوری مغول دولت امویاین فهرست شامل امپراتوری‌های بزرگ سده میانه (۵۰۰ میلادی تا ۱۵۰۰ میلادی) می شود. رتبه نام امپراتوری سال وسعت ۱ امپراتوری مغول ۱۲۷۰ میلادی ۳۳٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۲ امویان (خلفای اموی-تازیان) سال ۷۲۰ میلادی ۱۹٬۳ میلیون کیلومتر مربع ۳ دودمان یوآن (حکومت مغولی چین) ۱۳۱۰ میلادی ۱۴٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۴ خلفای عباسی (تازیان) سال ۷۵۰ میلادی ۱۱٬۱ میلیون کیلومتر مربع ۵ خلفای راشدین (تازیان) سال ۶۵۴ میلادی ۹٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۶ ساسانیان (اواخر-دوره خسرو پرویز) سال ۶۲۰ میلادی ۷٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۷ سلسله مینگ (چین) ۱۴۵۰ میلادی ۶٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۸ خاقانات ترک (گوک ترک) سال ۵۵۷ میلادی ۶٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۹ اردوی زرین ۱۳۱۰ میلادی ۶٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۱۰ خاقانات اویقور سال ۸۰۰ میلادی ۵٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۱۱ دودمان تانگ (چین) سال ۷۱۵ میلادی ۵٬۴ میلیون کیلومتر مربع ۱۲ خلفای فاطمی سال ۹۶۹ میلادی ۵٬۱ میلیون کیلومتر مربع ۱۳ دودمان توفان (تبت) سال ۸۰۰ میلادی ۴٬۶ میلیون کیلومتر مربع ۱۴ تیموریان (دوره تیمور لنگ) ۱۴۰۵ میلادی ۴٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۱۵ دودمان پالا (هند) سال ۸۵۰ میلادی ۴٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۱۶ خاقانات شرقی ترک سال ۶۲۴ میلادی ۴٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۱۷ خاقانات غربی ترک سال ۶۰۰ میلادی ۴٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۱۸ دودمان کارکوتا (کشمیر-هند) سال ۷۵۰ میلادی ۴٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۱۹ سلجوقیان ۱۰۸۰ میلادی ۳٬۹ میلیون کیلومتر مربع ۲۰ ایلخانان ۱۳۱۰ میلادی ۳٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۲۱ سلسله چولا (هند) ۱۰۵۰ میلادی ۳٬۶ میلیون کیلومتر مربع ۲۲ خوارزمشاهیان ۱۲۱۸ میلادی ۳٬۶ میلیون کیلومتر مربع ۲۳ خانات چاگاتی ۱۳۵۰ میلادی ۳٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۴ روم شرقی (دوره ژوستینین یکم) سال ۵۵۵ میلادی ۳٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۵ دودمان یوآن شمالی (مغولستان) ۱۴۰۰ میلادی ۳٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۶ دودمان سونگ شمالی (چین) ۱۱۰۰ میلادی ۳٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۷ غزنویان (دوره سلطان محمود) ۱۰۲۹ میلادی ۳٬۴ میلیون کیلومتر مربع ۲۸ مرابطان (خلفای مرابط) ۱۱۴۷ میلادی ۳٬۳ میلیون کیلومتر مربع ۲۹ سلسله توقلاق (هند) ۱۳۲۰ میلادی ۳٬۲ میلیون کیلومتر مربع ۳۰ سلسله غوریان ۱۲۰۰ میلادی ۳٬۲ میلیون کیلومتر مربع ۳۱ دودمان سوء (چین) سال ۶۱۰ میلادی ۳٬۱ میلیون کیلومتر مربع ۳۲ خانات خزر (اطراف دریای خزر) سال ۸۵۰ میلادی ۳٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۳۳ اتحاد کالمار ۱۳۹۷ میلادی ۳٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۳۴ کیاون روس ۱۰۵۰ میلادی ۳٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۳۵ خانات کاراخنید ۱۰۲۵ میلادی ۳٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۳۶ سامانیان سال ۹۲۸ میلادی ۲٬۹ میلیون کیلومتر مربع ۳۷ ایوبیان (خلفای ایوبی) ۱۱۹۰ میلادی ۲٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۳۸ دودمان ماجاپاهیت (اندونزی) ۱۳۸۹ میلادی ۲٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۳۹ سلسله خیلجی (هند) ۱۳۱۲ میلادی ۲٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۴۰ دودمان لی آیو (چین) سال ۹۴۷ میلادی ۲٬۶ میلیون کیلومتر مربع امپراتوری‌های معاصر[ویرایش] گسترده امپراتوری بریتانیا (سال ۱۹۱۹ میلادی) گسترده امپراتوری روسیه گسترده امپراتوری اسپانیااین امپراتوری‌های معاصر بین سال های ۱۵۰۰ تا ۱۹۵۰ میلادی هستند. رتبه نام امپراتوری سال وسعت ۱ امپراتوری بریتانیا ۱۹۲۲ میلادی ۳۳٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۲ امپراتوری اسپانیا ۱۷۴۰ میلادی ۲۴٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۳ امپراتوری روسیه ۱۸۶۶ میلادی ۲۲٬۸ میلیون کیلومتر مربع ۴ سلسله چینگ (کینگ)-(چین) ۱۷۹۰ میلادی ۱۴٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۵ فرانسه استعمارگر (دوره دوم) ۱۹۳۸ میلادی ۱۲٬۳ میلیون کیلومتر مربع ۶ امپراتوری پرتغال ۱۸۱۵ میلادی ۱۰٬۴ میلیون کیلومتر مربع ۷ امپراتوری برزیل ۱۸۸۰ میلادی ۸٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۸ امپراتوری ژاپن ۱۹۴۲ میلادی ۷٬۴ میلیون کیلومتر مربع ۹ آلمان نازی (دوره هیتلر) ۱۹۴۲ میلادی ۶,۴ میلیون کیلومتر مربع ۱۰ امپراتوری عثمانی ۱۵۹۵ میلادی ۵٬۲ میلیون کیلومتر مربع ۱۱ یوآن شمالی (مغولستان) ۱۵۵۰ میلادی ۵٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۱۲ سلسله مینگ (چین) ۱۵۴۰ میلادی ۵٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۱۳ امپراتوری اول مکزیک ۱۸۲۲ میلادی ۴٬۹ میلیون کیلومتر مربع ۱۴ امپراتوری مغولی هند ۱۶۹۰ میلادی ۴٬۶ میلیون کیلومتر مربع ۱۵ افشاریان (دوره نادر شاه) ۱۷۴۷ میلادی ۴٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۱۶ امپراتوری ایتالیا ۱۹۴۰ میلادی ۳٬۸ میلیون کیلومتر مربع ۱۷ هلند استعمارگر ۱۹۴۰ میلادی ۳٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۱۸ امپراتوری آلمان ۱۹۱۴ میلادی ۳٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۱۹ صفویان ۱۵۱۲ میلادی ۳٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۰ ازبکان ۱۵۱۰ میلادی ۳٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۱ فرانسه استعمار (دوره نخست) ۱۶۷۰ میلادی ۳٬۴ میلیون کیلومتر مربع ۲۲ دانمارک استعمارگر ۱۸۰۰ میلادی ۳٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۲۳ قاجاریان (دوره آقامحمدخان) ۱۷۹۶ میلادی ۳٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۲۴ پادشاهی بزرگ دوچی روس ۱۵۰۵ میلادی ۳٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۲۵ بلژیک استعمارگر ۱۹۱۴ میلادی ۲٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۶ پادشاهی ماراتا (هند) ۱۷۶۰ میلادی ۲٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۲۷ امپراتوری اول فرانسه ۱۸۱۳ میلادی ۲٬۱ میلیون کیلومتر مربع ۲۸ دودمان اینکا ۱۵۲۷ میلادی ۲٬۰ میلیون کیلومتر مربع ۲۹ خانات سیبیر (خاناتی ترک) ۱۵۲۰ میلادی ۱٬۸ میلیون کیلومتر مربع ۳۰ دودمان سوری (مای-سوری)-(هند) ۱۵۴۵ میلادی ۱٬۵ میلیون کیلومتر مربع ۳۱ پادشاهی لهستان-لتونی ۱۶۵۰ میلادی ۱٬۲ میلیون کیلومتر مربع ۳۲ دودمان سیام (تایلند) ۱۷۸۲ میلادی ۱٬۱ میلیون کیلومتر مربع ۳۳ دودمان لودهی (هند) ۱۵۱۷ میلادی ۱٬۱ میلیون کیلومتر مربع ۳۴ امپراتوری سوئد ۱۶۵۸ میلادی ۱٬۱ میلیون کیلومتر مربع ۳۵ سلسله کوبائونگ (میانمار) ۱۸۰۰ میلادی ۰٬۹ میلیون کیلومتر مربع ۳۶ خانات کازان ۱۵۴۰ میلادی ۰٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۳۷ سلسله ویجایاگارانا (هند) ۱۵۲۹ میلادی ۰٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۳۸ امپراتوری اتریش-مجارستان ۱۹۰۰ میلادی ۰٬۷ میلیون کیلومتر مربع ۳۹ دودمان نیزامز (هند) ۱۷۴۰ میلادی ۰٬۶ میلیون کیلومتر مربع ۴۰ سلسله سیک (هند) ۱۸۴۵ میلادی ۰٬۶ میلیون کیلومتر مربع ۴۱ امپراتوری زندیان(ایران) ۱۷۵۰میلادی ۱٬۹ میلیون کیلومتر مربع امپراتوری چینگ در بیش ترین وسعتش گسترش تدریجی امپراتوری عثمانیشاهنشاهان قدرتمند[ویرایش]شاهان قدرتمند باستان[ویرایش]نام پادشاه دودمان (سلسله) سال‌های حکومت کوروش بزرگ امپراتوری هخامنشی ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد داریوش بزرگ امپراتوری هخامنشی ۵۲۲ تا ۴۸۶ پیش از میلاد تراژان امپراتوری روم ۹۸ تا ۱۱۷ بعد از میلاد ملکه آشوکا مائوریای هند ۲۷۳ تا ۲۳۲ پیش از میلاد اسکندر مقدونی امپراتوری مقدونی ۳۳۰ تا ۳۲۳ پیش از میلاد مهرداد اول اشکانی امپراتوری اشکانیان ۱۷۱ تا ۱۳۸ پیش از میلاد مهرداد بزرگ اشکانی امپراتوری اشکانیان ۱۲۳ تا ۸۷ پیش از میلاد هوخشتره امپراتوری ماد ۶۲۵ تا ۵۸۵ پیش از میلاد ارد یکم امپراتوری اشکانیان ۷۸ تا ۷۵ پیش از میلاد آنتیوخوس سوم سلوکیان ۲۴۱ تا ۱۸۷ پیش از میلاد چین شی هوان امپراتوری چین ۲۲۱ تا ۲۱۰ پیش از میلاد امپراتور وو دی امپراتوری هان ۱۴۱ پیش از میلاد (بر تخت نشستن) شاپور یکم ساسانی امپراتوری ساسانی ۲۴۱ تا ۲۷۱ بعد از میلاد کنستانتین بزرگ امپراتوری روم ۳۰۶ تا ۳۳۷ بعد از میلاد دیوکلتیانوس امپراتوری روم ۲۸۴ تا ۳۰۵ بعد از میلاد شاپور دوم ساسانی امپراتوری ساسانی ۳۰۹ تا۳۷۹بعد از میلاد خسرو انوشیروان ساسانی امپراتوری ساسانی ۵۳۱ تا ۵۷۹بعد از میلاد خسرو پرویز ساسانی امپراتوری ساسانی ۵۹۰ تا ۶۲۸بعد از میلاد شاهان قدرتمند معاصر[ویرایش]تلم پادشاه دودمان (سلسله) سال‌های حکومت چنگیز خان مغول امپراتوری مغول ۱۲۰۲ تا ۱۲۲۷ میلادی سلطان سلیمان یکم امپراتوری عثمانی ۱۵۲۰ تا ۱۵۶۶ میلادی ملکه ویکتوریا امپراتوری بریتانیا ۱۸۳۷ تا ۱۹۰۱ میلادی ناپلئون یکم (بناپارت) امپراتوری فرانسه ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵ میلادی اکبر شاه امپراتوری مغولی هند ۱۵۵۶ تا ۱۶۰۵ میلادی پتر یکم (پتر بزرگ) امپراتوری روسیه ۱۶۸۲ تا ۱۶۹۶ میلادی نادر شاه امپراتوری افشار ۱۷۳۶ تا ۱۷۴۷ میلادی فریدریش دوم امپراتوری پروس (آلمان) ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ میلادی لوئی چهاردهم امپراتوری فرانسه ۱۶۴۳ تا ۱۷۱۵ میلادی شاه عباس یکم پادشاهی صفویان ۱۵۸۷ تا ۱۶۲۹ میلادی کریم خان زند پادشاهی زندیان ۱۷۵۰ تا ۱۷۹۴ میلادی

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:14 ] [ ]

[ ]

سیر تاریخی بر علم فیزیک علم فیزیک رفتار و اثر متقابل ماده ونیرو را مطالعه می کند . مفاهیم بنیادی پدیده های طبیعت تحت عنوان قوانین فیزیک مطرح می شوند .این قوانین توسط ریاضی فرمولبندی می شوند به طوری که قوانین فیزیک و روابط ریاضی با هم در توافق بوده و مکمل هم هستند . از روزگار باستان مردم سعی می کردند رفتار ماده را بفهمند و بدانند که چرا مواد مختلف خواص متفاوت دارند ؟ چرا برخی مواد سنگینترند و..... و همچنین جهان ، تشکیل زمین و رفتار اجرام آسمانی مانند ماه و خورشید برای همه معما بود . در این تحقیق سیر تاریخی علم فیزیک را در دوره های زمانی مورد بررسی قار می دهیم : 1 – فیزیک در قرون اولیه : 1- 1فیزیک افلاطون 2- 1فیزیک آناکساگوراس 3- 1فیزیک لئوکیپوس و دموکریتوس 4- 1فیزیک ارسطو 5- 1فیزیک در چین 6- 1فیزیک در عرب 7- 1فیزیک در هند 2- فیزیک در قرون وسطی و رنسانس 1-2 فیزیک در قرون وسطی( نور شناسی- مکانیک و مغناطیس ) 2-2فیزیک از رنسانس تا انقلاب علمی(مکانیک – مغناطیس– نور شناسی ) 3- فیزیک در قرون اخیر: 1-3 فیزیک در قرن هفدهم و هجدهم 2-3 فیزیک در قرن نوزدهم 3-3 فیزیک در قرن بیستم 1 – فیزیک در قرون اولیه : 1-1 فیزیک افلاطون :نظریات فیزیکی افلاطون در تیمائوس ، یگانه محاوره "علمی " افلاطون ، مندرج است . احتمالا این رساله وقتی نوشته شده است که افلاطون در حدود هفتاد سالگی بود و طرح آن برای اینکه نخستین اثر سه بخشی ،تیمائوس و کریتیاس و هرموکراتس، باشد ریخته شده بود . افلاطون بی شک دلیل مهم دیگری برای نوشتن تیمائوس داشت ، یعنی نشان دادن اینکه جهان منظم و سازمان یافته کار و اثر"عقل" است و نیز اینکه انسان هم از جهان معقول و هم از جهان محسوس بهره مند است وی مسلم میداند که " عقل همه چیزها را نظم می بخشد ". افلاطون به ارائه بیانی از پیدایش جهان می پردازد . دنیای محسوس در حال شدن است " آنچه می شود بالضروره باید به واسطه فعل علتی بشود " .فاعل مورد بحث صانع الهی یا دمیورژ است . او آنچه را در بی نظمی و در حرکت نا منظم " بر گرفت " و به نظم در آورد و دنیای مادی را بر طبق نمونه ازلی و ابدی و ایدئال شکل داد و آن را به صورت "یک موجود زنده دارای نفس و عقل " از روی نمونه "مخلوق زنده "ایدئال ساخت یعنی صورت یا مثالی که حاوی صور "نژاد آسمانی خدایان "موجودات بالداری که در هوا پرواز می کنند آنچه در آب سکونت دارد و نوعی که با پای خود بر زمین خشک حرکت می کند ". افلاطون خاطر نشان می کند که از چهار عنصر (خاک ، هوا ، آتش و آب ) از آنجا که دائماٌ تغییر می کنند نمی توان به عنوان جواهر سخن گفت : "زیرا آنها از دست ما می گریزند و منتظر نمی مانند که به عنوان "آن " یا "این " یا با هر عبارتی که آنها را دارای وجودی پاینده نمایش دهد توصیف شوند ." بهتر است که آنها را کیفیات نامیده شوند ،که در "پذیرنده " ظاهر می شوند ، که در آن پذیرنده همه آنها پیوسته به وجود می آیند ، پدیدار می شوند و دوباره از آن ناپدید می شوند " . افلاطون به چهار عنصر نخستین شکل هندسی می دهد او اشیا را تنها تا آنجا که به مثلث بر می گردند در نظر می گیرد و بدین منظور قائم الزاویه متساوس اساقین (نصف مربع ) و قائم الزاویه مختلف الضلاع یا نصف متساوی الاضلاع را انتخاب می کند، که از آنها مربع و سطوح متساوی الا ضلاع اجسام ساخته می شود . (اگر کسی بپرسد چرا افلاطون با مثلثها آغاز می کند ،او جواب می دهد که "مبادی و اصولی از این ذورتر را خدا می داند و کسانی که نزد خدا گرامی اند " در قوانین اشاره می کند که تنها وقتی اشیا "برای حس قابل درک " میشوند که به بعد سوم دست یافته شود . بنابراین برای مقاصد شرح و نمایش کافی است که با سطح یا بعد دوم آغاز کنند ،و کاری به اصول دورتر نداشته باشد .) آنگاه اجسام ساخته شدند ،مکعب به خاک تخصیص و نسبت داده شده است (زیرا از همه بیحرکت تر است یا حرکت آن دشوار است ) هرم به آتش (زیرا متحرکترین است که دارای "تیزترین لبه های برنده و تیز ترین نوک در هر جهتی است ") هشت وجهی به هوا ، و بیست وجهی به آب . این اجسام به قدری کوچکند که هیچ یک از آنها به تنهایی برای ما درک کردنی نیست،هرچند توده گرد آمده ای از آنها نا محسوس است... اجسام یا اجزا ء ابتدائی به یکدیگر تبدل می یابند ،زیرا مثلاً آب می تواند تحت تاٌثیر عمل آتش به مثلثهای مقوم خود تجزیه شود و این مثلثها ممکن است دوباره در "مکان " به همهان شکل (خاک ) یا به اشکا ل دیگر به هم برسند و ترکیب شوند . اما خاک مستسنی است زیرا ، هر چند می تواند تجزیه شود ، مثلثهای مقوم آن (متساوی الساقین یا نصف مربع که مکعب از آن پدید می آید )تنها مخصوص به آن است ، به طوری که اجزاء خاک "هرگز نمی توانند به صورت نوع دیگری در می آیند " . 2-1 فیزیک آناکساگوراس: آناکساگوراس (انکساغورس )که اهل کلازومنای یونیا بود به دعوت پریکلس (پادشاه آتن ) نزدیک به سی سال از عمر خود را در آتن گذراند و دوست و راهنمای پریکلس شد . دیدگاه او در فیزیک مادیگرایانه بود در فیزیک آناکساگوراس عناصر عجیبی از همه نوع یافت می شد . عناصری مانند آتش ،خون ، رنگ و سرب . روح نیز از جمله عناصر وی بود . به عقیده او روح از عوامل سازنده موجودات زنده به شمار می رفت . اما آناکساگوراس تا آنجا که می توانست تبیین مادی را برتر می داشت و تا حد امکان عنصر روح را کمتر دخالت می داد .سقراط و افلاطون به دلیل اینکه روح را متعالی از هر چیز دیگری می شناختند ، نظر خوشی به آناکساگوراس نداشتند . 3-1 فیزیک لئوکیپوس و دموکریتوس : لئوکیپوس و دموکریتوس (ذیمقراطیس) که به اصالت جزء لایتجزی (اتمیسم ) اعتقاد داشتند ، به تکوین نظریه هایی پرداختند که به آرای مادیگرایانه سده نوزدهم شباهت داشت . در باب لئوکیپوس اطلاع زیادی در دست نداریم جز اینکه از مردم میلتوس (ملطیه ) بوده و حدود سالهای 440 ق م ، سالهای شکوفای عمر خود را می گذرانده است . او بنیانگذار نظریه اتمی یود. دموکریتوس ار آبدرا واقع در ترکیه بر خاسته بود و هنگامی که آناکساگوراس دوره پیری را می گذراند ، او به آستانه جوانی رسیده بود . دموکریتوس عامل گسترش و معروفیت نظریه اتمی است . دیدگاه اتمی از این قرار است : اجزای لایتجزا (اتمها ) تجزیه نا پذیر و فنا نشدنی اند و تقریباٌ در همه سو در فضا ی خالی حرکت می کنند . اجزای لا یتجزا و فضا تنها پدیده های موجودند و انواع مختلفی دارند که بر پایه اختلاف شکل از هم متمایز می شوند . اجزا لا یتجزای منفرد ریزتر از آن هستند که با حواس تشخیص داده شوند . آنچه ما می بینیم و لمس می کنیم ، از تشکیل اجزای لایتجزا پدید آمده است .این اجزا پیوسته به حرکت خود ادامه می دهند ، تاذاینکه به مانعی برخورد کنند این نظریه امکان هر علت دیگری را برای حرکت مردود دانسته است و این نکته مهمترین اندیشه مکتب اتمی و پیش درآمد قانون لختی است . قانون لختی : حرکت در تداوم خود نیازی به علت ندارد .علت ، تنها برای ایجادتغییرات حرکت لازم است(اگر چیزی در حرکت باشد ، بدون تغییر در شتاب یا سمت حرکت ، به حرکت خود ادامه می دهد ، مگر اینکه عاملی از سرعت آن بکاهد ، حرکتش را شتابان کند ، یا مسیر حرکتش را بگرداند . این عقیده که مکانیک نیوتنی بر بنیاد آن استوار شده ، مخالف دیدگاه ارسطویی است . در دیدگاه ارسطویی همه چیز ساکن است ، مگر آنکه علتی آن را به حرکت وا دارد . بدبختانه دیدگاه ارسطویی نزدیک به 2000 سال تسلط داشت . اگر پیروان مکتب اتمی میدان را به دست می داشتند ، مکانیک و فیزیک پیشرفتی شتابناکتر می داشت . اما چرا چنین نشد ؟ چرا اتمیان که به کشف قانون لختی ، مفهوم عام علت و معلول ، و نظریه ای مشابه تظریه جنبشی توفیق یافتند اما نادیده گرفته شدند ؟ نباید متعجب شد هر نظریه ای هر چند مناسب باشد ، به خودی خود فایده ای برای علم نداردمگر آنکه مردم ترغیب شوند و آن را به عنوان فرضیه کار بپذیرند . پیروان مکتب اتمی امکانات لازم را برای ترغیب مردم نداشتند چون نه دلایل قانع کننده ای برای نظریه خود داشتند و نه آن اعتبار شخصیت افلاطون و ارسطو را داشتند . 4-1 فیزیک ارسطو ارسطو به سال 384 ق م در استاگیرا به دنیا آمد . پدرش پزشک پادشاه مقدونیه بود . او در آکادمی افلاطون مدت 20 سال به تحصیل اشتغال داشت و پس از آن به سفر رفت و معلم اسکندر شد . سرانجام به آتن بازگشت تا به کار تالیف اشتغال ورزد و در مدرسه خود که لوکئون نام داشت ، تدریس کند . مکتب او را مشایی نامیده اند ، چون ارسطو به حسب عادتی داشت به هنگام تقریر درس قدم می زد . ارسطو و همکاران وشاگردان جوان وی بایستی قسمت عمده وقت خود را به مسائل فیزیکی مصروف می داشتند این یک سنت قدیمی تحقیق و تجسس ایونی بود که درباره طبیعت به جستجو بپردازند ، گو اینکه پیش از ارسطو نیز بیشتر به این جنبه از علم اهمیت می دادند . مرکز فیزیک ارسطو نظریه حرکت او می باشد او به چهار نوع حرکت قائل بود : 1- حرکت موضعی ، مانند حرکت خود ما که انتقال از محلی به محل دیگر است .ارسطو این گونه حرکات را اساسی می دانسته ، این حرکت ممکن است در انواع دیگر موجودات نیز حاصل شود . 2- آفرینش و هلاکت ، دیگر گونی، چون چنین تغییراتی ابدی است ، پس باید در جهت عکس نیز صورت گیرد و یک دوره تناوبی داشته باشد . اگر این نوع حرکت در یک جهت انجام می شد دیگر نمی توانست بصورت ابدی ادامه پیدا کند . آفرینش : عبور از کمال کمتر به کمال بیشتر (تولد یک موجود زنده ) هلاکت : عبور از درجه بلند تر به درجه پست تر (عبور از زندگی به مرگ ) 3- تغییر ، که در جوهر اثری ندارد . ممکن است اشیا اشکال دیگر پیدا کنند ولی از لحاظ جوهر و ماده همان که بوده اند بمانند ، مانند اینکه بدن انسان ممکن است به واسطه آسیب یا بیماری تغییر کند . 4- کاهش و افزایش . هر چه اتفاق می افتد نتیجه نوعی از حرکات چهار گانه است که در بالا شرح آن گذشت .عالم فیزیک این حرکات را تنها از لحاظ خود آنها مورد بحث قرار می دهد ، ولی بهتر آنست که جوهر و ماده ای را محمل این حرکات است نیز بشناسد .با وجود این امکان ندارد که جهان تنها از راه "حرکات مادی " شناخته شودبلکه باید افکارکلی نیز از قبیل تدبیر کلی و جهانی در نظر گرفته شود : خدا (یا طبیعت ) هیچ چیز را بیجهت و بیهوده ایجاد نمی کند .هر حرکت جهتی و مقصدی دارد، جهت به طرف بهتری و زیباتری است . در مکانیک ارسطو سایه یی از اصل اهرم و تعادل سرعتها و متوازی الاضلاع نیرو ها و مفهوم مرکز ثقل و مفهوم وزن مخصوص وجود دارددر مکانیک ارسطو بیشتر بحث در اطراف مبحث تعادل نیروها دور می زند ، ارسطو مفهوم خلاء را باور نداشت( او در کتاب تنفس می گوید : انکساگورس می گوید که وقتی ماهیان آب را از نفس کش پشت گوش خود خارج می کنند در دهان ، هوا تشکیل می شود ، زیرا خلاء ممکن نیست وجود داشته باشد .) حرکت در خلاء برای وی غیر قابل تصور بود ، و به همین جهت چون ارسطو حرکت اجسام را در نظر می گرفت لازم بود که این حرکت در ملاء دارای مقاومتی صورت بگیرد . او بر پایه مشاهدات سطحی به این نتیجه رسیده بود که سرعت جسم متناسب است با نیرویی که آن را می راند ( یا می کشد ) و با مقاومت محیطی که حرکت در آن صورت می پذیرد نسبت معکوس دارد . هر جسمی که در محیط با مقاومتی حرکت کند ناچار باید زمانی متوقف شود ، مگر اینکه نیرویی بر آن تاثیر گذارد ( در خلاء مقاومت صفر است و سرعت بی نهایت خواهد شد ) و نیز چنین تصور می کرد که سرعت جسم ساقط شونده متناسب با وزن آن است و هر چه از نقطه رها شدن دورتر و به مکان طبیعی خود نزدیکتر باشد این سرعت افزونتر خواهد بود و به همین دلیل سرعت چنین جسمس را متناسب با طول مسافت سقوط می دانست . خطاهای ارسطو را می توان به سه مورد زی تفکیک کرد : 1- لختی ، که در فیزیک اتمیان بررسی کردیم و دیدیم که عقیده ارسطو درست بر خلاف اتمیان بود و امروزه می دانیم عقیده اتمیان و قانون لختی آنها کاملاٌ درست بوده است . 2-ارسطو عقیده داشت که اجسام سنگین همیشه با شتابی بیشتر از اجسام سبک سقوط می کند که می دانیم چنین نیست ، البته می توان گفت این عقیده ارسطو از اعتقاد او به عدم وجود خلاء نشات می گیرد . 3- پرتابه افقی حرکت می کند تا از حرکت بایستد، سپس عمودی می افتد 5-1فیزیک در چین : امروزه در علم غربی جدید ، حرکت موجی و چرخه ای از اجزای لا ینفک تضیح ما بر تغییرات عالم است .این فقط یک جنبه از نظریه اتمی سنجیده و نیرومند است ، ولی این از اهمیت آن در تفکر علمی نمی کاهد . جالب است دریابیم که چینی ها نیز از اعصار بسیار قدیم از نوعی بظریه موجی برای تبیین تغییرات جهان طبیعت استفاده می کردند . چینی ها در اندازه گیری های علمی نیز ورزیده بودند ، آنهااز گذشته های دور صاحب یک سیستم متریک بودند . در قضایای استاتیک نیروها ، اوزان ، اهرم ها ، تعادل ها و.... از نخستین ها بودند ، چرا موئیست ها در قرن چهارم پیش از میلاد در این زمینه کمکهای شایانی کردند . به علاوه موئیست ها بودند که مطالعات نور شناسی را در چین آغاز کردند ، سایه ها را مورد بحث قرار دادند و به زودی دریافتند که نور در خط مستقیم حرکت می کند . آنان همچنین با "محفظه تاریک " تجربه کردند و فهمیدند که چرا اگر نور از یک روزنه کوچک عبور کند، تصویر منظره وارونه می افتد. در چین ، آینه های مقعر سوزان مورد استفاده علمی قرار گرفت .همچنین استفاده از آینه های فلزی واقعاٌ بزرگ در دوره هایی معمول بود.، ولی در چین نیز مانند غرب آینه شیشه ای هنوز ناشناخته بود. چینی ها با عدسی های سوزان نیز آشنا بودند . آنها تا قرن دهم توانسته بودند عدسی هایی به اشکال مختلف بسازند ، و می دانستند که گرچه بعضی عدسی ها تصویر درشت حاصل می کنند ، عدسی های دیگری نیز هستند که تصویر کوچک در اختیار می گذارند ( عدسی های کاهنده ) .اما این موجب استفاده آنها از عینک یا ساخت تلسکوپ نشد . در همه تمدن های اولیه ، موسیقی به عنوان انگیزه مطالعه صدا بود .وقتی که یونانیان بیشتر به تحلیل صدا می پرداختند ، چینی های اولیه بیشتر به روابط توجه داشتند ، زیرا این با طرزفکر آنان بیشتر همخوانی داشت و با نظر منسجم آنها که طبق آن هر چیزی با چیزهای دیگر رابطه ای داشت همسوتر بود از این رو در حالی که یونانیان مثلاٌ این نکته را بررسی می کردند که چرا شکل لوله میزان زیر و بم صدای آن را تغییر می دهد ، چینی ها به صداهای همساز یا به عبارت امروزی به تشدید امواج توجه داشتند . چنین صداهایی موقعی شنیده می شود که فی المثل کشیدن و رها کردن یک سیم ساز زهی در سیم های دیگرش ارتعاش ایجاد می کند . برای چینی ها این صرفاٌ نمونه ای از یک رابطه طبیعی در جهان طبیعت بود . هیچ چیز شگفت انگیزی در آن وجود نداشت . چون نت هایی که سیم ها طبق آن کوک شده بودند با یکدیگر رابطه خاصی داشتند ، نا گزیر بودند در یکدیگر طنین بیاندازند ريا، چون این اصلاٌ بنای دنیا نبود . چینی ها همچنین می دانستند که صدا همان ارتعاش است . فقط آنها نبودند که این را می دانستند ، اما کمکی که آنها کردند و از کار علمی شان در زمینه صدا نتیجه شد تکمیل "ردیف تعدیل فواصل " بود .این ردیف که هم اکنون در غرب به کار می رود ، انتقال سریع از یک مایع به مایع دیگر را امکان پذیر می سازد . آن را "ی.س. باخ"در قطعه ردیف خوش خلق به کار برد . مهم ترین کار چینی ها در فیزیک ، که عرصه بسیاری از کارهای مهم آنان بود ، اختراع قطب نمای مغناطیسی بود . این به خصوص از آن رو جالب توجه است که نمونه ای برجسته از اعمال جادویی است . آنها نیز مانند بسیاری دیگر از تمدن های اولیه خواص مغناطیسی و طبیعی آهن ربای کانی (نوعی اکسید آهن معروف به مغناطیس ) را می دانستند . در قرن ششم چینی ها پی بردند که سوزن های آهنی کوچک اگر به تکه ای از آهنربا مالیده شوند ، خاصیت آهنربایی پیدا می کنند ، و بعد ها در قرن یازدهم در یافتند که با ملتهب ساختن آهن و سرد کردن آن در راستای شمال و جنوب می توانند آن را مغناطیسی کنند . قطب نمای مغناطیسی " جادویی"در آغاز در تخته پیشگویی و در امور عام المنفعه و ساختمان های خصوصی به کار می رفت سپس دریانوردان به آن رو آوردند ، و احتمالاٌ در قرن دهم و قطعاٌ تا قرن یازدهم وسیله ای عادی در دریا نوردی چینی ها شد . 6-1فیزیک عربابن هیثم ، که علمای غربی در قرون وسطی او را از الهازن می خاندند ، در سال 965 میلادی در شهر بصره ایران به دنیا آمد و در دوره حکومت حاکم ، خلیفه فاطمی ، به قاهره رفت .کار ابن هیثم در قاهره لااقل در ظاهر مصیبت بار بود گویا هنگامی که او به مصر رسید و طغیان سالانه و منظم رود نیل را دید گمان کرد که وقوع آن، به علت نبود چیزی برای مهار آب رودخانه است از این رو با کسب اجازه از خلیفه هیئتی مهندسی را به مسئولیت خود راهی جنوب مصر کرد . قصد او یافتن ارتفاعاتی بود که گمان می کرد سر چشمه نیل است ، تا بعد ، اقداماتی برای مهار رودخانه انجام دهد . اما وقتی به بالای رودخانه سفر کرد و ساختمان های عظیمی را به خصوص در جنوب اسوان دید ، کم کم پی برد که اگر کای می شد انجام داد مصریان باستان انجام می دادند ، پس طرح آبیاری که وی اندیشیده است محکوم به شکست است ، و مجبور شد برگردد و به خطای خود اعتراف کند . هنگامی که ابن هیثم مجال کسب معرفت یافت در سالهای آخر دهه پنجاه عمر خود بود و ظاهراٌ همان موقع یا کمی بعد پس از استفسار بسیر در مذهب ، به این نتیجه رسید که حقیقت را باید تنها در " تعالیمی که ماده شان محسوس است و صورتشان معقول "جست .این تعالیم را او در ارسطو و رشته های ریاضی و فیزیک یافت ودر دومی (فیزیک ) بود که ، با مطالعات اصیل در نور شناسی ، مهر خود را کوبید . گرچه کار ابن هیثم در نور شناسی محتوی عناصری یونانی به خصوص از بطلمیوس است، اما او همه چیز را به گونه ای از نو سامان داده و از نو بررسی کرده است که نتایجی کاملاٌ تازه بدست آورده است . مصداق این به خصوص نظرات او در باب نور ودید است که تماماٌ از آن خود اوست و مطلقاٌ چیزی به افکار عتیق یا عقاید اسلامی پیشین بدهکار نیست. .نور ، به ادعای ابن هیثمچیزی است که از هر منبع منیری صادر می گردد ، این" صدور اولیه"است . او به" صدور ثانویه" ای نیز معتقد بود که از چیزی که خود وی آن را " منبع عرضی " می نامید سرچشمه می گرفت . او می گفت این منبع "به صورت کروی " (یعنی در همه جهات) صادر می شود . این مفهوم "منبع عرضی " ثانویه به این معنا بود که از هر ذره غبار در شعاعی از آفتاب یا از هر جسم کدر منور نیز نور ساطع می شود . او معتقد بود که این نور نیز مانند نور منبع اولیه در خط مستقیم حرکت می کند ولی از آن ضعیف تر است . ابن هیثم رنگها را واقعی و متمایز از نور دانست و گفت که اجسام رنگی نور خود را در خط مستقیم در همه جهات می پراکنند . رنگها همیشه با نور حضور دارند ، در آن آمیخته اند و بدون آن هرگز به چشم نمی آیند . مسلما ص این نظریه ای نیست که امروز ما بتوانیم آن را بپذیریم ، اما در قرن یازدهم تلاش جسورانه ای بود برای توضیح پدیده گیج کننده ای که برای حل نهایی اش باید قرن ها انتظار می کشید . آنجا هم که ابن هیثم به بحث درباره انعکاس نور بر سطوح براق می پرداخت انسجام فکری خود را حفظ کرد . او مطابق نظریه خویش اعلام داشت که این سطوح نور را " دریافت " نمی کنند بلکه آن را مستقیماٌ بر می گردانند ، و برای اثبات دعوی خود مثال هایی آورد . مفهوم فوق العاده سودمند "پرتو نور " را نیز ما به ابن هیثم مدیونیم او از این پرتو تصویری واقعاٌ فیزیکی در ذهن داشت. کار ابن هیثم مهم بود میزان اهمیت آن را می توان نه تنها از نقل قول های پیوسته توسط عالمان غربی قرون وسطی فهمید ، بلکه همچنین از اینجا دریافت که نتیجه گیری او مبنی بر اینکه شکست نور ناشی از اختلاف سرعت پرتوهای نور در مواد مختلف است و نیز قوانین او برای شکست نور در قرن هفدهم مورد استفاده کپلر و دکارت قرار گرفت . پس ابن هیثم نماینده فیزیک دانان جدید در حالت جنینی بود کار او مرتفع ترین قله فیزیک اعراب بود . 7-1فیزیک هند:از قرن چهارم تا قرن یازدهم میلادی علم در هندوستان بیشترین پیشرفت خود را کرد ، جنبه ای از فیزیک هندی که در اینجا باید ذکر گردد نظریه قوه محرکه است که برای تبیین حرکت پیوسته اجسام مطرح شد .این از مسائلی بود که یونانیان نیز با آن در آویختند ، ولی کامیابیشان کم تر از حد معمول آنان بود . ارسطو به علت طرح مفاهیم حرکت طبیعی و قهری ناچار شده بود فشار هوا را عامل تداوم حرکت جسم ، پس از دریافت نیروی اولیه بداند . آنچه در نظریه هندی مطرح می شد این بود که وقتی جسم ، در آغاز ، نیرویی را در یافت می کند که به حرکتش وا می دارد ، کاربرد این نیرو موجد کیفیتی موسوم به "وگا "یا همان قوه محرکه می گردد که باعث می شود ، جسم به همهان صورت به حرکت ادامه دهد .هنگامی که جسم با مانعی برخورد می کند ، یا می ایستد یا به حرکت ادامه می دهد ، ولی با سرعتی کم تر . مقدار کاهش سرعت بستگی به این دارد که مانع تا چه اندازه قوه محرکه را خنثی کرده است البته خنثی شدن کامل آن منجر به ایست کامل می گردد. این نظریه قوه محرکه کمک بزرگی به اندیشه ها و توضیحات مربوط به حرکت اجسام بود . در غرب آموزه ارسطو با همه کژی هایش تا سده چهاردهم میلادی باورمی شد. 2-2 فیزیک در قرون وسطی(نور شناسی – مکانیک ومغناطیس ) نور شناسی : در قرن سیزدهم علم کائنات جو (هوا شناسی ) و نور شناخت یک موضوع مفرد نا متجانس را تشکیل می داد ، زیرا چنان تصور می کردند که سر و کار این علوم با نمود هایی است که بنا به فرض در ناحیه عناصر آتش و هوای قرار گرفته میان ماه و کره زمین بود به این ترتیب نور شناخت ، موضوعی بود که در قرنهای سیزدهم و چهاردهم برجسته ترین پیشرفت را داشت . در میان نویسندگان قرن سیزدهم ، گروستست بیشتر به خاطر تلاشی که برای توضیح رنگین کمان به کار برد ، در زمینه علم نور شناخت مشهور است ، وی از راه یک نمود واحد که مطالعه تجربی آن برای او امکان پذیر بود ، یعنی شکست نور در یک عدسی کروی ، به این کار پرداخت . ارسطو بر آن بود که رنگین کمان از بازتاب نور بر قطره های آب موجود در ابر به وجود می آید ، ولی گروستست آن را نتیجه شکست نور می دانست ، هر چند که دلیل این شکست را از تمام ابر به عنوان یک عدسی بزرگ تصور می کرد . وی با این اعتقاد که رویت ، نتیجه ای از خروج پرتو های نور از چشم است ، قانونی در مورد شکست نور پیشنهاد کرد که بر اساس آن ، هنگامی که پرتو از محیطی رقیق وارد محیطی غلیظ تر می شود (مثلاٌ از هوا به شیشه ) پرتو به طرف خط عمودی می شکند ، این خط عمودی بر سطح فصل مشترکی ، روی خط دو نیم کننده زاویه حاصل از این با امتداد شعاع دید رسم شده است . وی همچنین پیشنهاد می کرد که از عدسیها برای بزرگتر نشان دادن چیزهای کوچک و نزدیکتر ساختن چیز های دورز به چشم ، استفاده شود ، عینک در شمال ایتالیا در پایان قرن سیزدهم ساخته شد .سهم دیگر گروتست در پیشرفت نور شناخت ، کوشش و تلاشی بود که برای تدوین مفهوم هندسی و تقریبا مکانیکی انتشار مستقیم الخط نور و صوت به میانجیگری یک رشته از امواج یا از ارتعاشات انجام داد. وی در شرح خود در کتاب تحلیلات ثانی نشان داده است که چگونه هنگامی که یک جسم صدادار به شدت ضربه ببیند ،برای مدتی به سبب حرکت شدید و یک قدرت طبیعی که به صورت متناوب اجزای آن را به پس و پیش می فرستد و از وضع طبیعی خارج می کند ، به حالت نوسان در می آید .این نوسانها همچون نخستسن "صورت جسمانی " در جسم صدادار ، به نور بنیادی تجسم یافته انتقال می یابد .بنابر این هنگامی که جسم صدادار ضربه ببیند و به نوسان در آید ، باید نوسان و حرکت مشابه ای در هوای محیط بر آن به وجود آید ،و این تکوین نوسان در تمام جهتها به خط مستقیم پیش می رود .اگر انشار به مانعی برخورد کند ، ناگزیر است دوباره خود را با بازگشت به عقب ، احیا کند .زیرا اجزاء در حال گسترش هوا که با مانع برخورد می کنند ، لزوما بایددر جهت عکس گسترش پیدا کنند و بنابراین انعکاس به نور نیز گسترش پیدا می کند که در هوای بسیار تمیز صدای برگشتی است و این همان پژواک صداست ، درست به همان گونه که پژواک به وسیله نور بنیادین که اصل اساسی حرکت تجسم یافته در هواست ، منتشر می شد . بنابراین تصویر بازتابیده ، توسط "انعکاس " مشابه یک نور مرئی ، به وجود می آید و شکست نور از راه مشابهی توضیح داده می شود. شاگرد بزرگ گروستست ، یعنی راجر بیکن سهم کوچکی در افزایش شناخت بازتاب و شکست داشت ، او به بعضی از اندازه گیری های تجربی اصیل از جمله تعیین فاصله کانونی آینه "کاو " (مقعر )ی که بوسیله خورشید که بهزمین می رسد ، باید متوازی با یکدیگر در نظر گرفته شود نه اینکه آنها را تابیده از یک نقطه در نظر بگیرند ، بدین ترتیب امکان توضیح بهتری برای طرز کار عدسیهای سوزان و آینه های سهمی فراهم می شود . کوشش راجر بیکن برای کشف کردن علت رنگین کمان ، مثال خوبی از تصویر وی نسبت به مفهوم روش استقرا است . وی جمع آوری نمود هایی شبیه به رنگین کمان را آغاز کرد : رنگ در بلورها، در شبنم بر روی چمن ، در افشانه آسیاهای آبی یا آب پاشیده شد پس از پارو زدن که خورشید آن را روشن کند ، یا آبی که از پشت یک پارچه یا از میان مژه های چشم دیده شود . وی پس از آن به مطالعه خود رنگین کمان پرداخت و متوجه شد که همیشه در ابر یا مه پدید می آید . از ترکیب مشاهدات خود با نظریه نجومی و اندازه گیری با اسطرلاب ، توانست ثابت کند که کمان همسشه بر روی یک خط مستقیم قرار دارد . وی ثابت کرد ، پرتوهایی که از رنگین کمان یه چشم باز می گردند ، با پرتو تابشی که از خورشید به رنگین کمان می رود ، زاویه 42 درجه می سازد .براساس این نظریه رنگین کمان قاعده مخروطی را می سازد که راس آن در خورشید قرار دارد و محور آن از خورشید و چشم ناظر و مرکز کمان می گذرد . قاعده مخروط بالا و پایین می رود و از این راه ، رنگین کمان بر حسب ارتفاع خورشید بزرگتر یا کوچکتر می شود . اگر خورشید به اندازه کافی بالا باشد ، تمام دایره در بالای افق آشکار خواهد شد ، همچون رنگین کمان که در افشانه ها دیده می شود . وی از این نظریه برای بیان ارتفاع کمان در عرضهای جغرافیایی و زمانهای متفاوت سال ، استفاده کرد . مکانیک و مغناطیس : عمل مکانیکی و خاصیت آهنربایی ، تنها علتهای غیر زنده حرکت موضعی در ناحیه زمینی بود که در قرن سیزدهم مورد توجه قرارمی گرفت . و تنها علتهای مکانیکی طبیعی ، عبارت بود از سنگینی و سبکی . علم مکانیک قسمتی از علم فیزیک یا علم طبیعی محسوب می شد که غیر از علمهای نجوم و نور شناخت بود . در حقیقت تمام مجموعه مکانیک که به قرن سیزدهم رسید مبتنی بر اصلی بود که در کتاب ارسطو(مکانیکا ) توضیح داده شده بود : این اصل که حرکت موضعی مانند انواع دیگر تغییر ، فرایندی بود که به وسیله آن یک امکان حرکت ، حالت فعلیت پیدا می کرد . چنین فرایندی لزوماٌ نیاز مند به عمل پیوسته یک علت بود و هنگامی که این علت از عمل باز می ایستاد ، معلول نیز چنین می شد . بنابر این همه اجسام متحرک برای حرکت خود یا به یک اصل "طبیعی " درونی یعنی "طبع " یا "صورت " نیازمند بودند که مسئول و جوابگوی حرکت طبیعی آن اجسام بوده باشد و یا به یک محرک بیرونی متمایز از جسم که لزوماٌ مصاحب جسمی بود که آن را به حرکت در می آورد . ارسطو تصویری از جرم جسم ، یعنی مقاومت درونی که خاصیتی از خود جسم متحرک است و بعد هاشالوده مکانیک قرن هفدهم شد ، نداشت . در اجسام در حال سقوط ، وزن ، نیرو یا قدرت سبب حرکت بود ، به همین جهت ، از اصلهای یاد شده در بالا چنین نتیجه گیری می شد که در هر محیط شناخته شده ، سرعت جسم ساقط شونده متناسب با وزن آن است و علاوه بر این ، اگر جسمی در محیطی حرکت کند که هیچ مقاومتی نداشته باشد ، سرعت آن به بی نهایت می رسد . چون این نتیجه گیری به امری محال می انجامید ، ارسطو در آن برهانی اضافی برضد وجود خلاء یافت . در قرن سیزدهم آنچه که به نحو چشمگیر رشد و گسترش یافت ، نیرو شناسی نبود ، بلکه ایستاشناسی و تا حدی حرکت شناسی یعنی تحقیق در میزانهای حرکت بود ، که تحولات چشمگیر تر آن به ویژه در مکتب جوردانوس نموراریوس( دومین استاد کل جامعه کاهنان متوفی در سال 1237 ) آشکار است. اصل موضوع جوردانوس : قدرت محرکی که می تواند وزن معینی را تا مقداری ارتفاع بالا برد ، وزن k سنگینتر از آن را به اندازه 1/k آن ارتفاع بالا خواهد برد و همین گفته نطفه اصل جابجا شدنهای بالقوه است . مکانیک همچنین بر اندیشه ترکیب حرکتها مشتمل بود . ثابت شده بود که اگر یک جسم با دو سرعت همزمان که نسبت ثابتی با یکدیگردارند ، حرکت کند در امتداد قطر مستطیلی حرکت خواهد کرد که با خطهایی متناسب با آن سرعتها ساخته شده است و نیز اگر نسبت سرعتها تغییر کند ، حرکت برآیند در امتداد یک خط مستقیم نخواهد بود ، بلکه در امتدا یک خط منحنی است . جوردانوس ، این اندیشه را در حرکت جسمی که در امتداد یک مسیر مایل حرکت می کند به کار برد و ثابت کرد که یک نیروی موثر یا قدرت محرک را که به وسیله آن ، جسمی به حرکت در آمده ، در هر لحظه می توان به دو نیرو تجزیه کرد که یکی گرانش طبیعی رو به مرکز زمین است و دیگری یک نیروی پرتاب افقی . وی جزء گرانشی را " گراویتاس سکوندوم سیتوم" یا" گرانش وابسته به وضع " نامید .و نشان داد که هر چه مسیر ، میل بیشتری داشته باشد ، یعنی به خط افق نزدیکتر باشد ، این مولفه کوچکتر است . در رساله دیگری از جوردانوس مطالبی مربوط به اهرم زاویه دار و اجسام قرار گرفته بر روی سطح شیبدارآمده است : وزنه ها هنگامی در تعادل قرار خواهند گرفت که فاصله های افقی آنها از خط قائمی که بر نقطه اتکا گذشته است ، با یکدیگر برابر باشد . .به نظر می رسد وی از این اصل کلی تر آگاه بود که همه وزنها در آن هنگام تعادل پیدا می کنند که به فاصله های افقی نسبت معکوس داشته باشند و این اصلی است که اندیشه بنیادی گشتاور ایستاشناختی را در بر می گیرد . همچنین در مورد نسبت وزنها ، هنگام بحث از مولفه گرانشی که بر روی اجسام قرار گرفته بر سطح شیب دار تاٌ ثیر می کند ، به این نگته اشاره کرده است که : گرانش وابسته به وضع یک جسم ، در همه نقاط سطح ، یکسان است و نتیجه گیری وی چنین است : اگر دو وزن بر سطح هایی با شیبهای متفاوت فرود آیند و وزنها ، با طولهای دو سطح شیبدار ، نسبت مستقیم داشته باشند ، قدرت محرک این دو وزن در فرود آمدن آنها با یکدیگر برابر است . از این اندیشه های ارسطویی و باز مانده هایی از مکانیک اسکندرانی که تنها مشتمل بر آثار کوچک ارشمیدس است ،جوردانوس و مکتب وی ، تعدادی از اندیشه های مهم مکانیکی را استخراج کردند که بعد ها در قرن هفدهم گالیله و دکارت به آن پرداختند . فیزیک از رنسانس تا انقلاب علمی : جنبش علمی اواخر قرون وسطی بر علم فیزیک تمرکز پیدا کرد ، زیرا این زمینه ای بود که در آن می شد دقت نظر و آزادی اندیشه را که در رشته های دیگر دشوارتر و یا حتی محال بوود اعمال کرد . کاری بود که در قرون بعد دنبال می شد ، در عصری که رنسانس نام گرفته است .و ادامه می یافت تا دوره ای که غالباٌ دوران انقلاب علمی خوانده می شود . البته پیشرفت فیزیک در دوره رنسانس تا اندازه ای نومید کننده است. مکانیک : پیشرفت مکانیک در رنسانس عمدتاٌ مدیون تلاش های یک نفر بود : سیمون استه وین ، او در سال 1548 در بروگه به دنیا آمد . او فرزند نا مشروع والدینی ثروتمند بود . برجسته ترین آثار او عبارتند از :" استاتیک و اصول هیدرواستاتیک" . او در کتاب اصول استاتیک خود کاری را که هجده قرن پیش ارشمیدس آغاز کرده بود دنبال کرد . او به بحث در نظریه اهرم ها ، مرکز ثقل اجسام و مهم تر از همه قضیه رفتار اجسام بر روی سطح شیبدار پرداخت . با همین آخری بود که او مهم ترین کشف خود یعنی قانون سطوح شیبدار را اعلام کرد. این قانون را او با "کلوت کران ها " یا رشته گوی ها به اثبات رساند .قانون استه وین: کشش رو به پاین به سوی مرکز زمین با طول سطح شیبدار نسبت معکوس دارد .یا به گفته دیگر هر چه طول سطح کمتر باشد ، نیرو بیشتر است . کار او را شاید بوان یک "آزمایش فکری" دانست که نتایجش شالوده چیزی شد که ما اکنون " متوازی الاضلاع نیروها " می نامیم و در حل مسائل استاتیک بسیار ضروری است . هنگامی که او به این نتیجه دست یافت اظهار داشت : "آنچه شگفتی می نماید شگفتی نیست " . اصول هیرو استاتیک استه وین نخستین کتاب منسجم در این باب از زمان ارشمیدس به بعد بود و جابجایی در اثر غوطه ور شدن جسم در آب را به خوبی و سادگی توضیح می داد . توضیحی نیز برای " پارادوکس هیدرواستاتک " داشت ، بنا بر این قانون : نیرویی که مایع داخل ظرف بر کف آن وارد می کند فقط به سطح تحت فشار و ارتفاع مایع بستگی دارد و هیچ رابطه ای با شکل ظرف ندارد . افزون بر این استه وین چند رساله کوتاه درباره موارد استفاده عملی از برخی اصول مکانیک منتشر ساخت . کارش در ارتش نیز او را بر آن داشت که مطالبی هم درباره استحکامات نظامی و ادوگاه های صحرایی ، آب بند ها و حوضچه های واسط برای انتقال کشتی ها از سطحی به سطح دیگر ، و نیروی باد و آسیای بادی بنگارد . مغناطیس و نور شناسی : برجسته ترین کار در دوره رنسانس ، در زمینه قوه مغناطیسی ، یقیناٌ کار ویلیم گیلبرت بود که در سال 1540 در کلچستر به دنیا آمد و بعد ها در کمریج درس طب خواند . گیلبرت شهرت خود را مدیون کتابی با عنوان " دماگنت " است که در سال 1600 در لندن انتشار داد .در آن کتاب کل مطلب را به تفصیل مورد بحث قرار می دهد و نه تنها قطب نمای مغناطیسی بلکه رفتار خود آهنربا و نیروی جذب و دفع آن را نیز بررسی می کند . گیلبرت جاذبه کهربا (جاذبه الکترواستاتیک ) و جاذبه مغناطیسی را به روشنی از یکدیگر تمیز داد. او گفت که هرآهنربایی در پیرامونش یک " حوزه نفوذ نامرئی " دارد و بر هر چیز آهنی در مجاورش اثر می گذارد . پس از بحث در خواص دیگر ، او پیش تر رفت و نشان داد که هر آهنربای کروی شکل کوچکی می تواند نمونه کره زمین باشد .او همچنین با استفاده از آهنربا های کوچک ، چیزی را در مورد زمین نشان داد که ما امروزه آنرا "میدان مغنلطیسی می نامیم . او با فرض اینکه زمین خود یک آهنربای عظیم است ، انحراف و شیب مغناطیسی و تمایل عقربه قطب نما به ایستادن در راستای شمال و جنوب را توضیح داد. این بی تردید فکر بکری بود ،اما آنچه گیلبرت احساس کرد ، باید با شواهد تجربی مهر تایید می خورد . فکر او در قرون بعدی میوه داد و توسعه چشمگیری پیدا کرد. شاخه دیگری از فیزیک که در دوره رنسانس مورد توجه قرار گرفت نور شناسی بود . عینک برای کمک به دید در اواخر قرن سیزدهم در ایتالیا ساخته شد و در قرن شانزدهم در سراسر روپا مورد استفاده بود ، شاید به این دلیل که با انتشار کتب چاپی تعداد با سوتد ها افزایش یافته بود . جالب اینکه در این زمان عینک نشانه با سوادی و حتی تقدس به شمار می آمد. 3- فیزیک در قرون اخیر: 1-3 فیزیک در قرن هفدهم و هجدهم : اینک به دوره ای می رسیم که در آن علم نوین سر انجام پا به میدان نهاده و فتوحات بی سابقه خود را آغاز کرد . از ابتدای قرن هفدهم تا انتهای قرن هجدهم نگرش عمومی به جهان طبیعت به گونه ای تغییر کرد که بی شک کپرنیک را به حیرت فرو برد . انقلابی که او آغاز کرده بود، چنان سریع و چنان وسیع ریشه دواند که نه تنها اختر شناسی بلکه فیزیک را نیز دگرگون ساخت واین که رخ داد، جدایی از آخرین ذرات عالم ارسطویی کامل شد . نور شناسی: علم فیزیک در قرون هفدهم و هجدهم تحرک زیادی یافت و در پاره ای زمینه ها پیشرفت چشمگیری کرد ،به خصوص در نور شناسی ، بررسی ماهیت خلاء ،مطاله حرارت ، الکتریسیته ونیروی مغناطیسی در نور شناسی، از اختراع تلسکوپ پیش از این سخن رفته است ،اما تاکنون چیزی درباره آن صورت دیگر ترکیب عدسی ها – میکروسکوپ – گفته نشده است . مهم ترین پیشرفت های علمی در نور شناسی در قرون هفدهم و هجدهم در زمینه شکست نور و نظریات مربوط به ماهیت خود نور به دست آمد .از دیر باز دانسته بود که عدسی ها نور را می شکنند ومسیر آن را تغییر می دهند، اما نسبت دقیق میان زاویه پرتو ورودی به شیشه یا آب و زاویه خمش یا چرخش آن روشن نبود. در حدود سال 1621 ویلبرارت اسنل در لایدن این نسبت را کشف کرد. نسبت مذکور از آنجا که با استفاده از سینوس زوایا به دست می آید به " قانون سینوس" معروف است. اما انتشار این نتیجه مهم به دوش کسان دیگری افتاد ، به ویژه کریستیان هویگنس و رنه دکارت . قانون اسنل با زبانی ساده ولی دقیق توضیح می داد که چه اتفاقی می افتد وقتی نور از یک محیط شفاف (هوا،آب،شیشه،وغیره)به محیط شفاف دیگری میرود ،اما بیان علت آن به مراتب دشوار تر بود .از دکارت،با فلسفه فراگیرش درباره جهان طبیعت ، می شد انتظار داشت که نظری درباره نور وعلت شکست آن داشته باشد ، وبی شک داشت. او معتقد بود که نور، نیروی ناشی از لرزش ذرات تشکیل دهنده اجسام است . دکارت همچنین باور داشت که نور ، گرچه در محیط شفافی که همه فضا را اشغال کرده است با سرعت بی نهایت سفر می کند ، ولی در محیطی مثل آب آهسته تر ئدر هوا از آن هم آهسته تر حرکت می کند ، زیرا هوا غلظت کم تری دارد و لرزش ها را کم تر منتقل می کند . امروزه ما می دانیم که این نظر نادرست است . هر چه غلظت محیط بیشتر باشد ،سرعت نور در آن کم تر خواهد بود . ولی دکارت تنها کسی نبود که قضیه را با لرزش پیوسته ذرات اجسام توضیح داد و به جواب غلط رسید . رابرت هوک و کریستیان هویگنس نیز به همین نتیجه رسیدند. به استناد هویگنس، نور عبارت از یک رشته امواج انفجاری است که درون ماده ای نامریی به نام اثیر راه خود را می گشایند .سرعت این امواج بسیار است ،ولی بر خلاف تصور رایج ، بی نهایت نیست . این نظر درست در مورد سرعت نور را هویگنس از کار تازه اله رومر اختر شناس دانمارکی نتیجه گرفت. امواج هویگنس تابع هیچ نظم و قاعده ای نبودند و به گمان او از هر نقطه جسم نورانی ساطع می شدند . او همچنین معتقد به وجود "موجک های ثانویه " بود و باور داشت که هر نقطه در جلوی هر موج انفجاری او منشا ظهور امواج انفجاری دیگری می گرددو این تا به آخر ادامه می یابد .این موجک های ثانویه برای شکست و باز تابش نور به کار می رفت . نظریه هویگنس به ویژه در انگلستان با انتقادات سختی روبرو شد . هویگنس ادعا کرده بود که امواج نوری در محیط غلیظ تر آهسته تر حرکت می کند و اینک هالی می پرسید اگر چنین است ،وقتی دوباره وارد محیط رقیق تر می شود با چه نیرویی از نو شتاب می گیرد ؟ این ایراد در آن زمان ، با توجه به نوع امواجی که هویگنس مجسم ساخته بود ،کاملاٌ بجا به نظر می رسید . اما مهم تر از این انتقادات نیوتن بود که می خواست بداند اگر نور توسط امواج فشاری منتشر می گردد ، چرا دور اجسام نمی پیچد ؟ خمچنین می پرسید که چرا نظریه هویگنس نمی تواند پدیده "شکست مضاعف " را توضیح دهد که آن را اراسموس بارتولینوس به تلزگی کشف کرده بود . (این پدیده در بلور های ماده ای مانند سنگ آهک ایسلندی یا کلیست به چشم می خورد که پرتو نور را به دو مولفه مجزا تجزیه می کند ) اما این انتقاد،چندان منصفانه نبود ، چون نظریه خود نیوتن نیز نمی توانست توضیحی برای آن ارائه دهد . نظر خود نیوتن این بود که نور جریانی از" ذرات" است توضیح او برای این حقیقت که نور گاهی بعضاٌ می شکند و بعضاٌ باز می تابد (مثل حالت " ویترین " مغازه که نه تنها می توان از آن به داخل نگاه کرد بلکه می توان تصویر خود را نیز در آن دید ) این بود که ذرات نور، در هنگام عبور از یک ماده شفاف به ماده ای دیگر ،درگیر "حملات بازتاب ساده و حملات شکست ساده " می شود او می اندیشید که این حملات ناشی از نحوه لرزش ذرات است در موقعی که از منبع نور خارج پرتاب می گردند . همین لرزش است که، درلبه اجسام ، باعث می شود که ذرات نور، موجد آن اثرات رنگی حاشیه ای گردد که گریمالدی مشا هده کرده و نیوتن در آزمایش های خود تا حدی مورد تایید قرار داده بود. حرارت :حرارت همیشه چیزی مرموز نموده بود ، ولی تا زمان تاسیس آکادمیا دل چیمنتو آزمایش هایی انجام گرفته بود که دستکم راه را برای برداشتن نخستین گام ها در راستای برخوردی علمی با موضوع از طریق طرح ابزار های ی برای اندازه گیری دما باز کرده بود . روشن نیست دماسنج را چه کسی اول اختراع کرد : گالیله ،رابرت فلاد هرمسی ، کرنلیوس در بل فیزیکدان هلندی (که یقینا یک دما پا برای ثابت نگه داشتن دمای کوره اختراع کرد ) یا سانتوریو پزشک ایتالیایی . در هر حال این پیش از آن بود که دریافته شد مقیاس دماسنجی باید دو نقطه ثابت – یک "نقطه انجماد " و یک " نقطه جوش "- داشته باشد تادر علم به کار آید . دو مقیاس دماسنجی معروف دیگر در قرن هجدهم پدید آمد : مقیاس سیلسیوس یا درجه سانتیگراد و مقیاس رئومور . در اولی که طرح آندرس سلسیوس بود و در سال 1742 به وسیله جامه سلطنتی سوئد منتشر شد ، نقطه جوش آب در یک انتها (صفر) و نقطه انجماد آن در انتهای دیگر (100) قرار گرفته بود . تقریبا در همان زمان ، رنه آنتوان رئومور سر گرم آزمایش با یک دماسنج الکلی بود . او متوجه شد کخ الکل در فاصله نقطه انجماد آب تا نقطه جوش آن ،80 قسمت از یک مقیاس هزار قسمتی را با انبساط خود طی می کند .او در سال 1730 یک مقیاس دماسنجی 80 درجه ای فراهم آورد که تا مدت ها در برخی کشور های اروپایی غربی مورد استفاده بود . دماسنجی تلاشی برای اندازه گیری درجه حرارت بود ، ولی خود حرارت چه بود ؟ دانشمندان بسیاری در قرون شانزدهم و هفدهم کوشیدند به این پرسش پاسخ دهند . در مجموع ، دو نظر عمده وجود داشت: یکی می گفت حرارت ناشی از ارتعاش اجزای ماده است ، و دیگری می گفت حرارت یک سیال "سنجش ناپذیر " است (سیالی که نه می توان وزنش کرد و نه پیمانه اش کرد .) پی یر گاسندی ، اختر شناس و فیلسوف فرانسوی ، نیز می گفت ذرات گرم و سردی وجود دارد که حضورشان علت گرما و سرماست . جوزف بلک متولد شده در سال 1728در گلاسگو بزرگترین کار او درک این نکته بود که اجسام مختلف از ظرفیت های حرارتی متفاوتی برخوردارند . پیش از آن مطرح شده بود که اجسام ، در دمای یکسان همه ، دارای یک مقدار حرارتند ، ولی بلک مخالف بود ، او مدعی شد که تکه نمدی از جنس پشم آهن ، گرم تر از قطعه چوبی به همهان اندازه در همان دماست ، زیرا آهن دارای گرمای بیشتری است به عبارت دیگر ،ظرفیت آن برای اندوختن گرما بیشتر است . این در دهه1760 او را به سوی مفهوم "گرمای ویژه" –ظرفیت جذب حرارت – سوق داد و او توانست برای اندازه گیری آن روشهایی ارائه دهد .بلک همچنین حرارت لازم برای تغییر حالت جسم –فی المثل تبدیل یخ به آب و آب به بخار – را بررسی کرد . آزمایش هایی که در این زمینه انجام داد او را به سوی مفهوم دیگری بردند که آن را "گرمای نهفته " نامید ، یعنی گرمایی که برای ایجاد تغییر حالت جسم لازم بود . این مفاهیم ، هر دو ،بسیار اهمیت داشتند و موجب برخوردی کمی با موضوعی شدند که در آغاز قرن هفدهم رام ناشدنی به نظر رسیده بود . همچنین کاربرد های علمی مهمی داشتند که قابل ذکر ترینشان ساخت متراکم کننده جداگانه ای برای ماشین بخار بهدست جیمز وات بود، اختراعی که ماشین بخار را متحول ساختاین نتیجه مستقیم کار نظری بلک بود زیرا وات چندی ابزار ساز علمی دانشگاه گلاسکو بود و با بلک و نظرات وی آشنا شده بود . برق : سومین تحول بزرگ درفیزیک در قرون هفدهم و هجدهم مطالعه برق بود .اثرات الکتریکی از قدیم شناخته بود (اصلاٌ خود لغت "الکتریسیته " مشتق از وازه یونانی الکترون به معنی کهرباست ، چون ظاهراٌ تنها چیزی که از برق می دانسته اند این بوده که اگر کهربا مالش داده شود می تواند برگ های کوچک را جذب کند .) از آنجا که کهربا از جهتی همانند سنگ مغناطیس عمل می کرد که تکه های آهن را جب می کند ، تمایز میان خاصیت مغناطیسی و آنچه که امروزه ما آن را الکتریسیته "ساکن " می نامیم –و الکتریسیتهای است که از مالیدن بعضی مواد ناشی می شود – تا حدی در ابهام بود. ویلیام گیلبرت مطالعاتی در مورد الکتریسته ساکن انجام داد ، ولی به این نتیجه رسید که موضوعی پیش پا افتاده است و شاید پیش پا افتاده می ماند اگر" ماشین الکتروستاتیک " پدید نمی آمد. اصل اختراع آن را به یک دیپلمات و مهندس آلمانی به نام اتوفون گیریکه نسبت می دهند . یکی از نظراتی که او را به خود مشغول ساخت این بود که اجرام آسمانی با نیرویی مغناطیسی بر یکدیگر اثر می گذارند . او به فکرافتاد که آزمایش های گیلبرت با آهنربای کروی را اصلاح کند ،از این رو کره های از جنس مواد معدنی و به زعم خود از جنس کره زمین ساخت . کره مقدار زیادی گوگرد داشت –او بعداٌ کره ای از گوگرد خالص ساخت – و با چرخاندن و به طور همزمان مالیدنش دارای نیروی کششی می شد و جرقه می زد . او درنیافت که اینها ناشی از تولید الکتریسیته ساکن است . در رشته برق همچو

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:9 ] [ ]

[ ]

به تفکر وا می دارد و بستر معرفتهای عمیق الهی را فراهم می نماید. اولین مرحله شناخت برای بسیاری از انسانها، متوقف بر امور محسوس طبیعی است. سیر در پدیده های طبیعی پرسش و چرایی را در انسان برانگیخته، تا با بهره گیری از عقل و آموزه های آسمانی انبیا، به یقین و معرفت الهی دست یابد. دیدن، شنیدن و حس هر یک از پدیده ها، باعث می شود تا عقل فطری در میان آنها پی به خالق متعال برده، ایمان به خداوند حکیم و علیم را در قلب فارغ از غوغا، محکم تر سازد. در این قسمت ظرافتهای زندگی خفاش یا به قولی دیگر " شب پره " را به تصویر می کشیم، باشد تا همواره خالق این همه زیبایی و اعجاب را بستاییم و بندگی نماییم . خُفّاش یا شب پره تنها پستانداری است که بال دارد و قادر به پرواز است. خفاش از راسته بال‌دستان است. نور چشمش بسيار ضعيف مي باشد ولي در تاريکي شب، بدون برخورد با مانع، به هر طرفي که بخواهد پرواز مي کند. مانند کبوتر در پرتو آفتاب. ضعف نور چشم خفّاش، اقتضا دارد که اين پرنده در سياهي شب، دست به عصا پرواز کند. ولي چنين نيست. او به هر سو که بخواهد مي پرد. اگر خفاش را در فضاي تاريکي قرار بدهيم که چندين رشته سيم، از جهات مختلف آن کشيده شده باشد، به طوري که آن فضا پر از مانع براي پرواز آزاد باشد، خفاش در همان جا با سرعتي هر چه تمام تر بدون آن که کوچکترين تماسي با سيمها پيدا کند، پرواز مي کند. براستی این چه توانایی است که خداوند در وجود خفاش نهفته است ؟ از شگفتیهای قدرت خدا و عجائب حکمت وی، ریزه کاری هایی است که در خلقت خفاشها می بینیم. امیر دانایی و حکمت، امام علی (ع) پیرامون شگفتیهای خفاش می فرماید : " نوری که آشکار می شود و همه جا را پرتو می افکند، خفاش را در مضیقه قرار می دهد و تاریکی که همه چیز را جمع می کند خفاش را آزاد می گذارد. راستی چگونه چشمهای خفاش از بهره بردن از نوری که وسیله راهنمایی راههای بشر است و طریق سود و زیان را نشان می دهد عاجز است؟! او ناگزیر است در پناهگاه خود در روز روشن و درخشان بخوابد تا چشمهایش سالم و از نور خورشید که برای دیگران نفع دارد و برای وی ضرر در امان باشد. در روز پلکهای چشم خفاش سست است و روی هم قرار گرفته است و شب برای او چراغی است که از آن بهره می برد و به دنبال رزق خود می رود. " بخش کارشناسی این قسمت و صحبتهای داکتر رحمت ا... سروری پیرامون قدرت بیکران الهی در آفرینش موجودات مختلف با تواناییهای خارق العاده از جمله خفاش یا شب پره : « یکی از شگفتیهای آفرینش نوع خلقت و کارکردی است که خفاشها برای طبیعت و انسانها دارد. در سخنان بزرگان دین هم می بینیم که روی این مسایل تاکید می شود اما اگر خفاش را از نگاه علمی بررسی کنیم، این موجود دارای ویژگیهایی است. خفاش دارای حس شنوایی بسیار قوی می باشد یعنی خفاش ریزترین صداها را که هیچ موجودی قابلیت شنوایی آن را ندارد، می شنود و مسیر یابی و جهت یابی خود را هم از طریق همین حس یعنی شنوایی انجام می دهد. حتی خفاشها مکانیزمی در برابر اجسام ساکن که معمولاً صدایی از خودشان تولید نمی کنند، دارند که می توانند با فرستادن امواج صوتی از سوی خود، با آنها برخورد کنند و از طریق گوش دوباره بشنوند. بحث دوم فایده هایی است که خفاشها برای انسانها دارند برخلاف تصویر خون آشامی که در فیلمها و داستانها از خفاش نمایش داده می شود. - ماده ضد انعقادی در خون اینها وجود دارد که از دید پزشکی می تواند قابل استفاده باشد. - در گرده افشانی و درتولید مثل گیاهان بسیار تاثیر گذارند. - خفاشها در امر کشاورزی به دهاقین کمک زیادی می کنند. خفاشها از حشرات مضر محصولات کشاورزی به عنوان غذا استفاده می کنند تا حدی که یک خفاش در طول یک ساعت می تواند 600 حشره را بخورد. - از فضولات خفاشها در تنظیم طبیعت استفاده زیادی می شود. پس اگر دقیق نگاه کنیم حکمت و تدبیر و برنامه ریزی و قدرتی وجود دارد که خفاش را این گونه آفریده است تا هر چیزی سر جای خود قرار داشته و برای انسانها نفع و فایده ای داشته باشد.» هر چیز این دنیای زیبا شعر خداند بزرگ است شعری که هر مصراع و بیتش مانند یک پند بزرگ است شعر خدا را می توان خواند در رعد و برق و برف و باران در آسمان صاف و آبی در آب پاک چشمه ساران شعر خدا را می توان خواند در آب و خاک و باد و آتش هنگام شب در چهره ماه با آفتاب گرم و دلکش شعر کتاب آفرینش زیباترین شعر جهان است شعری که خوش آهنگ و زیباست شعری که موزون و روان است امیرمؤمنان امام علی (ع ) درباره این که خفاش چگونه خلاف دیگر موجودات که در روشنایی روز رزق و روزی خود را بدست می آورند، او در تاریکی شب دست به این کار می زند، می فرماید : " نه تاریکی شب به او دیدن می دهد و نه ظلمت شب او را از بهره گرفتن از نور باز می دارد. آن گاه که خیمه شب برطرف می گردد، روز آشکار می شود، نور خورشید می درخشد، به آشیانه اش پناه می برد، چشمهای خود را روی هم می گذارد و رزقی را که در تاریکی شب به دست آورده، می خورد. منزه است خدایی که شب را برای او روز قرار داده و موقع جمع آوری رزق و روز را موقع سکونت و آسایشش." اما علت این که خفاش در شب، توان دید دارد، وجود نوعی رادار در بدن اوست. رادار، يکي از عالي ترين اختراعات بشري و نشانه رشد علمي و تکامل فکري او مي باشد. رادار، نزديک شدن ساحل را به کشتي، نزديک شدن کشتيها را به يکديگر، نزديک شدن کوههاي يخ به کشتيها و نزديک شدن طیاره به مرز را خبر مي دهد. همچنین رادار، امواج ماورای صوت را به فضا مي فرستد. خفاش در هر ثانيه 30 تا 60 مرتبه امواج ماورای صوتي از خود، بيرون مي فرستد و از وجود موانع از هر طرفي آگاه مي شود. خفّاش اين امواج را با حنجره بزرگ خود ايجاد کرده و از راه سوراخهاي بيني بيرون مي فرستد و به وسيله گوشهايش که ساختماني فوق العاده دارد، انعکاس امواج را ضبط مي کند چنانچه اگر گوشهايش را بردارند، نمي تواند در تاريکي بدون برخورد به مانع پرواز کند.

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:9 ] [ ]

[ ]

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا عليه السلام مقدمه : امام علي ‌بن موسي‌الرضا عليه‌السلام هشتمين امام شيعيان از سلاله پاك رسول خدا و هشتمين جانشين پيامبر مكرم اسلام مي‌باشند. ايشان در سن 35 سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي كه سختي‌ها و رنج بسياري رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ايشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراين نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماييم. نام ،لقب و كنيه امام : نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان "رضا" به معناي "خشنودي" مي‌باشد. امام محمدتقي عليه‌السلام امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اينگونه نقل مي‌فرمايند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بوده‌اند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و خوي نيكوي امام ) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بود‌ند". يكي از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . اين لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان مي‌باشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خويش, بويژه علمای اديان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بيرون آمد دليل کوچکي براين سخن است، که قسمتي از اين مناظرات در بخش " جنبه علمي امام " آمده است. اين توانايي و برتري امام, در تسلط بر علوم يكي از دلايل امامت ايشان مي‌باشد و با تأمل در سخنان امام در اين مناظرات, كاملاً اين مطلب روشن مي‌گردد كه اين علوم جز از يك منبع وابسته به الهام و وحي نمي‌تواند سرچشمه گرفته باشد. پدر و مادر امام : پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام ) پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند و مادرگراميشان " نجمه " نام داشت. تولد امام : حضرت رضا (عليه السلام ) در يازدهم ذيقعده‌الحرام سال 148 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشودند. از قول مادر ايشان نقل شده است كه :" هنگامي‌كه به حضرتش حامله شدم به هيچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمي‌كردم و وقتي به خواب مي‌رفتم, صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي وذکر " لااله‌الاالله " رااز شكم خود مي‌شنيدم, اما چون بيدار مي‌شدم ديگر صدايي بگوش نمي رسيد. هنگامي‌كه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و لبانش را تكان مي‌داد؛ گويي چيزي مي‌گفت" (2). نظير اين واقعه, هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي از پيامبران الهي نيز نقل شده است, از جمله حضرت عيسي كه به اراده الهي در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند كه شرح اين ماجرا در قرآن كريم آمده است. (3) زندگي امام در مدينه : حضرت رضا (عليه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدينه زادگاهشان، ساكن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاك رسول خدا و اجداد طاهرينشان به هدايت مردم و تبيين معارف ديني و سيره نبوي مي پرداختنند. مردم مدينه نيز بسيار امام را دوست مي داشتند و به ايشان همچون پدري مهربان مي نگريستند.تا قبل ازاين سفر با اينکه امام بيشترسالهای عمرش را درمدينه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامي پِيروان بسياری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند. امام در گفتگويي كه با مامون درباره ولايت عهدی داشتند، در اين باره اين گونه مي فرمايند:" همانا ولايت عهدی هيچ امتيازي را بر من نيفزود. هنگامي كه من در مدينه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدينه عبورمي کردم, عزيرتراز من كسي نبود . مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من مي آوردند و كسي نبود كه بتوانم نياز او ر ا برآورده سازم, مگر اينكه اين كار را انجام مي دادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش، به من مى نگريستند ". امامت حضرت رضا (عليه السلام ) : امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرينشان و رسول اكرم (صلي الله وعليه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (عليه السلام ) بارها در حضور مردم ايشان را به عنوان وصي و امام بعد از خويش معرفي كرده بودند كه به نمونه‌اي از آنها اشاره مي‌نمائيم. يكي از ياران امام موسي كاظم (عليه السلام ) مي‌گويد:" ما شصت نفر بوديم كه موسي بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علي در دست او بود. فرمود :" آيا مي‌دانيد من كيستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستي". فرمود :" نام و لقب من را بگوئيد". گفتم :" شما موسي بن جعفر بن محمد هستيد ". فرمود :" اين كه با من است كيست ؟" گفتم :" علي بن موسي بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهيد او در زندگاني من وكيل من است و بعد از مرگ من وصي من مي باشد"". (4) در حديث مشهوری نيزکه جابر از قول نبى ‌اكرم نقل مي‌كند امام رضا (عليه السلام ) به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شده‌اند. امام صادق (عليه السلام ) نيز مكرر به امام كاظم مي‌فرمودند كه "عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصي بعد از تو مي‌باشد". اوضاع سياسي : مدت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود كه مي‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسيم كرد : 1- ده سال اول امامت آن حضرت، كه همزمان بود با زمامداري هارون. 2- پنج سال بعد از‌ آن كه مقارن با خلافت امين بود. 3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامي آن روز بود. مدتي از روزگار زندگاني امام رضا (عليه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشيد بود. در اين زمان است كه مصيبت دردناك شهادت پدر بزرگوارشان و ديگر مصيبت‌هاي اسفبار براي علويان ( سادات و نوادگان اميرالمؤمنين) واقع شده است. در آن زمان كوشش‌هاي فراواني در تحريك هارون براي كشتن امام رضا (عليه السلام ) مي‌شد تا آنجا که در نهايت هارون تصميم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نيافت نقشه خود را عملي كند. بعد از وفات هارون فرزندش امين به خلافت رسيد. در اين زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حكومت سايه افكنده بود و اين تزلزل و غرق بودن امين درفساد و تباهی باعث شده بود كه او و دستگاه حكومت, از توجه به سوي امام و پيگيري امر ايشان بازمانند. از اين رو مي‌توانيم اين دوره را در زندگي امام دوران آرامش بناميم. اما سرانجام مأمون عباسي توانست برادر خود امين را شكست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت را به تن نمايد و توانسته بود با سركوب شورشيان فرمان خود را در اطراف واکناف مملكت اسلامي جاري كند. وي حكومت ايالت عراق را به يكي از عمال خويش واگذار كرده بود و خود در مرو اقامت گزيد و فضل ‌بن ‌سهل را كه مردي بسيار سياستمدار بود ، وزير و مشاور خويش قرار داد. اما خطري كه حكومت او را تهديد مي‌كردعلويان بودند كه بعد از قرني تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگي در خلافت هر يك به عناوين مختلف در خفا و آشكار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازي حكومت عباسي بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افكار عمومي مسلمين به سوي خود ، و كسب حمايت آنها موفق گرديده بودند و دليل آشكاربر اين مدعا اين است كه هر جا علويان بر ضد حكومت عباسيان قيام و شورش مي کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به ياري آنها بر مي‌خواستندو اين ،بر اثر ستم‌ها وناروائيها وانواع شكنجه‌های دردناكي بود كه مردم و بخصوص علويان از دستگاه حكومت عباسي ديده بودند. ا زاين رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علويان را برطرف كند. بويژه كه او تصميم داشت تشنجات و بحران‌هايي را كه موجب ضعف حكومت او شده بود از ميان بردارد و براي استقرار پايه‌هاي قدرت خود ، محيط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزير خود فضل‌بن‌سهل تصميم گرفت تا دست به خدعه‌اي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت را به امام پيشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام كناره‌ گيري كند, زيرا حساب مي‌كرد نتيجه از دو حال بيرون نيست ، يا امام مي‌پذيرد و يا نمي‌پذيرد و در هر دو حال براي خوداو و خلافت عباسيان، پيروزي است. زيرا اگر بپذيرد ناگزير, بنابر شرطي كه مأمون قرار مي‌داد ولايت عهدي آن حضرت را خواهد داشت و همين امر مشروعيت خلافت او را پس از امام نزد تمامي گروه‌ها و فرقه‌هاي مسلمانان تضمين مي‌كرد. بديهي است براي مأمون آسان بود در مقام ولايتعهدي بدون اين كه كسي آگاه شود، امام را از ميان بردارد تا حكومت به صورت شرعي و قانوني به او بازگردد. در اين صورت علويان با خوشنودي به حكومت مي‌نگريستند و شيعيان خلافت او را شرعي تلقي مي‌كردند و او را به عنوان جانشين امام مي پذيرفتند.ازطرف ديگر چون مردم حکومت را مورد تاييدامام مي دانستند لذا قيامهايی که برضدحکومت مي شد جاذبه و مشروعيت خود را از دست مي‌داد. او مي‌انديشيد اگر امام خلافت را نپذيرد ايِشان را به اجبار وليعهد خودمي کند که دراينصورت بازهم خلافت وحکومت او درميا ن مردم و شيعيان توجيه مي گردد وديگر اعتراضات وشورشهايي که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسيان انجام مي گرفت دليل وتوجيه خودراازدست مي دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمي شد. ازطرفي اومي توانست امام را نزد خود ساكن كند و از نزديك مراقب رفتار امام و پيروانش باشد و هر حركتي از سوي امام و شيعيان ايشان را سركوب كند. همچنين اوگمان مي کردکه ازطرف ديگر شيعيان و پيروان امام ، ايشان را به خاطر نپذيرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جايگاه خودرادرميان دوستدارانش ازدست مي دهد. سفر به سوي خراسان : مأمون براي عملي كردن اهداف ذكر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدينه, خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوي خراسان روانه كنند. همچنين دستور داد حضرتش را از راهي كه كمتر با شيعيان برخورد داشته باشد, بياورند. مسير اصلي در آن زمان راه كوفه ، جبل ، كرمانشاه و قم بوده است كه نقاط شيعه‌نشين و مراكز قدرت شيعيان بود. مأمون احتمال مي‌داد كه ممكن است شيعيان با مشاهده امام در ميان خود به شور و هيجان آيند و مانع حركت ايشان شوند و بخواهند آن حضرت را در ميان خود نگه دارند كه در اين صورت مشكلات حكومت چند برابر مي‌شد. لذا امام را از مسير بصره ، اهواز و فارس به سوي مرو حركت داد.ماموران او نيزپيوسته حضرت رازير نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش مي دادند. حديث سلسلة الذهب : در طول سفر امام به مرو ، هركجا توقف مي‌فرمودند, بركات زيادي شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگامي‌كه امام در مسير حركت خود وارد نيشابور شدند و در حالي كه در محملي قرار داشتند از وسط شهر نيشابور عبور كردند. مردم زيادي كه خبر ورود امام به نيشابور را شنيده بودند, همگي به استقبال حضرت آمدند. در اين هنگام دو تن از علما و حافظان حديث نبوي, به همراه گروه‌هاي بيشماري از طالبان علم و اهل حديث و درايت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" اي امام بزرگ و اي فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاك و اجداد بزرگوارت سوگند مي‌دهيم كه رخسار فرخنده خويش را به ما نشان دهي و حديثي از پدران و جد بزرگوارتان پيامبر خدا براي ما بيان فرمايي تا يادگاري نزد ما باشد ". امام دستور توقف مركب را دادند و ديدگان مردم به مشاهده طلعت مبارك امام روشن گرديد. مردم از مشاهده جمال حضرت بسيار شاد شدند به طوري كه بعضي از شدت شوق مي‌گريستند و آنهايي كه نزديك ايشان بودند ، بر مركب امام بوسه مي‌زدند. ولوله عظيمي در شهر طنين افكنده بود به طوري كه بزرگان شهر با صداي بلند از مردم مي‌خواستند كه سكوت نمايند تا حديثي از آن حضرت بشنوند. تا اينكه پس از مدتي مردم ساكت شدند و حضرت حديث ذيل را كلمه به كلمه از قول پدر گراميشان و از قول اجداد طاهرينشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائيل از سوي حضرت حق سبحانه و تعالي املاء فرمودند: " كلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هركس آن را بگويد داخل حصار من شده و كسيكه داخل حصار من گردد ايمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما اين شروطي دارد و من خود از جمله آن شروط هستم ". اين حديث بيانگر اين است كه از شروط اقرار به كلمه لااله‌الاالله كه مقوم اصل توحيد در دين مي‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذيرش گفتار و رفتارامام مي‌باشد كه از جانب خداوند تعالي تعيين شده است. در حقيقت امام شرط رهايي از عذاب الهي را توحيد و شرط توحيد را قبول ولايت و امامت مي‌دانند. ولايت عهدي : باري ، چون حضرت رضا (عليه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ايشان استقبال شاياني كرد و در مجلسي كه همه اركان دولت حضور داشتند صحبت كرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علي (عليه السلام ) هيچ كس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علي‌بن‌موسي‌رضا (عليه السلام ) نديدم". پس از آن به حضرت رو كرد و گفت:" تصميم گرفته‌ام كه خود را از خلافت خلع كنم و آنرا به شما واگذار نمايم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا براي تو قرار داده جايز نيست كه به ديگري ببخشي و اگر خلافت از آن تو نيست ، تو چه اختياري داري كه به ديگري تفويض نمايي ". مأمون بر خواسته خود پافشاري كرد و بر امام اصرار ورزيد. اما امام فرمودند :‌ " هرگز قبول نخواهم كرد ". وقتي مأمون مأيوس شد گفت:" پس ولايت عهدي را قبول كن تا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد". اين اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشيد و حضرت قبول نمي‌فرمودند و مي‌گفتند :" از پدرانم شنيدم, من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند كرد و بر من ملائك زمين و آسمان خواهند گريست و در وادي غربت در كنار هارون ‌الرشيد دفن خواهم شد". اما مأمون بر اين امر پافشاري نمود تا آنجاكه مخفيانه و در مجلس خصوصي حضرت را تهديد به مرگ كرد. لذا حضرت فرمودند :" اينك كه مجبورم, قبول مي‌كنم به شرط آنكه كسي را نصب يا عزل نكنم و رسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمون با اين شرط راضي شد. پس از آن حضرت, دست را به سوي آسمان بلند كردند و فرمودند: " خداوندا ! تو مي‌داني كه مرا به اكراه وادار نمودند و به اجبار اين امر را اختيار كردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن همان گونه كه دو پيغمبر خود يوسف و دانيال را هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردي. خداوندا عهدي نيست جز عهد تو و ولايتي نيست مگر از جانب تو، پس به من توفيق ده كه دين تو را برپا دارم و سنت پيامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا كه تو نيكو مولا و نيكو ياوري هستي" . جنبه علمي امام : مأمون كه پيوسته شور و اشتياق مردم نسبت به امام واعتبار بي‌همتاي امام را در ميان ايشان مي‌ديد مي خواست تااين قداست واعتبار را خدشه دارسازدوازجمله کارهايی که برای رسيدن به اين هدف انجام داد تشکيل جلسات مناظره‌اي بين امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنيا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شايد بتوانند امام را ازنظر علمي شکست داده ووجهه علمي امام را زيرسوال ببرند.که شرح يكي از اين مجالس را مي‌آوريم: "براي يكي از اين مناظرات مأمون فضل‌بن‌سهل را امر كرد كه اساتيد كلام و حكمت را از سراسر دنيا دعوت كند تا با امام به مناظره بنشينند. فضل نيز اسقف اعظم نصاري و بزرگ علمای يهود و روساي صابئين ( پيروان حضرت يحيي) بزرگ موبدان زرتشتيان و ديگر متكلمين وقت را دعوت كرد. مأمون هم آنها را به حضور پذيرفت و از آنها پذيرايي شاياني كرد و به آنان گفت:" دوست دارم كه با پسر عموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پيامبر است كه ناگزير پسر عمومي امام می باشد.) كه از مدينه پيش من آمده مناظره كنيد". صبح رروز بعد مجلس آراسته‌اي تشكيل داد و مردي را به خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت كرد. حضرت نيز دعوت او را پذيرفتند و به او فرمودند :" آيا مي‌خواهي بداني كه مأمون كي از اين كار خود پشيمان مي‌شود". او گفت : "بلي فدايت شوم". امام فرمودند :" وقتي مأمون دلايل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجيل از خود انجيل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئين بزبان ايشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسي و بر روميان به زبان رومي‌شان بشنود و ببيند كه سخنان تك ‌تك اينان را رد كردم و آنها سخن خود را رها كردند و سخن مرا پذيرفتند آنوقت مأمون مي‌فهمد كه توانايي كاري را كه مي‌خواهد انجام دهد ندارد و پشيمان مي‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم". سپس حضرت به مجلس مأمون تشريف ‌فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ايشان را براي جمع معرفي كرد و سپس گفت : " دوست دارم با ايشان مناظره كنيد ". حضرت رضا (عليه السلام)نيز با تمامي آنها از كتاب خودشان درباره دين و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر كسي درميان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال كند". عمران صایي كه يكي از متكلمين بود از حضرت سئوالات بسياري كرد و حضرت تمام سئوالات او را يك به يك پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنيدن جواب سئوالات خود از امام شهادتين را بر زبان جاري كرد و اسلام آورد و با برتري مسلم امام، جلسه به پايان رسيد و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایي را به حضور طلبيدند و او را بسيار اكرام كردند و از آن به بعد عمران صایي خود يكي از مبلغين دين مبين اسلام گرديد. رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدينه به سوی مرو بود,مي گويد: "آن حضرت در هيچ شهری وارد نمي شد مگر اينکه مردم از هرسو به او روی مي آوردند و مسائل ديني خود را از امام می پرسيدند.ايشان نيز به آنها پاسخ مي گفت و احاديث بسياری از پيامبر خدا و حضرت علي (عليه السلام) بيان مي فرمود.هنگامي که ازاين سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگي رفتار امام در طول سفر پرسيد و من نيز آنچه را در طول سفر از ايشان ديده بودم بازگوکردم . مامون گفت: "آری، ای پسرضحاک !ايشان بهترين، دانا ترين و عابدترين مردم روي زمين است"". اخلاق و منش امام: خصوصيات اخلاقي و زهد و تقواي آن حضرت به گونه اي بود كه حتي دشمنان خويش را نيز شيفته و مجذوب خود كرده بود. با مردم در نهايت ادب تواضع و مهرباني رفتار مي كرد و هيچ گاه خود را از مردم جدا نمي نمود. يكي از ياران امام مي گويد:" هيچ گاه نديدم كه امام رضا (عليه السلام) در سخن بر كسي جفا ورزد و نيز نديدم كه سخن كسي را پيش از تمام شدن قطع كند. هرگز نيازمندي را كه مي توانست نيازش را برآورده سازد رد نمي كرد در حضور ديگري پايش را دراز نمي فرمود. هرگز نديدم به کسي ازخدمتکارانش بدگوئي کند. خنده او قهقه نبود بلكه تبسم مي فرمود. چون سفره غذا به ميان مي آمد, همه افراد خانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سر سفره خويش مي نشاند و آنان همراه با امام غذا مي خوردند. شبها كم مي خوابيد و بسياري از شبها را به عبادت مي گذراند. بسيار روزه مي گرفت و روزه سه روز در ماه را ترك نمي كرد. كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت. بيشتر در شبهاي تاريك, مخفيانه به فقرا كمك مي كرد". (5) يكي ديگر از ياران ايشان مي گويد:" فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود, اما هنگامي كه در مجالس عمومي شركت مي كرد ، خود را مي آراست (لباسهاي خوب و متعارف مي پوشيد). (6) شبي امام ميهمان داشت، در ميان صحبت چراغ ايرادي پيدا كرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند، اما امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود:" ما گروهي هستيم كه ميهمانان خود را به كار نمي گيريم". (7) شخصي به امام عرض كرد:" به خدا سوگند هيچكس در روي زمين ازجهت برتري و شرافت اجداد، به شما نمي رسد". امام فرمودند:" تقوي به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت". (8) مردي از اهالي بلخ مي گويد:" در سفر خراسان با امام رضا( عليه السلام) همراه بودم. روزي سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتي سياهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ايشان غذا بخورند. من به امام عرض كردم:" فدايت شوم بهتر است اينان بر سفره اي جداگانه بنشينند".امام فرمود:" ساكت باش, پروردگار همه يكي است. پدر و مادر همه يكي است و پاداش هم به اعمال است". (9) ياسر، خادم حضرت مي گويد: "امام رضا (عليه السلام) به ما فرموده بود:" اگر بالاي سرتان ايستادم (و شما را براي كاري طلبيدم) و شما مشغول غذا خوردن بوديد بر نخيزيد تا غذايتان تمام شود:، به همين جهت بسيار اتفاق مي افتاد كه امام ما را صدا مي كرد و در پاسخ او مي گفتند:" به غذا خوردن مشغولند" و آن گرامي مي فرمود: "بگذاريد غذايشان تمام شود"". (10) يكبار غريبي خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت:" من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجي راه را تمام كرده ام اگر مايليد مبلغي به من مرحمت كنيد تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زيرا من در شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند مانده ام". امام برخاست و به اطاقي ديگر رفت واز پشت در دست خويش را بيرون آورد و فرمود:" اين دويست دينار را بگير و توشه راه كن و لازم نيست كه از جانب من معادل آن صدقه دهي". آن شخص نيز دينار ها را گرفت و رفت. از امام پرسيدند:" چرا چنين كرديد كه شما را هنگام گرفتن دينار ها نبيند؟" فرمود:" تا شرمندگي نياز و سوال را در او نبينم ".(11) امامان معصوم و گرامي ما در تربيت پيروان و راهنمايي ايشان تنها به گفتار اكتفا نمي كردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژه اي مبذول مي داشتند. يكي از ياران امام رضا (عليه السلام) مي گويد:" روزي همراه امام به خانه ايشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنايي بودند. امام در ميان آنها غريبه اي ديد و پرسيد:" اين كيست ؟" عرض كردند:" به ما كمك مي كند و به او دستمزدي خواهيم داد".امام فرمود:" مزدش را تعيين كرده ايد؟" گفتند:" نه هر چه بدهيم مي پذيرد".امام برآشفت و به من فرمود:" من بارها به اينها گفته ام كه هيچكس را نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش را تعيين كنيد و قرارداد ببنديد. كسي كه بدون قرارداد و تعيين مزد، كاري انجام مي دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهي باز گمان مي كند مزدش را كم داده اي ولي اگر قرارداد ببندي و به مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل كرده اي و در اين صورت اگر بيش از مقدار تعيين شده چيزي به او بدهي, هر چند كم و ناچيز باشد؛ مي فهمد كه بيشتر پرداخته اي و سپاسگزار خواهد بود"". (12) خادم حضرت مي گويد:" روزي خدمتكاران ميوه اي مي خوردند. آنها ميوه را به تمامي نخورده و باقي آنرا دور ريختند. حضرت رضا (عليه السلام) به آنها فرمود:" سبحان الله اگر شما از آن بي نياز هستيد, آنرا به كساني كه بدان نيازمندند بدهيد"". مختصري از كلمات حكمت‌آميز امام : امام فرمودند : "دوست هركس عقل اوست و دشمن هركس جهل و ناداني و حماقت است". امام فرمودند : "علم و دانش همانند گنجي مي‌ماند كه كليد آن سئوال است، پس بپرسيد. خداوند شما را رحمت كند زيرا در اين امرچهار طايفه داراي اجر مي‌باشند : 1- سئوال كننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده " امام فرمودند :" مهرورزي و دوستي با مردم نصف عقل است". امام فرمودند :"چيزي نيست كه چشمانت آنرا بنگرد مگر آنكه در آن پند و اندرزي است". امام فرمودند :" نظافت و پاكيزگي از اخلاق پيامبران است". شهادت امام : در نحوه به شهادت رسيدن امام نقل شده است كه مأمون به يكي از خدمتکاران خويش دستور داده بود تا ناخن‌هاي دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصي آلوده كند و در بين ناخن‌هايش زهر قرار دهد و اناري را با دستان زهر‌آلودش دانه كند و او دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون نيز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار كرد كه امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار كرد تا جايي‌كه حضرت را تهديد به مرگ نمود و حضرت به جبر, قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر كرد و حال حضرت دگرگون گرديد و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجري قمري امام رضا ( عليه السلام ) به شهادت رسيدند . تدفين امام : به قدرت و اراده الهي امام جواد ( عليه السلام ) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان, بدن مطهر ايشان را غسل داده وبر آن نماز گذاردند و پيکر پاك ايشان با مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گرديد و قرنهاست كه مزار اين امام بزرگوار مايه بركت و مباهات ايرانيان است. زندگینامه امام علی بن موسی الرضا عليه السلام مقدمه : امام علي ‌بن موسي‌الرضا عليه‌السلام هشتمين امام شيعيان از سلاله پاك رسول خدا و هشتمين جانشين پيامبر مكرم اسلام مي‌باشند. ايشان در سن 35 سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي كه سختي‌ها و رنج بسياري رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ايشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراين نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماييم. نام ،لقب و كنيه امام : نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان "رضا" به معناي "خشنودي" مي‌باشد. امام محمدتقي عليه‌السلام امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اينگونه نقل مي‌فرمايند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بوده‌اند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و خوي نيكوي امام ) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بود‌ند". يكي از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . اين لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان مي‌باشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خويش, بويژه علمای اديان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بيرون آمد دليل کوچکي براين سخن است، که قسمتي از اين مناظرات در بخش " جنبه علمي امام " آمده است. اين توانايي و برتري امام, در تسلط بر علوم يكي از دلايل امامت ايشان مي‌باشد و با تأمل در سخنان امام در اين مناظرات, كاملاً اين مطلب روشن مي‌گردد كه اين علوم جز از يك منبع وابسته به الهام و وحي نمي‌تواند سرچشمه گرفته باشد. پدر و مادر امام : پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام ) پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند و مادرگراميشان " نجمه " نام داشت. تولد امام : حضرت رضا (عليه السلام ) در يازدهم ذيقعده‌الحرام سال 148 هجري در مدينه منوره ديده به جهان گشودند. از قول مادر ايشان نقل شده است كه :" هنگامي‌كه به حضرتش حامله شدم به هيچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمي‌كردم و وقتي به خواب مي‌رفتم, صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي وذکر " لااله‌الاالله " رااز شكم خود مي‌شنيدم, اما چون بيدار مي‌شدم ديگر صدايي بگوش نمي رسيد. هنگامي‌كه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و لبانش را تكان مي‌داد؛ گويي چيزي مي‌گفت" (2). نظير اين واقعه, هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي از پيامبران الهي نيز نقل شده است, از جمله حضرت عيسي كه به اراده الهي در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند كه شرح اين ماجرا در قرآن كريم آمده است. (3) زندگي امام در مدينه : حضرت رضا (عليه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدينه زادگاهشان، ساكن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاك رسول خدا و اجداد طاهرينشان به هدايت مردم و تبيين معارف ديني و سيره نبوي مي پرداختنند. مردم مدينه نيز بسيار امام را دوست مي داشتند و به ايشان همچون پدري مهربان مي نگريستند.تا قبل ازاين سفر با اينکه امام بيشترسالهای عمرش را درمدينه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامي پِيروان بسياری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند. امام در گفتگويي كه با مامون درباره ولايت عهدی داشتند، در اين باره اين گونه مي فرمايند:" همانا ولايت عهدی هيچ امتيازي را بر من نيفزود. هنگامي كه من در مدينه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدينه عبورمي کردم, عزيرتراز من كسي نبود . مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من مي آوردند و كسي نبود كه بتوانم نياز او ر ا برآورده سازم, مگر اينكه اين كار را انجام مي دادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش، به من مى نگريستند ". امامت حضرت رضا (عليه السلام ) : امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرينشان و رسول اكرم (صلي الله وعليه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (عليه السلام ) بارها در حضور مردم ايشان را به عنوان وصي و امام بعد از خويش معرفي كرده بودند كه به نمونه‌اي از آنها اشاره مي‌نمائيم. يكي از ياران امام موسي كاظم (عليه السلام ) مي‌گويد:" ما شصت نفر بوديم كه موسي بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علي در دست او بود. فرمود :" آيا مي‌دانيد من كيستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستي". فرمود :" نام و لقب من را بگوئيد". گفتم :" شما موسي بن جعفر بن محمد هستيد ". فرمود :" اين كه با من است كيست ؟" گفتم :" علي بن موسي بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهيد او در زندگاني من وكيل من است و بعد از مرگ من وصي من مي باشد"". (4) در حديث مشهوری نيزکه جابر از قول نبى ‌اكرم نقل مي‌كند امام رضا (عليه السلام ) به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شده‌اند. امام صادق (عليه السلام ) نيز مكرر به امام كاظم مي‌فرمودند كه "عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصي بعد از تو مي‌باشد". اوضاع سياسي : مدت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود كه مي‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسيم كرد : 1- ده سال اول امامت آن حضرت، كه همزمان بود با زمامداري هارون. 2- پنج سال بعد از‌ آن كه مقارن با خلافت امين بود. 3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامي آن روز بود. مدتي از روزگار زندگاني امام رضا (عليه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشيد بود. در اين زمان است كه مصيبت دردناك شهادت پدر بزرگوارشان و ديگر مصيبت‌هاي اسفبار براي علويان ( سادات و نوادگان اميرالمؤمنين) واقع شده است. در آن زمان كوشش‌هاي فراواني در تحريك هارون براي كشتن امام رضا (عليه السلام ) مي‌شد تا آنجا که در نهايت هارون تصميم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نيافت نقشه خود را عملي كند. بعد از وفات هارون فرزندش امين به خلافت رسيد. در اين زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حكومت سايه افكنده بود و اين تزلزل و غرق بودن امين درفساد و تباهی باعث شده بود كه او و دستگاه حكومت, از توجه به سوي امام و پيگيري امر ايشان بازمانند. از اين رو مي‌توانيم اين دوره را در زندگي امام دوران آرامش بناميم. اما سرانجام مأمون عباسي توانست برادر خود امين را شكست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت را به تن نمايد و توانسته بود با سركوب شورشيان فرمان خود را در اطراف واکناف مملكت اسلامي جاري كند. وي حكومت ايالت عراق را به يكي از عمال خويش واگذار كرده بود و خود در مرو اقامت گزيد و فضل ‌بن ‌سهل را كه مردي بسيار سياستمدار بود ، وزير و مشاور خويش قرار داد. اما خطري كه حكومت او را تهديد مي‌كردعلويان بودند كه بعد از قرني تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگي در خلافت هر يك به عناوين مختلف در خفا و آشكار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازي حكومت عباسي بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افكار عمومي مسلمين به سوي خود ، و كسب حمايت آنها موفق گرديده بودند و دليل آشكاربر اين مدعا اين است كه هر جا علويان بر ضد حكومت عباسيان قيام و شورش مي کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به ياري آنها بر مي‌خواستندو اين ،بر اثر ستم‌ها وناروائيها وانواع شكنجه‌های دردناكي بود كه مردم و بخصوص علويان از دستگاه حكومت عباسي ديده بودند. ا زاين رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علويان را برطرف كند. بويژه كه او تصميم داشت تشنجات و بحران‌هايي را كه موجب ضعف حكومت او شده بود از ميان بردارد و براي استقرار پايه‌هاي قدرت خود ، محيط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزير خود فضل‌بن‌سهل تصميم گرفت تا دست به خدعه‌اي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت را به امام پيشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام كناره‌ گيري كند, زيرا حساب مي‌كرد نتيجه از دو حال بيرون نيست ، يا امام مي‌پذيرد و يا نمي‌پذيرد و در هر دو حال براي خوداو و خلافت عباسيان، پيروزي است. زيرا اگر بپذيرد ناگزير, بنابر شرطي كه مأمون قرار مي‌داد ولايت عهدي آن حضرت را خواهد داشت و همين امر مشروعيت خلافت او را پس از امام نزد تمامي گروه‌ها و فرقه‌هاي مسلمانان تضمين مي‌كرد. بديهي است براي مأمون آسان بود در مقام ولايتعهدي بدون اين كه كسي آگاه شود، امام را از ميان بردارد تا حكومت به صورت شرعي و قانوني به او بازگردد. در اين صورت علويان با خوشنودي به حكومت مي‌نگريستند و شيعيان خلافت او را شرعي تلقي مي‌كردند و او را به عنوان جانشين امام مي پذيرفتند.ازطرف ديگر چون مردم حکومت را مورد تاييدامام مي دانستند لذا قيامهايی که برضدحکومت مي شد جاذبه و مشروعيت خود را از دست مي‌داد. او مي‌انديشيد اگر امام خلافت را نپذيرد ايِشان را به اجبار وليعهد خودمي کند که دراينصورت بازهم خلافت وحکومت او درميا ن مردم و شيعيان توجيه مي گردد وديگر اعتراضات وشورشهايي که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسيان انجام مي گرفت دليل وتوجيه خودراازدست مي دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمي شد. ازطرفي اومي توانست امام را نزد خود ساكن كند و از نزديك مراقب رفتار امام و پيروانش باشد و هر حركتي از سوي امام و شيعيان ايشان را سركوب كند. همچنين اوگمان مي کردکه ازطرف ديگر شيعيان و پيروان امام ، ايشان را به خاطر نپذيرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جايگاه خودرادرميان دوستدارانش ازدست مي دهد. سفر به سوي خراسان : مأمون براي عملي كردن اهداف ذكر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدينه, خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوي خراسان روانه كنند. همچنين دستور داد حضرتش را از راهي كه كمتر با شيعيان برخورد داشته باشد, بياورند. مسير اصلي در آن زمان راه كوفه ، جبل ، كرمانشاه و قم بوده است كه نقاط شيعه‌نشين و مراكز قدرت شيعيان بود. مأمون احتمال مي‌داد كه ممكن است شيعيان با مشاهده امام در ميان خود به شور و هيجان آيند و مانع حركت ايشان شوند و بخواهند آن حضرت را در ميان خود نگه دارند كه در اين صورت مشكلات حكومت چند برابر مي‌شد. لذا امام را از مسير بصره ، اهواز و فارس به سوي مرو حركت داد.ماموران او نيزپيوسته حضرت رازير نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش مي دادند. حديث سلسلة الذهب : در طول سفر امام به مرو ، هركجا توقف مي‌فرمودند, بركات زيادي شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگامي‌كه امام در مسير حركت خود وارد نيشابور شدند و در حالي كه در محملي قرار داشتند از وسط شهر نيشابور عبور كردند. مردم زيادي كه خبر ورود امام به نيشابور را شنيده بودند, همگي به استقبال حضرت آمدند. در اين هنگام دو تن از علما و حافظان حديث نبوي, به همراه گروه‌هاي بيشماري از طالبان علم و اهل حديث و درايت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" اي امام بزرگ و اي فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاك و اجداد بزرگوارت سوگند مي‌دهيم كه رخسار فرخنده خويش را به ما نشان دهي و حديثي از پدران و جد بزرگوارتان پيامبر خدا براي ما بيان فرمايي تا يادگاري نزد ما باشد ". امام دستور توقف مركب را دادند و ديدگان مردم به مشاهده طلعت مبارك امام روشن گرديد. مردم از مشاهده جمال حضرت بسيار شاد شدند به طوري كه بعضي از شدت شوق مي‌گريستند و آنهايي كه نزديك ايشان بودند ، بر مركب امام بوسه مي‌زدند. ولوله عظيمي در شهر طنين افكنده بود به طوري كه بزرگان شهر با صداي بلند از مردم مي‌خواستند كه سكوت نمايند تا حديثي از آن حضرت بشنوند. تا اينكه پس از مدتي مردم ساكت شدند و حضرت حديث ذيل را كلمه به كلمه از قول پدر گراميشان و از قول اجداد طاهرينشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائيل از سوي حضرت حق سبحانه و تعالي املاء فرمودند: " كلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هركس آن را بگويد داخل حصار من شده و كسيكه داخل حصار من گردد ايمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما اين شروطي دارد و من خود از جمله آن شروط هستم ". اين حديث بيانگر اين است كه از شروط اقرار به كلمه لااله‌الاالله كه مقوم اصل توحيد در دين مي‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذيرش گفتار و رفتارامام مي‌باشد كه از جانب خداوند تعالي تعيين شده است. در حقيقت امام شرط رهايي از عذاب الهي را توحيد و شرط توحيد را قبول ولايت و امامت مي‌دانند. ولايت عهدي : باري ، چون حضرت رضا (عليه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ايشان استقبال شاياني كرد و در مجلسي كه همه اركان دولت حضور داشتند صحبت كرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علي (عليه السلام ) هيچ كس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علي‌بن‌موسي‌رضا (عليه السلام ) نديدم". پس از آن به حضرت رو كرد و گفت:" تصميم گرفته‌ام كه خود را از خلافت خلع كنم و آنرا به شما واگذار نمايم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا براي تو قرار داده جايز نيست كه به ديگري ببخشي و اگر خلافت از آن تو نيست ، تو چه اختياري داري كه به ديگري تفويض نمايي ". مأمون بر خواسته خود پافشاري كرد و بر امام اصرار ورزيد. اما امام فرمودند :‌ " هرگز قبول نخواهم كرد ". وقتي مأمون مأيوس شد گفت:" پس ولايت عهدي را قبول كن تا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد". اين اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشيد و حضرت قبول نمي‌فرمودند و مي‌گفتند :" از پدرانم شنيدم, من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند كرد و بر من ملائك زمين و آسمان خواهند گريست و در وادي غربت در كنار هارون ‌الرشيد دفن خواهم شد". اما مأمون بر اين امر پافشاري نمود تا آنجاكه مخفيانه و در مجلس خصوصي حضرت را تهديد به مرگ كرد. لذا حضرت فرمودند :" اينك كه مجبورم, قبول مي‌كنم به شرط آنكه كسي را نصب يا عزل نكنم و رسمي را تغيير ندهم و سنتي را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمون با اين شرط راضي شد. پس از آن حضرت, دست را به سوي آسمان بلند كردند و فرمودند: " خداوندا ! تو مي‌داني كه مرا به اكراه وادار نمودند و به اجبار اين امر را اختيار كردم؛ پس مرا مؤاخذه نكن همان گونه كه دو پيغمبر خود يوسف و دانيال را هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردي. خداوندا عهدي نيست جز عهد تو و ولايتي نيست مگر از جانب تو، پس به من توفيق ده كه دين تو را برپا دارم و سنت پيامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا كه تو نيكو مولا و نيكو ياوري هستي" . جنبه علمي امام : مأمون كه پيوسته شور و اشتياق مردم نسبت به امام واعتبار بي‌همتاي امام را در ميان ايشان مي‌ديد مي خواست تااين قداست واعتبار را خدشه دارسازدوازجمله کارهايی که برای رسيدن به اين هدف انجام داد تشکيل جلسات مناظره‌اي بين امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنيا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شايد بتوانند امام را ازنظر علمي شکست داده ووجهه علمي امام را زيرسوال ببرند.که شرح يكي از اين مجالس را مي‌آوريم: "براي يكي از اين مناظرات مأمون فضل‌بن‌سهل را امر كرد كه اساتيد كلام و حكمت را از سراسر دنيا دعوت كند تا با امام به مناظره بنشينند. فضل نيز اسقف اعظم نصاري و بزرگ علمای يهود و روساي صابئين ( پيروان حضرت يحيي) بزرگ موبدان زرتشتيان و ديگر متكلمين وقت را دعوت كرد. مأمون هم آنها را به حضور پذيرفت و از آنها پذيرايي شاياني كرد و به آنان گفت:" دوست دارم كه با پسر عموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پيامبر است كه ناگزير پسر عمومي امام می باشد.) كه از مدينه پيش من آمده مناظره كنيد". صبح رروز بعد مجلس آراسته‌اي تشكيل داد و مردي را به خدمت حضرت رضا (عليه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت كرد. حضرت نيز دعوت او را پذيرفتند و به او فرمودند :" آيا مي‌خواهي بداني كه مأمون كي از اين كار خود پشيمان مي‌شود". او گفت : "بلي فدايت شوم". امام فرمودند :" وقتي مأمون دلايل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجيل از خود انجيل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئين بزبان ايشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسي و بر روميان به زبان رومي‌شان بشنود و ببيند كه سخنان تك ‌تك اينان را رد كردم و آنها سخن خود را رها كردند و سخن مرا پذيرفتند آنوقت مأمون مي‌فهمد كه توانايي كاري را كه مي‌خواهد انجام دهد ندارد و پشيمان مي‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم". سپس حضرت به مجلس مأمون تشريف ‌فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ايشان را براي جمع معرفي كرد و سپس گفت : " دوست دارم با ايشان مناظره كنيد ". حضرت رضا (عليه السلام)نيز با تمامي آنها از كتاب خودشان درباره دين و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر كسي درميان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال كند". عمران صایي كه يكي از متكلمين بود از حضرت سئوالات بسياري كرد و حضرت تمام سئوالات او را يك به يك پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنيدن جواب سئوالات خود از امام شهادتين را بر زبان جاري كرد و اسلام آورد و با برتري مسلم امام، جلسه به پايان رسيد و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایي را به حضور طلبيدند و او را بسيار اكرام كردند و از آن به بعد عمران صایي خود يكي از مبلغين دين مبين اسلام گرديد. رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدينه به سوی مرو بود,مي گويد: "آن حضرت در هيچ شهری وارد نمي شد مگر اينکه مردم از هرسو به او روی مي آوردند و مسائل ديني خود را از امام می پرسيدند.ايشان نيز به آنها پاسخ مي گفت و احاديث بسياری از پيامبر خدا و حضرت علي (عليه السلام) بيان مي فرمود.هنگامي که ازاين سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگي رفتار امام در طول سفر پرسيد و من نيز آنچه را در طول سفر از ايشان ديده بودم بازگوکردم . مامون گفت: "آری، ای پسرضحاک !ايشان بهترين، دانا ترين و عابدترين مردم روي زمين است"". اخلاق و منش امام: خصوصيات اخلاقي و زهد و تقواي آن حضرت به گونه اي بود كه حتي دشمنان خويش را نيز شيفته و مجذوب خود كرده بود. با مردم در نهايت ادب تواضع و مهرباني رفتار مي كرد و هيچ گاه خود را از مردم جدا نمي نمود. يكي از ياران امام مي گويد:" هيچ گاه نديدم كه امام رضا (عليه السلام) در سخن بر كسي جفا ورزد و نيز نديدم كه سخن كسي را پيش از تمام شدن قطع كند. هرگز نيازمندي را كه مي توانست نيازش را برآورده سازد رد نمي كرد در حضور ديگري پايش را دراز نمي فرمود. هرگز نديدم به کسي ازخدمتکارانش بدگوئي کند. خنده او قهقه نبود بلكه تبسم مي فرمود. چون سفره غذا به ميان مي آمد, همه افراد خانه حتي دربان و مهتر را نيز بر سر سفره خويش مي نشاند و آنان همراه با امام غذا مي خوردند. شبها كم مي خوابيد و بسياري از شبها را به عبادت مي گذراند. بسيار روزه مي گرفت و روزه سه روز در ماه را ترك نمي كرد. كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت. بيشتر در شبهاي تاريك, مخفيانه به فقرا كمك مي كرد". (5) يكي ديگر از ياران ايشان مي گويد:" فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود, اما هنگامي كه در مجالس عمومي شركت مي كرد ، خود را مي آراست (لباسهاي خوب و متعارف مي پوشيد). (6) شبي امام ميهمان داشت، در ميان صحبت چراغ ايرادي پيدا كرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ را درست كند، اما امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود:" ما گروهي هستيم كه ميهمانان خود را به كار نمي گيريم". (7) شخصي به امام عرض كرد:" به خدا سوگند هيچكس در روي زمين ازجهت برتري و شرافت اجداد، به شما نمي رسد". امام فرمودند:" تقوي به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت". (8) مردي از اهالي بلخ مي گويد:" در سفر خراسان با امام رضا( عليه السلام) همراه ب

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:8 ] [ ]

[ ]

کافی است نگاهی به طبیعت دل انگیز اطرافمان بیاندازیم . چه می بینیم ؟ دریا، کوه، آسمان، دشت، گل، سبزه و باغ و درختان و همه و همه گواه قدرت بیکران پروردگاری بی همتاست. اما تمام موجودات آفریده خداوند، از ذرات بسیار کوچکی تشکیل شده اند که " اتم " نامیده می شوند. آیا تا کنون درباره اتم و ویژگیهای آن مطالعه نموده اید ؟ براستی اتم چیست ؟ و چگونه با مطالعه «اتم» پى به وجود خدا مى بریم؟ موافقید با هم به دنیای اتم، به عنوان کوچکترین شگفتی جهان آفرینش برویم ؟ چون ما در لابه لاى شگفتىهاى این جهان آفرینش پرورش مى یابیم و به آنها عادت مى کنیم به همین جهت بسیار مى شود که از اهمیّت موجودات شگفت انگیز آن غافل مى مانیم. به عنوان نمونه: دنیاى اسرارآمیز اتم مى دانیم کوچک ترین ذره ای که تا کنون شناخته شده اتم و اجزاى آن است. اتم به قدرى ریز است که نیرومندترین میکروسکوپها که به اصطلاح کاهى را کوه نشان مى دهد از دیدن آن عاجز است. اتم کوچکترین واحد تشکیل دهنده یک عنصر کیمیاوی است که خواص منحصر به فرد آن عنصر را حفظ می‌کند. تعريف ديگری آن را به عنوان کوچکترين واحدی در نظر مي گيرد که ماده را مي توان به آن تقسيم کرد. اگر مى خواهید بدانید اتم چقدر کوچک است همین قدر بدانید که یک قطره آب، بیش از تمام نفرات روى زمین اتم دارد. در عین حال اتم از ذرات دیگری به نام الکترون، پروتون و نوترون تشکیل شده است که الکترونها دارای بار الکتریکی منفی، پروتونها دارای بار الکتریکی مثبت و نوترونها هم بار الکتریکی ندارند و یا به عبارتی خنثی هستند. بخش اول صحبتهای کارشناس فیزیک آقای امیر حسن روحانی: « بشر از زمانهای گذشته آموخته بود که اتم بزرگتر را می توان به اتم کوچکتر تقسیم کرد بدون این که ماهیت جسم عوض شود. طبق بعضی عقاید این تقسیم بندی همین طور تا بی نهایت ادامه پیدا کرد. اما مبنای تفکر یونانی گفت که این تقسیم شدن تا بی نهایت ادامه ندارد بلکه این اجسام تا جایی تقسیم می شوند که به ذره ای برسند که غیر قابل تقسیم باشد و اسم آن ذره را اتم گذاشتند که به معنای ناگسستنی و تقسیم ناپذیری است. بشر با پیشرفت علم و تکنولوژی در قرون گذشته و شناخت پیوندهای کیمیاوی و مولکولها و عناصر، متوجه شد که مبنای ساخت مواد موجود در جهان، ذرات 118 گانه ای است که به تقلید یونانیها اسم آن اتم می باشد. آقای "لوتار مایر" آلمانی و" دیمتری مندلیف" روسی هم همزمان یک تقسیم بندی کردند و در یک جدول، این 118 عنصر یا اتم را که هر کدام دارای خواصی بود، جای دادند. در قرن گذشته هم آقای " ارنست رادر فورد" به طور جداگانه تحقیقات جدیدی برای شناخت اتم انجام داد و به نتایج خوبی هم رسید اما امروز علمی که به طور خاص روی بحث اتم کار می کند، بحث علم فیزیک کوانتم است. این علم به دقیق ترین شکل و به صورت پیچیده، ساختمان اتم را تشریح می کند. طبق این نظریه هر اتم از یک هسته با تعدادی پروتون و به همان تعداد الکترون با بارهای مختلف الکتریکی تشکیل شده اند. ابعاد اتم بسیار کوچک است. به طوری که در یک گیلاس آب 12 ضرب در 10 به توان 24 تا اتم وجود دارد. به این معنا که جلوی عدد دوازده،24 تا صفر گذاشته شود.» اتم شناسى از مهمترین مباحث علمى امروز و از نشاط انگیزترین آنهاست، این ذره ریز به ما درس توحید مى دهد، زیرا در جهان اتم بیش از همه، چهار چیز جلب توجه مى کند. 1- نظام فوق العاده : تا کنون بیش از صد عنصر کشف شده که تعداد الکترونهاى آنها به تدریج از یک شروع شده و به بالاتر از صد پایان مى پذیرد، این نظام عجیب هرگز نمى تواند مولود عوامل بدون شعور باشد. 2- تعادل قوا : مى دانیم دو الکتریسته مخالف یکدیگر را جذب مى کنند بنابراین الکترونها که بار الکتریکى منفى دارند و هسته که بار الکتریکى مثبت دارد، باید یکدیگر را جذب کنند. و از طرف دیگر مى دانیم گردش الکترونها به دور هسته نیروى دافعه (گریز از مرکز) به وجود مى آورد بنابراین نیروى گریز از مرکز مى خواهد الکترونها را از محیط اتم دور سازد و اتم تجزیه گردد و نیروى جاذبه هم مى خواهد الکترونها را جذب کند و اتم را نابود سازد. این جاست که باید دید چگونه با حسابى دقیق نیروى جاذبه و دافعه در اتمها تنظیم شده که نه الکترونها فرار مى کنند و نه جذب مى شوند بلکه همیشه در حال تعادل به حرکت خود ادامه مى دهند؟ آیا ممکن است این تعادل را طبیعت کور و کر به وجود آورده باشد؟ اگر هر یک از اتمها را آفریده خدا بدانیم، چه نیروی حسابگری می تواند تعداد تمام آفریده های خدا به علاوه تمام اتمها را بشمارد ؟ خداوند در قرآن کریم سوره لقمان، آیه 27 می فرماید : « اگر تمام درختان روى زمین قلم شوند و دریاها مرکب، هیچ گاه نمى توانند آفریده هاى خدا را بنویسند» سومین مساله ای که در اتم جلب توجه می کند این است که بعضى از اتمها، الکترونهاى متعدّدى دارند ولى نه این که همه الکترونها در یک مدار حرکت کنند، بلکه در مدارهاى متعدد حرکت می کنند و میلیونها سال این الکترونها در فاصله هاى معین، هر کدام در مرز خود با سرعت در حرکتند، بدون این که تضادى میان آنها رخ دهد. آیا قرار دادن هر یک از آنها در مدارهاى معیّن و گردش با نظام حیرت آورموضوع ساده اى است؟ آیا این نظم و ترتیب، خالقی دانا و توانا و حسابگر نمی طلبد ؟ و چه کسی حسابگرتر از خداوند حسیب ؟ چهارمین مساله ای که در اتم جلب توجه می کند نیروى عظیم اتم است. براى این که به عظمت نیروى اتم پى ببرید فقط در نظر بگیرید که در سال 1945 در صحراى بى آب و علفِ مکزیک یک آزمایش اتمى انجام شد، بمب بسیار کوچک اتمى روى یک برج فولادى رها شد، پس از انفجار، برج فولادى را آب کرد و سپس بخار نمود و برق و صداى مهیبى برخاست، هنگامى که دانشمندان به سراغ آن آمدند اثرى از آن نبود. در همین سال دو بمب کوچک بر روى کشور جاپان پرتاب شد، یکى روى شهر ناکازاکى و دیگرى روى شهر هیروشیما، در شهر اول 70 هزار نفر نابود و همین مقدار مجروح شدند و شهر دوم 30 الى 40 هزار نفر تلفات و همین مقدار مجروح داشت که جاپان ناچار تسلیم بلاشرط در برابر آمریکا شد. بخش دوم صحبتهای کارشناس فیزیک آقای امیر حسن روحانی: « بحثی که امروزه کاربرد اتم را به صورت گسترده و بسیار جدی مطرح کرده است بحث انرژی است. اما این انرژی چیست؟ ما از اتم به دو صورت به عنوان مبدلهای انرژی استفاده می کنیم. بحث اول بحث روشنایی یعنی تمام روشنی های مصنوعی و بشری است که دراطراف ما مثل لامپها و حتی آتش وجود دارد. اینها در اثر برانگیختگی در اتم به وجود می آید. یعنی ما میدان الکتریکی یا به نحوی عامل انرژی را به این اتم اعمال می کنیم، این اتم انرژی را می گیرد و الکترون از یک اوربیتال به اوربیتال دیگری می رود و وقتی که این کار اتفاق می افتد، تعادل انرژی درون اتم بر هم می ریزد و الکترون به اوربیتال دیگری می رود و تمایل دارد که به همان جای اولیه، برگردد که در این انتقال از اوربیتال بالاتر به اوربیتال اولیه مقداری انرژی به صورت انرژی الکترومغناطیسی و امواج الکترو مغناطیسی متصاعد می شود که همان نور است اما چیزی که در دنیای امروز بسیار حیاتی است تامین انرژی است. انرژی که ما در راکتورها مهار می کنیم و از آن به عنوان انرژی هسته ای استفاده می کنیم. این انرژی در صورت عدم مهار، انرژی بسیار بالا وخطرناکی هست چنانچه آزاد شدن انرژی بمب های هسته ای که فرایند مخربی است غیر قابل کنترل و خطرناک می باشد اما اگر همین انرژی هنگام آزاد شدن مهار شود، انرژی مفید و بسیار زیادی را برای ما تامین می کند.» آیا تنها مطالعه اسرار یک دانه اتم کافى نیست که انسان را به آفریدگار آن آشنا کند، لذا مى توان گفت که به تعداد اتمهاى جهان دلیل بر وجود خدا داریم.

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:8 ] [ ]

[ ]

زندگی نامه امام محمد غزّالی حجة الاسلام، ابو حامد، امام محمد غزّالی طوسی، بزرگمردی که در سال 437 - 450 هجری- در روستای طابران طوس از مادر بزاد، کودکی و جوانيش صرف دانش اندوزی و جهانگردی شد تا آنکه در مرز چهل سالگی در انواع رشته های علوم اسلامی سرآمد دانشوران روزگار خود گشت و نامش در سراسر جهان اسلام آن روزگار زبانزد همگان گرديد. غزالی با نوشته های عميق و پرمغز خود به قالب انواع علوم اسلامی جان تازه ای دميد، و در زمينه تصوف و عرفان، فلسفه و کلام، روان شناسی و اخلاق، نوآوريها کرد. وی از 39 سالگی به بعد برای تصفيه روح و نگارش ارزنده ترين آهار خود مردم گريز شد و تا پايان عمر در گمنامی و گوشه نشينی بسر برد. سرانجام در سال 490 - 505 هجری - پس از پنجاه و پنج سال زندگی پر ثمر چراغ زندگیش در زادگاهش فرومرد، اما مشعل پرفروغ انديشه در کنار آثار فراوان و ارزنده ای که از خود باقی گذاشته همچنان فروزان برجای مانده، و اين فروزندگی تا کيش مسلمانی برجای باشد و زبانهای تازی و پارسی پايدار، صاحبدلان را در مسائل دينی و اخلاقی و اجتماعی و ادبی روشنگر بسياری از حقايق خواهد بود. زندگی نامه امام محمد غزّالی نام کامل وی حجة الاسلام ابوحامد محمد بن محمد بن محمد غزّالی طوسی است. "غزال" (با فتح غين و تشديد ز) بر پيشه وری اطلاق می شده که نخِ پشم می فروخته، پيشه وری که پشم خام تهيه می کرده و پس از حلاجی با دستمزدی اندک به زنان پشم ريس می سپرده تا به نخ تبديل شود و برای فروش آماده گردد. اين پيشه هنوز در مشهد به نامهای حلاج، نداف، نخ فروش رايج است. اين معنی را خود امام غزالی در کتاب احياء علوم الدين يادآور شده است. پدر غزالی پارسا مردی بوده صوفی مسلک، که در شهر طوس حرفه غزالی يا نخ پشم فروشی داشته است. چون مرگ اين صوفی نزديک ميشود، دو فرزند خود - محمد و احمد - را با مختصر اندوخته ای که داشته به دوستی از هم مسلکان خويش می سپرد و به او می گويد: چون بر اثر محرومی از هنر خواندن و نوشتن اندوه فراوان خورده ام آرزودارم که فرزندانم ازين هنر بهره ور گردند. آغار يتيمی ( احتمالاً 444 - 457 هجری - ) پس از يتيم شدن اين دو کودک، وصی درستکار تربيت آنان را برعهده می گيرد تا هنگامی که ميراث اندک پدرشان تمام ميشود و خود صوفی از اداره زندگی آنان فرو می ماند. آنگاه با اخلاص به آن دو پيشنهاد ميکند تا برای گذران زندگی و ادامه تحصيل در زمره طلاب جيره خوار مدرسه ای از مدارس دينی شهريه بدهِ روزگار خود درآيند؛ و آنان از راه ناچاری پيشنهاد وی را می پذيرند. اين سخن ابوحامد محمد غزالی که "برای غيرِ خدای عمل آموختم، ولی علم جز خدای را نپذيرفت" می تواند مؤيد اين حقيقت باشد. راه يافتن به مدرسه (450 - 463 هجری ) اين تاريخ نيز تقريبی است، يعنی ممکن است يکی دو سال پيش از اين در شمار طلاب جيره خوار مدرسه جای گرفته باشد. زيرا خودش در نامه ای که به پادشاه سلجوقی می نويسد ازين راز چنين پرده برميگيرد: «بدان که اين داعی پنجاه و سه سال عمر بگذاشت، چهل سال در دريای علوم دين غواصی کرد تا به جايی رسيد که سخن وی از اندازه فهم بيشتر اهل روزگار درگذشت». اگر اين گفته غزالی را که "چهل سال در دريای علوم دين غواصی کردم" بپذيريم، تاريخ راه يافتن او به جرگه علمای دين به روزگار سيزده سالگی وی مسلم ميشود. يعنی درين هنگام مقدمات کار دانش اندوزی را فراگرفته بوده است. پس ازآنکه در مدرسه دينی از حداقل نيازمنديهای زندگی برخوردار شد، با خاطر آسوده و اميد فراوان، دل به کتاب سپرد و گوش به سخن استاد فرا داد تا هنگامی که برای آموختن علم فقه آمادگی پيدا کرد و توانست در رديف شاگردان خوب نخستين استادش، احمد بن محمد رادکانی، جای گيرد. نخستين دوره طلبگی غزالی را در طوس - براساس برخی قراين - می توان حدود پنج سال حدس زد؛ يعنی هنگامی که وی از شهر طوس رهسپار جرجان شد تا از محضر دومين استادش، ابوالقاسم اسماعيلی جرجانی، بهره ور شود، احتمالاً نوجوانی هيجده يا نوزده ساله بود. نخستين سفر بی ترديد نخستين سفر دانشجويی غزالی سفری است که وی از طوس به جرجان رفته است، اما اين سفر در چه سالی انجام شده و غزالی در آغاز اين سفر چندساله بوده است، در مآخد موجود روشن نيست. اگر فرض کنيم در هيجده يا نوزده سالگی راهی اين سفر شده، و احتمالا مدت رفت و برگشت و دوران اقامتش در جرجان حدود دوسال بوده است، اين حدس با حکايتی که امام اسعد ميهنه ای از غزالی روايت ميکند تا حدی هم آهنگ ميشود. امام اسعد می گويد: از ابوحامد محمد غزالی شنيدم که می گفت: «در راه بازگشت از جرجان دچار عياران راهزن شديم. عياران هرچه را که باخود داشتيم گرفتند. من برای پس گرفتن تعليقه (جزوه، يادداشت درسی) های خود در پی عياران رفتم و اصرار ورزيدم. سردسته عياران چون اصرار مرا ديد گفت: "برگرد، وگرنه کشته خواهی شد" وی را گفتم:" ترا به آن کسی که از وی اميد امينی داری سوگند می دهم که تنها همان انبان تعليقه را به من باز پس دهيد؟ زيرا آنها چيزی نيست که شمارا به کار آيد" عيار پرسيد که" تعليقه های تو چيست؟" گفتم: "درآن انبان يادداشتها و دست نوشته هايی است که برای شنيدن و نوشتن و دانستنش رنج سفر و دشواريها برخويشتن هموار کرده ام." سردسته عياران خنده ای کرد و گفت: "چگونه به دانستن آنها ادعا می کنی، در حالی که چون از تو گرفته شد دانايی خود را از دست دادی و بی دانش شدی؟" آنگاه به يارانش اشارتی کرد و انبان مرا پس دادند.» غزالی گويد: «اين عيّار، ملامتگری بود که خداوند وی را به سخن آورد تا با سخنی پندآموز مرا در کار دانش اندوزی راهنما شود. چون به طوس رسيدم سه سال به تأمل پرداختم و با خويشتن خلوت کردم تا همه تعليقه ها را به خاطر سپردم، و چنان شدم که اگر بارديگر دچار راهزنان گردم از دانش اندوختهء خود بی نصيب نمانم.» سفر غزالی به شامات محمد الغزالی در سال 474 - ۴۸۸ هجری - از خراسان راهی شام شد و در آنجا نزدیک به دو سال بماند، که هیچ کار جز عزلت و خلوت و ریاضت و مجاهدت نداشت. مدتی در مسجد دمشق اعتکاف نمود. سپس از شام به بیت المقدس رفت و هر روز به مسجد قبه الصخره می‌رفت و خویش را در آنجا محبوس می‌داشت و گاه به آب و جارو کردن مسجد و خدمتگذاری زائران می‌پرداخت. تا اینکه داعیه حج در او پدید آمد و به حجاز رفت.بر سر راه حجاز در الخلیل، چنانکه خود در زندگینامهٔ خودنوشتش «المنقذ من الضلال» آورده‌است، بر سر تربت ابراهیم خلیل با خدا عهد کرد که دو کار را دیگر هرگز نکند، از پادشاهان صله نگیرد و وارد مجادلات کلامی با دیگر متکلمان نگردد. سپس شوق دیدار و درخواستهای کودکان به وطن کشیدش و با آنکه نمی‌خواست بدانجا بازگردد عزم توس (طوس) کرد. ولی در طوس نیز خلوت گزید و تا دل را تصفیه کند به ذکر پرداخت. حادثه‌های زمان و مهم‌های عیال و ضررهای معاش از مقصد بازش می‌داشت و آرامش خاطر او رابرهم می‌زد. این حال ده سال بطول انجامید، و غزالی در این مدت مشهور ترین کتابهای خود و به ویژه احیاء علوم الدین را تألیف کرد. سفر به نيشاپور از اين سخن غزالی که «چون به طوس رسيدم، سه سال به تأمل پرداختم...» می توان نتيجه گرفت که غزالی پس از بيست و سه سالگی از طوس رهسپار نيشاپور شده تا از محضر عالم بلند آوازه، امام الحرمين ابوالمعالی جوينی، بهره ور شود. غزالی در محضر اين استاد نامدار چنان کوشيد و درخشيد که پس از يکی دوسال در شمار بهترين شاگردان وی جای گرفت، و امام الحرمين چنان شيفته اين شاگرد درس خوان و هوشيار گرديد که در هر محفلی به داشتن شاگردی چون او به خود می باليد. اين دوره از دانش اندوزی غزالی که سبب شد در جمع فقيهان نيشاپور مشهور و انگشت نما شود، بيش از پنج سال نپاييد، يعنی چون چراغ زندگی امام الحرمين به سال 478 هجری خاموش شد، غزالی در حدی از دانش دينی روزگار خود رسيده بود که ديگر نيازی به استاد نداشت، یا آنکه استادی که برايش قابل استفاده بوده باشد پيدا نکرد. بنابراين به نگارش و پژوهش پرداخت تا شايسته مسند استادی شود. فلسفه غزالی غزالی از جمله افرادی بود که به دوری مسلمین از تعقل و خردگرایی و نفی فلسفه تاثیر زیادی گذاشت. وی علی رغم اینکه ماهیت فلسفه را دچار مشکل نمی‌دانست، اما پرداخت به آن را مایهٔ ضعف ایمان مسلمانان دانست. کتاب مشهور تهافت الفلاسفه که شاید مهمترین نقد و رد آرای ارسطویی مشربان در تاریخ فلسفه باشد را غزالی به شیوه‌ای فلسفی و نقادانه نگاشت. اسلوب و شیوه منطقی ای که غزالی در نگارش آن کتاب بکار برد امروز فلسفه نقادی نامیده می‌شود. ایرادهایی که غزالی بر مشائیان وارد نموده‌است ذاتاً فلسفی هستند و بعدها در فلسفه مغرب زمین همگی از سوی فیلسوفان بزرگی چون دکارت، هیوم و کانت به شرح و تفصیل بسیار طرح شده‌اند. نفی علیت، اعتباری بودن اخلاق، حمله به استقراء، عدم اعتماد به یافته‌های حسی، حجیت عقل و... که غزالی در این کتاب آنها را به شیوه‌ای منطقی و عقلی طرح نموده، همگی مسائلی فلسفی محسوب می‌شوند که در قرون جدید خود مایه وانگیزه پدیدآمدن مکتبهای جدید فلسفی شده‌اند. آشنايی با خواجه نظام الملک طوسی دراين سال غزالی به لشکرگاه ملکشاه سلجوقی، که در نزديکی نيشاپور واقع بود، راه يافت و به خدمت همولايتی سياستمدار خود خواجه نظام الملک طوسی پيوست. در محضر اين وزير شافعی مذهب و ادب دوست و گوهرشناس، بارها فقيهان و دوانشوران به مناظره پرداخت، و در هر مورد برمخالفانِ عقيده و انديشه خويش پيروز گشت. ديری نپاييد که خواجه نظام الملک با اشتياق به حمايتش برخاست و در بزرگداشت وی کوشيد تا آنجا که اورا «زين الدين» و «شرف الائمه» لقب داد و به استادی نظاميه بغداد برگزيد. آغاز استادی در نظاميهء بغداد غزالی در سال چهارصد و هشتاد و چهار از طوس رهسپار بغداد شد، مردم اين شهر مقدمش را بگرمی پذيرا شدند. خيلی زود زبانزد خاص و عام گرديد. در محافل علمی از نبوغ سرشار و دانش بسيارش داستانها گفتند و کاروانيانی که از بغداد رهسپار شرق و غرب می شدند برای مردم شهرهای سرِ راه از نبوغ و هوشياری وی حکايتها روايت ميکردند تا آنکه حشمت و شوکتش به پايه ای رسيد که حتی در اميران و پادشاهان و وزيران معاصر خود اثر گذاشت. در سال 478 هجری، غزالی يکی از بزرگانی بود که با عنوان حجةالاسلام و استاد برگزيده نظاميه بغداد، در مراسم نصب المستظهر بالله - بيست و هشتمين خليفه عباسی- بر مسند خلافت، شرکت جست و با وی بيعت کرد. خودش در نامه ای که به سال 504 هجری در پاسخ نظام الدين احمد نوشته است، ضمن ابراز ندامت از زندگی جنجالی و اشرافی گذشتهء خويش، چنين می نگارد: «در بغداد از مناظره کردن چاره نباشد، و از سلام دارالخلافه امتناع نتوان کرد.» مردم گريزی پس از آنکه در بغداد به اوج شوکت و شهرت رسيد، و در ميان خاص و عام مقامی برتر از همه پيدا کرد، دريافت که ازاين راه نمی توان به آسايش و آرامش روحی رسيد. پس از ترديد بسيار سرانجام دنباله روِ صوفيان وارستهء بی نام و نشان شد. به بهانه زيارت کعبه از بغداد بيرون رفت، چندی به گمنامی به جهانگری پرداخت و سالها در حجاز و شام و فلسطين با خويشتنِ خويش به خلوت نشست تا داروی درد درونی خود را پيدا کند. به تاريخ اين گوشه نشينی نيز در پاسخ غزالی به نامه نظام الدين احمد چنين اشارت رفته است: «چون بر سر تربت خليل - عليه السلام - رسيدم، در سنه تسع و ثمانين و اربعمائه (489 ه.ق)، و امروز قريب پانزده سال است، سه نذر کردم: يکی آنکه از هيچ سلطانی هيچ مالی قبول نکنم، ديگر آنکه به سلام هيچ سلطانی نروم، سوم آنکه مناظره نکنم. اگر دراين نذر نقض آورم، دل و وقت شوريده گردد...» بازگشت به ميان مردم ازاين راز هم خودش چنين پرده برگرفته است: «اتفاق افتاد که در شهور سنهء تسع و تسعين و البعمائه (499 هجری) نويسندهء اين حرفها، غزالی، را تکليف کردند- پس ازآنکه دوازده سال عزلت گرفته بود، و زاويه ای را ملازمت کرده- که به نيشاپور بايد شد، و به افاضت علم و نشر شريعت مشغول بايد گشت که فترت و وهن به کار علم راه يافته است. پس دلهای عزيزان از ارباب قلوب و اهل بصيرت به مساعدت اين حرکت برخاست و در خواب و يقظت تنبيهات رفت که اين حرکت مبدأ خيرات است و سبب احيای علم و شريعت. پس چون اجابت کرده آمد و کار تدريس را رونق پديد شد و طلبه علم از اطراف جهان حرکت کردن گرفتند، حسّاد به حسد برخاستند...» اين حسودان که غزالی به آنها اشاره کرده است، روحانيون حنفی مذهب بوده اند که در دستگاه سنجر شوکت و قدرتی يافته بودند. پس برای حفظ مقام و منصب خويش با برخی از فقيهان مالکی مذهب، از مردم طرابلس غرب، همداستان شدند تا بزرگمردی چون غزالی را با تهمت و نيرنگ از ميدان بدر کنند، يا برای پيشبرد مقاصد خود از قدرت شافعی مذهبان بکاهند. غزالی در حضور سلطان سنجر که به لشکرگاه اش حاضر گشته بود، چنين دفاع می کند: «و اما حاجت خاص آن است که من دوازده سال در زاويه ای نشستم و از خلق اعراض کردم. پس فخرالملک- رحمة الله عليه- مرا الزام کرد که به نيشاپور بايد شد. گفتم: "اين روزگار سخن من احتمال نکند که هرکه درين وقت کلمةالحق بگويد در و ديوار به معادات او برخيزد." گفت: "[سنجر] ملکی است عادل، و من به نصرت تو برخيزم." امروز کار به جايی رسيده که سخنهايی می شنوم که اگر در خواب ديدمی گفتمی اضغاث احلام است. اما آنچه به علوم عقلی تعلق دارد، اگر کسی را برآن اعتراض است عجب نيست، که در سخن من غريب و مشکل که فهم هرکس بدان نرسد، بسيار است. لکن من يکی ام، آنچه در شرح هرچه گفته باشم، با هرکه در جهان است درست می کنم و از عهده بيرون می آيم؛ اين سهل است. اما آنچه حکايت کرده اند که من در امام ابوحنيفه- رحمة الله عليه- طعن کرده ام، احتمال نتوانم کرد...» در کنار مردم ديار خود پس از آنکه وسوسه نامردمان در دل سلطان سنجر اثر گذاشت، اين پادشاه کس فرستاد و حجةالاسلام را، که در زادگاه خود طابران طوس به تعليم و عبادت سرگرم بود به لشکرگاه خويش، تروغ- نزديک مشهد امروز- فرا خواند. غزالی چون دريافت که در کف شير نر خونخواره ای قرار گرفته و از رفتن چاره نيست، بهانه آورد و با نامه ای استادانه خشم سلطان سنجر را فرونشانيد. پس از درگذشت شمس الاسلام کيا امام هراسی طبری، فقيه شافعی و استاد نظاميه بغداد که او نيز از شاگردان برگزيده امام الحرمين و همدرس غزالی بوده است، به اشارت خليفه عباسی و سلطان سنجر، وزير عراق ضياء الملک احمد فرزند نظام الملک به وزير خراسان صدرالدين محمد فرزند فخرالملک نامه ای نوشت که غزالی را با نوازش و دلجويی به بغداد بازگرداند تا شاگردان مدرسه نظاميه از نابسامانی نجات يابند. ولی غزالی وارسته و دست از همه چيز شسته، تسليم نشد و اعراض کرد. پيوستن به جاودانگان مرتضی زبيدی نويسنده بزرگترين شرح بر احيائ علوم الدين پايان زندگی غزالی را، در مقدمه خويش بر شرح احياء با نقل از گفته های ديگران، نيک نگاشته است که ترجمه بخش اول آن چنين است: گفته اند که اوقات خود را پيوسته به تلاوت قرآن و همنشينی با صاحبدلان و گزاردن نماز مشغول می داشت تا جمادی الآخر سال پانصد و پنج فرا رسيد. احمد غزالی، برادر حجةالاسلام، گفته است: «روز دوشنبه به هنگام صبح، برادرم وضو ساخت و نماز گزارد و گفت "کفن مرا بياوريد" آوردند. گرفت و بوسيد و بر ديده نهاد و گفت: "سمعاً و طاعةً للدخولِ عَلی الـمَلِک" آنگاه پای خويش را در جهت قبله دراز کرد و پيش از برآمدن خورشيد راهی بهشت گرديد.» حجة الاسلام امام ابی حامد محمد الغزالی در 14 شهریور ماه 490 - ۱۴ جمادی الاخره سال ۵۰۵ هجری - و در سن ۵۵ سالگی در شهر توس (طوس) بدرود زندگی گفت و در طابران طوس بخاک سپرده شد. یک سخن نغز از امام غزالی : يكى، در پيش بزرگى از فقر خود شكايت مى‏كرد و سخت مى‏ناليد . گفت: خواهى كه ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟ گفت: البته كه نه . دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمى‏كنم. گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه مى‏كنى؟ گفت: نه . گفت: گوش ودست و پاى خود را چطور؟ گفت: هرگز . گفت: پس هم اكنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است . باز شكايت دارى و گله مى‏كنى؟!بلكه تو حاضر نخواهى بود كه حال خويش را با حال بسيارى از مردمان عوض كنى و خود را خوش‏تر و خوش بخت‏تر از بسيارى از انسان‏هاى اطراف خود مى‏بينى . پس آنچه تو را داده‏اند، بسى بيش‏تر از آن است كه ديگران را داده‏اند و تو هنوز شكر اين همه را به جاى نياورده، خواهان نعمت بيش‏ترى هستى! ا عشق روان شد از عدم مرکب ما روشن ز شراب وصل دانم شب ما زان مي که حرام نيست در مذهب ما تا باز عدم خشک نيابي لب ما از بس که دلم طریق عشقت سپرد اشکم به من و تو بر همی رشک برد بنگر که به دیده در همی چون گذرد تا نگذرد که دیده در تو نگرد عشقی به کمال و دل ربایی به جمال دل پر سخن و زبان ز گفتن شده لال زین نادره تر مجا بود هرگز حال من تشنه و پیش من روان آب زلال آثار غزالی غزالی در جهان دانش و دورانديشی از جمله بزرگترين نام آوران برخوردار از انديشه انسانی است، متفکرِ وارسته ای است که در ميان مردم روزگار به بالاترين پايگاه انديشه راه يافته است. پس اگر در مورد تعداد آثار مردی پرکار و فراوان اثر چون او، مبالغه شود و حقيقت و افسانه درهم آميزد، جای شگفتی نخواهد بود. غزالی همچو ارسطو، از دانشوران بلند آوازه ای است که علاوه بر نوشته های اصلی خودش، با گذشت زمان کتابهای فراوان ديگری به وی نسبت داده اند. کتابهايی که تعدادش شش برابر رقمی است که خودش دوسال پيش از مرگ- در نامه ای که به سنجر نوشته- ياد آورشده است. آميختن همين آثار فراوان با کتابهای اصلی او، کار پژوهش را بر اهل تحقيق چنان دشوار کرده که برای شناسايی درست از نادرست پژوهشگران را به معيار دقيق- يعنی ترتيب تاريخی آثار غزالی- نياز افتاده است، معياری که می تواند تاريخ پيدايش هريک از آثار اصلی غزالی را روشن سازد. شناخت دوران تکامل انديشه اين بزرگ استاد تنها با وجود چنين معياری امکان پذير است و بدين وسيله ممکن است از چگونگی تحول بزرگی که در زندگی پرنشيب و فراز او رخ نموده آگاه شد. ترتيب آثار غزالی - خوشبختانه خاورشناسان در زمينه ترتيب تاريخی آثار غزالی بسيار کار کرده اند. از گُشه و مکدونالد و گلد زيهر که بگذريم، نخستين خاورشناسی که در کتاب خويش زير عنوان ترتيب تاريخی مؤلفات غزالی سخن گفته است لوئی ماسينيون است که زمان آثار غزالی را در چهار مرحله تنظيم کرده است. پس از وی، اسين پلاسيوس و مونت گمری وات بحث را درباره تشخيص مؤلفات اصيل و مشکوک غزالی آغاز کردند. آنگاه موريس بويژ برای ترتيب تاريخی آثار غزالی به کار جامع تری می پردازد و در تکميل کار خاورشناسان پيش از خود راه بهتری در پيش ميگيرد ولی پيش ازآنکه حاصل کارش منتشر شود به کام مرگ فرو می رود. خوشبختانه کار نيمه تمام اين دانشمند را استاد لبنانی دکتر ميشل آلارد تکميل نموده و در سال 1959 منتشر کرده است. سرانجام دانشمند مصری دکتر عبدالرحمن بدوی از مجموع پژوهشهای خاورشناسان ياری ميگيرد و به نگارش کتاب نفيس خود مؤلفات الغزالی می پردازد. اين کتاب به مناسبت جشنوارهء هزارمين سال ميلاد ابوحامد امام محمد غزالی در تابستان سال 1960 ميلادی منتشر شده است. در اين کتاب از 457 کتاب اصل و منسوب و مشکوک ياد شده که مؤلف، هفتاد و دو تای آنها را بی ترديد از آنِ غزالی دانسته و در صحت بقيه ترديد نموده است: ترتيب تاريخی آثار امام محمد غزالی در پنج مرحله الف- آثار سالهای دانش آموزی غزالی، از سال 465 تا 478 هجری: 1. التعليقة فی فروع المذهب 2. المنخول فی الاصول ب- آثار نخستين دوران درس و بحث: 1. البسيط فی الفروع 2. الوسيط 3. الوجيز 4. خلاصة المختصر و نقاوة المعتصر 5. الـمُنـتَحَل فی علم الجدل 6. مآخد الخلاف 7. لباب النظر 8. تحصيل المآخذ فی علم الخلاف 9. المبادی و الغايات 10. شفاء الغليل فی القياس و التعليل 11. فتاوی الغزالی 12. فتوی (فی شأن يزيد) 13. غاية الغور فی دراية الدور 14. مقاصد الفلاسفه 15. تهافت الفلاسفه 16. معيار العلم فی فن المنطق 17. معيار العقول 18. محک النظر فی المنطق 19. ميران العمل 20. المستظهری فی الرد علی الباطنية 21. حجة الحق 22. قواصم الباطبيه 23. الاقتصاد فی الاعتقاد 24. الرسالة القدسيه فی قواعد العقليه 25. المعارف العقلية و لباب الحکمة الالهيه ج- آثار دوران خلوت نشينی و مردم گريزی: 1. احياء علوم الدين 2. کتاب فی مسئلة کل مجتهد مصيب 3. جواب الغزالی عن دعوة مؤيد الملک له 4. جواب مفصل الخلاف 5. جواب المسائل الاربع التی سألها الباطنيه بهمدان من ابی حامد الغزالی 6. المقصد الاسنی فی شرح اسماء الحسنی 7. رسالة فی رجوع اسماءالله الی ذات واحدة علی رأی المعتزله و الفلاسفه 8. بداية الهداية 9. کتاب الوجيز فی الفقه 10. جواهر القرآن 11. کتاب الاربعين فی اصول الدين 12. کتاب المضنون به علی غير اهله 13. المضنون به علی اهله 14. کتاب الدرج المرقوم بالجداول 15. القسطاس المستقيم 16. فيصل التفرقه بين الاسلام و الزندقه 17. القانون الکلی فی التأويل 18. کيميای سعادت (فارسی) 19. ايها الولد 20. اسرار معاملات الدين 21. زاد آخرت (فارسی) 22. رسالة الی ابی الفتح احمد بن سلامة 23. الرسالة اللدنيّه 24. رسالة الی بعض اهل عصره 25. مشکات الأنوار 26. تفسير ياقوت التأويل 27. الکشف و التبيين 28. تلبيس ابليس د-بازگشت به سوی مردم و دومين دوران درس: 1. المنقذ من الضلال 2. کتب فی السحر و الخواص الکيميا 3. غور الدور فی المسئلة السريجية 4. تهذيب الاصول 5. کتاب حقيقة القولين 6. کتاب اساس القياس 7. کتاب حقيقة القرآن 8. المستصفی من علم الصول 9. الاملاء علی مشکل «الحياء» هـ آخرين سالهای زندگی، 503 تا 505 هجری: 1. الاستدراج 2. الدرة الفاخرة فی کشف علوم الآخرة 3. سرالعالمين و کشف ما فی الدارين 4. نصيحة الملوک (فارسی) 5. جواب مسائل سئل عنها فی نصوص اشکلت علی المسائل 6. رسالة الاقطاب 7. منهاج العابدين 8. الجام العوام

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:6 ] [ ]

[ ]

زندگی نامه شهاب الدین سهروردی شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی، ملقب به الموید بالملکوت، خالق البرایا و قدح الزند- آتش افروز و شگفتی آفرین- و معروف به شیخ مقتول، شیخ شهید و شیخ اشراق در سال‌ 533 -549 هجری - در شهر سُهرورد دیده به جهان گشود. شهر سُهرورد ( گل سرخ)، در جنوب زنجان و غرب سلطانیه در ایالت جبال، یعنی ماد کهن واقع شده بود. این شهر در قرن ششم هنوز آبادان و پُر رونق بود. سهروردی پس از سپری کردن ایام کودکی در سهرورد، برای فراگیری دانش راهی مراغه شد. در مراغه نزد مجدالدین جیلی به فراگیری حکمت پرداخت. فخرالدین رازی هم شاگرد ‌این استاد بود و درهم‌آن‌جا با سهروردی آشنا شد، این دو با هم مباحثاتی نیز داشتند. سهروردی پس از چندی، برای ادامه‌ی تحصیل راهی اصفهان شد. اصفهان در آن روزگار مهم‌ترین فرهنگْ شهر ایران زمین بود. در آن شهر نزد ظهیرالدین قاری به خوبی با مبانی فلسفه‌ی مشا آشنا شد. زندگی نامه شهاب الدین سهروردی از آن پس زنده‌گی پُر فراز و نشیب و همیشه در سفر وی آغاز شد. به دیدار مشایخ بسیاری رفت و مجذوب اندیشه‌ی عرفانی شد. چندی در دیاربکر اقامت کرد، در آن‌جا با دل‌گرم ترین پذیرایی دربار سلجوقیان روم روبرو شد. درهم‌آن‌جا بود که با فخرالدین ماردینی آشنا شد. تصویری که از منش و اندیشه‌ی سهروردی در ذهن ماردینی نقش بست بسیار جالب و گویا است. وی درباره‌ی سهروردی به دوستان خود می‌گوید: « نمی دانید که این جوان به چه آتشی می‌سوزد و با چه شعله‌ای می‌درخشد. در عمر خود کسی را که همانند آن باشد ندیده‌ام. اما از افراط ِ شور او و از بی احتیاطی او در حفظ زبان خود، نسبت به او بیم‌ناکم. از آن می‌ترسم که این افراط و بی احتیاطی به بهای جان‌اش تمام شود.» سهروردی به سفر خود ادامه داد از آناطولی به شامات رفت، مناظر زیبای شام وی را مسحور خود کرد. در یکی از سفرهای خود از دمشق به حلب رفت و در آن جا با ملک ظاهر شاه، پسر صلاح الدین ایوبی ملاقات کرد. ملک ظاهر شاه مجذوب حكيم جوان، سهروردی شد و از وی خواست كه در دربار وی در حلب ماندگار شود. سهروردی كه مسحور و مجذوب مناظر آن ديار شده بود، شادمانه پيش‌نهاد ملك ظاهر شاه را پذيرفت و در حلب ماند. اما دیری نگذشت که کار بحث و مناظره‌ی وی با علمای قشری و مجریان شریعت و قضات بالا گرفت. در جامعه‌ و فرهنگی که نهان زیستی و مُهر کردن دهان و دوختن لب، شیوه‌ی تداوم و بقای زتده‌گی است؛ بدیهی است آن که اسرار هویدا کند، بر سر دار خواهد رفت. سر سبز سهروردی را نه فقط زبان سرخ، بل عقل سرخ وی بر باد داد. سهروردی سودای حکیم- فرمان‌روا را در سر می‌پروراند. سیف الدین آمدی حکایت می‌کند: « در حلب با سهروردی ملاقات کردم. گفت که مُلک روی زمین به دست من خواهد افتاد. پرسیدم‌اش که از کجا این حرف را می‌گوید؟ پاسخ داد خواب دیدم مثل این که دارم آب دریا را سر می‌کشم. گفتم شاید تعبیر خوابی که دیدی چیزی از قبیل شهرت علمی و امثال آن باشد. ولی دیدم که او از اندیشه‌ای که در دل‌اش جای گرفته است دست بردار نیست.» سهروردی سودای برانداختن نظام دِرم و دینار را در سر می‌پروراند. شمس الدین تبریزی در این باره به صراحت می‌گوید: « این شهاب الدین می‌خواست که این دِرم و دینار بر گیرد که « سبب فتنه است و بریدن دست‌ها و سرها.» معاملت خلق به چیزی دیگر باشد.» هم چنین نباید از یاد بُرد که در آن زمان صلاح الدین ایوبی تازه توانسته بود خاندان فاطمی مصر را، که از مهم‌ترین امیدهای اسلامِ باطنی اسماعیلیه بود در هم بکوبد. و از آن‌جا که واژه‌گان سهروردی گاهی بسیارنزدیک به ادبیات اسماعیلیه و فاطمیان بود؛ قضات به راحتی می‌توانستند برای وی پرونده‌ی محکمه پسند، بسازند. و چنین بود که علمای جلیل القدرت سهروردی را به جرم الحاد، فساد در دین، دعوی نبوت، مرتد و کافر، مهدورالدم اعلام کردند. و به دستور صلاح الدین ایوبی و به رغم مخالفت های مَلک ظاهر شاه، سرانجام در دوازده هم مرداد ماه سال 570 برابر با 29ژوییه 1191 میلادی، وی را در سن سی و هشت ساله‌گی در زندان حلب به قتل رساندند. تقسیم بندی آثار شیخ اشراق با وجود این‌که مجال تجربه‌ی زنده‌گی طولانی از سهروردی، توسط حاکمان و عالمان حاکم دریغ شد، اما وی توانست باوجود فرصت اندک آثار بسیاری خلق کند. از سهروردی چهل و نُه اثر به جای مانده است. از این چهل و نُه اثر سیزده جلد آن به فارسی و بقیه به زبان عربی است. پژوهش‌گران، آثار سهروردی را به شیوه‌های گوناگون تقسیم بندی کرده‌اند. نخستین بار لویی ماسینیون آثار سهروردی رابه سه گروه متمایز دسته بندی کرد. ماسینیون آثار سهروردی را به آثار دوره‌ی جوانی( رساله‌های عرفانی) آثار نیمه‌ی عمر ( مشایی) و آثار اشراقی تقسیم نمود. این تقسیم بندی با مطالعات بعدی مورد تردید واقع شد. پس از وی هانری کربن، که نقش بسیاری در معرفی سهروردی داشت، آثار وی را به چهار گروه متمایز تقسیم کرد. دکتر سید حسین نصر با بازنگری در آثار سهروردی آثار وی را به پنج گروه تقسیم کرد. سرانجام محسن کدیور با رجوعی دوباره به آثار سهروردی و شروح و تعلیقات آن‌ها و تحقیقات انجام یافته، آثار سهروردی را به شش دسته تقسیم کرد. تقسیمی که به نظر پذیرفتنی تر از سایر تقسیم بندی‌های تا کنونی است. دسته‌ی اول: آثاری که به‌طور ویژه به مبانی فلسفه‌ی اشراق می‌پردازد. در این دسته تنها می‌توان کتاب حکمة الاشراق را جای داد. زیرا این کتاب با تمام آثار سهروردی متفاوت است و در حقیقت سنگ بنای فلسفه‌ی اشراقی وی به حساب می‌آید. وی در این اثر سیمای تمام عیار فلسفه‌ی تأسیسی خود را جلوه‌گر می‌سازد. به گفته‌ی خود سهروردی، کلید درک اندیشه‌ها و یافته‌های او در همین کتاب است. دسته‌ی دوم: در این دسته، چهار اثر آموزشی و نظری سهروردی که همه‌گی به زبان عربی است، قرار می‌گیرد. این چهار کتاب عبارت‌اند از: التلویحات، المشارع و المطارحات، المقاومات، اللمحات. در این آثار نخست از فلسفه‌ی مشایی، با خوانش ویژه‌ی سهروردی سخن رفته است. سپس بر این پایه، فلسفه‌ی اشراق مورد بررسی قرار می‌گیرد. هر چهار کتاب دارای سه بخش منطق، طبیعیات و الهیات است. التلویحات، مهم ترین کتاب در این دسته از آثار سهروردی است. در حقیقت المطارحات به منزله‌ی شرحی است بر التلویحات، اللمحات در حکم خلاصه‌ی آن است و المقاومات الحاقی است بر التلویحات. دسته‌ی سوم: در این دسته، رساله‌ها و کتاب‌های فارسی و عربی قرار دارد که درحقیقت درون‌مایه آن‌ها، خلاصه و یا شرح تفصیلی آثار دسته‌ی اول و دوم است. در این دسته دو رساله‌ی مهم هیاکل النور و الالواح العمادیه قرار دارد که به زبان عربی نوشته شده است و توسط خود سهروردی به فارسی برگردانیده شده است. رساله‌ی فی اعتقاد الحکما به زبان عربی و رساله‌های پرتونامه و بستان القلوب به زبان فارسی نیز در این دسته جای می‌گیرد. دسته‌ی چهارم: در این دسته، حکایت‌های رمزی و داستان‌های عرفانی سهروردی قرار دارد. آثاری که به گفته‌ی جعفر میر صادقی: « با وجود پیچیده‌گی و رمزآمیز بودنشان، قبل از هر چیز قصه‌اند... قصه‌هایی که از نظر خوش ساختی و ایجاز با بهترین نمونه‌های داستان‌ کوتاه قرن بیستم قابل مقایسه‌اند. شروع مطلب در هر یک از این قصه‌ها آن‌چنان استادانه و میخ‌کوب کننده است که حتا نظیر آن را در بهترین داستان‌های کوتاه معاصرمان هم بندرت می‌بینیم.» زبان بیشتر این رساله‌ها فارسی است و برخی از آن‌ها عبارت‌اند از: عقل سرخ، صفیر سیمرغ، آواز پَر جبرئیل، لغت موران، فی حالت طفولیت، روزی با جماعت صوفیان، الغربة الغربیه و نیز رساله‌ی فی المعراج که هنوز منتشر نشده است. دسته‌ی پنجم: نوشته‌ها، ترجمه‌ها، تفسیر‌ها و شرح‌هایی است که سهروردی به رشته‌ی تحریر در آورده است. آثاری چون شرح فارسی اشارات بوعلی سینا، ترجمه‌ی رسالة الطیر بوعلی، و از همه مهم‌تر رساله‌ی فی حقیقة العشق یا مونس العشاق که برگرفته از رساله‌ی فی العشق بوعلی سینا است. هم چنین تفسیر چند سوره از قرآن و برخی از احادیث نبوی که تاکنون منتشر نشده است، در این دسته از آثار جای می‌گیرد. دسته‌ی ششم: نیایش‌ها و مناجات‌نامه‌هایی که همه‌گی به زبان عربی است و الواردات و التقدیسات خوانده می‌شود. این آثار نیز تاکنون منتشر نشده است. فلسفه اشراق سهروردی کسی است که مکتب فلسفی اشراق را بوجود آورد که بعد از مرگش وسعت یافت. او نظریه خود را در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم ارائه کرد. سهروردی را رهبر افلاطونیان جهان اسلام لقب داده‌اند. او خود فلسفه اش را حکمت اشراق نامیده بود که به معنای درخشندگی و برآمدن آفتاب است و اقوام لاتین آن را aurora conurgens نام نهاده اند. اما این تفکر فلسفه خاص افلاطونی نیست و در آن آرای افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیان و زرتشت و هرمس و اسطوره تحوت و آرای نخستین صوفیان مسلمان در هم آمیخته است. مکتب سهروردی هم فلسفه هست و هم نیست. فلسفه است از این جهت که به عقل اعتقاد دارد، اما عقل را تنها مرجع شناخت نمی‌داند. عرفان است از این نظر که کشف و شهود و اشراق را شریف ترین و بلندمرتبه ترین مرحله شناخت می‌شناسد. او به سختی بر ابن سینا می تازد و از کلیات و مثل افلاطون دفاع می‌کند. بر وجودشناسی ابن سینا ایراد می‌گیرد که چرا اظهار داشته که در هر شئ موجود، وجود امری حقیقی است و ماهیت امری اعتباری، و برای تحقق محتاج وجود است. در حالی که طبق حکمت اشراق، ماهیت امری حقیقی است و وجود امری اعتباری نورالانوار سهروردی وجودشناسی خود را «نورالانوار» نام داده است. همان حقیقت الهی که درجه روشنی آن چشم را کور می‌کند. نور را نمی‌توان با کمک چیز دیگر و نسبت به آن تعریف کرد، زیرا تمام اشیا با نور آشکار می‌شوند و طبعا باید با نور تعریف شوند. «نورالانوار» یا «نور مطلق» همان وجود مطلق است و تمام موجودات، وجود خود را از این منبع کسب کرده اند و جهان هستی چیزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنایی و تاریکی نیست. به همین دلیل سلسله مراتب موجودات بستگی به درجه نزدیکی آن ها با «نورالانوار» دارد، یعنی به میزان درجه «اشراق» و نوری که از نورالانوار به آن ها می‌رسد. آثار فهرست کامل آثار فارسی و عربی شهاب الدین یحیی سهروردی با استفاده از فهرست شهرزوری و مقایسه آن با فهرست (ریتر) در دائرةالمعارف اسلامیه بشرح زیر آمده‌است: ۱- المشارع و المطارحات، در منطق، طبیعیات، الهیات. ۲- التلویحات. ۳- حکمةالاشراق، در دو بخش. بخش نخست، در سه مقاله در منطق، بخش دوم در الهیات در پنج مقاله. (این کتاب مهم‌ترین تألیف سهروردی می‌باشد و مذهب و مسلک فلسفی او را بخوبی روشن مینماید). ۴- اللمحات، کتاب مختصر و کوچکی در سه فن از حکمت، یعنی: طبیعیات، الهیات و منطق. ۵- الالواح المعادیه، در دانشهای حکمت و اصطلاحات فلسفه. ۶- الهیاکل النوریه، یا هیاکل النور. این کتاب مشتمل بر آراء و نظریه‌های فلسفی می‌باشد، بر مسلک و ذوق اشراقی. سهروردی نخست آن را به زبان عربی نگاشته و سپس خود آن را به پارسی ترجمه کرده‌است. ۷- المقاومات، رساله مختصری است که سهروردی خود آن را به منزله ذیل یا ملحقات التلویحات قرار داده‌است. ۸- الرمز المومی(رمز مومی) هیچیک از نویسندگانی که آثار و تألیف‌های سهروردی را یاد کرده‌اند، از این کتاب نامی نبرده‌اند، جز شهروزی که آن را در فهرست سهروردی آورده‌است. ۹- المبدء والمعاد. این کتاب به زبان پارسی است، و کسی جز شهرزوری از آن یاد نکرده‌است. ۱۰- بستان القلوب، کتاب مختصری است در حکمت، سهروردی آن را برای گروهی از یاران و پیروان مکتب خود به زبان پارسی در اصفهان نگاشته‌است. ۱۱- طوراق الانوار، این کتاب را شهرزوری یاد کرده، ولی ریتر از آن نام نبرده‌است. ۱۲- التنقیحات فی الاصول، این کتاب در فهرست شهرزوری آمده ولی ریتر از قلم انداخته‌است. ۱۳- کلمةالتصوف. شهرزوری این کتاب را با این نام در فهرست خود آورده، و ریتر آنرا بنام (مقامات الصوفیه) یاد کرده‌است. ۱۴- البارقات الالهیة، شهرزوری این را در فهرست خود آورده و ریتر از آن نام نبرده‌است. ۱۵- النفحات المساویة، شهرزوری در فهرست خود یاد کرده و ریتر نام آن را نیاورده. ۱۶- لوامع الانوار. ۱۷- الرقم القدسی. ۱۸- اعتقاد الحکما. ۱۹- کتاب الصبر. نام این چهار کتاب اخیر در فهرست شهرزوری آمده و در فهرست ریتر دیده نمی‌شود. ۲۰- رسالة العشق، شهرزوری این کتاب را بدین نام آورده‌است، ولی ریتر آنرا بنام «مونس العشاق» یاد کرده‌است. این کتاب به زبان فارسی است. ۲۱- رساله در حالة طفولیت، این رساله به زبان فارسی است. شهرزوری آنرا یاد کرده و ریتر آنرا نیاورده‌است. ۲۳- رساله روزی با جماعت صوفیان، این رساله نیز به زبان پارسی است. در فهرست شهرزوری آمده و از ریتر دیده نمی‌شود. ۲۴- رساله عقل، این نیز به زبان پارسی است، در فهرست شهرروزی آمده، و در فهرست ریتر دیده نمی‌شود. ۲۵- شرح رساله «آواز پر جبرئیل» این رساله هم به زبان پارسی است. ۲۶- رساله پرتو نامه، مختصری در حکمت به زبان پارسی است، سهروردی در آن به شرح بعضی اصطلاحات فلسفی پرداخته‌است. ۲۷- رساله لغت موران، داستان‌هائی است، رمزی که سهروردی آن را به زبان پارسی نگاشته‌است. ۲۸- رساله غربةالغربیة، شهرزوری این را به همین نام یاد کرده‌است، اما ریتر آنرا بنام (الغربةالغربیة) آورده‌است. داستانی است که سهروردی آن را به رمز به عربی نگاشته و در نگارش آن از رساله (حی بن یقطان) این سینا مایه گرفته، و یا بر آن منوال نگاشته‌است. ۲۹- رساله صفیر سیمرغ، که به پارسی است. ۳۰- رسالةالطیر، شهرزوری نام این رساله را چنین نگاشته، ولی ریتر نام آنرا (ترجمه رساله طیر) نوشته‌است. این رساله ترجمه پارسی رسالةالطیر ابن سینا می‌باشد که سهروردی خود نگاشته‌است. ۳۱- رساله تفسیر آیات «من کتاب الله و خبر عن رسول الله». این رساله را شهرزوری یاد کرده و ریتر از آن نام نبرده‌است. ۳۲- التسبیحات و دعوات الکواکب. شهرزوری این کتاب را بهمین نام در فهرست خود آورده، اما در فهرست ریتر کتابی بدین نام نیامده‌است. ریتر مجموعه رساله‌ها و نوشته‌ها و نوشته‌های سهروردی را که در این نوع بوده، یکجا تحت عنوان (الواردات و التقدیسات) در فهرست خود آورده‌است و احتمال داده می‌شود که کتاب التسبیحات.... نیز جزء مجموعه مزبور باشد. ۳۳- ادعیة متفرقه. در فهرست شهرزوری آمده‌است. ۳۴- الدعوة الشمسیة. شهرزوری از این کتاب یاد کرده‌است. ۳۵- السراج الوهاج. شهرزوری این کتاب را در فهرست خود آورده‌است، اما خودش درباره صحت نسبت این کتاب به سهروردی تردید نموده‌است، زیرا می‌گوید: (والاظهر انه لیس له) درست تر آنست که این کتاب از او نباشد. ۳۶- الواردات الالهیة بتحیرات الکواکب و تسبیحاتها. این کتاب تنها در فهرست شهرزوری آمده‌است. ۳۷- مکاتبات الی الملوک و المشایخ، این را نیز شهرزوری نام برده‌است. ۳۸- کتاب فی السیمیاء. این کتابها را شهرزوری نام برده، اما نامهای ویژه آنها را تعیین نکرده و نوشته‌است این کتابها به سهروردی منسوب می‌باشد. ۳۹- الالواح، این کتاب را شهرزوری یک بار (شماره ۵) در فهرست خود یاد کرده که به زبان عربی است و اکنون بار دوم در اینجا آورده‌است که به زبان پارسی است. (سهروردی خود این کتاب را به هر دو زبان نگاشته، یا به یک زبان نگاشته و سپس به زبان دیگر ترجمه کرده‌است). ۴۰- تسبیحات العقول و النفوس والعناصر. تنها در فهرست شهرزوری آمده‌است. ۴۱- الهیاکل. این کتاب را شهرزوری در فهرست خود یکبار بنام (هیاکل النور) یاد کرده و می‌گوید به زبان عربی است و بار دیگر به عنوان الهیاکل آورده‌است و می‌گوید به زبان پارسی است. این را نیز سهروردی خود به هر دو زبان پارسی و عربی نگاشته‌است. ۴۲- شرح الاشارات. پارسی است. تنها در فهرست شهرزوری آمده‌است. ۴۳- کشف الغطاء لاخوان الصفا. این کتاب در فهرست ریتر آمده و در شهرزوری مذکور نمی‌باشد. ۴۴- الکلمات الذوقیه و النکات الشوقیه، یا «رسالةالابراج» این کتاب نیز تنها در فهرست ریتر آمده‌است. ۴۵- رساله (این رساله عنوان ندارد) تنها در فهرست ریتر آمده‌است. ریتر نوشته‌است: موضوعهائی که در این رساله از آنها بحث شده، عبارت است از جسم، حرکت، ربوبیة(الهی)معاد، وحی و الهام. ۴۶- مختصر کوچکی در حکمت: شهرزوری این را یاد نکرده، ولی در فهرست ریتر آمده‌است، و می‌گوید: سهروردی در این رساله از فنون سه گانه حکمت یعنی منطق، طبیعیات و الهیات بحث می‌کند. ۴۷- شهرزوری و ریتر منظومه‌های کوتاه و بلند عربی از سهروردی نقل کرده‌اند که در موضوعهای فلسفی و اخلاقی یا عرفانی می‌باشد، نظیر قصیده عربی مشهور ابن سینا: سقطت الیک من.... که مطلع یکی از آنها این بیت می‌باشد.

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:4 ] [ ]

[ ]

زندگی نامه خیام نیشابوری حکیم غیاث‌الدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خیام نیشابوری در ۲۸ اردیبهشت ۴۲۷ در نیشابور دیده به جهان گشود . وی به خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوریهم نامیده شده‌است، از ریاضی‌دانان، ستاره‌شناسان و شاعران بنام ایران در دورهٔ سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی او است و حجةالحق لقب داشته است؛ ولی آوازهٔ وی بیشتر به واسطهٔ نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آنکه رباعیات خیام را به اغلب زبان‌های زنده ترجمه نموده‌اند، ادوارد فیتزجرالد رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است که مایهٔ شهرت بیشتر وی در مغرب‌زمین گردیده‌است. زندگی نامه خیام نیشابوری . یکی از برجسته‌ترین کارهای وی را می‌توان اصلاح گاهشماری ایران در زمان وزارت خواجه نظام‌الملک، که در دورهٔ سلطنت ملک‌شاه سلجوقی بود، دانست. وی در ریاضیات، علوم ادبی، دینی و تاریخی استاد بود. نقش خیام در حل معادلات درجه سوم و مطالعات‌اش دربارهٔ اصل پنجم اقلیدس نام او را به عنوان ریاضی‌دانی برجسته در تاریخ علم ثبت کرده‌است. شماری از تذکره نویسان، خیام را شاگرد ابن سینا و شماری نیز وی را شاگرد امام موفق نیشابوری خوانده‌اندهر چند قول مبنی بر این که خیام شاگرد ابن سینا بوده‌است، بسیار بعید می‌نماید. چون از لحاظ زمانی با هم تفاوت زیادی داشته‌اند. خیام در جایی ابن سینا را استاد خود می‌داند اما این استادی ابن سینا، جنبهٔ معنوی دارد. همچنین از وی هم‌اکنون بیش از ۱۰۰ رباعی برجای مانده‌است. آرامگاه خیام که در محله کهن شادیاخ در نیشابور است.عمر خیام در سده پنجم هجری در نیشابور زاده شد. فقه را در میانسالی در محضر امام موفق نیشابوری آموخت؛ حدیث، تفسیر، فلسفه، حکمت و ستاره‌شناسی را فراگرفت. برخی نوشته‌اند که او فلسفه را مستقیماً از زبان یونانی فرا گرفته بود در حدود 436 - 449 هجری - تحت حمایت و سرپرستی ابوطاهر، قاضی‌القضات سمرقند، کتابی دربارهٔ معادله‌های درجهٔ سوم به زبان عربی نوشت تحت نام رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابلهبا نظام‌الملک طوسی رابطه‌ای نیکو داشت، این کتاب را پس از نگارش به خواجه تقدیم کرد. پس از این دوران خیام به دعوت سلطان جلال‌الدين ملک‌شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک به اصفهان می‌رود تا سرپرستی رصدخانهٔ اصفهان را به‌عهده گیرد. او هجده سال در آن‌جا مقیم می‌شود. به مدیریت او زیج ملکشاهی تهیه می‌شود و در همین سال‌ها طرح اصلاح تقویم را تنظیم می‌کند. تقویم جلالی را تدوین کرد که به نام جلال‌الدين ملکشاه شهره‌است، اما پس از مرگ ملکشاه کاربستی نیافت. در این دوران خیام به‌عنوان اختربین در دربار خدمت می‌کرد هرچند به اختربینی اعتقادی نداشت در همین سال‌ها مهم‌ترین و تأثیرگذارترین اثر ریاضی خود را با نام رساله فی شرح مااشکل من مصادرات اقلیدس را می‌نویسد و در آن خطوط موازی و نظریهٔ نسبت‌ها را شرح می‌دهد. پس از درگذشت ملکشاه و کشته شدن نظام‌الملک، خیام مورد بی‌مهری قرار گرفت و کمک مالی به رصدخانه قطع شد بعد از سال 465 - ۴۷۹ هجری - اصفهان را به قصد اقامت در مرو که به عنوان پایتخت جدید سلجوقیان انتخاب شده بود، ترک کرد. احتمالاً در آن‌جا میزان الحکم و قسطاس المستقیم را نوشت. رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب) احتمالاً در همین سال‌ها نوشته شده‌است. غلامحسین مراقبی گفته‌است که خیام در زندگی زن نگرفت و همسر برنگزید. دوران خیام در زمان خیام فرقه‌های مختلف سنی و شیعه، اشعری و معتزلی سرگرم بحث‌ها و مجادلات اصولی و کلامی بودند. فیلسوفان پیوسته توسط قشرهای مختلف به کفر متهم می‌شدند. تعصب، بر فضای جامعه چنگ انداخته بود و کسی جرئت ابراز نظریات خود را نداشت - حتی امام محمد غزالی نیز از اتهام کفر در امان نماند. اگر به سیاست‌نامهٔ خواجه نظام‌الملک بنگریم، این اوضاع کاملاً بر ما روشن خواهد بود. در آن جا، خواجه نظام همهٔ معتقدان به مذهبی خلاف مذهب خود را به شدت می‌کوبد و همه را منحرف از راه حق و ملعون می‌داند. از نظر سیاست نیز وقایع مهمی در عصر خیام رخ داد: سقوط دولت آل بویه قیام دولتِ سلجوقی جنگ‌های صلیبی ظهور باطینان در اوایل دوران زندگي خیام، ابن سینا و ابوریحان بیرونی به اواخر عمر خود رسیده بودند. نظامی عروضیِ سمرقندی او را «حجه‌الحق» و ابوالفضل بیهقی «امام عصر خود» لقب داده‌اند. از خیام به عنوان جانشین ابن‌سینا و استاد بی‌بدیلِ فلسفه طبیعی (مادی) ریاضیات، منطق و مابعدالطبیعه یاد می‌کنند. خیام در سال 466 - 480 هجری - از سوی سلطان ملکشاه سلجوقی مأموریت گرفت تا تقویم زمان خود را اصلاح كند. مرگ خیام باغی که آرامگاه خیام در آن قرار دارد، تصویر از کنار آرامگاه امام‌زاده محروق گرفته شده‌است و در ورودی قدیمی این باغ در تصویر دیده می‌شود.مرگ خیام را میان سال‌های 502 الی 505 -۵۱۷-۵۲۰ هجری - می‌دانند که در نیشابور اتفاق افتاد. گروهی از تذکره‌نویسان نیز وفات او را 503 نوشته‌اند،اما پس از بررسیهای لازم مشخص گردیده که تاریخ وفات وی سال 502 بوده‌است .مقبرهٔ وی هم اکنون در شهر نیشابور، در باغی که آرامگاه امام‌زاده محروق در آن واقع می‌باشد، قرار گرفته‌است. خیام شاعر خیام زندگی‌اش را به عنوان ریاضیدان و فیلسوفی شهیر سپری کرد، در حالی‌که معاصرانش از رباعیاتی که امروز مایه شهرت و افتخار او هستند بی‌خبر بودند. معاصران خیام نظیر نظامی عروضی یا ابوالحسن بیهقی از شاعری خیام یادی نکرده‌اند. صادق هدایت در این باره می‌گوید. گویا ترانه‌های خیام در زمان حیاتش به واسطهٔ تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یکدسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته یا در حاشیهٔ جنگ‌ها و کتب اشخاص باذوق بطور قلم‌انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده قدیمی‌ترین کتابی که در آن از خیام شاعر یادی شده‌است، کتاب خریدة القصر از عمادالدین کاتب اصفهانی است. این کتاب به زبان عربی و در سال 555 - ۵۷۲ هجری - یعنی نزدیک به ۵۰ سال پس از مرگ خیام نوشته شده‌است. کتاب دیگر مرصادالعباد نجم‌الدین رازی است.این کتاب حدود ۱۰۰ سال پس از مرگ خیام در 602 - ۶۲۰ هجری - تصنیف شده‌است نجم‌الدین صوفی متعصبی بود و از نیش و کنایه به خیام به خاطر افکار کفرآمیزش دریغ نکرده‌است. کتاب‌های قدیمی (پیش از سدهٔ نهم) که اشعار خیام در آنها آمده‌است و مورد استفادهٔ مصححان قرار گرفته‌اند علاوه بر مرصادالعباد از قرار زیرند: تاریخ جهانگشا ، تاریخ گزیدهٔ حمدالله مستوفی 0 نزهة المجالس . مونس الاحرار . جنگی از منشآت و اشعار که سعید نفیسی در کتابخانهٔ مجلس شورای ملی جنگ یافت و در سال 728 - ۷۵۰ هجری - کتابت شده‌است و همچنین مجموعه‌ای تذکره‌مانند که قاسم غنی در کتابخانهٔ شورای ملی یافت که مشتمل بر منتخابت اشعار سی شاعر است و پنج رباعی از خیام دارد. با کنار گذاشتن رباعایت تکراری ۵۷ رباعی به دست می‌آید. این ۵۷ رباعی که تقریباً صحت انتساب آنها به خیام مسلم است کلیدی برای تصحیح و شناختن سره از ناسره به دست مصححان می‌دهد. با کمک این رباعی‌ها زبان شاعر و مشرب فلسفی وی تا حد زیادی آشکار می‌شود. زبان خیام در شعر طبیعی و ساده و از تکلف به دور است و در شعر پیرو کسی نیست. وانگهی هدف خیام از سرودن رباعی شاعری به معنی متعارف نبوده‌است بلکه به واسطهٔ داشتن ذوق شاعری نکته‌بینی‌های فلسفی خود را در قالب شعر بیان کرده‌است تصحیحات رباعیات خیام شهرت خیام به عنوان شاعر مرهون ادوارد فیتزجرالد انگلیسی‌است که با ترجمهٔ شاعرانهٔ رباعیات وی به انگلیسی، خیام را به جهانیان شناساند. با این حال در مجموعهٔ خود اشعاری از خیام آورده‌آست که به قول هدایت نسبت آنها به خیام جایز نیست. تا پیش از تصحیحات علمی مجموعه‌هایی که با نام رباعیات خیام وجود داشت؛ مجموعه‌هایی مغشوش از آرای متناقض و افکار متضاد بود به طوری که به قول صادق هدایت «اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیدهٔ خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود.». بی‌مبالاتی نسخه‌نویسان و اشتباه کاتبان همیشه در بررسی نسخه‌های خطی دیده می‌شود. اما در مورد خیام گاه اشعارش را به‌عمد تغییر داده‌اند تا آن را به مسلک تصوف نزدیک کنند. هدایت حتی می‌گوید یک علت مغشوش بودن رباعیات خیام این است که هر کس می‌خوارگی کرده‌است و رباعی‌ای گفته‌است از ترس تکفیر آن را به خیام نسبت داده‌است.. مشکل دیگری که وجود دارد این است که بسیاری به پیروی و تقلید از خیام رباعی سروده‌اند و رباعی ایشان بعدها در شمار رباعیات خیام آمده‌است.. نخستین تصحیح معتبر رباعیات خیام به دست صادق هدایت انجام گرفت. وی از نوجوانی دلبستهٔ خیام بود تدوینی از رباعیات خیام صورت داده بود. بعدها در 1274 - ۱۳۱۳ هجری - آن را مفصل‌تر و علمی‌تر و با مقدمه‌ای طولانی با نام ترانه‌های خیام به چاپ رسانید. تصحیح معتبر بعدی به دست محمد علی فروغی در 1281 - ۱۳۲۰ هجری - به انجام رسید. لازم به ذکر است که اروپاییان نظیر ژوکوفسکی، روزن و کریستن‌سن دست به تصحیح رباعیات زده بودند اما منتقدان بعدی شیوهٔ تصحیح و حاصل کار ایشان را چندان معتبر ندانسته‌اند. احمد شاملو روایتی از ۱۲۵ رباعی خیام در کتابی به نام ترانه‌ها روایت:احمد شاملو ارائه داده‌است. مضمون اشعار و مشرب فلسفی خیام صادق هدایت در ترانه‌های خیام دسته‌بندی کلی‌ای از مضامین رباعیات خیام ارائه می‌دهد و ذیل هر یک از عناوین رباعی‌های مرتبط با موضوع را می‌آورد: راز آفرینش درد زندگی از ازل نوشته گردش دوران ذرات گردنده در کل اشاره به این مضمون است که چون بمیریم ذرات تن ما پراکنده شده و از گِلِ خاک ما کوزه خواهند ساخت. این درواقع به یک معنا هم از ایراداتی‌است که به معاد جسمانی وارد ساخته‌اند. چرا که وقتی ذرات تن اشخاص با گذشت زمان در تن دیگران رود رستاخیز جسمانی هر دوی آنان چگونه ممکن است. هر چه باداباد هیچ است دم را دریابیم خیام و ریاضیات پیش از کشف رساله خیام در جبر، شهرت او در مشرق‌زمین به واسطه اصلاحات سال و ماه ایرانی و در غرب به واسطه ترجمه رباعیاتش بوده‌است. اگر چه کارهای خیام در ریاضیات (به ویژه در جبر) به صورت منبع دست اول در بین ریاضی‌دانان اروپایی سدهٔ ۱۹ میلادی مورد استفاده نبوده‌است، می‌توان رد پای خیام را به واسطه طوسی در پیشرفت ریاضیات در اروپا دنبال کرد. قدیمی‌ترین کتابی که از خیام اسمی به میان آورده و نویسندهٔ آن هم‌دوره خیام بوده، نظامی عروضی مؤلف «چهار مقاله» است. ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می‌کند و اسمی از رباعیات او نمی‌آورد. با این وجود جورج سارتن با نام بردن از خیام به عنوان یکی از بزرگ‌ترین ریاضیدانان قرون وسطی چنین می‌نویسد: « خیام اول کسی است که به تحقیق منظم علمی در معادلات درجات اول و دوم و سوم پرداخته، و طبقه‌بندی تحسین‌آوری از این معادلات آورده‌است، و در حل تمام صور معادلات درجه سوم منظماً تحقیق کرده، و به حل (در اغلب موارد ناقص) هندسی آنها توفیق یافته، و رساله وی در علم جبر، که مشتمل بر این تحقیقات است، معرف یک فکر منظم علمی است؛ و این رساله یکی از برجسته‌ترین آثار قرون وسطائی و احتمالاً برجسته‌ترین آنها در این علم است. » خیام در مقام ریاضی‌دان و ستاره‌شناس تحقیقات و تالیفات مهمی دارد. از جمله آنها رسالة فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله است که در آن از جبر عمدتاً هندسی خود برای حل معادلات درجه سوم استفاده می‌کند. او معادلات درجه دوم را از روش‌های هندسی اصول اقلیدس حل می‌کند و سپس نشان می‌دهد که معادلات درجه سوم با قطع دادن مخروط‌ها با هم قابل حل هستند. برگن معتقد است که «هر کس که ترجمهٔ انگلیسی [جبر خیام] به توسط کثیر را بخواند استدلالات خیام را بس روشن خواهد یافت و، نیز، از نکات متعدد جالب توجهی در تاریخ انواع مختلف معادلات مطلع خواهد شد.» مسلم است که خیام در رساله‌هایش از وجود جواب‌های منفی و موهومی در معادلات آگاهی نداشته‌است و جواب صفر را نیز در نظر نمی‌گرفته است. یکی دیگر از آثار ریاضی خیام رسالة فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس است. او در این کتاب اصل موضوعهٔ پنجم اقلیدس را دربارهٔ قضیهٔ خطوط متوازی که شالودهٔ هندسهٔ اقلیدسی است، مورد مطالعه قرار داد و اصل پنجم را اثبات کرد. به نظر می‌رسد که تنها نسخه کامل باقیمانده از این کتاب در کتابخانه لیدن در هلند قرار دارد. درکتاب دیگری از خیام که اهمیت ویژه‌ای در تاریخ ریاضیات دارد رسالهٔ مشکلات الحساب (مسائلی در حساب) هرچند این رساله هرگز پیدا نشد اما خیام خود به این کتاب اشاره کرده‌است و ادعا می‌کند قواعدی برای بسط دوجمله‌ای (a + b)n کشف کرده و اثبات ادعایش به روش جبری در این کتاب است. ، به هر حال قواعد این بسط تا n = 12 توسط طوسی (که بیشترین تأثیر را از خیام گرفته) در کتاب «جوامع الحساب» آورده شده‌است. روش خیام در به دست آوردن ضرایب منجر به نام گذاری مثلث حسابی این ضرایب به نام مثلث خیام شد، انگلیسی زبان‌ها آن را به نام مثلث پاسکال می‌شناسند که البته خدشه‌ای بر پیشگامی خیام در کشف روشی جبری برای این ضرایب نیست. خیام به تحلیل ریاضی موسیقی نیز پرداخته‌است و در القول علی اجناس التی بالاربعاء مسالهٔ تقسیم یک چهارم را به سه فاصله مربوط به مایه‌های بی‌نیم‌پرده، با نیم‌پردهٔ بالارونده، و یک چهارم پرده را شرح می‌دهد. مهم‌ترین دست‌آوردها ابداع نظریه‌ای دربارهٔ نسبت‌های هم‌ارز با نظریهٔ اقلیدس. «در مورد جبر، کار خیام در ابداع نظریهٔ هندسی معادلات درجهٔ سوم موفق‏ترین کاری است که دانشمندی مسلمان انجام داده‌است.» او نخستین کسی بود که نشان داد معادلهٔ درجهٔ سوم ممکن است دارای بیش از یک جواب باشد و یا این که اصلاً جوابی نداشته باشند.«آنچه که در هر حالت مفروض اتفاق می‌افتد بستگی به این دارد که مقاطع مخروطی‌ای که وی از آنها استفاده می‌کند در هیچ نقطه یکدیگر را قطع نکنند، یا در یک یا دو نقطه یکدیگر را قطع کنند.» «نخستین کسی بود که گفت معادلهٔ درجهٔ سوم را نمی‌توان عموماً با تبدیل به معادله‌های درجهٔ دوم حل کرد، اما می‌توان با بکار بردن مقاطع مخروطی به حل آن دست یافت.» «در نیمهٔ اول سدهٔ هیجدهم، ساکری اساس نظریهٔ خود را دربارهٔ خطوط موازی بر مطالعهٔ همان چهارضلعی دوقائمهٔ متساوی‌الساقین که خیام فرض کرده بود قرار می‌دهد و کوشش می‌کند که فرضهای حاده و منفرجه‌بودن دو زاویهٔ دیگر را رد کند.» به خاطر موفقیت خیام در تعیین ضرایب بسط دو جمله‌ای (بینوم نیوتن)که البته تا سده قبل نامکشوف مانده بود و به احترام سبقت وی بر اسحاق نیوتن در این زمینه در بسیاری از کتب دانشگاهی و مرجع این دو جمله‌ای‌ها «دو جمله‌ای خیام-نیوتن» نامیده می‌شوند. پیروان خیام صادق هدایت بر این باور است که حافظ از تشبیهات خیام بسیار استفاده کرده‌است، تا حدی که از متفکرترین و بهترین پیروان خیام به شمار می‌آید. هر چند که به نظر او افکار حافظ به فلسفهٔ خیام نمی‌رسد، اما بنا به نظر صادق هدایت حافظ این نقص را با الهامات شاعرانه و تشبیهات رفع کرده‌است و برای نمونه به قدری شراب را زیر تشبیهات پوشانده که تعبیر صوفیانه از آن می‌شود. اما خیام این پرده پوشی را ندارد. برای نمونه حافظ دربارهٔ بهشت با ترس سخن می‌گوید: باغ فـردوس لطیـف است و لیکن زیـنهار تو غنیمت شمر این سایهٔ بید و لب کشت اما خیام بدون پرده‌پوشی می‌گوید: گویند بهشت و حور عین خواهد بود آنجا می‌ناب و انگبین خواهد بود گر ما مِی و معشوقه گزیدیم چه باک؟ چون عاقبت کار چنین خواهد بود چهره جهانی خیام تندیس خیام در بخارست، پایتخت رومانیدر جهان خیام به عنوان یک شاعر، ریاضیدان و اخترشناس شناخته شده‌است. هرچند که اوج شناخت جهان از خیام را می‌توان پس از ترجمه شعرهای وی به وسیله ادوارد فیتزجرالد دانست. این در حالی است که بسیاری از پژوهشگران شماری از شعرهای ترجمه‌شده به وسیله فیتزجرالد را سروده خیام نمی‌دانند و این خود سبب تفاوت‌هایی در شناخت خیام در نگاه ایرانی‌ها و غربی‌ها شده‌است. تأثیرات خیام بر ادبیات غرب از مارک تواین تا تی.اس الیوت او را به نماد فلسفه شرق و شاعر محبوب روشنفکران جهان تبدیل کرده‌است ولادیمیر پوتین،مارتین لوتر کینگ و آبراهام لینکن همیشه قبل از خواب رباعیات خیام می‌خواندند یا می‌خوانند خیام در افسانه انابه افسانه‌هایی چند پیرامون خیام وجود دارد. یکی از این افسانه‌ها از این قرار است که خیام می‌خواست باده بنوشد ولی بادی وزید و کوزه میش را شکست. پس خیام چنین سرود: ابریق می مرا شکستی،ربی بر من در عیش را ببستی،ربی من مِی خورم و تو می‌کنی بدمستی خاکم به دهن مگر که مستی،ربی پس چون این شعر کفرآمیز را گفت خدا روی وی را سیاه کرد. پس خیام پشیمان شد و برای پوزش از خدا این بیت را سرود: ناکرده گنه در این جهان کیست بگو! آن کس که گنه نکرد چون زیست بگو! من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو! و چون اینگونه از خداوند پوزش خواست رویش دوباره سفید شد. البته جدا از افسانه‌ها در اینکه این دو رباعی بالا از خیام باشند جای شک است. ای رفته و باز آمده بل هم گشته در افسانه‌ای دیگر، چنین آمده که روزی خیام با شاگردان از نزدیکی مدرسه‌ای می‌گذشتند. عده‌ای، مشغول ترمیم آن مدرسه بودند و چارپایانی، مدام بارهایی (شامل سنگ و خشت و غیره)را به داخل مدرسه می‌بردند و بیرون می‌آمدند. یکی از آن چارپایان از وارد شدن به مدرسه ابا می‌کرد و هیچ کس قادر نبود او را وارد مدرسه کند. چون خیام این اوضاع را دید، جلو رفت و در گوش چارپا چیزی گفت. سپس چارپا آرام شد و داخل مدرسه شد. پس از این که خیام بازگشت، شاگردان پرسیدند که ماجرا چه بود؟ خیام بازگفت که آن خر، یکی از محصلان همین مدرسه بود و پس از مردن، به این شکل در آمده و دوباره به دنیا بازگشته بود ( اشاره به نظریهٔ تناسخ) و می‌ترسید که وارد مدرسه بشود و کسی او را بشناسد و شرمنده گردد. من این موضوع را فهمیدم و در گوشش خواندم: ای رفته و باز آمده بَل هُم گشته نامت ز میان مردمان گم گشته ناخن همه جمع آمده و سم گشته ریشت ز عقب در آمده دم گشته به روایتی خیام، حسن صباح و خواجه نظام‌الملک به سه یار دبستانی معروف بوده‌اند که در بزرگی هر یک به راهی رفتند. حسن رهبری فرقهٔ اسماعیلیه را به عهده گرفت، خواجه نظام الملک سیاست مداری عظیم الشان شد و خیام شاعر و متفکری گوشه گیر گشت که در آثارش اندیشه‌های بدیع و دلهره و اضطرابی از فلسفه هستی و جهان وجود دارد. برپایه داستان سه یار دبستانی این سه در زمان کودکی با هم قرار گذاشتند که هر کدام به جایگاهی رسید آن دو دیگر را یاری رساند. هنگامی که نظام‌الملک به وزیری سلجوقیان رسید به خیام فرمانروایی بر نیشابور و گرداگرد آن سامان را پیشنهاد کرد،ولی خیام گفت که سودای ولایت‌داری ندارد. پس نظام‌الملک ده‌هزاردینار مقرری برای او تعیین کرد تا در نیشابور به او پرداخت‌کنند چنان که فروغی در مقدمهٔ تصحیحش از خیام اشاره کرده‌است این داستان سند معتبری ندارد و تازه اگر راست باشد حسن صباح و خیام هر دو باید بیش از ۱۲۰ سال عمر کرده باشند که خیلی بعید است. به علاوه هیچ یک از معاصران خیام هم به این داستان اشاره نکرده‌است. آثار خیام آثار علمی و ادبی بسیار تالیف کرد. او میزان الحکمت را درباره فیزیک و لوازم الامکنت را در دانش هواشناسی نوشت. نوروزنامه دیگر اثر ادبی اوست، در پدیداری نوروز و آیین پادشاهان ایرانی و اسب و زر و قلم و شرا که در حدود ۴۹۵ هجری قمری نگاشته شده‌است. کتاب جبر و مقابله خیام با تلاش دانش پژوهان اروپایی در سال ۱۷۴۲ در یکی از کتابخانه‌های لیدن یافته شد. این کتاب در ۱۸۱۵ توسط تنی چند از دانشمندان فرانسوی ترجمه و منشر شد . رسالة فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله به زبان عربی، در بارهٔ معادلات درجهٔ سوم. رسالة فی شرح مااشکل من مصادرات کتاب اقلیدس در مورد خطوط موازی و نظریهٔ نسبت‌ها. رساله میزان‌الحکمه.«راه‌حل جبری مسالهٔ تعیین مقادیر طلا و نقره را در آمیزه‌(آلیاژ) معینی به وسیلهٔ وزنهای مخصوص بدست می‌دهد.» قسطاس المستقیم رسالهٔ مسائل الحساب، این اثر باقی نمانده‌است. القول علی اجناس التی بالاربعاء، اثری دربارهٔ موسیقی. رساله کون و تکلیف به عربی درباره حکمت خالق در خلق عالم و حکمت تکلیف که خیام آن را در پاسخ پرسش امام ابونصر محمدبن ابراهیم نسوی در سال 473 - ۴۷۳ هجری - نوشته‌است و او یکی از شاگردان پورسینا بوده و در مجموعه جامع البدایع باهتمام سید محی الدین صبری بسال 1194 - ۱۲۳۰ هجری - و کتاب خیام در هند به اهتمام سلیمان ندوی سال 1312 - ۱۹۳۳ میلادی - چاپ شده‌است. رساله روضة‌القلوب در کلیات وجود رساله ضیاء العلی رساله‌ای در صورت و تضاد ترجمه خطبه ابن سینا رساله‌ای در صحت طرق هندسی برای استخراج جذر و کعب رساله مشکلات ایجاب رساله‌ای در طبیعیات رساله‌ای در بیان زیگ ملکشاهی رساله نظام الملک در بیان حکومت رساله لوازم‌الاکمنه اشعار عربی خیام که در حدود ۱۹ رباعی آن بدست آمده‌است. نوروزنامه، از این کتاب دو نسخه خطی باقی مانده‌است. یکی نسخهٔ لندن و دیگری نسخه برلن رباعیات خیام به زبان فارسی که در حدود ۲۰۰ چارینه (رباعی) یا بیشتر از حکیم عمر خیام است و زائد بر آن مربوط به خیام نبوده بلکه به خیام نسبت داده شده. عیون الحکمه رساله معراجیه رساله در علم کلیات رساله در تحقیق معنی وجود

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:3 ] [ ]

[ ]

پرش به: ناوبری، جستجو اعضای فعلی ناتو به رنگ آبی نمایش داده شده‌اند جدول زمان‌بندی کشورهایی که به عضویت ناتو درآمده‌اند. کشورهای مشخص شده با رنگ آبی تیره، کشورهای اصلی هستند که از ابتدا عضو ناتو بوده‌اند. کشورهای با رنگ آبی روشن، بعدها به عضویت ناتو درآمده‌اند.ناتو (سازمان پیمان آتلانتیک شمالی) (به انگلیسی: North Atlantic Treaty Organization با مخفف NATO) یک اتحاد بین المللی است که متشکل از ۲۸ کشور، از آمریکای شمالی و اروپا است که بعد از امضا پیمان آتلانتیک شمالی در ۴ آوریل ۱۹۴۹ میلادی (۱۵ فروردین) ۱۳۲۸ تشکیل شد. ماده پنج پیمان این کشورها اینست که اگر یک حمله مسلحانه علیه یکی از کشورهای عضو رخ دهد، باید آن را یک حمله علیه همه کشورهای عضو در نظر گرفت، و سایر اعضا در صورت لزوم باید عضو مورد حمله را با نیروهای مسلح کمک کنند.[۱] از ۲۸ کشور عضو ناتو، دو کشور در آمریکای شمالی (کانادا و ایالات متحده آمریکا) و ۲۵ کشور در اروپا واقع شده‌اند. این در حالی ایست که ترکیه در اوراسیا قرار دارد. تمام اعضای ناتو مجهز به نیروی نظامی هستند. اگرچه ایسلند به نوعی دارای نیروی نظامی نیست (دارای گارد ساحلی و یک واحد کوچک سرباز برای عملیات ناتو می‌باشد). سه عضو از اعضای ناتو، دارای جنگ افزار هسته ای می‌باشند که عبارتند از: فرانسه، بریتانیا و ایالات متحده آمریکا. ناتو در زمان تاسیس ۱۲ عضو رسمی داشت که رفته رفته تا آوریل سال ۲۰۰۹، ۱۶ عضو دیگر به تعداد کشورهای عضو، اضافه شد. کشورهای عضو از تاریخ الحاق[ویرایش]تاریخ کشور توسعه توضیح ۴ آوریل ۱۹۴۹ بلژیک تاسیس کنندگان کانادا دانمارک اعضای ناتو دانمارک، شامل جزایر فارو و گرینلند می‌شوند. فرانسه فرانسه از فرمان یکپارچه نظامی در سال ۱۹۶۶ به دنبال یک سیستم دفاع مستقل خارج شد، اما در تاریخ ۳ آوریل ۲۰۰۹ به مشارکت کامل درآمد. ایسلند ایسلند تنها عضوی که ارتش ندارد، در حالی عضو این پیمان شد که انتظار نمی‌رفت. با این حال، موقعیت جغرافیایی استراتژیک ایسلند در اقیانوس اطلس، این عضو را ارزشمند ساخته است. این کشور دارای یک گارد ساحلی و اخیرا یک نیروی داوطلبانه حافظ صلح آموزش دیده در نروژ برای ناتو، می‌باشد. ایتالیا لوکزامبورگ هلند نروژ پرتغال بریتانیا ایالات متحده آمریکا ۱۸ فوریه ۱۹۵۲ یونان اولین یونان از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۰ نیروهای خود را به دلیل تنش با ترکیه (که ناشی از تجاوز نظامی ترکیه به قبرس در سال ۱۹۷۴ بود) از ناتو بیرون کشید. ترکیه ۹ می ۱۹۵۵ آلمان دومین زارلند دوباره در سال ۱۹۵۷ به عنوان آلمان غربی به آن پیوست و محدوده های برلین و جمهوری دمکراتیک آلمان سابق، در ۳ اکتبر ۱۹۹۰ به آن پیوست. آلمان شرقی از ۱۹۵۶ تا ۱۹۹۰ عضوی از پیمان ورشو بود. ۳۰ می ۱۹۸۲ اسپانیا سومین ۱۲ مارس ۱۹۹۹ جمهوری چک چهارمین عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱ (به عنوان چکسلواکی). مجارستان عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱. لهستان عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱. ۲۹ مارس ۲۰۰۴ بلغارستان پنجمین عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱. استونی عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱ (به عنوان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی). لتونی عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱ (به عنوان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی). لیتوانی عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱ (به عنوان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی). رومانی عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱. اسلواکی عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۹۱ (به عنوان چکسلواکی). اسلوونی به عنوان جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی پیشین ۱۹۴۵–۱۹۹۱ (جنبش عدم تعهد) ۱ آوریل ۲۰۰۹ آلبانی ششمین عضو پیمان ورشو ۱۹۵۵–۱۹۶۸. کرواسی به عنوان جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی پیشین ۱۹۴۵–۱۹۹۱ (جنبش عدم تعهد) فهرست[ویرایش]کشور جمعیت (۲۰۱۱) تولید ناخالص داخلی (اسمی) (۲۰۱۰, US$ millions) هزینه های نظامی (۲۰۱۰, US$ millions) هزینه های نظامی (۲۰۱۰, % تولید ناخالص داخلی) آلبانی ۲٬۸۳۴٬۶۶۷ ۱۳٬۲۹۲ ۲۰۰ ۲٫۰۰ بلژیک ۱۰٬۸۲۷٬۵۱۹ ۴۶۵٬۶۷۶ ۵٬۳۸۲ ۱٫۱۵ بلغارستان ۷٬۳۵۱٬۲۳۴ ۴۴٬۸۴۳ ۶۹۸ ۱٫۵۵ کانادا ۳۴٬۴۴۷٬۰۰۰ ۱٬۵۷۴٬۰۵۱ ۲۰٬۱۶۴ ۱٫۲۸ کرواسی ۴٬۴۲۵٬۷۴۷ ۵۹٬۹۱۷ ۱٬۰۶۰ ۱٫۷۷ جمهوری چک ۱۰٬۵۱۵٬۸۱۸ ۱۹۲٬۱۵۲ ۲٬۵۲۹ ۱٫۳۱ دانمارک ۵٬۵۶۰٬۶۲۸ ۳۱۰٬۷۶۰ ۴٬۵۸۸ ۱٫۴۷ استونی ۱٬۳۴۰٬۱۲۲ ۱۹٬۲۲۰ ۳۳۶ ۱٫۷۵ فرانسه ۶۵٬۸۲۱٬۸۸۵ ۲٬۵۸۲٬۵۲۷ ۶۱٬۲۸۵ ۲٫۳۷ آلمان ۸۱٬۸۰۲٬۰۰۰ ۳٬۳۱۵٬۶۴۳ ۴۶٬۸۴۸ ۱٫۴۱ یونان ۱۱٬۳۰۶٬۱۸۳ ۳۰۵٬۴۱۵ ۹٬۳۶۹ ۳٫۰۷ مجارستان ۱۰٬۰۱۴٬۳۲۴ ۱۲۸٬۹۶۰ ۱٬۳۲۳ ۱٫۰۲ ایسلند ۳۱۸٬۴۵۲ ۱۲٬۷۶۷ ۱۲ ۰٫۰۹ ایتالیا ۶۰٬۶۰۵٬۰۵۳ ۲٬۰۵۵٬۱۱۴ ۳۸٬۱۹۸ ۱٫۸۶ لتونی ۲٬۲۲۹٬۵۰۰ ۲۳٬۳۸۵ ۲۶۸ ۱٫۱۵ لیتوانی ۳٬۲۴۹٬۴۰۰ ۳۵٬۷۳۴ ۴۲۷ ۱٫۱۹ لوکزامبورگ ۵۰۲٬۱۰۰ ۵۲٬۴۳۳ ۳۰۱ ۰٫۵۷ هلند ۱۶٬۶۶۷٬۷۰۰ ۷۸۳٬۲۹۳ ۱۱٬۶۰۴ ۱٫۴۸ نروژ ۴٬۹۳۷٬۹۰۰ ۴۸۳٬۶۵۰ ۶٬۳۲۲ ۱٫۵۲ لهستان ۳۸٬۰۹۲٬۰۰۰ ۴۶۸٬۵۳۹ ۸٬۳۸۰ ۱٫۷۸ پرتغال ۱۰٬۶۳۶٬۸۸۸ ۲۲۹٬۳۳۶ ۵٬۲۱۳ ۲٫۲۷ رومانی ۲۱٬۴۶۶٬۱۷۴ ۱۶۱٬۶۲۹ ۲٬۱۶۴ ۱٫۳۳ اسلواکی ۵٬۴۳۵٬۲۷۳ ۸۶٬۲۶۲ ۱٬۰۱۰ ۱٫۱۷ اسلوونی ۲٬۰۴۶٬۵۱۰ ۴۶٬۴۴۲ ۷۸۸ ۱٫۶۹ اسپانیا ۴۶٬۱۴۸٬۶۰۵ ۱٬۴۰۹٬۹۴۶ ۱۵٬۸۰۳ ۱٫۱۲ ترکیه ۷۳٬۷۲۲٬۹۸۸ ۷۴۱٬۸۵۳ ۱۵٬۶۳۴ ۲٫۱ بریتانیا ۶۲٬۰۰۸٬۰۴۸ ۲٬۲۴۷٬۴۵۵ ۵۷٬۴۲۴ ۲٫۵۵ ایالات متحده آمریکا ۳۱۱٬۳۲۸٬۰۰۰ ۱۴٬۶۵۷٬۸۰۰ ۶۸۷٬۱۰۵ ۴٫۶ جمع ۹۰۶٬۰۰۲٬۰۵۱ ۳۲٬۲۲۳٬۳۴۴ ۱٬۰۰۴٬۴۳۶ ۳٫۱۱

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:54 ] [ ]

[ ]

معرفی شیخ الاسلام احمد جامی عرفای روشن ضمیر، صاحبدلی همت آفرین و ازپیران شوریده احوال ژرف اندیش که با شایستگی تمام بر مسند ارشاد عارفانه تکیه زد و همچون خورشید معرفت بر تارک عرفان جلوه گری نمود، مریدان بسیاری از سر ارادت در انوارمعنوی اش فانی گردیدند، شیخ الاسلام احمد جام است. (در کتاب ارزشمند روضه الریاحین آمده) وی را احمد جام گویند به واسطه آن که مسکن او در ولایت جام بوده، به جهت اینکه "می" در جام وی عسل مصفی شده بود به فرمان حق تعالی، یا آنکه وی مست از جام عشق بود چنانچه فرمودند: احمدا مست باش در ره عشق تا بگویند احمد جامی است نامش «احمد» نام پدرش «ابوالحس» و کنیه اش «ابونصر» بود و از روی صفات عقیدت و خلوص نیت به القاب گوناگونی چون «شیخ الاسلام»،«قدوه الابدال»،«قطب الاوتاد»،«ژنده پیل»،«سلطان الاولیاء»،«معین المله و الدین»،«قامع ابدعه»،«حاکم العدل فی بلادالله»،«شیخ جام» یا «پیر جام» مشهور شده است. احمد در سال 441 هجری «1020میلادی» در نامق از روستاهای ترشیز «کاشمر فعلی» خراسان و در دودمانی از نژاد عرب یمنی و از اعقاب «جریر بن عبدالله بجلی» صحابی معروف پای به عرصه حیات نهاد. آنچه از متون پراکنده بر جای مانده مؤید آن است که والدین و خویشاوندان وی مردمی ساده و زراعت پیشه بودند و بنا به اظهار شیخ در یکی از تالیفاتش حتی خواندن و نوشتن هم به او نیاموختند. آورده اند در ایام طفولیت آثار عجیبه از وی ظاهر می گشت. بعدها احمد جوانی گشت بلند قامت با خصوصیاتی که درویش علی بوزجانی به آن اشاره میکند، از جمله‌‌ نیکو روی و بلند بالا و نیکوقامت،رنگ وی به سرخی وسفیدی مایل به سرخی، میگون موی، گشاده ابروی و چم وی اندک به سبزی مایل و جامه میپوشد در اوایل حال دستاری کهنه و بهد جامه ای شغید بر سان عالمان. اگر چه دورانی از روزگار جوانی احمد جام صرف عیش و عشرت و شادخواری گشت، اما وی در داستان پر حادثه و متلاطم زندگی خویش قهرمان آزاده ای است که بعد از سپری شدن 22 بهار از زندگیش با اراده قوی به گذشته تباه خود پشت می کند، از گروه همسالان خویش کناره می گیرد و پای در وادی تقوا می نهد. وی به سال 462 ه.ق به دنبال یک تغییر حال و هیجان روحی آنی و واقعه ای که نظیرش در زندگانی جمعی ازرجال صوفیه و مشاهیر علم و ادب مشاهده شده است، به مدد بارقه ای روحانی و فیض آسمانی تغییر حالی شکفت دراو پدید آمد، ازتامل در گذشته تاریک خود دچار ندامت شد و بر سر توبه آمد. بیست و دو ساله بودم که حق عزشأنه و لطیف به کرم خود، مرا توجه کرامت کرد. وارستگی، آگاهی و روح بزرگ و پر محتوی احمد پی از توبه وی را به سوی دینداری و عبادت رهنمون ساخت به طوریکه پس از تاملات فراوان سرانجام رهسپار وادی عرفان و طریقت گردید. نهضت تصوف در آغاز امر عبارت بود از یک روش و طریقه دینی و اخلاقی و تزکیه نفس برای آنکه انسان بتواند قوای روحی خود را پرورش داده و انگیزه های ناروای خویش را مهار نماید و بر نفس و هواهای نفسانی چیره گردد. بنابراین عامل اصلی گرایش احمد به این عرصه بازگشت از گناه بوده است، همان گونه که خود نیز برای توبه سه مقام مهم پشیمانی دل، عذر به زبان و توقف از گناه ذکر نموده است، پس به این نییت بود که در محیط سرد و سنگین کوهها و غارها سکنی گزید به این امیدواری که در پرتو اعتکاف و مجاهدتهای سخت از راه تهذیب و تزکیه بتواند به کمال عارفانه راه جسته و در فرجام بدان تکامل واصل گردد که غایت مطلوب اهل حق است. وی 12 سال تمام در دامنه کوههای نامق و غار کوه نمک در «چپلو» کوه سرخ 6 سال در کوهستان بزر / بیزد جام خلوت گزید که این مدت به نظر شیخ «هزده سال ریاضت بود» او در این دوران ریاضت توفیق یافت با فراغت به کسب علم تحصیل و تفحص در امهات تفاسیر به اخبار و تحقیق در احوال عرفا و مقامات مشایخ بزرگان طریقت و عرفا بپردازد و از دواوین و سخنرانان نامدار و صحاح و مسانید و امهات کتب صوفیه استفاده نمود و با توجه به کتبی که در دسترس وی بود در متون معتبر فارسی قدیم نیز سیر می کرده است. (تائب را و نائب را هیچ چیزی بهتر از آموختن علم نیست همه کارها به علم راست آید و بی علم هیچ را نتوان کرد) بطوریکه در متون نگاشته شده، شیخ احمد با عارفی به نام بوطاهر کرد موءانست تمام داشته است. گویا بوظاهر کرد عارفی گمنام بوده واز مریدان سر سخت «ابو سعید ابی الخیر»، و نیز مرید شیخ ابو نصر سراج، وی نیز مرید «ابو محمد عبد الله بن محمد المرتعشی»... سید کائنات محمد مصطفی (ص) از سوی دیگر بررسی داستانهای موجود در کتاب مقامات ژنده پیل مؤید آن است که وجود شخصیت «بوطاهر کرد» در بهشی از زندگانی احمد برای وصال به نقطه کمال و معنویت وی موثر بوده است. از جمله می توان به داستان هشتاد و یکم مقامات و ورق «22-ب» روضه الریاحین اشاره کرد. همانگونه که در زندگانی و شرح احوال شیخ احمد اشاره شد وی پس از مدتها ریاضت به کوهستان بزد عزیمت نموده و به این ترتیب در پایین دامنه این کوهسار با ساختن بنایی مختصر رحل اقامت می افکند. این بنا که امرزه در سه کیلومتری جنوب روستای بزد قرار دارد، از ارزش معماری چندانی برخوردار نبوده اما به دلیل انتساب ان به شیخ دارای اهمیت و اعتبار خاصی است و همواره توجه و عنایت پیروان مسلک وی را به همراه داشته است. زاویه ای که عبارت بود از یک اتاق کوچک، محراب و چله خانه ای برای عبادت که این مکان را «مسجد خانه نور» نام نهادند در بیان کیفیت بنیان این مکان در «مقامات ژنده بیل» آمده است: دیگر چون شیخ الاسلام قدس الله العزیز مقام به کوه بزد جام آورد و آن مسجد خانه که امروز برجاست او بنا نهاد و عمارت میکرد و یاران سنگ و چوب می آوردند و گلکاران کار می کردند. در روضه الریاحین به نقل از خواجه ابراهیم بن علی سعید می خوانیم: در هنگامی که شیخ جام به کار ساختمان خانقاه خود در معد آباد جام میپرداخت سلطان سنجر مراتب کوچکی سرسپردگی خویش را به شیخ به صورت ناوه کشی و اشتغال به کار گل در عمارت خانقاه ابراز داشته اند. گویا این مسجد خانه برای وی حکم زاویه ای را داشته است که بصورت خانقاهی ساده، مریدان شیخ در آن رفت و آمد می کردند. در واقع این مکان بنایی بود که در فضای آن قرآن مجید یا علوم دیگر آن روزگار متناسب با احوالات شیخ تعلیم داده میشد و مسافران خسته از راه در آن اقامت می کردند. اما به اعتقاد پیروان و مریدان شیخ احمد، این بنای مختصر همان است که وی در آن معتکف شده و در همان زاویه به او الهام شده است «برو مسلکت را عرضه کن» و به این طریق احمد به زیور صفای باطن متجلی و به مکارم اخلاق متخلق شد، بارش به منزل رسید سفینه مرادش به ساحل، از عالم غیب به او الهام شد، مدت خلوت و عزلت منتفی گشته وقت معاشرت و مراودت است باید که به ارائه طریق بپردازی و سرگشتگان وادی حیرت را راه تحقیق باشی. وی سرانجام در سن 40 سالگی در همین مسجد خانه به اشراق رسید.«مسجد خانه نور» بنایی است کوچک با دیوارهای سنگی و گلی با پوشش چوبی و فاقد تزئینات. در گوشه ای از آن حفره ای با ورودی کوچک به عنوان چله خانه شیخ تعبیه شده و منظور از ان خلوت نشینی از دیگران و انجام عبادت بود که این دوهدف در چنین نقطه ای حاصل می گردید. امام ابراهیم بن علی ا سد روایت می کند که، شیخ الاسلام پیش از آنکه در معدآباد جام ساکن شود به کوه استاد زور آباد آمد و تعدادی خانقاء بنا نهاد و در عبادت و طاعت به سر می برد با جمعی که به ارادت وی در آمده بودند و چند گاه آنجا بود و سپس به فرمان حق سبحانه به معدآباد رفت و در آنجا ساکن شد. در این هنگام شیخ جام که پالوده و صاف از گوشه عزلت و اعتکاف به درآمده بود و به نیت تعلیم و هدایت و خواندن خلق به زهد و پرهیز توبه بدکاران و موعظه تبهکاران وارد صحنه ارشاد شد. دران روزگار مشایخ سفر را از جمله عوامل تهذیب و تصفیه جسمی و روحی میدانستند که میتواند قدرتی به انها اعطا بفرماید تا از جهان و جهانیان گسسته و در خود فرو روند و با خود باشند، بنابراین شیخ احمد سفرهایش را از معدآباد به نقاط دیگر با نیت توبه دادن بدکاران انجام می داد. در خلال این سفرها که با انگیزه شریعت مسلمانی و تعذیب و تزکیه مردمان صورت می گرفت، نفوذی کم نظیر در طبقات مختلف مردم به دست آورد بطوریکه مشتاقانه به گرد او در می آمدند و از سخنان پر شور و مجالس پر فیض او بهره می بردند، زیرا شیخ احمد نفسی کارگر و گیرا، سخنی ساده و بی ریا و دور از زبان بازیهای عالمانه داشت. نورالدین عبدالرحمن جامی در ذکر خرقه پوشی شیخ احمد به این نکته اشاره می کند، بنا بر وصیت شیخ ابوسعید ابی الخیر خرقه ای که به گفته وی از ابابکر صدیق رضی اله تعالی عنه میراث مانده بود مشایخ را تا به وی رسیده بود باید به جوانی نوخط، بلند قامت و چشم ازرق به نام احمد تسلیم گردد. گویند ان خرقه را بیست و دوتن از مشایخ پوشیده بودند و در آخر به شیخ الاسلام احمد حواله شد. فراوانی مریدان و ضرورت امر تبلیغ اقتضا می کرد، شیخ برای پیش برد هدف تربیتی خود مراکزی را بنا کند، از این رو علاوه بر مسجد خانه نور مکان دیگری را به عنوان خانقاء در معد آباد که جنبه مرکزیت داشت و محل سکونت وی نیز محسوب می گردید بنیان نمود و در دیه فرشاد هم خانقاهی ساخت. انچه مسلم است شیخ احمد دارای خانقاه هایی برای فعالیت مریدانش بوده است، اما از عملکرد و اعمال پیروانش در این مکانها و نحوه تعلیم و تربیت و تدریس و آمد و شد صفویان به استثناء متن کتاب مقامات اطلاع چندانی نداریم. سده هشتم هجری مقارن با دوران زندگانی شیخ احمد مصادف بود با اختلاف شعبه های گوناگون مذاهب با یکدیگر، به نحوی که این مخالفت ها به اوج خود رسید و منجر به تالیف کتابی به نام «تلبیس ابلیس» گردید. ابوالفرج این الجوزی در این کتاب به روش و عقاید و اعمال صوفیانه اعتراض نموده و معتقد بود ابلیس آنها را فریب داده و از دانش و علم باز داشته است. در این دوران سماع، وجد، رقص و کف زدن، پایکوبی و دیگر اعمال گسترش یافت و کار به جایی رسید که اقطاب و شیوخ صوفیه ادعای رویت خداوند را نمودند دانش خود را علم باطن و شریعت را علم ظاهر خواندند. هجویری در مورد اختلاف روش و آزاد اندیشی صوفیان خراسان به دیدار با سیصد تن از مشایخ صوفیه که دارای مشرب خاصی بودند اشاره می کند. از جمله این مشایخ «ابو سعید ابی الخیر» بود که در هنگام مدیریت خانقاه بر اعمال و افعالی مبادرت میکرد که احتمالاً در خانقاه های دیگر معمول نبود، او به جای خواندن آیات قرآنی به بیت گویی و قول و غزل می پرداخت و همواره به توسعه این اعمال و تریتب دادن مجلس سماع می کوشید. سماعی که شبی درباره آن گفت : ظاهرش فتنه و باطنش عبرت است. از این دیدگاه بدون تردید شیخ احمد جام مخالف با اجرای برنامه سماع در خانقاه ها بوده و آنرا به شدت انتقاد و رد کرده است. وی به سماع قرآنی اعتقاد داشت و در یکی از تالیفاتش ده گونه سماع را ذکر کرده است. در نتیجه آزاد اندیشی احمد جام و ایجاد یک نظام جدید برای خانقاه و سعی و تلاش بسیار مریدانش برای هماهنگی با ساختاری نو باعث گردید تا پیروان او از مشرب خاص وی تبعیت نمایند، به نوعی که خانقاهش بیشتر جنبه مذهبی صرف داشته و مرکز موعظه و تدریس بوده است. وی با گروهی از صوفیات متظاهر شدیداً مبارزه می کرد و همه آنها را دکان دار می خواند. از سوی دیگر تعصب، تنگ نظری، جهل، خرافات و زد و خورد میان فرقه های گوناگون همچنان بر جو سیاسی و اجتماعی حکمفرما بود تا اینکه مقارن با آن آرا و عقاید صوفیه با فلسفه کلام آمیخته شد و به تدریج اصول کلامی، براهینی و قیاسات و تعلیلات فلسفی و تالیفات مهم مشایخی بزرگ نظیر شیخ الاسلام احمد جام در ارشاد، هدایت و تعلیم و تربیت طالبان و سالکان راه حق بسی موثر بوده است، زیرا فلسفه و عرفان از آثار مهم اندیشه ایرانی است و سهم بسیار ایرانیان در تاریخ فلسفه اسلامی بر اهل تحقیق پوشیده نیست. اگر چه معروف است شیخ احمد دردوران کودکی و نوجوانی از نعمت خواندن و نوشتن بی بهره بود اما به طور مسلم در دوران تجرید و خلوت گزینی به تحقیق و تفحص مشغول بوده و خود را برای دست یافتن به امر مهمی آماده می ساخته است، به طوری که از سال 501 تا 533 هجری چهارده جلد کتاب در آداب شریعت، طریقت و حقیقت تصنیف نمود که یکی از آنها رساله و دیگری یک دیوان شعر است. احمد جام داعیه نویسندگی، تازی دانی و دانشمندی ندارد خود در این باره می گوید: « ما دعوی لغت و اعراب نمیکنیم، دعوی اصول لغت و اعراب نمیکنیم، دعوی اصول دین و معرفت می کنیم.» و در یکی از نگاشته های خود در باب کتاب و کتاب سازی آورده است: « هر که کتابی سازد و یا چیزی بر جایی بنویسد بالد در دل کند که این سخن قومی فرا ستانند و قومی رد کنند و اگر چنین کند و رنجور گردد و در جمله کارها چنین است. آثار و نوشته های پر مغز و موثر وی در مباحث عرفان اسلامی آن هم با زبانی رسا و استعداد در بیان به مثابه سندی کهن است که از چنگ تطاول ایام جان سالم به در برده و هنوز بر تارک ادب و فرهنگ ایران چونان گوهری قدرتمند می درخشد، شیخ احمد اعجوبه ای از عالم پهناور عرفان است که تالیفات این پیر شوریده احوال تعالیمی است آمیخته با معنویت، ظرافت و مهارتی اعجاب انگیز در چارچوبی ساده مبتنی بر فرهنگ عوام و زبان کوچه و بازار که دور از محافل ممتاز ادبیات بی روح خواص بوده و به نوعی که هر چه بیشتر با مردم و فرهنگ مردمی منطبق است. مجموع آثار بر جای مانده از این عارف نامی شامل یک سلسله مقامات با مضامین شیرین و دلنواز عارفانه است که از میان آنها می توان به کتب ارزشمند ذیل اشاره کرد: ـ سراج السائرین «513ه.ق با سلسله مقالاتی گیرا، عبرت آموز بر اسلوب سوال جواب ـ روضه المذنبین و جنه المشتاقین «520 ه.ق شامل مباحثی شیوا و ارزنده در امیدوار نمودن شکسته دلان ـ مفتاح النجات «522 ه.ق به مناسبت توبه فرزندش خواجه نجم الدین ابوبکر ـ بحار الحقیقه «527 ه.ق در طرح مباحث و مسائل قرآنی ـ کنوز الحکمه «533 ه.ق در شرح و تفسیر مسائلی مانند علم سر، معرفت اسرار ـ انس التائبین «نیمه اول سده ششم هجری، آراسته به 45 باب و موضوع اصلی آن توبه است ـ رساله سمرقندیه«جواب دادن به پرسشهای مریدان و دیوان شعر که نسخه هایی از آن منسوب به احمد جام است. خواجه ابولمکارم بن علاءالمکل جامی نبیره معروف و فاضل شیخ در کتاب خلاصه المقامات مینویسد: پنج جلد از آثار شیخ احمد در فتنه چنگیز خان مفقود شده است و چنین می گویند که 14 کتاب آنچه حاضر است و آنچه غایب است در هندوستان در خزانه فیروز شاه بوده است و نام کتب مفقوده را چنین ذکر می کند: فتوح الروح، اعتقاد نامه، تذکرات ،زهدیات،سراج السائرین «یک مجلد از 4 جلد». اولاد و احفا شیخ احمد در تمام اعصاری که از وفات او می گذشت بسیار خوشنام و مورد احترام و از قدرت دیوانی و سلطه و نفوذ معنوی زیادی برخوردار بوده اند، دکتر علی فاضل در شرح احوال مینویسد‍: افراد خانواده وسیع شیخ احمد که بیشتر آنها عنوان خواجه و شهرت جامی یا جامی احمدی را داشته اند غالباً از زاهدان ، پارسا مردان و عارفان پاکیزه سیرت عصر خویش بوده و به مشایخ جام حسن شهرت یافته اند. آنها دارای قدرت روحانی بودند که در جهت بهبود حال مردم افتاده و گرفتار، شکسته دلان، نصیحت امیران، ترغیب ایشان به صلاح و گشودن کارهای بسته خلق پریشان روزگار به کار می بستند که در کتب تاریخ ، تراجم و تذکره ها به آن اشاره شده است اعقاب وی قرن ها پس از جد بزرگوار خود در خراسان ، فارس و سای نقاط ایران و حتی در کشوهایی مانند افغانستان ، هند و پاکستان علاوه بر داشتن سمت ارشاد و راهبری خلق به لحاظ زهد و ورع بسیار و واراستگی و طهارت نفس در بین پیروان و معتقدان خویش صاحب وجه و اعتبار زیادی هستند، و گویا تولیت مزار شیخ جام به صورت موروثی به فرزندان وی منتقل می شده است » گویند احمد جام در طول زندگانی هشت زن اختیار نمود که از آنها 42 مولود به هم رسیده، 39 پسر و 3 دختر.که چهارده تن از فرزندان ذکور وی پس از وفاتش در قید حیات بوده اند. از جمله آنها باید از ظهیرالدین عیسی ، خواجه ابوالفتح ،شیخ قطب الدین محمد مظهر جامی ، خواجه شهاب الدین ابوالمکارم بن علاء الملک جامی نام برد. شیخ احمد جام در سال آخر حیات سفری به حرم ذوالجلال «مکه مکرمه» نمود و اعمال حج به جای آورد. در این سفر عده ای از بزرگان نیشابور از جمله قاضی القضات آن سامان «ابو سعید نیشابوری» همراه او بودند. پس از بازگشت از این سفر، سرانجام در دهم محرم الحرام سال 536 ه.ق «1141 میلادی» در شهر جام در خانقاه خویش واقع در حدود دروازه معدآباد دعوت حق را لبیک گفت. پیکر وی را به فاصله کمی از خانقاه نزدیک به همان دروازه به خاک سپردند. وی به اتفاق همه اقوال 95 و به روایتی 96 سال در این جهان مادی زندگی کرد. آورده اند آرامگاهش را یکی از مریدان در خواب دیده و رویای خویش را با شیخ در میان گذشت. شیخ الاسلام بر آن وضع نماز خواند و ساعتی سر بر سجده نهاد پس از وفات تربت او را در آن موضع نهادند.

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:57 ] [ ]

[ ]

زندگی نامه آدولف هیتلر بیستم آوریل ۱۸۸۹ میلادی زادروز مردى است که کمابیش نامش را شنیده ایم ودر مورد او حرف و حدیثهاى بسیار زیادى زده شده و در آینده نیز زده خواهد شد. آدولف هیتلر مردى است که جهان را لرزاند و به اعتقاد بسیارى دنیایى که امروز در آن زندگى مى کنیم ساخته و دست پرورده اوست؛ دنیایى که چه از نظر نظامى و چه از نظر ارتباطات و از نقطه نظرهاى دیگرى چون پزشکى ، فرهنگى ، اقتصادى ، علمى و حتى تفریحى بى تاثیر از او نبوده و نمى تواند باشد. در اینجا نمى خواهم در مورد خوب یا بد بودن او سخن بگویم چرا که تبلیغات دنیاى غرب بر علیه او به حدى است که هر کس تا نام او را مى شنود به یاد کوره هاى آدم سوزى ، کشتارهاى وسیع غیر نظامیان و جنگ و خونریزى و کشتار مى افتد. در صورتى که واقعیت امر چیز دیگریست واین نکته هیچگاه نباید فراموش شود که هیتلر براى سه سال متوالى مرد سال اروپا لقب گرفت و جهانیان او را مى ستودند و ملت آلمان او را مى پرستیدند. پس هیتلر را نباید به صرف یک جنایتکار جنگى نگریست ، هر چند که جنایتکار جنگى را نیز باید بیشتر مورد بررسى قرار داد. در هر جنگى جنایت رخ مى دهد و کشته شدن بیگناهان منفک از جنگ نمى باشد. آیا مى توان باور کرد که هیتلر به تنهایى دست به این همه جنایت زده باشد و متفقین جوابى به این جنایتها نداده باشند. در دادگاه نورنبرگ که براى محاکمه جنایتکاران جنگى برگزار شده بود هیچ وکیل مدافعى از او دفاع نمى کرد و تنها دادستانهاى غربى بودند که او را محکوم مى کردند و شاهدینى بودند که همگى دست نشانده متفقین بودند و براى اثبات صحت و یا سقم مطالبشان هیچ بررسى جدى بعمل نیامد. در جایى دیدم که شخصى در جایگاه شهود ادعا کرده بود که در کارخانه اى کار مى کرده که در آن توسط روغن برگرفته شده از انسانهایى که سوزانده مى شدند نوعى صابون درست مى کرده اند و تنها مدرکش قالب صابونى بود که روى میز قاضى دادگاه وجود داشت. حال در مورد اینکه آن صابون مورد آزمایش قرار گرفته یا خیر هیچ مدرکى در دست نمى باشد. هیتلر مى گوید: ... به هیچ وجه مهم نیست ، وقتى ما فاتح شدیم هیچکس در این باره سوالى نخواهد کرد. آرى ، مانند این است که او تمامى این روزها را پیش بینى کرده بوده است و پس از جنگ ، هنگامى که متفقین به پیروزى رسیده بودند هیچ کس آنها را بازخواست نکرد که مثلا آقاى استالین شما چرا در اول جنگ که متحد هیتلر بودید آن فجایع را در فنلاند بوجود آوردید. به هرحال مختصرى از زندگى او: بیستم آوریل ۱۸۸۹ ٬دریک غروب بهارى در منطقه سرسبز باواریا ( مرز میان آلمان و اتریش) ، آلویس و کلارا صاحب فرزندى شدند که نامش را آدولف گذاشتند. آلویس هیتلر کارمند اداره گمرک بود و به همین جهت دوست داشت که پسرش نیز راه او را ادامه دهد وکارمند شود. از این رو با آنکه درآن زمان در وضعیت مالى بدى قرار داشت پسرش را براى تحصیل به مدرسه فرستاد اما آدولف نمى خواست کارمند شود. او کارمند شدن را همتراز اسارت مى دانست و از اینکه بله قربان گوى کس دیگرى باشد متنفر بود. به همین جهت با آنکه پدرش سخت مخالف بود به هنر نقاشى روى آورد. دیرى نپایید که نخست پدر و سپس مادرش را از دست داد و او مجبور شد که براى ادامه زندگى به تنهایى به وین، پایتخت بزرگ و ثروتمند آن زمان اروپا ، گام بگذارد. او در آنجا روزگار سختى را پشت سر گذاشت. در سال 1914 یعنى درست در سالى که جنگ اول جهانى رخ داد به آلمان هجرت کرد و چون تعصبات ملى قویى داشت به جبهه اعزام شد و آن طور که دوستانش مى گویند رشادتهاى زیادى از خود نشان داد تا آنجا که به مدال صلیب شجاعت که تا آخر عمر با افتخار به گردن مى آویخت نائل گشت. به سبب جراحتهاى جنگ در بیمارستان بسترى بود که خبر شکست آلمان را به گوشش رساندند. این تلخ ترین خبرى بود که تا آن زمان شنیده بود و او را منقلب نمود.او سیاستمداران را مسببین اصلى این شکست مى دانست و به همین جهت بود که نسبت به حکومتى که آنان بنام جمهورى وایمار تشکیل دادند هیچگاه خوشبین نبود. پس از جنگ او در قسمت تبلیغات ارتش به کار مشغول شد تا زمانیکه وارد حزب کارگران آلمان گشت. این همان حزبى است که بعدها بنام حزب ناسیونال سوسیالیسم آلمان بزرگترین حزب آلمان گردید. حزب کارگران حزبى کوچک و متشکل از نهایتا 10 عضو و تعدادى هوادار بود. اما با مدیریت، فعالیت و کوششهاى آدولف هیتلر و همچنین ابداعاتش از قبیل ساختن پرچم و سرود براى حزب و نیز برگزارى جلسات حزبى در اماکن مطرح و همچنین تاسیس روزنامه برا ى حزب رفته رفته تبدیل به حزبى بزرگ شد تا آنجا که دست به یک کودتا زدند که بعدها بنام کودتاى آبجوفروشى مشهور شد. کودتایى که در آن هیتلر و دیگر افراد حزب بر علیه دولت جمهورى براه انداختند. اما به سبب خامى او و همکارانش در این راه با شکست مواجه شدند و نه تنها همگى را به زندان افکندند بلکه حزب تعطیل و غیر قانونى اعلام و از هرگونه فعالیتى منع گردید. هر کس دیگرى بود دست از کار مى کشید و یا حداقل در زمانى که در زندان بود حرکتى نمى کرد اما این شخصیت خارق العاده دست به یکى از بزرگترین اعمال خویش زد... نوشتن کتاب نبرد من . کتاب نبرد من بعدها بعنوان کتاب مقدس نازیها ( اعضاء حزب ناسیونال سوسیالیسم ) درآمد که در آن ریشه هاى فکرى رایش سوم بیان گردیده است. رایشى که بزرگترین امپراتورى آلمان لقب گرفت. پس از آزادى او با دولت توافق نمود که بر علیه آنان حرکتى انجام ندهد و اینچنین بود که بار دیگر حزب را رو به جلو به پیش راند. حزب نازى به علت نبوغ سیاسى هیتلر به سرعت حزب اول آلمان شد و در پارلمان اکثریت کرسیها را به خود اختصاص داد بطوریکه هرمان گورینگ یکى از نزدیکترین یاران هیتلربه عنوان رئیس پارلمان انتخاب گردید. سرانجام در 30 ژانویه 1933 ژنرال هیندنبورگ رئیس جمهور سالخورده آلمان آدولف هیتلر را به عنوان صدراعظم آلمان برگزید و این لحظه تاریخى آغاز رایش سوم مى باشد. هیتلر پس از به قدرت رسیدن به سرعت وضع اقتصادى آلمان را بهبود بخشید و با اینکه در پیمان ورساى آلمان حق داشتن نیروى نظامى را نداشت با نیرنگ یک نیروى نظامى براى آلمان آفرید که تا آن زمان بى سابقه بود. پس از آن اتریش را الحاق خاک آلمان کرد.اتریش پس از جنگ اول جهانى بسیار ضعیف شده بود و هیچ نشانى از شکوه و عظمت گذشته را نداشت ، به همین سبب مردم مشتاقانه به الحاق کشورشان به آلمان قدرتمند راى مثبت دادند. این واقعه به آنشلوس معروف است. بدین ترتیب هیتلر در 14 مارس 1938 پیروزمندانه و در حالى که به ابراز احساسات مردم که مشتاقانه براى دیدنش صف کشیده بودند پاسخ مى گفت وارد وین ، شهرى که روزگارى در آن زندگى سختى را سپرى کرده بود ، گردید. پیمان ورساى یکى از ذلت بارترین پیمانهایى بود که پس از جنگ اول جهانى و در پى شکست آلمانها بر ملت آلمان تحمیل گردیده بود و هیتلر سوگند خورده بود که این پیمان را براندازد. از جمله مفاد این پیمان دادن سرزمینهایى از آلمان به لهستان بود و چون آلمانیها، لهستانیها را ملتى پست تر از خود مى دانستند این امر برایشان بسیار گران مى آمد. بدین سبب به دستور هیتلر در سپیده دم اول سپتامبر 1939 لشکریان قدرتمند ورماخت (ارتش آلمان ) مانند سیل از مرز لهستان عبور کردند و از شمال و جنوب و مغرب به سوى ورشو پیش راندند. انگلستان و فرانسه که در آن زمان جزو هم پیمانان لهستان بودند، پس از این واقعه به آلمان اعلام جنگ کردند واین آغاز جنگ دوم جهانى، بزرگترین جنگ تاریخ بشرى ، بود. نبوغ نظامى هیتلر به صورتى بود که همه جهان را به شگفتى واداشته بود. با تدابیر نظامى این مرد لهستان، دانمارک، نروژ،هلند ، بلژیک و سپس فرانسه به سرعت به اشغال نیروهاى آلمانى درآمد. هیتلر انگلستان را جزء لاینفک تمدن اروپا مى دانست و در هر لحظه از جنگ براى صلح با انگلستان اقدام مى کرد اما انگلیسیها که مردمى متکبر بودند حاضر به صلحى که کمتر از تسلیم نبود نمى شدند و تا آخرین نفس دلاورانه با آلمانها جنگیدند. هیتلر که نه مى خواست انگلستان را از بین ببرد و نه مى خواست قدرت ارتش خود را کاهش دهد از ادامه جنگ در غرب منصرف شد و رویش را به طرف شرق ، یعنى روسیه ، برگرداند. در ساعت 3:30 بامداد 22 ژوئن 1941 ارتش آلمان طى عملیاتى موسوم به بارباروسا به روسیه شوروى حمله کردند. در ابتدا سرعت ارتش بسیار بالا بود و در همان آغاز عملیات قسمتهاى بسیارى از خاک روسیه را به تصرف خود درآوردند.هیتلر و سایر فرماندهانش اینچنین مى پنداشتند که کار روسیه تا قبل از پائیز به اتمام خواهد رسید و همین ، بزرگترین اشتباه ، او بود. در زمستان سرد آن سال روسیه، ارتش آلمان ، بعلت نداشتن تجهیزات کافى براى نبرد زمستانى با آنکه تا دروازه هاى مسکو رسیده بود، بعلت مقاومت سرسختانه مردم و ارتش روسیه، مجبور به عقب نشینى شد و این آغاز پایان بود. پس از ورود آمریکا به جنگ جهانى دوم که توسط ژاپن صورت گرفت ، روح تازه اى در قواى متفقین دمیده شد و جنگ وارد مرحله جدیدى گردید. سرانجام با توافقى که توسط سران سه کشور انگلستان،روسیه و آمریکا یعنى چرچیل، استالین و روزولت انجام گرفت ، متفقین از شرق و غرب به سمت آلمان یورش بردند و توانستند ارتش آلمان را به زانو درآورند. هیتلر تا دقایق آخر مقاومت کرد و چون دیگر هیچ نیرویى براى جنگیدن نداشت براى آنکه جسدش به دست دشمنانش نیفتد دستور داد جسدش را بسوزانند و پس از این دستور با شلیک تپانچه به زندگى پر فراز و نشیب خود پایان داد. اما جنگ جهانى دوم ، جداى از تبعات منفى ، آثار مثبتى نیز بر جاى گذاشت که امروزه بشراز آنها بهره مند است. اصولا انسانها در مواقعى که ضرورت ایجاد کند دست به کارهاى بزرگى مىزنند و رشد سریع علم و دانش بشرى و پیشرفت فوق العاده تکنولوژى که به علت رقابت شدید نظامى بوجود آمد از جمله این آثار است. از دیگر مواردى که در دنیاى پس از جنگ بوجود آمد و مستقیما به این جنگ مربوط میشود مى توان از تشکیل سازمان ملل متحد، بوجود آمدن بلوک شرق و غرب و دو قطبى شدن جهان و دهها موارد دیگر را نام برد که هنوز هم مى توانیم این موارد را ببینیم. اما اگر هیتلر پیروز مى شد ما یقینا در دنیاى دیگرى زندگى مى کردیم و شاید این همه کشت و کشتارهایى که پس از این جنگ در سرتاسر جهان به بهانه هاى گوناگون شکل گرفته و مى گیرد بوجود نمى آمد............ و باز هم شاید ... شاید ایران خوشبخت تر از آنى که هست مى بود.

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:50 ] [ ]

[ ]

دست نشاندگی یمن در زمان انوشیروان یکی از شاهزاده گان خاندان حمیر که در یمن سلطنت داشت به دربار ایران پناهنده شده برای استرداد تاج و تخت از دست رفته از انوشیروان استمداد کرد . توضیح آنکه در اوایل قرن ششم میلادی حبشی ها که مسیحی بودند یمن را تصرف کردند و سردار حبشی ابرهه که فتوحاتی کرده بود حکومت خود را در اینجا محکم نموده , کلیساهایی در صنعا بنا کرد . امپراتور روم از این اوضاع خوشنود و انوشیروان مکدر شد . این بود که انوشیروان از پناهنده شدن شاهزاده مزبور استفاده کرده وهرز نامی را با قشونی برای تصرف یمن فرستاد و این سردار از خلیج فارس تا یمن با بهره مندی پیش رفت و عدن را تصرف کرده , حبشی ها را از یمن براند (570م) پس از آن خانواده حمیر برقرار و دست نشانده و دست نشانده ایران گردید , وهرز و سپاهیان ایرانی در آنجا مانده با اهالی مخلوط شدند . چنانکه اعراب دوره اسلامی آنانرا ابناء مینامیدند . جنگ با ترکها ترکها پس از آنکه قسمتی از مملکت هیاطله به تصرف آنها در آمد قوی شدند و دیزابول خاقان ترکها سفیری در 567م , به دربار ایران فرستاد تا عهدنامه اتحادی فیمابین منعقد گردد . انوشیروان از این اقدام او سخت دلتنگ گردید و چندی بعد سفیر ترک مرد . ( تصور بر این است که انوشیروان او را زهر داده) در اثر این قضیه , خاقان ترکها غضبناک گردیده , سفیری به بیزانس فرستاد و سفیری نیز از قسطنطنیه نزد خاقان رفت (569م) و ضمنا ترکها بنای تاخت و تاز را در حدود ایران گذاشتند , ولیکن همین که سپاه ایران به طرف ترکستان رفت عقب نشستند . بعد چون دیزابول دید که در میدان جنگ نمی تواند با ایران طرف شود باز سفیری نزد امپراتور روم فرستاده , دولت روم شرقی را تحریک کرد که معاهده خود را با ایران نقض کند 571م . تحریکات خاقان ترک در دربار روم موثر افتاد , زیرا زمینه حاضر بود . توضیح آنکه امپراتور روم یوستن دوم از فتوحات انوشیروان در اطراف ایران سخت نگران شده بود و می ترسید که قوی شدن ایران موازنه را بر هم بزند و دیگر اینکه انوشیروان در این زمان 70 سال داشت و قیصر گمان میکرد که شاه ایران از جهت پیری فرماندهی را بر عهده نخواهد گرفت و لذا عمر جنگ کوتاه خواهد بود . بنابراین معاهده 562 م را شکست و قشون رومی نصیبین را محاصره کرد ( میل دولت روم را به داشتن ارمنستان و نیز گرجستان متوان یکی از این جهات دانست ) جنگ سوم با بیزانس شاه همین که از نقض معاهده و محاصره نصیبین آگاه شد برخلاف انتظار امپراتور روم , خود بشخصه فرماندهی را عهده دار گردید و با سرعت شگفت آوری از دجله گذشته , به کمک نصیبین شتافت . بعد لشگر روم را از آنجا رانده , تا دارا پیش رفت , و این شهر را محاصره نمود . در همان وقت یک سقون طیار مرکب از شش هزار سوار زبده به سرداری آذرمهان به سوریه حمله برد . این ستون اطراف انطاکیه را آتش زده و شهر آپاما را خراب کرده , برگشت و به اردوی ایران در زیر قلعه دارا ملحق شد (572م) در سال 573م قلعه دارا به تصرف لشگر ایران درآمد . توضیح اینکه علاوه بر آلات و ادوات محاصره که انوشیروان برای تصرف آن به کار برد , آب شهر را برگرداند و قلعه مجبور شد که تسلیم شود . سقوط دارا اثر عجیبی در دنیای آنروز کرد , زیرا این شهر , قلعه محکم رومی ها در شرق بود و تسخیر آن محال به نظر می آمد . بر اثر این فتح , یوستن دیگر نتوانست سلطنت کند . استعفا کرده , جای خود را به کنت تی بریوس داد و در این موقع فهمید که شیر پیر هنوز قوی و خطرناک بوده , امپراتور جدید پس از اینکه بر تخت نشست چاره را در این دید که به مدت یک سال قرار داد متارکه منعقد نماید . این متارکه را به چهل و پنجهزار سکه طلا خرید و مشغول جمع آوری لشگری از مردمان تازه نفس و قوی سواحل دانوب و رودرن گردید . ولی بعد از انقضای مدت متارکه , باز جرئت نکرد که جنگ را شروع کند و در نتیجه برای سه سال قرارداد را تجدید و قبول نمود که سالی سی هزار سکه به ایران بپردازد . پس از آن , انوشیروان به ارمنستان رفته , آن را مطیع نمود و بعد به ارمنستان روم داخل شد ه در آنجا از کورس سکایی که با عده زیادی از سک ها در خدمت قیصر روم بودند یک شکست جزئی خورد , ولی به زودی این شکست را جبران نمود . توضیح آنکه شبانه با مشعلهای افروخته به طرف اردوی روم حمله برده آن را شکست داد و پس از آن برای گذرانیدن زمستان به ایران مراجعت کرد در 576م . قشون رومی شکست فاحشی از انوشیروان خورد و در سالهای بعد طرفین مشغول جنگ بودند , بی آنکه نتیجه قطعی برای یکی از آنان حاصل شود . پس از آن انوشیروان که مورد حمله قشون روم واقع شده بود برای تعیه لوازم جنگ , از دجله گذشته به تیسفون وارد شد و بزودی درگذشت . خصال انوشیروان مورخین شرقی انوشیروان را بزرگترین شاه ایران قدیم دانسته اند . جهت آن معلوم است : شاهانی مانند کوروش و داریوش بزرگ از خاطرها فراموش شده بودند, ولی حالا که آشنایی با اوضاع ایران قدیم بیشتر است نمی توان انوشیروان را دارای این مقام دانست . اما در این که او بزرگترنی پادشاه ساسانی بوده است تردیدی نیست . به طور کلی تاریخ نشان میدهد که نادر است که شخصی صفات سرداری را با خصایص مملکت داری یکجا جمع کرده باشد . درباره انوشیروان نیز میتوان گفت که صفات و خصایص مزبور در او جمع بوده : او شاهی است عادل و سخت , جنگی و مدیر , سردار و سائس و این صفات او هویداست . در زمان او سلسله ساسانی به اوج عظمت خود رسید : امپراتوری های روم شکستها خوردند و غرامتها دادند . دولت هیاطله برای همیشه از صفحه روزگار نابود گردید . خزرهای شمالی تنبیه شدند . ترکهای آنطرف جیهون به جای خود نشستند . حبشی ها را از یمن راندند و این مملکت دست نشانده ایران گردید . از طرف دیگر اصلاحات او در امور داخلی ایران روح جدیدی به کالبد ایران دمید و ایرانی برای مرتبه اولی با علوم یونانی آشنا شد . این نکته نیز جالب توجه است که انوشیروان آخرین ستاره ای بود که در افق ایران باستان درخشید , چه ایرانی بعد از افول آن به واسطه خبط های جانشینهای او و جهات دیگر با سرعت رو به انحطاط رفت و دیری نگذشت که دولت اردشیر پاپکان منقرض گردید و از برای ایران تاریخ جدیدی شروع شد . بنابر این انوشیروان عادل آخرین شاهی است که عظمت ایران باستانی را در شخص خود مجسم کرده است . موافق روایات ایرانی , شخصی که به انوشیروان در اصلاحات مملکتی کمکهای گرانبهایی کرده بود , بوزرجمهر (بزرگ مهر) است . این شخص در ابتدا معلم هرمز پسر انوشیروان بود و چون شاه دانایی و لیاقت او را مشاهده کرد , او را به وزارت انتخاب نمود . در باب عقل و کفایت این وزیز حکایتهای زیاد گفته اند و نوشته اند که در این مختصر نمی گنجد . گویند بوزرجمهر در زمان خسروپرویز وبه امر او به قتل رسید .

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:50 ] [ ]

[ ]

مرگ كراسوس سورن در اين زمان پيشنهاد صلح به كراسوس را داد اما به او تكليف كرد كه بايد براى امضاى صلح به ساحل رودخانه بيايد. كراسوس به ايرانى ها اعتماد نكرد اما تحت فشار سربازان و سردارانش بويژه اكتاويوس و كاسيوس (كه بعدها فرمانروايان روم شدند) مجبور به پذيرش اين خواسته شد. وى و سواران همراه او در حين حركت به سمت اردوى ايران با پارت ها درگير شده و كشته شدند. در اينكه چه كسى مسبب مرگ او بود بايد گفت كه برخى مورخان خلف وعده سورن را دليل اين امر مى دانند، برخى بروز شورش در اردوى رومى و برخى نيز دست به اسلحه بردن همراهان كراسوس را. اما به هر تقدير مرگ كراسوس سپاه روم را متوحش و پراكنده كرد. گفته مى شود از سپاه روم ۲۰ هزار نفر كشته، ۱۰ هزار نفر اسير ايرانى ها و ۱۰هزار نفر شكار اعراب بيابانگرد شدند. نتيجه نبرد كاره ۱- نبرد كاره يا حران نبردى تعيين كننده و مرگبار بود. براى اولين بار روم در مصاف با يك دولت شكست قطعى خورده و ۹۰ درصد از بهترين لژيونهاى شرقى خود را از دست داد. اين شكست را روم در اوج قدرت از دولت تازه قدرت يافته پارت يا اشكانى خورده بود. ۲- در اين نبرد چنانكه ذكر شد ۳ سردار بزرگ روم كراسوس، اكتاويوس و كاسيوس حضور داشتند كه نشان دهنده علاقه روم به فتح ايران بود اما مرگ يك سردار و سرافكندگى ۲ سردار ديگر براى روم قابل تحمل نبود. ۳- حمله پارت ها در تاريخ مشهور گشت تا آنجا كه جنگ و گريز عليه سپاه هاى منظم تاريخ به عنوان يك تاكتيك مورد استفاده بسيارى از سرداران جنگى قرار گرفت چنانكه گفته مى شود، جنگ و گريز پارتيزانى از كلمه پارت مى آيد. ۴- ظاهراً رومى ها فهميدند كه عبور از دجله و فرات كار آسانى نيست و پيشروى آنها به سوى شرق اقدامى پرزحمت است. شايد بتوان به جرأت گفت كه ايران در دوران اشكانى و بعد ساسانى مانع اصلى توسعه دول غربى براى دستيابى آنها به شرق بويژه هند، ماورالنهر و خاك ايران شد. ۵- روم اكنون متوجه وجود يك دشمن بسيار بزرگتر از دشمنان قبلى خود(پادشاه پونت، گل ها، ژرمن ها و هانيبال) شده بود، قدرتى كه به دليل پهناورى خاك، نفوس فراوان و توان بالاى جنگاورى غيرقابل شكست نشان مى داد. نبرد يازدهم: قيام بردگان به رهبرى اسپارتاكوس اساس قدرت امپراتورى روم در بهره كشى از غلامان، بردگان و گلادياتورها بود. در ۷۳ پيش از ميلاد امپراتورى با تهديد بسيار جدى داخلى به نام قيام بردگان روبرو شد كه اگر تازه نفسى نيروهاى رومى نبود، همين شورش سبب پايان عمر امپراتورى مى شد. ظهور اسپارتاكوس اسپارتاكوس يك گلادياتور بود. مردانى كه در اثر مبارزات دائمى با يكديگر (براى تفريح اشراف روم) مردانى قوى و جنگاور بودند، اما اسپارتاكوس بر خلاف بردگان و گلادياتورهاى عادى مردى بسيار باهوش و داراى قدرت رهبرى بود. چنانكه گفته مى شود، كينه اين جنگجوى اسپارت زمانى به اوج مى رسد كه براى نبرد با او مردى عظيم الجثه سياهپوست از ميان مردان آفريقايى را بر مى گزينند و اين مرد على رغم پيروزى در جنگ تن به تن با اسپارتاكوس از كشتن او امتناع مى كند و در آمفى تئاتر بزرگ روم به دست نگهبانان كشته مى شود. در هر صورت اسپارتاكوس در ابتدا با شوراندن غلامان و گلادياتورها، سياهچالهاى شهر ماپوا را مى شكند و پس از كشتن كليه نگهبانان و قراولان به كوه «وزوو» فرار مى كند. او در آنجا به تدريج قدرت يافت و با حمله به املاك برده داران رومى سلاحهاى آنها را مصادره كرده و به نفرات خود افزود. اولين نبرد اقدامات اسپارتاكوس سبب وحشت شديد اشراف و زمين داران رومى شد و آنها از سنا خواستند تا نيرويى براى سركوبى اين ياغى بفرستند، سپاه بزرگى از روم عازم سركوب شورشيان شد و كوه وزوو تاكستانهاى اطراف آن را محاصره كرد. روميان به اين تصور بودند كه گرسنگى شورشيان را از پاى در مى آورد، اما بردگان با استفاده از درختان تاك پلكانى ايجاد كردند و شبانه از شكاف بزرگ و بلند كوه گذشتند و از پشت به نيروهاى روم حمله كردند. نبرد مهيبى در گرفت. بردگان كه براى «زندگى» مى جنگيدند، از جان خود گذشته و بى محابا به لژيونهاى رومى حمله مى بردند، لژيونرها نيز چون نتوانسته بودند آرايش بگيرند، مجبور به جنگ تن به تن شدند و گلادياتورها كه مركز و قلب واحدهاى شورشى بودند، به دليل مهارت و جسارت در اين نوع نبردها به سرعت مردان رومى را از پاى درآورده و لژيون رومى را به كلى نابود ساختند. پخش اين خبر كه يك لژيون قدرتمند رومى توسط بردگان بدون سلاح نابود شده، سبب فرار دهها هزار برده از مزارع و پيوستن آنها به اسپارتاكوس شد. در پاييز ،۷۳ اسپارتاكوس ۴۰ هزار نيرو از كشورهاى گل، سوريه، مقدونيه، يونان و شمال آفريقا در اختيار داشت كه اگرچه زبان يكديگر را نمى فهميدند، اما فرمان اسپارتاكوس را به عنوان رهبر اطاعت مى كردند. اسپارتاكوس در بين سپاه خود صدها آهنگر زبردست داشت كه به آنها دستور داد اسلحه مورد نياز سپاهش را تهيه كنند. او غارت اموال دهقانان خرده پا را ممنوع كرد، اما حملات متعددى به املاك اشراف و برده داران كرد و اندك اندك تبديل به نيرويى مهارنشدنى و مهيب شد. اوج قدرت اسپارتاكوس با هوش فراوان خود مى دانست با يك سپاه غير حرفه اى ۴۰ هزار نفرى نمى توان با امپراتورى روم كه در آن زمان قدرت اول دنيا بود و حداقل ۲۰۰ هزار لژيون در اختيار داشت، بجنگد. بنابراين استراتژى او خروج از ايتاليا بود. او سپاهش را به سمت شمال ايتاليا راند. سناى روم ۲ سپاه جديد به شمال ايتاليا فرستاد تا مانع خروج سپاهيان بردگان شود. اما اسپارتاكوس با حيله جنگى مناسبى مانع به هم متصل شدن اين ۲ سپاه شد و آنها را جداگانه در هم كوبيد. انهدام پى در پى لژيونهاى رومى ۲ اثر همزمان داشت. اول بسيج كل امپراتورى براى كوبيدن قيام بردگان و دوم مغرور شدن گلادياتورها و تصميم آنها براى فتح روم! در اين زمان شورشيان براى آزادى تنها كوههاى آلپ را پيش رو داشتند، ولى آنها به استدلالهاى اسپارتاكوس گوش نداده و بر بازگشت به داخل روم اصرار كردند. ورود كراسوس و پمپه كراسوس و پمپه سرداران بزرگ روم در آن زمان بودند و ورزيده ترين لشگريان را در اختيار داشتند. ورود اين دو به عرصه نبرد كار اسپارتاكوس را بسيار سخت كرد. خبر بازگشت ارتش بردگان، برده داران و سناى روم را وحشت زده كرد و چنانكه فئودور كوروفكينى در كتاب تاريخ روم باستان مى نويسد، از اينجا به بعد شمارش معكوس براى سقوط قيام كنندگان آغاز مى شود، چرا كه ديگر حرف شنوى آنها از اسپارتاكوس به پايان رسيده بود. آنها از وى خواستند كه به رم پايتخت افسانه اى امپراطورى حمله كند اما اسپارتاكوس خوب مى دانست تسخير اين شهر عظيم با سپاه وى امكان ندارد و حتى سعى كرد گلادياتورها را وادار به بازگشت به شمال ايتاليا كند اما درخواستهاى او با مخالفت بردگان مواجه شد. سپس او ابتدا ۲ لژيون رومى را كه در نزديكى شهر موضع گرفته بودند، در هم كوبيد و به سمت جنوب ايتاليا به حركت درآمد. اما سپاه عظيم كراسوس به تعقيب وى پرداخت. كراسوس سعى داشت كه بردگان را با گرسنگى از پاى درآورد. بنابراين، آنها را به جنوب شبه جزيره اينين (پاشنه چكمه ايتاليا) عقب راند و آنها را به محاصره انداخت. از آن طرف عظمت لژيونرهاى كراسوس ترس را براى اولين بار در دل گلادياتورها و بردگان انداخت. آنها كه تاكنون تنها با لژيونرهاى ۵ تا ۲۰ هزار نفره جنگيده بودند، اكنون شاهد صف آرايى نيمى از ارتش امپراطورى روم در جنوب اين كشور بودند. سنا براى آنكه خيال خود را راحت كنند، پمپه سردار افسانه اى رم را با سپاهيان بزرگش از اسپانيا و بالكان فراخواند تا شتابان خود را به جنوب غرب ايتاليا برساند. اكنون اسپارتاكوس و مردانش (و زنان و كودكان همراهشان) بايد بين مرگ در اثر گرسنگى و مرگ با شمشير لژيون ها يكى را انتخاب مى كردند چرا كه كشتى هاى دزدان دريايى كه به آنها قول داده بود آنها را به سيسيل برساند، خلف وعده كرده و آنها اكنون در مواجهه با تمام قدرت جهنمى امپراطورى بودند. اسپارتاكوس در يك شب طوفانى زمستان ۷۲ قبل از ميلاد با جسارت بسيار به همراه چند هزار نفر از شجاع ترين مردانش به ضعيف ترين نقطه خط محاصره كراسوس حمله كرد و موفق شد مردان و زنان خود را از محاصره نجات دهد اما باز هم تفرقه بين مردم فرودست همراه او سبب شد تا او نيمى از سپاهش را كه به صورت دسته هاى كوچك از او جدا شدند، از دست بدهد. اين مردان و زنان ظرف چند روز توسط نيروهاى كراسوس جداگانه قتل عام شدند بدون آنكه بتوانند از خود دفاع كنند. اكنون پمپه نيز رسيده بود. آخرين نبرد اسپارتاكوس براى آنكه نيروهاى كراسوس را قبل از تقويت توسط پمپه از بين ببرد در ۷۱ قبل از ميلاد به آنها حمله كرد اما كوچك شدن سپاه او از يك طرف و نااميدى مردانش (به دليل فرارسيدن پمپه با ۱۰۰ هزار مرد جنگى تازه نفس) از طرف ديگر، نگذاشت از اين ميدان پيروز درآيند. اسپارتاكوس سعى كرد خود را به كراسوس برساند تا با كشتن او روحيه سپاه رومى را بشكند اما با وجود كشتن دو فرمانده رومى به كراسوس نرسيد و نيزه اى از پشت به رانش اصابت كرد، اما او با كشيدن نيزه از پاى خود يك هسته مقاومت در مركز ميدان تشكيل داد. اكنون لژيون هاى ذخيره يكى پس از ديگرى وارد ميدان جنگ شدند و گلادياتورهاى خسته و غلامان، مرتب ضعيف تر مى شدند. اما آنها كه مى دانستند مرگ در ميدان بهتر از مرگ بر روى صليب است، به مبارزه ادامه دادند. نبرد بى رحمانه ادامه يافت تا آنكه پمپه نيز سررسيد و از اين زمان به بعد باقى مانده بردگان كه ۶ هزار نفر بودند، توان خود را پايان يافته ديدند و پمپه نيز آنها را به اسارت نگرفت، بلكه همه آنها را قتل عام كرد و به دستور سنا، آنها را برروى هزاران صليب در جاده شهر كوپوآ (محل اوليه آغاز قيام) آويخت. نتيجه قيام بردگان روم در دهه ۶۰ و ۷۰ قبل از ميلاد در اوج قدرت بود. اين قدرت عظيم در اين زمان به دليل آنكه حكومت اشكانيان در ايران در ابتداى كار بود و كارتاژ نيز نابود شده بود، دشمنى نداشت و با قدرت نظاميگرى و سيستم برده دارى در حال توسعه خود بود، قيام بردگان به دليل آنكه قيام داخلى بود، مى توانست خيلى سريع توسعه يابد و امپراتورى را از هم بپاشد. اما وجود مردان بزرگ جنگى در روم كه اين كشور را بسيار قدرتمند كرده بود و از طرف ديگر اسپارتاكوس نيز به دليل عدم برخوردارى از نيروهاى تربيت شده و فرمان پذير نتوانست به سان يك سردار نظامى از پيروزى هاى خود بهره جويد. البته او اگر اندكى شانس مى آورد، مى توانست پيروز شود. مثلاً در اوج جنگ هاى داخلى سزار با پمپه و يا هنگام گرفتارى روم در جنگ هاى گل و ژرمن و يا گرفتارى مرگ كراسوس در نبرد با پارتيان ايرانى قطعاً كسى را ياراى مبارزه با او نبود. اما چنانچه بررسى تاريخ نشان مى دهد، روم در برابر دشمنان جدى خود همواره از قدرت بالاى بسيج كنندگى برخوردار بوده و مردانى چون هانيبال نيز على رغم رشادت و ده ها بار شكست دادن لژيون هاى رومى عاقبت با مشاهده قدرت مقاومت امپراطورى با نهايت شگفت زدگى شكست و نابودى كامل را پذيرفته اند. اسپارتاكوس نيز (اگر همراهانش موافقت مى كردند) مى توانست با عبور از آلپ با پيوستن به ژرمن ها و گل ها با برنامه ريزى عليه امپراتورى عمل كند، اما تقدير چنين بود كه روم ۵ قرن ديگر نيز بى رقيب بماند تا آنكه از درون بپاشد.

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:49 ] [ ]

[ ]

قرن بیست ویکم، قرن فناوری نانو مهمترین دوران صنعت به شمار می رود. قرن نانو، قرن سلامتی، صرفه جویی و آرامش نامیده می شود. نانو نه یک ماده است نه یک جسم، فقط یک مقیاس است، کوچک شدن یک مقیاس، نانو یک میلیاردم متر است به اندازه ای کوچک که دیده نمی شود اما باتاثیری بسیار بزرگ در زندگی انسان. در مقیاس نانو خواص فیزیکی، شیمیایی وبیولوژیکی تک تک اتم ها، ملکول ها باخواص توده ماده متفاوت است، نانوذرات درچنین مقیاس و مشخصه های منحصر به فردی موجب پیدایش دستاوردهای نوینی درعلوم پزشکی و مهندسی می شوند. به طورخلاصه نانو تکنولوژی به معنی انجام مهندسی مواد در ابعاد اتمی – ملکولی و ساخت موادی با خواص کاملا" متفاوت درابعاد نانو است. تعریف دیگر نانوتکنولوژی "با آرایش دادن ودستکاری اتم ها ساخت مواد مورد نظراست". نانومتر، (یک میلیاردم متر) به اندازه چیدن 5الی10 اتم درکنار یگدیگر است، مکعبی باابعاد 2.5 نانومتر تقریبا" 1000 اتم راشامل می شود. خواص فیزیکی، شیمیایی و بیولوژیکی ماده تبدیل شده به ابعاد نانو نسبت به خواص آن در ابعاد ماکرویی کاملا" متفاوت است. نانو در ملکولهای ماده انرژی بالایی را ایجاد می کند به همین دلیل معجزه آسا نامیده می شود. تاریخچه فناوری نانو فناوری نانو حدود نیم قرن پیش، در دهه های آخر قرن بیستم همراه با توسعه فناوری های نوین تصویربرداری، دستکاری و شبیه سازی ماده در مقیاس اتمی پدید آمده است. نانو در گذشته فیزیک اتمی نامیده می شد، پس از کابردی شدن آن، نام آن نانوشد، به همین دلیل نانو یک علم جدید نیست، اما کاربردی شدن آن زندگی انسان رادگرگون ساخت. ایده نانوتکنولوژی رابرای اولین بارEric Drexler به دنیا عرضه نمود، او درآزمایشگاه مشهورMIT متعلق به انستیتوForesight مطالعات خود را باسیستم ها بیولوژیکی شروع کرده وسپس متوجه شد که می توان دستگاه های ملکولی تولید کرد بدین ترتیب ایده نانو تکنوژلوی به نام او ثبت شد. اصطلاح "نانو" برگرفته از یونان قدیم است وبه معنی" کوتوله" بوده است. جايگاه فناوري نانو در علوم مهندسی علم میان رشته ای نانوتقریبا" تمامی علوم مهندسی وپزشکی رادر برگرفته است. تاکنون بیشترین کاربرد را درصنایع سنگین، بهداشت، نساجی و کشاورزی داشته ودر صنایعی نظیر رنگ، اتومبیل، کامپیوتر، شیمی، تصفیه آب وغیره نیز درحال توسعه است. محصولات نساجی حاصل از فناوری نانو در کشورهای آلمان وانگلیس بیشترین رواج رادارند. تولید کفش ها و لباس هایی که با حفظ گرمای بدن وتاثیر درگردش خون، باعث کاهش خستگی وراحتی می شوند نیز ازدستاوردهای سحرآمیزعلم نانو است. ساخت، دستکاری و آنالیز نانو- سیستم ها، توابع مختلفی راکه قبلا" از وجود آن بی خبر بوده ایم آشکارو استفاده مفید وعرضه آنها به بشر باعث پیشرفت‌های ارزنده ای دراستانداردهای زندگی می شود. مهندسی سیستم‌های خلاء پیشرفته وایجاد توانایی های علمی در علوم مهندسی و پزشکی از قبیل; نمایش، تطبیق نیروهای مکانیکی و تعیین مشخصات آنها درسطح نانو، شروع وخاتمه تثبیت وپی گیری انجام کارهای مختلف در نانو ثانیه ها، بررسی پیشرفت تکنیک های آنالیتیکی مانند; آنالیزهای شیمیایی در ابعاد نانو وازطرفی فرصت دست یابی علوم مهندسی به نانوسنسورها، عناصرحافظه وتجهیزدستگاه‌های جدید وموثردرعلم پزشکی ازدستاوردهای این فناوری است. فولرین C60) Fulleren)به دلیل ساختار خاص آن کاربردهای بسیاری؛ ازجمله عناصر حافظه در صنعت کامپیوتر و روان‌کننده‌های جامد در روغن موتوررا دارا می باشد. تاثیرات فناوری نانو در زندگي انسان بهره گیری از خواص ماده درمقیاس نانو، نویدبخش فواید و منافعی می باشد که موجب تحولات اساسی در زندگی انسان می شود. صرفه جوئی در مصرف انرژی، صرفه جویی اقتصادی، صرفه جویی در زمان، تامین محصول بیشتر باهزینه کمتر، افزایش کیفیت محصول ودرنتیجه افزایش کیفیت واستانداردهای زندگی، ایجاد زندگی سالم، کاهش وابستگی های اقتصادی به سایر تکنولوژی های پیشرفته وافزایش درآمدهای ملی از جمله فوایدی است که می توان نام برد. بودجه صرف شده در فناوری نانو درسال 2008 مبلغ 8/6 میلیارد دلارواین بودجه برای سال 2015 به میزان یک تریلیون دلاروبرای سال 2020 چهاربرابراین رقم پیش بینی شده است.

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:37 ] [ ]

[ ]

علی النقی از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد پرش به: ناوبری، جستجو مختصات: ۳۴°۱۱′۵۵.۸۱″ شمالی ۴۳°۵۲′۲۳.۹۷″ شرقی / ۳۴.۱۹۸۸۳۶۱° شمالی ۴۳.۸۷۳۳۲۵۰° شرقی / 34.1988361; 43.8733250 برای دیگر کاربردها نقی (ابهام‌زدایی) و هادی را ببینید. امام شیعه علی الهادی نقش دهمین امام شیعیان نام علی الهادی کنیه ابوالحسن (ابوالحسن ثالث یا عسکری) زادروز ۱۵ ذی‌الحجه سال ۲۱۲ هجری قمری زادگاه یکی از محله‌های نزدیک مدینه به نام صریا (که روستایی بوده که توسط امام کاظم بنا شده)[۱] درگذشت ۳ رجب سال ۲۵۴ هجری قمری مدفن مرقد امامان علی الهادی و حسن عسکری، سامرا لقب(ها) هادی، نقی؛ و نیز: مرتضی، فقیه، امین، متوکل، طیب، نجیب، عالم، متقی، مؤتمن، عسکری ناصح پدر جواد مادر سمانه مغربیه، معروف به سیّده فرزند(ان) حسن (جانشین)، جعفر، حسین، محمد، عایشه طول عمر پیش از امامت ۸ سال (سال ۲۱۲ تا ۲۲۰ پس از هجرت) دوران امامت ۳۳ سال (سال ۲۲۰ تا ۲۵۴ پس از هجرت) علی · حسن · حسین سجاد · محمد باقر · جعفر صادق موسی کاظم · رضا · جواد هادی · حسن عسکری · مهدی ابوالحسن، علی بن محمد بن علی بن موسی الهادی النقی العسکری، دهمین امام شیعیان که از وی با عنوان امام علیّ نقی یا امام هادی یاد می‌کنند. جز هادی، معروفترین لقب او نقی است.[۲] نام او، «علی» و کنیه‌اش «ابوالحسن ثالث» و از القابش نقی، هادی، امین، طیب، ناصح و مرتضی را ذکر کرده‌اند. شیعیان وی را با فرزندش حسن بن علی، «امامین عسکریین» می‌خوانند، زیرا در شهر نظامی سامراء (عسکر)، زیر نظر خلفای عباسی بودند.[۳] زندگی او مصادف با ضعف عباسیان[۴] بود. از او رساله‌ای در جبر و اختیار و چند زیارت نقل شده‌است. منابع شیعیان کرامات بسیاری را به او نسبت می‌دهند. محتویات ۱ ریشه‌شناسی القاب ۲ تولد ۳ زندگی ۴ مرگ ۵ کرامات ۶ بمب‌گذاری در حرم ۷ آهنگ جنجالی ۸ جستارهای وابسته ۹ منابع ۱۰ پیوند به بیرون ریشه‌شناسی القاب در لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین برای نقی نظیف و پاکیزه، برگزیده و خالص و برای هادی راهنما، راهنماینده، مرشد و هدایت کننده آمده است.[نیازمند ارجاع دقیق] تولد علی‌النقی در نیمه ذی الحجه ۲۱۴ قمری در روستای صریا در نزدیکی مدینه به دنیا آمد. پدرش امام نهم شیعیان، ابوجعفر محمد التقی‌الجواد بود. مادرش بنا به برخی منابع ام الفضل دختر المامون و بنا به برخی دیگر ام الولد بود که سمانه یا سوسن خوانده می‌شد که اصالت مغربی داشت، البته نام مادرش مدنب، حدیث و غزال هم ذکر شده‌است. روایت اخیر محتملتر است چون بنا به برخی تواریخ ازدواج محمد بن علی و ام الفضل در ۲۱۵ هجری رخ داد.[۵] زندگی در زمان کشته شدن پدرش محمد بن علی در بغداد در مدینه حضور داشت و همچون او در کودکی و هشت سالگی به امامت رسید. مطابق وصیت پدرش او وارث دارایی‌های پدر پس از سپری‌شدن صغر سن می‌شد. پیروان محمد بن علی اکثرا امامت او را پذیرفتند؛ اما بعدها گروه کوچکی برادرش موسی را امام دانستند. این گروه پس از آنکه موسی خود را از آنان جدا کرد دوباره پیرو علی بن محمد گشتند.[۲] وی پیش از خلافت متوکل در آرامش در مدینه می‌زیست. متوکل عباسی برای آنکه بنیان خلافت –به عنوان یک نهاد سنی‌مذهب– را محکم کند[۶] دشمنی آشکاری را با شیعیان آغاز کرد و شروع به آزار و اذیت آنان نمود[۷]. خلافت متوکل و سیاست ضد علوی او برای علی سختی‌هایی به بار آورد.[۵] پس از خلیفه شدن متوکل، حاکم مدینه، عبدالله بن محمد بن داود هاشمی، نامه‌ای به متوکل نوشت و به او در مورد فعالیت‌های علی و پیروانش هشدار داد[۲]. او نوشت که علی در خانه‌اش پول، سلاح و نوشته‌های ممنوعه نگهداری می‌کند[۸] [۹]. در جواب علی نامه‌ای به متوکل در دفاع از اتهامات و شکایت از حاکم مدینه نوشت. متوکل حاکم مدینه را خلع و علی را از بالاترین احترام و اعتماد خود مطمئن کرد، ولی از او خواست که با خانواده و خدمه به درگاه او نقل مکان کند.[۲] علی بن محمد در مدینه توانست به خوبی نقش رهبری شیعیان را ایفا کند و به همین دلیل متوکل در سال ۲۳۳ یحیی بن هرثمه را مأمور انتقال وی به سامرا کرد. وقتی یحیی وارد مدینه شد مورد مخالفت مردم قرار گرفت و در ابتدا گفت هیچ خطری او را تهدید نمی‌کند. وقتی علی بن محمد به بغداد رسید مردم بسیاری جمع شدند نا او را ببینند و فرماندار اسحاق بن ابراهیم طاهری به ملاقات او آمد و تا پاسی از شب نزد او ماند. وی در ۲۳ رمضان ۲۳۳ وارد سامرا شد. خلیفه فوراً وی را به حضور نپذیرفت ولی فردای آن روز خانه‌ای را برای اقامت او اختصاص داد. علی بن محمد بقیه عمرش را در سامرا ماند. از وی نقل شده که او داوطلبانه به سامرا آورده نشده ولی از آنجا که کیفیت آب و هوا را می‌پسندد فقط به خلاف میل خود آنجا را ترک خواهد کرد.[۲] به نظر می‌رسد او احترام خلیفه را جلب کرده بود و اگرچه تحت نظر بود آزاری به او نرسید. وی به خاطر تقوا و فروتنی اش مورد احترام بسیاری بود. نسب العسکری او به دلیل منطقه عسکر سامرا ست.[۵] از برجسته‌ترین اصحاب و شاگردان علی بن محمد می‌توان نام اینان را ذکر کرد: عبدالعظیم حسنی حسن بن راشد عثمان بن سعید عمری در سامرا، علی بن محمد اگرچه به طور مستمر تحت نظر بود، می‌توانست آزادانه در شهر بگردد و با طبقه بالای جامعه ارتباط برقرار کند. او آشکارا قادر بود ارتباط مستمری با نمایندگانش را حفظ کند، که مامور رساندن نامه‌ها و دستورها و جمع‌آوری خمس شیعیان بودند. وی بعدها در سامرا چندین خانه خرید.[۲] حامد الگار می‌گوید سخت‌گیری‌های متوکل عباسی[۱۰] باعث تقیه کامل و ناپیدایی‌اش از جامعه شد[۱۱]. رساله‌ای در خصوص اختیار انسان و چند متن و اظهار کوتاه (حدیث) به او نسبت داده می‌شود و توسط ابن شعبه حرانی ذکر شده‌اند.[۲] زیارات جامعه کبیره و غدیریه نیز منسوب به اوست[۱۲][۱۳]. مرگ علی بن محمد سرانجام به دستور معتز در روز ۳ رجب سال ۲۵۴ قمری در ۴۱ سالگی در زندان کشته شد. مدت امامت علی بن محمد ۳۳ سال بود. بنا به سنت شیعه او مسموم شد.[۵] ابن بابویه گفته‌است که او توسط متوکل، یا معتمد مسموم شد، گرچه هیچ یک از این دو در زمان مرگ او خلیفه نبودند.[۲] گرچه مقاتل الطالبین او را جزو شهدای علوی قید نمی‌کند. خلیفه معتز، برادرش ابو احمد موفق را برای نماز میت او فرستاد. وقتی جمعیت عظیم مردم برای عزاداری جمع شدند، پیکر او به خانه‌اش که او از دلیل بن یعقوب مسیحی خریده‌بود بازگردانده‌شد و آنجا به خاک سپرده‌شد. پسرش ابوجعفر، که به نقلی در ابتدا جانشین او در امامت به شمار می‌رفت پیش از او در سامرا درگذشته‌بود. دو پسر دیگر او - حسن، که جانشینش شد - و جعفر از او باقی ماندند.[۲] بنا به اعتقاد شیعیان علی النقی، جانشینی پسرش حسن عسکری را حتی قبل از تولد او و همچنین در پاسخ به شیعیان درباره امامت پسرش محمد، ضمن رد امامت محمد، به شیعیان یادآوری کرده و او را پسر بزرگتر خود نیز خوانده‌است.[۱۴] شیعیان همچنین معتقدند که بر جنازه وی پسرش حسن نماز گذارده‌است و در اعتقاد شیعه بر جنازه امام معصوم، تنها جانشین او نماز می‌گذارد.[نیازمند منبع] باب او محمد بن عثمان العمری بود که پدرش عثمان بن سعید وکیل و باب امامان هشتم و نهم بود. شیعه اثنی عشری پسر او حسن را به امامت به رسمیت شناخت. گرچه گروهی دیگر معتقد بودند پسرش محمد که پیش از او درگذشته بود امام پنهان است. احتمالاً محمد بن نصیر نمیری که به علی النقی نسبت ربوبیت داد و مدعی شد باب و پیامبر او ست به این گروه مرتبط بوده‌است. او بنیانگذار فرقه‌ای از غلات شیعه به نام نصیریه شمرده می‌شود.[۵] کرامات روایات شیعه کرامات بسیاری را به علی بن محمد الهادی نسبت می‌دهد[۲]. تعداد این کرامات به‌ویژه برای علی‌النقی بیشتر از سایر امامان شیعه ذکر شده‌است[۱۵]. به طور خاص او چنین توصیف شده که؛ دانش زبان‌های ایرانیان، اسلاوها، هندیان و نبطیان، علاوه بر از پیش دانستن طوفان‌ها و پیشگویی مرگ‌ها و دیگر رخدادها به او اعطا شده‌بود.[۲] گفته‌شده او متوکل را لعنت کرد و مرگ او را سه روز پس از این که خلیفه او را تحقیر کرده بود (با دستور دادن به او، به همراه هاشمیان و دیگر بزرگان، که از اسب پیاده شوند و جلوی او و فتح بن خاقان پیاده راه بروند) یا زندانی اش کرده بود پیش بینی کرده بود.[۲] در حضور متوکل، او با گذاشتن زنی که به دروغ می‌گفت زینب دختر حسین بن علی است در لانه شیر برای اثبات این که شیرها به بازماندگان علی آسیب نمی‌زنند، نقاب از چهره او برداشت.[۲] او شیری را که بر یک فرش نقش بسته بود زنده کرد و آنرا واداشت تا یک شعبده باز هندی را که به دستور متوکل، سعی کرد با حقه‌هایش به او بی احترامی کند ببلعد؛[۲] مشتی ماسه و سنگ را برای یک پیرو فقیرش به طلا تبدیل کرد.[۲] بمب‌گذاری در حرم نوشتار اصلی: بمب‌گذاری در حرم عسکریین حرم علی نقی و حسن عسگری پس از انفجار و تخریبدر ۳ اسفند ۱۳۸۴، یک بمبگذاری در حرم عسکریین، به مقبره هادی و پسرش حسن عسکری آسیب فروانی زد[۱۶]، حمله دیگری نیز در ۲۳ خرداد ۱۳۸۶ انجام شد که منجر به تخریب دو مناره حرم شد.[۱۷] آهنگ جنجالی نوشتار اصلی: نقی (ترانه) شاهین نجفی، خواننده رپ فارسی آهنگی را با نام نقی، در اردیبهشت ۹۱ منتشر کرد که جنجال‌هایی را برانگیخت، همزمان حکمی فقهی از آیت الله صافی گلپایگانی مرجع تقلید شیعیان در ایران منتشر شد که حکم اهانت کنندگان به امام را همان حکم مرتداعلام می نمود. اگرچه این حکم اساس متعلق به قبل از انتشار آهنگ شاهین نجفی بود، برخی تصور کردند این همان حکم به قتل شاهین نجفی است. این در حالی است که در فقه شیعه بین حکم و فتوا تفاوت روشنی وجود دارد. پس از این جنجال رسانه ای بسیاری تصور کردند حکم قتل شاهین نجفی صادر شده است و در پی آن، شاهین نجفی تحت حفاظت امنیتی قرار گرفت. بسیاری از شخصیتهای دینی و مذهبی و حتی مخالفان جمهوری اسلامی مانند دکتر عبدالکریم سروش نیز این اقدام شاهین نجفی را تقبیح کردند. پس از این واکنشها شاهین نجفی تلاش کرد به نوعی کار خود را توجیه نماید و اعلام کرد ترانه نقی بهانه‌ای برای بیان معضلات اجتماعی بوده‌است [۱۸] جستارهای وابسته حرم عسکریین امامت امامان شیعه شیعه منابع ↑ إرشاد شیخ مفید، ج ۲، ص ۲۹۷ ↑ ۲٫۰۰ ۲٫۰۱ ۲٫۰۲ ۲٫۰۳ ۲٫۰۴ ۲٫۰۵ ۲٫۰۶ ۲٫۰۷ ۲٫۰۸ ۲٫۰۹ ۲٫۱۰ ۲٫۱۱ ۲٫۱۲ ۲٫۱۳ ۲٫۱۴ Madelung, Wilferd. “ʿALĪ AL-HĀDĪ”. In Encyclopædia Iranica. 2011. 861-862. Retrieved ۲۰۱۲-۱۲-۰۵. ↑ مشهورترین القاب امام هادی علیه السلام ↑ Algar, Imam Muhammad al-Jawad al-Taqi (a) and Imam 'Ali al-Hadi (a), 4:55. ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ Lewis, Bernard. “al-ʿAskarī”. P. Bearman; Th. Bianquis; C.E. Bosworth; E. van Donzel; and W.P. Heinrichs. In Encyclopedia of Islam. Second ed. Brill Online, 1986. ↑ Algar, Imam Muhammad al-Jawad al-Taqi (a) and Imam 'Ali al-Hadi (a), 40:10. ↑ Algar, Imam Muhammad al-Jawad al-Taqi (a) and Imam 'Ali al-Hadi (a), 39:14. ↑ Algar, Imam Muhammad al-Jawad al-Taqi (a) and Imam 'Ali al-Hadi (a), 49:30-50:00. ↑ حمید الگار منبع پول را خمس پیروان و سلاح‌ها را یادگارهای اجداد علی‌النقی می‌داند. ↑ Algar, Imam Muhammad al-Jawad al-Taqi (a) and Imam 'Ali al-Hadi (a), 39:14. ↑ Algar, Imam Muhammad al-Jawad al-Taqi (a) and Imam 'Ali al-Hadi (a), 5:00. ↑ «ولادت حضرت امام علی النقی(ع)». پایگاه حوزه، ۱۲ آذر ۱۳۸۸. بازبینی‌شده در ۰۵/۱۲/۲۰۱۲. ↑ «کنگره ملی «امام هادی(ع)» در خرم‌آباد؛ حجت‌الاسلام صابری‌اراکی: خطبه غدیریه برای مردم تفسیر و تبیین شود.». ایسنا لرستان، ۲۱/۸/۱۳۹۰. بازبینی‌شده در ۰۵/۱۲/۲۰۱۲. ↑ کتابخانه الکترونیکی علوم حدیث ↑ Algar, Imam Muhammad al-Jawad al-Taqi (a) and Imam 'Ali al-Hadi (a), 1:05:30. ↑ BBC NEWS | Middle East | Iraqi blast damages Shia shrine ↑ BBC NEWS | Middle East | Blast hits key Iraq Shia shrine ↑ شاهین نجفی: هدف من بیان معضلات اجتماعی بوده‌است، دویچه وله فارسی Algar, Hamid. “[امام محمد الجواد (ع) و امام علی الهادی (ع)]” (MP3). Imam Muhammad al-Jawad al-Taqi (a) and Imam 'Ali al-Hadi (a). al-islam.org, 2001. Retrieved 06/02/2012. پیوند به بیرون مجموعه‌ای از گفتاوردهای مربوط به علی النقی در ویکی‌گفتاورد موجود است. العتبة العسکریة المقدسة جایگاه امام نقی در سلسلۀ امامت ن ب و شیعه اصول توحید نبوت معاد عدل امامت فروع نماز روزه خمس زکات حج جهاد امر به معروف نهی از منکر تولی تبری عقاید برجسته مهدویت غیبت غیبت صغری غیبت کبری انتظار ظهور رجعت بداء شفاعت و توسل تقیه عصمت مرجعیت و حوزه علمیه و تقلید ولایت فقیه متعه شهادت ثالثه جانشینی محمد نظام حقوقی چهارده معصوم محمد علی فاطمه حسن حسین سجاد باقر صادق کاظم رضا جواد(تقی) هادی(نقی) عسکری مهدی صحابه سلمان فارسی مقداد بن اسود ابوذر غفاری عمار یاسر بلال حبشی جعفر بن ابی‌طالب مالک اشتر محمد بن ابوبکر عقیل عثمان بن حنیف کمیل بن زیاد اویس قرنی ابوایوب انصاری جابر بن عبدالله انصاری ابن عباس ابن مسعود ابوطالب حمزه یاسر عثمان بن مظعون عبدالله بن جعفر خباب بن ارت اسامة بن زید خزیمة بن ثابت مصعب بن عمیر مالک بن نویره عبدالله بن جحش زنان: فاطمه بنت اسد حلیمه زینب ام کلثوم بنت علی اسماء بنت عمیس ام ایمن صفیه بنت عبدالمطلب سمیه علما روحانیان شیعه رویدادها رویداد مباهله غدیر خم سقیفه بنی‌ساعده فدک رویداد خانه فاطمه قتل عثمان جنگ جمل جنگ صفین جنگ نهروان واقعه کربلا مؤتمر علماء بغداد حدیث ثقلین اصحاب کسا آیه تطهیر شیعه کُشی کتاب‌ها قرآن نهج‌البلاغه صحیفه سجادیه کتب اربعه الاستبصار الکافی تهذیب‌الاحکام من‌لایحضره‌الفقیه مصحف فاطمه مصحف علی اسرار آل محمد وسائل الشیعه بحار الانوار الغدیر مفاتیح الجنان مجمع البیان تفسیر المیزان کتب شیعه مکان‌های متبرک مکه مکرمه و مسجد الحرام مدینه منوره و مسجد النبی و بقیع بیت المقدس و مسجد الاقصی نجف اشرف و حرم علی بن ابی‌طالب و مسجد کوفه کربلای معلی و حرم حسین بن علی کاظمین و حرم کاظمین سامرا و حرم عسکریین مشهد مقدس و حرم علی بن موسی‌الرضا دمشق و زینبیه قم و حرم فاطمه معصومه شیراز و شاه چراغ ری و شاه عبدالعظیم قزوین و شاهزاده حسین مسجد امامزاده حسینیه روزهای مقدس عید فطر عید قربان (عید اضحی) عید غدیر محرّم سوگواری محرم تاسوعا عاشورا اربعین عید مبعث میلاد پیامبر میلاد امامان ایام فاطمیه شاخه‌ها دوازده‌امامی(اثنی‌عشری) • اسماعیلیان • زیدیه منابع اجتهاد قرآن حدیث عقل اجماع ن ب و بزرگان اسلام پیامبر و خلفای راشدین محمد بن عبدالله ابوبکر عمر عثمان علی امامان شیعه علی حسن حسین سجاد (زین‌العابدین) باقر صادق موسی کاظم رضا تقی (جواد) نقی (هادی) حسن عسکری مهدی اهل بیت فاطمه علی حسن حسین سجاد باقر صادق موسی کاظم رضا تقی نقی حسن عسکری مهدی پنج‌تن محمد علی فاطمه حسن حسین صحابه ابوالعاص بن ربیع • ابوایوب انصاری • ابوبکر • ابودرداء • ابوذر غفاری • ابوسفیان بن حارث • ابوسفیان بن حرب • ابوعبیده جرّاح • ابوموسی اشعری • ابوهریره • ابی بن کعب • بلال حبشی • ثابت بن قیس • جابر بن عبدالله انصاری • جعفر بن ابی طالب• حبیب بن زید انصاری • حجر بن عدی • حسان بن ثابت • حسن بن علی • حسین بن علی • حمزه بن عبدالمطلب • خالد بن ولید • خبّاب بن ارّت • زبیر بن عوام • زید بن ثابت •زید الخیر • زید بن حارثه • سعد بن ابی‌وقاص • سعد بن عباده • سلمان فارسی • سهیل بن عمرو •طلحه • عبدالرحمن بن عوف • عبدالله بن زبیر • عبدالله بن سلام • عبدالله بن ام‌مکتوم • عبدالله بن عمر • عبدالله بن مسعود • عثمان • عقیل بن ابی‌طالب • علی بن ابی‌طالب • عمار یاسر • عمر بن خطاب • کعب بن ظهیر • معاذ بن جبل • معاویه بن ابی سفیان • مقداد بن اسود • یاسر پسر عامر • عبدالله جعفر ابوطالب • حباب بن منذر • اسید بن حضیر • سایر بنی عبدالاشهل • عویم بن ساعده • معن بن عدی • خالد بن سعد • سعید بن عاص • زیاد بن لبید انصاری • عکاشه بن محصن • مهاجر بن ابی‌امیه • عکرمه بن ابی‌جهل • اشعث بن قیس صحابیات اروی دختر عبدالمطلب اروی دختر کریز اسماء دختر ابوبکر اسماء دختر یزید اسماء دختر عمیس ام حبیبه ام خالد ام سلمه ام سلیم ام عماره ام قیس ام کلثوم دختر عقبه ام کلثوم دختر محمّد ام هانی دختر ابوطالب امامه دختر ابی عاص ربیعه برکه امّ ایمن جویریه دختر حارث حفصه دختر عمر حارثه دختر محمود حبیبه دختر عبیدالله هاله دختر عبدالوهّاب حلیمه دختر عبدالله حلیمه سعدیه حواء انصاری خدیجه دختر خویلد خوله دختر عامر خوله دختر حکیم خیره دختر ابی حدر رقیه دختر محمّد رمله دختر ابوسفیان زینب دختر جحش زینب دختر خزیمه زینب دختر محمّد سمیه دختر خیاط سهله دختر سهیل سلمه دختر عمیس سوده دختر زمعه سمیه دختر خبّاب سوده دختر زمعه صفیه دختر عبدالمطلب صفیه دختر حیی اخطب عایشه دختر ابوبکر فاطمه دختر محمّد فاطمه دختر حزم لیلا دختر منهال لبابه دختر حارث لبینه ماریه قبطیه ملیکه دختر ملحان میمونه دختر حارث نسیبه دختر حارث نسیبه دختر کعب ن ب و شاگردان برجسته امامان شیعه امام علی سلمان فارسی(ایرانی) • ابوذر غفاری • عمار یاسر • مالک اشتر • محمد بن ابی بکر • کمیل بن زیاد • عبدالله بن مسعود امام مجتبی عباس بن علی • مسلم بن عقیل • قيس بن سعد بن عباده • اصبغ بن نباته • جابر بن عبدالله انصاری امام حسین عباس بن علی • حبیب بن مظاهر • مسلم بن عوسجه • هانی بن عروه • حر بن یزید ریاحی • مسلم بن عقیل • امام سجاد ابوحمزه ثمالی • ابوخالد کابلی • یحیی بن ام طویل • سعید بن جبیر • سعید بن مسیب • عمرو بن عبدالله سبیعی • امام باقر ابوعبداللّه جابربن یزید بن حارث جعفی • محمد بن مسلم ثقفی کوفی • عبدالملک بن اَعیَن • سلیمان بن خالد • برید بن معاویه عجلی • ابوخالد کابلی • فُضَیل بن یَسار • ابوالصّبّاح کِنانی • حمّاد بن ابی سلیمان (ایرانی) • داوود بن ابی هند سرخسی(ایرانی) • محمّد بن اسحاق (ایرانی) • میمون قدّاح مکّی • معروف بن خرّبُوذ • عبدالله بن عطاء مکّی امام صادق ابان بن تغلب • اسحاق بن عمارصیرفی کوفی • برید بن معاویه بن العجلی • حریربن عبدالله سجستانی(ایرانی) • زرارة بن اعی شیبانی(ایرانی) • صفوان بن مهران جمال اسدی • عمران بن عبدالله سعد اشعری قمی(ایرانی) • عیسی بن عبدالله سعد اشعری قمی(ایرانی) • فیض بن مختارالکوفی • مؤمن الطّاق • محمد بن مسلم بن ریاح • معاذ بن کثیر • هشام بن محمد بن السائب • مفضل بن عمر • جابر بن حیان(ایرانی) • مالک بن انس • امام کاظم احمد بن موسی • علی بن یقطین • فاطمه معصومه • ابوصلت بن صالح هروی(ایرانی) • اسماعیل بن مهران(ایرانی) • حمّاد بن عیسی • هشام بن حکم • عبدالرحمن بن حجّاج بجلی • مفضّل بن عمر کوفی • یونس بن عبدالرحمن • عبداللّه بن جندب بجلی • امام رضا ابوصلت بن صالح هروی(ایرانی) • فضل بن شاذان(ایرانی) • محمد بن سنان(ایرانی) • محمدبن خالد برقی • احمدبن محمدبن عیسی قمی(ایرانی) • محمّدبن الحسن ابی خالد • امام جواد عبدالعظیم حسنی • ابوهاشم جعفری • ابراهیم بن مهزیاراهوازی(ایرانی) • حسین بن سعید اهوازی(ایرانی) • دعبل خزاعی • حسن بن محبوب سراد کوفی • اسماعیل بن بزیع • صفوان بن یحیی • امام هادی عبدالعظیم حسنی • حسن بن راشد • ايوب بن نوح • حسن بن علي ناصر • عثمان بن سعيد • داود بن قاسم جعفرى • حکیمه خاتون • امام عسکری داود بن قاسم جعفرى • داود بن ابوزيد نيشابورى(ایرانی) • عبدالله بن جعفر حميرى قمى(ایرانی) • عثمان بن سعيد • جابر بن يزيد فارسى(ایرانی) • ابراهيم بن عبيدالله بن ابراهيم نيشابورى(ایرانی) • محمد بن حسن صفار • حسين بن روح نوبختى(ایرانی) • سندى بن نيشابورى(ایرانی) • ابراهیم بن مهزیار(ایرانی) • محمد بن عثمان • امام قائم عثمان بن سعید • محمد بن عثمان • حسین بن روح(ایرانی) • علی بن محمد سمری • داده‌های کتابخانه‌ای برگه‌دان مجازی: 399359 برگرفته از «http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=علی_النقی&oldid=11147096» رده‌ها: امامان شیعهخانواده محمددرگذشتگان ۸۶۸ (میلادی)زادگان ۸۲۸ (میلادی)زادگان ۲۱۴ (قمری)درگذشتگان ۲۵۴ (قمری

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:33 ] [ ]

[ ]

نورالدّین عبد الرّحمن بن احمد بن محمد معروف به ، ملقب به خاتم الشعرا شاعر، موسیقی‌دان، ادیب و صوفی نام‌دار ایرانی ۲۴ آبان ۷۹۳ - ۲۳ شعبان ۸۱۷ هجری - بزرگترین استاد سخن بعد از عهد حافظ و به نظر بسیاری از پژوهشگران خاتم شعرای بزگ پارسی گوی است تخلص او در شعر جامی است وی این تخلص را از دوجهت برگزید ، نخست به خاطر اینکه زادگاهش جام بود و دیگر آنکه رشحات قلمش از جرعه شیخ احمد جام معروف به ژنده پیل سرچشمه می گرفت پدر بزگ جامی ، شمس الدین محمد دشتی از محله دشت اصفهان بود و به موجب بیدادگری ترکان و آشوب زمان در سده ۸ قمری به خراسان کوچ کرد و در شهر جام با شهرت دشتی منصب قضاوت یافت و ماندگار شد.و با دختریک نفر از اقاب امام محمد شیبانی ازدواج کرد و ثمره آن کودکی بود به نام احمد و او نیز در همان شهر ازدواج کرد که حاصل ازدواج او پسری به نام عبدالرحمان بود که بعد ها با نام جامی شهرت آفاق گشت زندگی نامه عبد الرّحمن جامی روزگار کودکی و تحصیلات مقدماتی جامی در خرگرد جام،که در آن زمان یکی از تبعات هرات بود در کنار پدرش سپری شد. در حدود سیزده سالگی همراه پدرش به هرات رفت و در آنجا اقامت گزید و از آن زمان به جامی شهرت یافت وی در شعر ابتدا دشتی تخلص می‌کرد، سپس آن را به جامی تغییر داد که خود علت آن را تولدش در شهر جام و ارادتش به شیخ الاسلام احمد جام ذکر کرده‌است. جامی مقدّمات ادبیات فارسی و عربی را نزد پدرش آموخت و چون خانواده‌اش شهر هرات را برای اقامت خود برگزیدند، او نیز فرصت یافت تا در مدرسه نظامیه هرات که از مراکز علمی معتبر آن زمان بود، مشغول به تحصیل شود و علوم متداول زمان خود را همچون صرف و نحو، منطق، حکمت مشایی، حکمت اشراق، طبیعیات، ریاضیات، فقه، اصول، حدیث، قرائت، و تفسیر به خوبی بیاموزد و از محضر استادانی چون خواجه علی سمرقندی و محمد جاجرمی استفاده‌کند. در این دوره بود که جامی با تصوّف آشنا و مجذوب آن شد به‌طوریکه در حلقه مریدان سعدالدین محمد کاشغری نقشبندی درآمد و به تدریج چنان به مقام معنوی خود افزود که بعد از مرگ مرشدش خلیفه طریقت نقشبندیه گردید. پس از گذشت چند سالی جامی راه سمرقند را در پیش گرفت که در سایه حمایت پادشاه علم دوست تیموری الغ بیگ به کانون تجمّع دانشمندان و دانشجویان تبدیل شده بود. در سمرقند نیز نورالدّین توانست استادانش را شیفته ذکاوت و دانش خود کند. او که سرودن شعر را در جوانی آغاز کرده و در آن شهرتی یافته بود، با تکیه زدن بر مقام ارشاد و به نظم کشیدن تعالیم عرفانی و صوفیانه به محبوبیتی عظیم در میان اهل دانش و معرفت دست یافت. بعد از چند سفر که جامی در بلاد خراسان و یا به ماوراءالنهر کرده بود بازپسین سفر او که از لحاظ مطالعهدر زندگانی وسیر حالات او بسی شایسته ارزش است سفر حجاز میباشد . در این سفر که به سال 851 - 877 هجری - اتفاق افتاده ؛از مدان ، کردستان ، بغداد ، کربلا ، نجف ، مدینه ، مکه ، دمشق ، حلب و تبریز دیدن نمود و به خراسان باز گشت در دیوان جامی موارد بسیاری یافت میشود که تمامی اشاره به این سفر ، حوادث و زیارت ها و شهر های مختلف و دل آزردگی ها و ملالت ها و نیایش او در این گشت و گذر میباشد . بی شک جامی را میتوان از بزرگترین شاعران قرن نهم دانست . بسیاری از تذکره نویسان او را خاتم شعرای پارسی زبان میدانند و برخی او را یکی از بنیانگزاران سبک هندی و روش پیچیده گویی میشمارند و این تا اندازهای درست می تواند باشد. لیکن جنبه قاطعیت ندارد زیرادر سروده های مولانا بسیاری موارد از سبک و روش قدیم و اصیل خراسانی و هم مضامین رایج سیک عراقی را میتوان یافت .البته این امر یعنی اغتشاش و درهم ریختگی سبک و فقدان روش و شیوه یی نمایان در شعر جامی تنها ویژه این سراینده نمیباشد یلکه یکی از ویژگی های تاریخ ادبی قرن نهم میباشد . مزار عبدالرحمان جامی در شمال غربی شهر هراتجامی به افتادگی و گشاده‌رویی معروف بود و با اینکه زندگی‌ای بسیار ساده داشت و هیچ گاه مدح زورمندان را نمی‌گفت، شاهان و امیران همواره به او ارادت می‌ورزیدند و خود را مرید او می‌دانستند. جانشینان الغ بیگ خصوصا سلطان حسین بایقرا و امیر او علیشیر نوایی تا آخر عمر او را محترم می‌داشتند و اوزون حسن آق قویونلو، سلطان محمّد فاتح پادشاه عثمانی و ملک الاشراف پادشاه مصر از ارادتمندان او بودند. جامی سرانجام در ۲۷ آبان ۸۷۱ - ۱۷ محرم ۸۹۸ هجری - در سن ۸۱ سالگی در شهر هرات درگذشت. آرامگاه او در حال حاضر در شمال غربی شهر هرات واقع و زیارتگاه عام و خاص است است. اعتقادات مذهبی بر اساس نسب و طریقت نقشبندیه و نوشته‌های جامی واضح است که وی حنفی و اهل سنت بوده اما چون همه اهل سنت در حب اهل بیت محمد ص سخنانی دارند و جامی نیز در این رابطه اشعاری دارد برخی او را شیعی دانسته‌اند؛ عده‌ای نیز او را متمایل به عقاید اشاعره و فقهای شافعی دانسته‌اند. در کتاب شواهدالنبوه جامی از خلفای چهارگانه با ادب و احترام بسیار یاد برده و ایشان را بر اهل بیت مقدم داشته، و احادیثی که در فضائل آنان به پیغمبر منسوب است همه را نقل کرده و به فارسی برگردانده‌است. با این حال جامی در مدح ائمه شیعه از جمله علی، حسن و حسین و نیز سجاد اشعاری سروده‌است و ایشان را به صدق و عدل و شجاعت ستوده‌است. اما آن‌چه جامی در ذم و سرزنش ابوطالب و پسرش عقیل سروده بود، مورد مخالفت بسیاری از علمای شیعه و از جمله قاضی میرحسین شافعی و قاضی عبید شوشتری واقع شد تا حدی که میرحسین یزدی او را با عبدالرحمن بن ملجم قیاس کرد. آن امام به حق ولی خدا کاسدالله غالبش نامی دو کس او را به جان بیازردند یکی از ابلهی یک از خامی هر دو را نام عبدرحمانست آن یکی ملجم این یکی جامی هر چند از نظر خود او، رفض اگر حبّ آل محمّد باشد، درست و کیش همهٔ مسلمانان است و اگر منظور از آن بغض اصحاب رسول باشد، مذموم است و سپس گفته‌است مذهب «رفض» چون خواه و ناخواه به چنین بغضی می‌کشد، ناپسندیده‌است. دامنه عداوت منتسبین به اهل تشیع با جامی به زمان حیات او محدود نمانده و در زمان خروج صفویه و سرکوبی اهل سنت و شیعه سازی بالاجبار مردم دامنه این تجاوز بعد از وفات جامی به هرات رسید که لشکر صفوی دستور یافتند در هر کتاب و اسنادی که نام جامی را بیابند آن را تراشیده و به عوض آن خامی بنویسند که مولانا هاتفی خواهر زاده جامی در این وصف الحال شعری هم دارد. آثار : آثار جامی از جامی ده‌ها کتاب و رساله از نظم و نثر به زبان‌های فارسی و عربی به یادگار مانده‌است آثار منظوم: جامی اشعار خود را در دو مجموعه بزرگ گردآوری کرده‌است: دیوان‌های سه گانه شامل قصاید و غزلیات و مقطعات و رباعیات جامی دیوان خود را در اواخر عمر به تقلید از امیر خسرو دهلوی در سه قسمت زیر مدون نمود: 1-1 فاتحة الشباب (دوران جوانی) 1-2واسطة العقد (اواسط زندگی) 1-3 خاتمة الحیاة (اواخر حیات) دیوان قصاید و غزلیات این دیوان را جامی در سال 858 - ۸۸۴ هجری - تدوین و تنظیم کرده‌است. قصاید جامی در توحید و نعت پیامبر اسلام و صحابه و اهل بیت و نیز مطالب عرفانی و اخلاقی‌است. جامی همچنین قصایدی در مدح یا مرثیه سلاطین و حکمای زمانش سروده‌است. غزلیات جامی غالباً از هفت بیت تجاوز نمی‌کند و اکثرا عاشقانه یا عارفانه‌است. از جامی مقطعات و رباعیاتی نیز باقی‌است که یا محتوی مسائل عرفانی‌است و اشاره به حقایق صوفیانه دارد یا نکته لطیف عاشقانه‌ای در آن نهفته‌است. دیوانی نیز به نام دیوان بی‌نقاط از جامی به‌جای مانده که در تمامی واژه‌های آن هیچ حرف نقطه‌داری استفاده نشده‌است. هفت اورنگ که خود مشتمل بر هفت کتاب در قالب مثنوی است. 2-1 سلسلة الذهب به سبک حدیقةالحقیقه سنایی و در سال ۸۸۷ سروده شده‌است، در این مثنوی از شریعت، طریقت، عشق و نبوت از دیدگاه عرفانی سخن رفته‌است. 2-2 سلامان و ابسال که به نام سلطان یعقوب ترکمان آق قویونلوست و در سال ۸۸۵ تألیف شده‌است. حکایت سلامان و ابسان نخستین بار در شرح اشارات خواجه نصیرالدین توسی و اسرار حکمه ابن طفیل آمده بود که جامی آن را به نظم فارسی درآورد. 2-3 تحفة الاحرار نخستین مثنوی تعلیمی جامی است که به سبک و سیاق مخزن‌الاسرار نظامی سروده شده‌است. در این کتاب اشارت‌هایی به آفرینش، اسلام، نماز، زکات، حج، عزلت، تصوف، عشق و شاعری آمده‌است. در انتهای این مثنوی جامی به فرزند خود ضیاء‌الدین یوسف پندنامه‌ای نگاشته‌است که در آن از جوانی خود یاد کرده‌است. 2-4 سبحة‌الابرار و آن نیز مثنوی تعلیمی‌است که در سال ۸۸۷ سروده شده‌است و در آن تعالیم اخلاقی و عرفانی در باب توبه، زهد، فقر، صبر، شکر، خوف، رجا، توکل، رضا و حب آمده‌است. 2-5 یوسف و زلیخا مثنوی عشقی به سبک خسرو و شیرین نظامی و ویس و رامین فخر گرگانی است که به نام و یاد پیامبر و بیان معراج و مدح سلطان حسین بایقرا آغاز می‌شود. در این کتاب جامی از سوره یوسف در قرآن و نیز از روایات تورات در سفر پیدایش بهره برده‌است. تاریخ تألیف این کتاب را سال ۸۸۸ هجری دانسته‌اند. 2-6 لیلی و مجنون مثنوی عشقی‌است که به وزن لیلی و مجنون نظامی و امیرخسرو دهلوی ساخته شده‌است. 2-7 خردنامه اسکندری که مثنوی تعلیمی در حکمت و اخلاق است و در آن از حکیمان یونان از سقراط، افلاطون، ارسطو، بقراط، فیثاغورث و اسکندر سخن رفته‌است. آثار منثور آثار منثور که برخی از آنان عبارت‌اند از: بهارستان، رساله وحدت وجود، شرح مثنوی، نفحات الانس و منشآت. بهارستان جامی: این کتاب را جامی برای فرزندش ضیاء‌الدین یوسف تألیف کرده‌است، جامی در تألیف این کتاب از سعدی تقلید کرده‌است. نثر این کتاب مسجع و متکلف و آمیخته به نظم است.ان کتاب در هشت روضه نگاشته شده‌است و در هر بخش حکایاتی از اولیاء‌الله و بزرگان صوفیه، شعرا، حکما و پادشاهان آمده‌است. این کتاب در سال ۸۹۲ هجری تألیف شده‌است. شواهدالنبوه: جامی این کتاب را در سال۸۸۵ و به درخواست امیرعلیشیر نوایی نگاشت. در این کتاب سیره پیامبر اسلام از ولادت یا وفات بیان شده‌است و پس از آن زندگی سلف صالح از صحابه، تابعین و تبع تابعین آمده‌است. این کتاب به نثر ساده فارسی نوشته شده‌است و جامی در آن از اشعار فارسی و عربی و نیز احادیث و روایات نبوی استفاده کرده‌است. اشعة‌اللمعات: این کتاب جامی به دستور امیرعلیشیر نوایی و در سال ۸۸۶ نوشته شده‌است، این کتاب در حقیقت شرح جامی بر لمعات فخرالدین عراقی است؛ جامی در شرح لمعات از سخنان محیی‌الدین بن عربی و صدرالدین محمد قونوی بهره برده‌است. شرح لمعات که در آن نکات و اصطلاحات عرفا ذکر گشته‌است در بیست و هشت باب تدوین شده‌است. نقدالنصوص: کتاب نقدالنصوص که به نثر عربی و فارسی است و در شرح فصوص‌الحکم ابن عربی نوشته شده‌است. لوایح: این کتاب جامی به نثر فارسی مسجع است و در هفتاد و دو باب نگاشته شده که هر باب با یک رباعی عربی یا فارسی پایان یافته‌است. جامی در سال ۸۷۰ این کتاب را به جهانشاه قره قویونلو ترکمان هدیه کرد. لوامع: شرح جامی بر قصیده خمریه ابن فارض است که در سال ۸۷۵ نگاشته شد. این کتاب در چهارده باب نگاشته شده و موضوع آن عرفان است. نفحات الانس :این کتاب مشتمل بر شرح احوال پانصد و هشتاد و دو تن از بزرگان تصوف و نیز شرح زندگی سی و چهارتن از زنان عارف است؛ جامی در تألیف این کتاب به طبقات‌الصوفیه محمد بن حسین سلمی و نیز به تذکرة الاولیای عطار نظر داشته‌است. یکی از شاگردان جامی به نام رضی‌الدین عبدالغفور لاری بر این کتاب شرحی نگاشته که به مرآة النفحات مشهور است. رسالات: رسالات جامی در فن معما و قافیه‌سازی از نخستین رسالات او هستند. از دیگر رسالات او رساله در ارکان حج است که به زبان فارسی و عربی نگاشته شده و در آن فرائض و مناسک حج و عمره همراه با تأویل عرفانی و فقهی آن آمده‌است. رسالات دیگر جامی برخی رسالات تفسیری و برخی شرح احادیث هستند که به طور پراکنده به زبان فارسی و عربی نگاشته شده‌اند. از مهم‌ترین رسالات جامی، صحیفه محمد پارسا بخاری‌است که در آن احوال یکی از بزرگان صوفیه در خرگرد جام به نام محمد پارسا آمده‌است. نی‌نامه: نی‌نامه یا نائیه رساله‌ایست در معنی حقیقت نی که در شرح نخستین بیت مثنوی معنوی نوشته شده‌است. این مجموعه آمیخته به نظم و نثر فارسی‌است و در آن به سخنان بزرگان صوفیه و برخی احادیث نبوی استشهاد شده‌است. رسایل: رسایل جامی رقعه‌هایی است که به سلاطین و بزرگان یا به ارکان دولت نوشته‌است؛ این نامه‌ها در کمال ایجاز و به نثر مسجع فارسی نوشته شده‌است. نفحات وصلك او قـدت، جـمرات شوقك في الحشا ز غمت به سينه كم‌آتشي‌كه‌نـزد ‌زبانه‌كماتشا بتوداشت‌خو دل‌گشته‌خون،ز تو بود جان مرا سكون فـهجـرتنـي فـجعلتـني متـحيرا متـوحـشا دل مـن بـه عشق تـو مي‌نهد، قـدم وفا بـره طلـب فلئن سعي فبه سعي، ولئن مشي فبه مشي ز كمند زلف تو هر شكن، گـرهي فتاده بـه كار من بگره‌گشائي زلف خود تو ز ‌كار من گرهي‌گشا توچه‌مظهري‌كه ز جلوه‌ي تو صداي سبحه‌ي صوفيان گذرد ز ذروه‌ي لامكان،كه‌خوشا‌ جمال‌ ازل ‌خوشا همه‌اهل‌مسجد‌ و صومعه، پي ورد صبح و دعاي شب من و ذكر طره و طلعت تو،من الغداه‌الي‌العشا چه جفا كه«جامي» خسته دل ز جدايي تو نمي‌كشد قدم ‌از طريق وفا بكش سوي عاشقان بلاكشا به كعبه رفتم وز آنجا هواي كوي تو كردم جـمال كعبه تماشـا بيـاد روي تو كردم شـعار كـعبه چـو ديدم سياه دسـت تمـنا دراز جـانب شـعر سيـاه مـوي تـو كردم چو حلقـه‌ي در كعبه به صد نيـاز گرفتـم دعاي حلقه‌ي گيسوي مشكبوي ‌تو كردم نهاده خلق حرم سوي كعبه روي عبادت من از ميان همه روي دل به سوي ‌تو كردم مرا به هيچ مقامـي نبـود غير تـو كامـي طواف‌ و ‌سعي‌كه كردم‌به‌جستجوي توكردم به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته گفتگوي تو كردم فتاده اهل فتي در پي منـي و مقاصـد چو(جامي)از همه فارق من آرزوي تو كردم گلزار عشق از خارخار عـشق تـو در سينـه دارم خـارها هـر دم شگفته بر رخم زان خارها گلـزارها از بس فغان و شيونم چنگيست خم‌گشته تنم اشك آمده تا دامنـم از هر مژه چون تـارها ره‌جانب بستان‌فكن‌ كز ‌شوق‌تو گل در چمن صد‌چاك‌كرده پيرهن شسته به‌خون‌رخسارها تا سوي بـاغ آري گذر سرو و صنـوبر را نگر عـمري پي نــظاره سر بر كـرده از ديـوارها زاهد بمسجد ‌برده پي‌حاجي‌به‌پايان‌كرده طي جايي كه باشد نقل و مي‌بيكاري است‌اين‌كارها هر دم فروشم جان تو را بوسه ستانم در بها ديوانـه‌ام بـاشد مـرا بـا خـود بـسي بـازارها تو بوده يار هر خسي من مرده از غيرت بسي يك بار ميرد هر كسي بيچاره جـامي بـارها پرتو خورشيد وجود اعـيان همـه شيـشه‌هاي گوناگون بود كـافـتاد بـر آن پـرتـو خـورشيد وجود هر شيشه كه سرخ بود يا زرد و كبود خورشيد در آن هم به همان رنگ نمود نكته‌ي عشق بودم آن روز در اين ميكده از دردكشـان كه نه از تـاك نشان بود و نـه از تاكـنشان از خرابات‌نشينان چه نـشان مي‌طـلبـي بي نشان نـاشده زيـشان نتوان يافت نشان در ره ميكده آن به كه‌شوي اي دل خاك شايد آن مست بدين سو گذرد جرعه‌فشان نكته‌ي عشـق بـه تقليـد مـگو اي واعظ بيش‌از‌ اين‌باده بچش چاشني جان‌بچـشان (جامي) اين خرقه‌ي پرهيز بيانداز كه يار همـدم بـي سـر و پايان شـود و رنـدوشان

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:15 ] [ ]

[ ]

حضرت امام علی النقی الهادی (ع ) تولد امام دهم شيعيان حضرت امام علی النقی (ع ) را نيمه ذيحجه سال 212 هجری قمری نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربيت مقام ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادری را به انجام رسانيد و بدين مأموريت خدايی قيام کرد . نام آن حضرت - علی - کنيه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادي " و " نقي " بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود . در اين مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعليم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار بود ، و لحظه ای از آگاهانيدن مردم و آشنا کردن آنها به حقايق مذهبی نمي آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خليفه ستمگر وقت - يعنی متوکل عباسی - آنی آسايش نداشت . به همين جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدينه بنا بر دشمنی ديرينه و بدخواهی درونی ، به متوکل خليفه زمان خود نامه ای خصومت آميز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگيزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و اين همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي کشانيد و اين کوته نظران دون همت که طالب رياست ظاهری و حکومت مادی دنيای فريبنده بودند ، نمي توانستند فروغ معنويت امام را ببينند . و نيز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمين ( = مکه و مدينه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدينه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از اين ديار بيرون بر ، که بيشتر اين ناحيه را مظيع و منقاد خود گردانيده است " . اين نامه و نامه حاکم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسی است . از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربيت شدند که هر يک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدين سان پايه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پيش نيامده بود ، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبی به کجا مي رسيد ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصتهای وسيعی برای تعليم و نشر برای امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که بايد و شايد پيش نيامد . با اين همه ، دوستداران اين مکتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در اين سالها به هر وسيله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دينی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر مي رسيدند و از سرچشمه دانش و بينش آنها ، بهره مند مي شدند و اين دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پيوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدينه و مانند آن ، نشان دهنده اين هراس هميشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمين ( مکه و مدينه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآيند و سر از اطاعت خليفه وقت درآورند . بدين جهت پيک در پيک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدينه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی از بزرگان مدت اين زندانی و تحت نظر بودن را - بيست سال - نوشته اند . پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه يحيی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدينه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به يحيی بن هرثمه گفت : ای مرد ، اين امام هادی فرزند پيغمبر خدا (ص ) مي باشد و مي دانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو بازخواست مي کند . يحيی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نيز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصيف ترکی . او نيز به يحيی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همين وصيف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنيدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزيد و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد . از اين مطالب که از قول يحيی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار مي گردد ، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است . باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از يحيی پرسيد : علی بن محمد چگونه در مدينه مي زيست ؟ يحيی گفت : جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگاری و بي اعتنايی به دنيا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزی نديدم ، و چون خانه اش را - چنانکه دستور داده بودی - بازرسی کردم ، جز قرآن مجيد و کتابهای علمی چيزی نيافتم . متوکل از شنيدن اين خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت مانع شدند ، و دشمنی يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانيدند ، با اين همه در برابر شکوه و هيبت حضرت هادی (ع ) هميشه بيمناک و خاشع بود . مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی به سزا داشت . روزی متوکل مريض شد و جراحتی پيدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خليفه شفا يابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هديه فرستد . در اين ميان به فتح بن خاقان که از نزديکان متوکل بود گفت : يک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شايد بهبودی يابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودی حاصل مي شود . چنين کردند ، آن جراحت بهبودی يافت . مادر متوکل هزار دينار در يک کيسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از اين ماجرا نگذشته بود که يکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دينار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی ديده شده است . متوکل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بياورند تا آسيبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گويد : ديدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختيار توست . آن مرد خانه را تفتيش کرد . چيزی جز آن کيسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کيسه ديگری سر به مهر در خانه وی نيافت ، که مهر مادر خليفه بر آن بود . امام فرمود : زير حصير شمشيری است آن را با اين دو کيسه بردار و به نزد متوکل بر . اين کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنيا و مال دنيا اعتنايی نداشت پيوسته با لباس پشمينه و کلاه پشمی روی حصيری که زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی مي کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مي فرمود . با اين همه ، متوکل هميشه از اينکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و رياست ظاهری بر وی به سر آيد بيمناک بود . بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر نقشی داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : " حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسيار جمع کرده و کاغذهای زياد است که شيعيان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند " . متوکل از اين خبر وحشت کرد و به سعيد حاجب که از نزديکان او بود دستور داد تا بي خبر وارد خانه امام شود و به تفتيش بپردازد . اين قبيل مراقبتها پيوسته - در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند - وجود داشت . و نيز نوشته اند : " متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در ميان بيابان وسيعی ، در موضعی روی هم بريزند . ايشان چنين کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل " مخالي " نهادند آنگاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما را اينجا خواستم تا مشاهده کنيد سپاهيان من را . و از پيش امر کرده بود که لشکريان با آرايشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماياند ، تا مبادا آن حضرت يا يکی از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند " . در اين مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهايی که در اقامتگاه امام (ع ) مي شد ، داشتند از جمله : " حضور جماعتی از بنی عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمد - که حرم مطهر وی در نزديکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - ياد شده است . اين نکته نيز مي رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مي زده اند . " اصحاب و ياران امام دهم (ع ) در ميان اصحاب امام دهم ، برمي خوريم به چهره هايی چون " علی بن جعفر ميناوي " که متوکل او را به زندان انداخت و مي خواست بکشد . ديگر اديب معروف ، ابن سکيت که متوکل او را شهيد کرد . و علت آن را چنين نوشته اند که دو فرزند متوکل خليفه عباسی در نزد ابن سکيت درس مي خواندند . متوکل از طريق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکيت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است . متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکيت را به حضور خود خواست و از وی پرسيد : آيا فرزندان من شرف و فضيلت بيشتر دارند يا حسن و حسين فرزندان علی (ع ) ؟ ابن سکيت که از شيعيان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سيد جنت ابدی الهي اند قابل قياس و نسبت نيستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم ديده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمي توان سنجيد . متوکل از اين پاسخ گستاخانه سخت برآشفت . در همان دم دستور داد زبان ابن سکيت را از پشت سر درآوردند و بدين صورت آن شيعی خالص و يار راستين امام دهم (ع ) را شهيد کرد . ديگر از ياران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظيم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : " نسب شريفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی عليه السلام منتهی مي شود ... " از اکابر محدثين و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و ياران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته . نوشته اند : " حضرت عبدالعظيم از خليفه زمان خويش هراسيد و در شهرها به عنوان قاصد و پيک گردش مي کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شيعيان مخفی شد ... " . " حضرت عبدالعظيم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنين استنباط مي شود که ترس اين عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حديث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سياسی او بوده است . او نيز مانند ديگر داعيان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سياسی صحيح و تصحيح اصول رهبری در اجتماع اسلامی مي کوشيده است ، و چه بسا از ناحيه امام ، به نوعی برای اين کار مأموريت داشته است . زيرا که نمي شود کسی با اين قدر و منزلت و ديانت و تقوا ، کسی که حتی عقايد خود را بر امام عرضه مي کند تا از درست بودن آن عقايد ، اطمينان حاصل کند - به طوری که حديث آن معروف است - اعمال او ، به ويژه اعمال اجتماعی و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به اين رضايت تصريح شده باشد ، يا خود حضرت عبدالعظيم با فرهنگ دينی و فقه سياسی بدان رسيده باشد " . صورت و سيرت حضرت امام هادی (ع ) حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هايش اندکی برآمده و سرخ و سفيد بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسيار مي کرد . امام آن چنان شکوه و هيبتی داشت که وقتی بر متوکل خليفه جبار عباسی وارد مي شد او و درباريانش بي درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمي خاستند . خلفايی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعين ، معتز ، همه به جهت شيفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنيای فريبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی ديرينه داشتند و کم و بيش دشمنی خود را ظاهر مي کردند ولی همه ، به خصال پسنديده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و اين فضيلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نياکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را ديده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پيوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نياز با معبود مي گذشت . لباس وی جبه ای بود خشن که بر تن مي پوشيد و زير پای خود حصيری پهن مي کرد . هر غمگينی که بر وی نظر مي کرد شاد مي شد . همه او را دوست داشتند . هميشه بر لبانش تبسم بود ، با اين حال هيبتش در دلهای مردم بسيار بود . شهادت امام هادی (ع ) امام دهم ، حضرت هادی (ع ) در سال 254هجری به وسيله زهر به شهادت رسيد . در سامرا در خانه ای که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالين او بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از اين سال امام حسن عسکری پيشوای حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بيست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد . زن و فرزندان امام هادی (ع ) حضرت هادی (ع ) يک زن به نام سوسن يا سليل و پنج فرزند داشته است . 1 - ابومحمد حسن عليه السلام ( امام عسکری (ع ) يازدهمين اختر تابناک ولايت و امامت است ) . 2 - حسين . 3 - سيد محمد که يک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود آراسته و پرهيزگار که بسياری گمان مي کردند مقام ولايت به وی منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شيعيان است در نزديکی سامرا مي باشد . 4 - جعفر . 5 - عايشه ، يا به نقل شادروان شيخ عباس قمي " عليه " .

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:14 ] [ ]

[ ]

محمد تقی در حدود 1186 در فرهان زاده شد پدرش ، کربلایی محمد قربان ، آشپز و ناظر دستگاه قائم مقام فرهانی بود . مادرش ، فاطمه ( فاطمه سلطان ) دختر استاد شاه محمد بنا اهل فرهان و شاغل در دستگاه قائم مقام بود محمد تقی در خاندان قائم مقام و در میان فرزندان و برادر زادگان او رشد و نمو کرد . او کودکی و نوجوانی را در محیط دستگاه میرزابزرگ قائم مقام و پسرش میرزاابولقاسم قائم مقام - که هردو وزیر عباس میرزا شاهزاده اصلاح طلب ایرانی بودند - گذرانددر واقع امیر میهن دوستی و استقلال طلبی را از عباس میرزا و دو وزیر بلند آوازه اش آموخت . امیر خیلی زود در آن محیط فضل و ادب و سیاست ، پیشرفت کرد و فن نویسندگی را آموخت استعداد و هوش بالای امیر از چشمان تیزبین قائم مقام پنهان نماند که سبب پیشرت های بسیاری در آینده برای امیر شد زندگی نامه امیر کبیر پس از گذراندن دورهه ای تحصیل و مسئولیتهای کم اهمیت در سال 1207 به همراه هیاتی به سرپرستی خسرومیرزا برای عذرخواهی از واقعه قتل گریبایدوف در ایران راهی روسیه شد . وظیفه امیر در این سفر سیاسی منشیگری و ارسال گزارش عملکرد هیات برای قائم مقام بود این سفر از 1/ 1208 تا 12/1208 طول کشید حدود اوایل 1216 به مقام وزارت نظام اذربایجان - که مهمترین شهر آن دوران بعد از تهران بود -- منصوب شد و در ماه مهر همان سال به همراه ناصرالدین میرزا ولیعهد و امیرنظام رنگنه برای ملاقات با امپراتور روسیه به ایروان رفت . در اردیبهشت 1222 از سوی دولت ایران مامور شرکت در کنفرانس ارزنۀ الروم شداین کنفرانس که با حضور نمایندگان روس و انگلیس در کشور عثمانی برگزار می شد مامورین داشت که به اختلافات و نبردهای ریشه دار بین دوکشور ایران و عثمانی خاتمه دهد او در این ماموریت تسلط خود را به امور سیاسی به خوبی نشان داد و مورد تحسین نمایندگان سیاسی روس و انگلیس قرار گرفت نتیجه این کنفرانس که به عهندنامه ارزنۀ الروم بود در حقیقت اولین دست پخت سیاسی امیر بود که یک نگاه ساده به این عهد نامه و عهد نامه های پیشین نشانگر میزان تسلط امیر بر امور ساسی را نمایانگر میسازد و نشان میدهد که تا چه اندازه فکر استقلال این کشور پهناور را در سر میپرورانده است . هنگامی که محمد شاه قاجار در 13 شهریور 1227 برابر با 4 سپتامبر 1848 در گذشت او مقدمات سفر ناصرالدین میرزا را به تهران فراهم کرد . او در ابتدا با فراهم نمودن مبلغ 30 هزار تومان از بازار تبریز به همراه سربازان موجود در تبریز که حدود 30 هزار نفر بودند به سمت تهران به راه افتاد و لیاقت امیر در امر آراستن و رهبری سپاه سبب شد تا در محلی به نام چمن توپچی از سوی شاه جدید به لقب امیر نظام ملقب گردد . شاه شب شنبه 28 مهر ماه 1227 در تهران بر تخت سلطنت جلوس کرد و در همان شب امیر نظام را به عالیترین لقب و منصب کشوری یعنی اتابک اعظم ملقب کرد و از این تاریخ بود که در واقع امیر شخص اول مملکت و مسئول امور کشوری و لشکری شناخته شد مضمون دسخط شاه به امیر چنین بود : ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئول هر خوب و بدی که اتفاق افتد میدانیم همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم ، کمال اعتماد و وثوق داریم و به جز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم وبه همین جهت این دست خط را نوشتیم مشکلاتی که از دوره قبل برای امیر باقی مانده بود عبارتن از : خرانه تهی کشور شورش در ایالات به ویژه فتنه سالار در خراسان بی نظمی و اختلاف در کلیه امور کشوری و لشکری یعنی به قول معروف سنگ روی سنگ بند نبود در سرزمین پهناور ایران ، که این ریشه در زمامداری افراد نالایقی چون حاج میرزا آقاسی و دیگر بی کفایتان داشت . همچنین علاوه بر مشکلات بالا این را هم باید افزود و ان هیجاناتی است که پس از مرگ شاه معمولا در ایران به وقوع می پیوست امیر با پشتکاری شگفت انگیز دست به اصلاحات زد و در این زمینه به موفقیتهای چشمگیری نایل آمد که به راستی اعجاب انگیز بود فهرستی هرچند کوتاه از خدمات ملی امیر که اورا کبیر کرد : اصلاحات عمومی : مصمم گشت که تشکیلات اداری کشور را یکسره اصلاح کند خرید و فروش حکومت و ولایات را براندازد طبقه دهقان را از دست ستمگریهای گذشته آزاد نماید اصول مالیاتی کشور را تغییر دهد خزانه کشور را سر و سامان داد از مواجب و مستمریهای گزاف شاهزادگان و درباریان و دیوانیان و روحانیون کاست برای پادشاه حقوق ثابت تعیین نمود بر عایدات دولت افزود و میان دخل و خرج دولت موازنه ایجاد نمود اصلاحات نظام : مشاقان نظامی اروپا استخدام کرد به تربیت صاحب منصبان جدید پرداخت فوج هیای جدید تازه ایجاد کرد و حتی از ایلات و عشاید سرحدی هنگ نظامی جدید ایجاد نمود ساخلوهای دایمی مرزی ایجاد نمود کارخانه اسلحه سازی و توپ ریزی احداث کرد لباس متحد الشکل نظامی برای سربازان و صاحب منصبان ایجاد نمود درجه های نظامی را تحت قانون جدیدی مشخص گردید اصلاح دستگاه عدالت : دیوانخوانه و دارالشرع را بر اصول تازه ای بنیاد نمود امور عرف و شرع را از هم جدا نمود اقلیت های مذهبی زردشتی ، مسیحی و یهودی را از اجحاف ها رهانید آیین بست نشستن را شکست و حکومت قانون را استوار کرد اصلاحات اخلاق مدنی : رشوه دادن ، دزدی و پیشگش دادن حکام ، دیوانیان و لشکریان را بر انداخت تملق گویی و القاب و عناوین ناپسندیده اهل دولت و مدیحه سرایی شاعران را منسوخ نمود هرزگی ، لوطی بازی ، قداره کشی و عربده کشیدن مستانه در کوی و برزن را از بین برد اصلاح امور شهری : چاپار خانه و پست جدید راه انداخت آبله کوبی را تعمیم داد جزوه هایی در مبارزه با آبله و وبا در میان مردم و ملایان منتشر کرد یخچال ها را از آلودگی پاک کرد به سنگفرش کردن کوچه و بازار همت گماشت نخستین بیمارستان دولتی را بنا نمود برای حرفه پزشکی امطحان طبی مقرر ساخت از نهر کرج آب به تهران آورد نشر دانش و فرهنگ نو : مدرسع دارالفنون را بنا نمود از فرنگستان استادان قابلی استخدام نمود به ترجمه کتاب های اروپایی همت گماشت چاپخانه های جدید بنا نمود روزنامه وقایع اتفاقیه را تاسیس نمود هیاتی از مترجمان زبانهای مختلف تشکیل و باب روزنامه های فرنگی را به ایران باز نمود رواج صنعت : کارخانه های مختلف صنعتی و پارچه بافی ایجاد نمود از اهل فن چند نفری را به روسیه فرستاد تا فنون غربی بیاموزند در رقابت با کالا های خارجی از صنعت ملی دفاع نمود به استخراج معادن دست زد و آن را تا 5 سال ار مالیات معاف نمود استادان معدن شناسی استخدام نمود و مجمع الصنایعی از مصنوعات ایران تاسیس کرد و محصولات ایران را به نمایشگاه لندن فرستاد توسعه کشاورزی : چندین سد بر رود خانه ها ساخت زراعت بعضی محصولات را معمول ساخت شیلات خزر را از اتباع روس گرفت و به ایران شپرد به آبادانی خوزستان توجه مخصوصی نمود پیشرفت در تجارت : از بازرگانان داخلی و خارجی ایرانی پشتیبانی کامل نمود بر میزان صادرات ایران افزود و از واردات کالاهای لوکس و غیر ضروری جلوگیری نمود تیمچه امیر را به عنوان مجمع بازرگانان بنا نمود و تجارت ایران را سرو سامان داد برخود امیر با دین نو ظهور : امیر در برخورد با دین اوران جدید یعنی سید محمد علی باب و پیروانش هیچ گونه نرمش و مدارایی از خود نشان نداد و با دین اوری به مقابله برخواست زیرا آن را مغایر با وحدت ملی و استقلال ایران میدانست امیر دوبار ازدواج کرد همسر اول او دختر عمویش یعنی دختر حاج شهبازخان بود نام او را جان جان خانم گفته اند ، امیر از همسر اول خود سه فرزند داشت ، میرزا احمد خان مشهور به امیر زاده و دو دختر امیر به هنگام صدارت از هسر اول خود جدا شده و در جمعه 27 بهمن 1227 با عزت الدوله ، تنها خواهر تنی ناصرالدین شاه ازدواج کرد . از عزت الدوله نیز دو دختر داشت . عزت الدوله با اینکه خواهر تنی شاه بود اما در سرا شیبی سقوط و تباهی دولت امیر هیچگاه اورا تنها نگذاشت ، تلاش بسیار کرد تا از جان امیر در مقابل ستم برادر خود پاسداری کند اما نتوانست نام او نیز به عنوان الگوی وفاداری زن ایرانی همیشه در تاریخ این مرز و بوم زنده خواهد ماند منش شخصی و رفتار سیاسی امیر سخت مورد ستایش و توجه همگان قرار گرفت . حتی بیگانگان نیز هنگامی که میخواهند در باره او ودولتش مطلبی بنگارند ، بدون توجه به دول بیگانه در سقوط دولت او لب به تحسین و ستایش میگشایند دلایل سقوط دولت امیر : دلایل این سقوط را باید از دو دید مورد بررسی قرار داد 1- عوامل داخلی 2- عوامل خارجی نقش دولتهای خارجی به ویژه روس و انگلیس در تباهی دولت اکیر آشکار استو در واقع بدیهی است و در واقع همان گونه که استبداد دشمن ازادی است اسعمار نیز دشمن استقلال است امیر به استقلال ایران جان تازه ای بخشید و اقتدار دولت مرکزی را به رخ جهانیان کشیده بود . عوامل داخلی بر اندازی عبارتند از ناراضیان درباری ، شاهزادگان متضرر شده از تعدیل مواجب ، ورشکستگان سیاسی که در دولتهای پیشین سیاستهای حکومتیشان با شکست مواجه شده واینک از دریچه چشم حسد به اصلاحات امیر مینگریستند همه این افراد در زیر مهد اولیا مادر شاه گرد آمده و به تحریک و دسیسه علیه امیر مشغول بودند اما همه این عوامل تا روزی که شاه از دولت امیر حمایت میکرد هیچ کاری از پیش نمیبرد. در حقیقت مهمترین عامل داخلی سرنگونی دولت امیر را میباید در ماهیت استبدادی حکومت در کشورهای شرقی جستجو کرد بدون تردید یکی از ویژگی های مهم حکومت های اسبدادی و فردی ، تحمل نکردن اقتدار و ارزش اجتماعی فرد دیگری غیر از مستبد حاکم است. شاه نتوانست اقتدار و شکوه امیر را تحمل کند ، همان گونه که هیچ مستبد برتری و اقتدار شخص دیگری را در حوزه حکومت خوش بر نمیتابد ابتدا شاه تلاش کرد تا از اختیارات امیر بکاهد کمتر او را به دربار احضار میکرد و دستخط های خود را خطاب به دیگران نوشت ، شاه رفته رفته عرصه را بر امیر تنگ کرد امیر هم که طالب این خدمات نبود و نیست و برای خود سوای زحمت و تمام شدن عمر حاصلی نمیداند طی نامه ای به شاه از او میخواهد که پرده های را کنار زده و نیت اصلی خود را آشکار کند تا امیر هم بدان ها گردن نهد پس از کشمکشهای سیاسی بین شاه و امیر سر انجام شاه در 22 آبان ماه سال 1230 حکم عزل امیر را از صدارت اعلام نمود متن نامه شاه : چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است شما را از آن معاف کردیم باید به کمال اطمینان مشغول عمارت نظام باشید و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل کراست فرستادیم و به آن کار اقدام نمایید تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگر چاکران که قابل باشند واگذاریم اما شاه حکم عزل امیر را با راحتی خیال و آسودگی صادر نکرد او متوجه محبوبیت امیر در بین توده های مردم و سپاهیان بود و به همین جهت به اشتباه فکر میکرد که امیر ممکن است در مقابل حکم عزل خود واکنش نشان دهد وعلیه شاه درست به اقدام خشونت آمیز بزند شاه در فرمان عزل امیر ابتدا امیر ار از وزارت بر کنار ساخت ولی عمارت نظام را برای چند روزی باقی گذاشت تنها کسی که در این روزها بین امیر و شاه وساطت کرده و میخواست بین آن دو آشتی بر قرار کند ، عزت الدوله همسر امیر و خواهر شاه بود امیر سعی نمود با شاه ملاقات نماید و حداقل از خام شدن کارهای پخته جلوگیری کنداما تلاش های او نتیجه ایی در بر ندارد امارت نظام او هم چندی بیش نپایید میرزاآقاخان نوری ، صدراعظم تازه به روی کار آمده که در دوران سلطنت محمد شاه قاجار به دلیل اختلاس و رشوه خواری شلاق خورده بود وابستگان پول پرست خود را مصدر کارهای نظام قرار داد و در امور سپاه مداخله میکرد امیر به تنگ آمده و در نامه ای به شاه چنین نوشت این غلام نمیتواندنظم دهد ، بی نظمی هم کار از پیش نمیرود ... این درد غلام را میکشد که فردا مردم گویند آن نظم میرزاتقی خان گذشت . مرگ را برخود گواراتر از این حرف میداند ... امر امر جهان مطاع است شاه به نامه امیر عتنایی نکرد و برعکس تصمیم گرفت که اورا به حکومت کاشان به حال تبعید بفرستد ولی عمل نابخردانه دالگورکی ، سفیر روس در تهران که اعضای سفارت روس را به منزل امیر فرستاد و شایع کرد امیپراتور روسیه ، امیر را زیر چتر حمایتی خود گرفته ، شک ، تردید و خشم را در دل شاه افزونتر کرد امیر سرانجام در روز 29 بهمن سال 1230 از کلیه خدمات دولتی محروم شد سرانجام شاه بر اثر دسیسه های داخلیو خارجی فرمان قتل امیر را خطاب به حاج علی خان مراغه ای حاجب الدوله معروف به آقا علی طادر کرد متن فرمان شاه برای قتل امیرکبیر : چاکر آستان ملائک پاسبان فدوی خاص دولت ابد مدت حاج علی خان پیشخدمت ، خاصه فراشباشی دربار سپهر اقتدار مامور است که به فین کاشان رفته میرزاتقی خان فرهانی را راحت نماید و در انجام این ماموریت بینالاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد در مرود قتل نیز چنین آمده است که چون حاج علی خان با همراهانش به باغ فین رسیدند علی اکبر بیک چاپار دولتی را دیدند که منتظر بیرون آمدن امیر از حمام بود که جواب نامه مهدعلیا را به عزت الدوله بگیرد فراشباشی با ماموران خود وارد حمام شدند و راه ورود و خروج حمام را بستند و سپس فراش باشی فرمان شاه را ارئه نمود امیر خواست عزت الدوله را ببیند و یا وصیت کند که اعتماد السساطنه اجازه نداد پس امیر به دلاکش دستور داد تا رگ های هر دو بازویش را بزند نگارش : مردی از دیار پارس منتشر شده 4 بهمن 89 با 16786 بازدید منبع : مردان پارس -بزرگان سرزمین پارس مستندات : زندگی و افکار میرزا تقی خان فرهانی اثر مجتبی برزآبادی فرهانی

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:14 ] [ ]

[ ]

زندگی نامه لویی پاستور لویی پاستور (۲۷ دسامبر ۱۸۲۲- ۲۸ سبتامبر ۱۸۹۵) شیمیدان و زیست‌شناس فرانسوی بود. شهرت اصلی او به‌خاطر کشف نقش باکتری‌ها در بیماری‌ها و واکسن‌های او (به‌ویژه واکسن بر ضد بیماری هاری) است.همچنين عمل پاستوريزاسيون از نام او اخذ گرديده است. او در ۲۷ دسامبر سال ۱۸۲۲ میلادی در شاتوویل نوولتان (ایالت ژور) و در خانواده یک گروهبان مستعفی از ارتش شکست خورده ناپلئون بنام ژان ژوزف پاستور به دنیا آمد. جد اوبه شغل دباغی مشغول بود لوئی پس از گذراندن دو سال تحصیل در دوره دبستان به‌عنوان شاگرد روزانه وارد کولژآربوا شد. او دارای نبوغ خاصی نبود شاگردی بود کمی بهتراز جد متوسط و چیزی که شاید دراین دوران چشم گیر مینمود استعداد هنری او بوداو در سال ۱۸۴۳ برای دومین سال پیاپی در امتحانات ورودی دانش سرای عالی فرانسه شرکت و با تلاش و کوشش فراوان وارد این دانش سرا شد. در ۲۶ سالگی (۱۸۴۸) سمت استاد شیمی در دانشگاه استراسبورگ را به دست آورد. او با تهیه و نوشتن رساله‌هایی درباره فیزیک و شیمی درجه دکتری خود را گرفت.وی در این زمان با نوشتن نامه‌ای به رئیس دانشگاه استراسبورگ تقاضای ازدواج با دخترش را می‌‌کند. لوئی پاستور۲۶ ساله و ماری لوران ۲۲ ساله،در روز ۲۹ مه ۱۸۴۹ با هم ازدواج کردند. پس از ازدواج، همسرش خود را وقف پاستور می‌کند و علاقه شدید و جذب شدن او به کارش را تحمل می‌کند و گاهی هم سمت منشیگری و تندنویس او را بر عهده می‌‌گیرد. انها دارای سه دختر می‌‌شوند که هر سه آنها قبل از بلوغ می‌‌میرند، اما دختر چهارم زنده می‌‌ماند و آنها صاحب پسری بنام ژان باتیست می‌‌شوند که بعدها سیاستمدار می‌‌شود (این پسر در کودکی که به دست پاستور از مرگ نجات یافته بود ۵۰ سال بعد یعنی در سال ۱۹۴۰ که آلمانها به فرانسه تاختند و می‌‌خواستند در سردابی زا که پاستور در آنجا دفن بود را بگشایند و ژان بایست که نگهبان آنجا بود، مقاومت کرد و کشته شد!). پاستور پس از مدتی به فعالیت نورشناسی علاقمند می‌‌شود و در این زمینه تحقیقات فراوانی را انجام می‌‌دهد. عمل تخمیر موردتوجه پاستور قرار می‌‌گیرد، او متوجه شد که تخمیر نتیجه عمل بعضی از موجودات ریز می‌‌باشد که پاستور وجود میکروبها را پیش کشید و دریافت کرد که تخمیر شیره چغندر قند در اثر فعالیت موجودات ذره بینی است که بصورت کپک می‌‌باشد. پاستور بیان کرد که چاننچه شراب در معرض هوا باشد، ترش می‌‌گردد و به سرکه تبدیل می‌گردد و مسئله«خود به خودی»را رد کرد و علت این فعل و انفعالات را موجودات ریزی بنام میکروب دانست و گفت شیر همانند شراب ترش نمی‌شود مگرآنکه موجودات ریزی داخل آن بشوند.این دانشمند بزرگ فرانسوی با این کشف بزرگ بزرگ‌ترین خدمت را به جهانیان کرد. پاستور نتایج مطالعات خود را در سوم اوت ۱۸۵۷ به آکادمی علوم (لیل) ارائه کرد و ثابت کرد که مخمر احتیاج به اکسیژن دارد تا بتواند زندگی کند وی بیان کرد که پس از مرگ، موجودات ذره بینی بر روی جسد قرار می‌‌گیرند و از کمبود هوا استفاده کرده و به زاد و ولد می‌‌پردازند و جسد متعفن می‌‌شود و جسد تجزیه می‌‌شود و مواد حاصله مورد استفاده دیگر موجودات قرار می‌‌گیرد و حیات ادامه پیدا می‌کند. از جمله دیگر فعالیتهای علمی او در درمان هاری (RAGE) بود. هاری یک نوع بیماری است که به‌وسیله گاز گرفتن سگ، گربه، روباه و ... به آدمی سرایت می‌‌کند. که مدت نهفتگی یعنی از گاز گرفتن تا علائم بیماری از ۱۲روز تا ۲ماه است. اکتشافات پاستور در مورد باکتریها و نیز برخی از بیماریها خدمت بزرگی به بشریت بود. در او اشتیاق به پاکی و پاکیزگی در حد وسواس بروز کرده بود. وی در حالی که در مورد کرم ابریشم مطالعه می‌‌کرد، ناگهان دچار خونریزی مغری شد و سمت چپ بدنش به کلی فلج گشت. او پس از درمان تا حدی بهبود یافت، اما سکته مغزی دیگری باعث شد تا گفتن و تحرکش مختل شود. او در هنگام مرگ بکلی فلج شده بود. لوئی پاستور در سال ۱۸۹۵ در پاریس در ۷۳ سالگی در گدشت. جسد او را در زیرزمین انستیتوی پاستور دفن کردند.

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:14 ] [ ]

[ ]

شاهزاده ایرج میرزا - جلال الممالک - در سال 1253 در تبریز به دنیا آمد پدر و پدربزرگش هر دو شاعر بودند و ایرج طبع شعری خویش را از آنها به ارث برد . وی فارسی ، عربی و فرانسوی را در تبریز آموخت و در محضر استادانی چون آقا محمد تقی عارف اصفهانی و میرزا نصر الله بهار شیروانی کسب فیض نمود . در سن شانزده سالگی ازدواج کرد و سه از ازدواجش نگذشته بود که پدر و همسرش را از دست داد .به دربار رفت و در سال 1303 با سمت بازرس کل امور مالیه خراسان رها کرد و به تهران آمد . اقامت ایرج در خراسان که پنج سال به طول انجامید بارزترین دوران کوشش ادبی وی بود . شاعر نمیتوانست نسبت به جنبشهای آزادیخواهی که در همه جای کشور پدید آمده بود بی عتنا باشد و در عشعاری که در این زمان سرود سادگی و صمیمیت ، عمق اندیشه و لحن افشا و اعتراض به طور کاملا آشکار به چشم میخورد و در این سالهاست که او را به عنوان یک شاعر بزرگ ملی میشناسند و در هنگام ورود به تهران با استقبال گرم و پرشور ادبا و شعرا و مردم عادی که اندیشه های خود را در شعر او دیده بودند روبرو میشود زندگی نامه ایرج میرزا ایرج نزدیک دوسال در تهران ماند و تمام وقت خود را صرف فعالیت های ادبی نمود . تا آنکه در سال 1305 در اثر سکته قلبی در گذشت و در مقبره ظهیر الدوله به خاک سپرده شد ایرج شاعری را شغل و حرف خود قرار نداده و جز به حکم تفنن و فرمان طبع شعر نمیسرودحتی در ابتدا از لقب فخر الشعرائی که امیر نظام ب او داده بود استفاده نکرد. وی تا اواسط عمر کمتر شعر گفته و اشعار او منحصر به همان قصاید و اعیاد واشعاری بود که جنبه تفنن و شوخی دوستانه داشته در تابستان 1299 اندکی پس از قیام خراسان ، ابوالقاسم عارف ، سفری به آنجا کرد و مهمان کنلل محمد تقی خان پسیان شد ایرج که دلخوشی از عارفان نداشت مثنوی عارفانه را سرود و هنگامی که این نوشته به تهران رسید و چاپ شد ولوله ای در شهر به راه انداخت . وستان عارف سخت برآشفتند به وی بد گفند و هجو کردند . مثنوی عارفانه مشتمل بر پانصد و پانزده بیت است و در آن ایرج از عارف گله میکند و و نیشهای بسیار تندی میزند ولی این مثنوی قسمتهای بسیار زیبایی در مورد زن ، حجاب ، مالکان سمتکار و بیچارگی دهقانان در خود دارد که اوضاع و احوال ناگوار مردم و کشور در آن روزگار را روایت میکند . ابیاتی از مثنوی عارفانه : شنیدم در تئاتر باغ ملی برون انداختی حمق جبلی نمود اندر تماشا خانه عام ز اندامت خریت عرض اندام به جای بد کشاندی سخن را بسی بی ربط خواندی این دهن را نمی گویم چه گفتی شرمم آید ز بی آزرمیت آزرمم اید چنین گفتند کز ان چیز عادی همی خوردی ولی قدری زیادی الهی می زد آواز ترا سن که دیگرکس نمی دیدت سر سن ولی در بهترین جا خانه داری که صاحب خانه جانانه داری گوارا باد مهمانی به جانت که باشد بهتر از جان میزبانت رشید القد صحیح الفعل و القول فتاده آن طرف حتی ز لا حول مودب با حیا ، عاقل ، فروتن مهذبب ، پاکدل ، پاکیزه دامن خلیق و مهربان و راست گفتار توانا ف با توانایی ، کم آزار ایرج که شاهد کارهای شگرف و مرگ جانسوز کنلل محمد تقی خلن پسیان بود پس از شهادتش و پایان کار قیام در غزلی که در رثای او سروده وی را دوست دار ایران خوانده است دلم به حال تو ای دوستدار ایران سوخت که چون تو شیری نری در این کنام کنند به چشم مردم این مملکت نباشد آب وگرنه گریه برایت علی الدوام کنند مخالفین تو سرمست باده گلرنگ موافقین تو خون جگر به کام کنند کسان که آرزوی عزت وطن دارند پس از شهادت تو آرزوی خام کنند به جسم هیئت ژاندارمری روانی نیست وگرنه جنبشی از بهر انتقام کنند شاهکار ایرج بدن شک قطعه مادر است ک یکی از شاهکارهای ادبیات معاصر ایران است گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن اموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت پس هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست یکی از شاهکارهای افسانه های یونان ، ماجرای شاعرانه عشقبازی ونوس - الهه عشق - با آدونیس - پسر پادشاه قبرس - که شکسپیر به حق آن را زیبا به زبان خود زنده کرد و ایرج قسمت اول آن را که شرح عشقبازی های پرشور ونوسبا شکار افکن جوان است را با نام زهره و منوچهر به شعر فارسی در آورد ایرج چنان این داستان را با زبان و جامعه ایران در آمیخت که خواننده نمیتواند تصور کند که این از یک داستان خارجی اقتباس شده . ایرج سالهای آخر عمر خود را بر روی این مجموعه کار کرد ولی افسوس که نتوانست آن را به پایان رستند ابیاتی از مثنوی زهره و منوچهر صبح نتابیده هنوز افتاب وا نشده دیده نرگس ز خواب تازه گل اتشی مشکبوی شسته ز شبنم به چمن دست و روی منتظر حوله باد سحر تا که کند خشک بدان روی تر گفت سلام ای پسر ماه و هور چشم بد از روی نکوی تو دور ای تو بهین یوه باغ بهی غنچه سرخ چمن فرهی چین ز سر زلف عروس حیات خال دلاوری رخ کاینات در چمن حسن ، گل و فاخته سرخ و سفیدی به رخت تاخته شاخ گلی پا به سر سبزه نه شاخ گلی اندر وسط سبزه به خواهی گر پنجه به هم افکنم وز دو کف دست رکابی کنم تا تو نهی بر کف من پای خود گرم کنی در دل من جای خود یا که بنه پا بر سر دوش من سر بخور از دوش در آغوش من نرم و سبک روح بیا در برم تات چو سبزه به زمین گسترم در شعر ایرج اندیشه های مجرد و عرفانی دور از ذهن و نقاط مبهم و تاریک وجود ندارد . سرچشمه افکار او حقایق موجود است با اشکال گوناگون آن او سعی میکند زندگی روزانه ایران معاصر را چنان که هست نمایش دهد . وی به هیچ دسته و حزبی وابسته نیست و خود را از دخالت مستقیم در امور سیاسی بر کنار میدارد . او نه مرد عمل بلکه شاعریست میهن پرست که ملیت خود را از صمیم قلب دوست دارد و نمیتواند شاهد بدبختی های کشور و ملت خود باشد در اشعار او افکار دموکراتیک خود را به خوبی منعکس کرده درد های جامه را به خوبی نمایش میدهد راز موفقیت او در سادگی و ساده گویی است که او را شاعر شیرین سخن گویند ، ایرج در شعر خود زبان ادیبانه را به زبان متداول عامیانه نزدیگ ساخته و متعهد است که بیانش ساده باشد تا همه مردم آن را بخوانند و بفهمند

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:11 ] [ ]

[ ]

پرش به: ناوبری، جستجو برنو نوع تفنگ جنگی، تفنگ گلنگدنی خاستگاه چکسلواکی تاریخچه خدمت در خدمت ۱۹۲۴ بکارگیری توسط کاربران نبردها جنگ چاکو، جنگ جهانی دوم جنگ داخلی اسپانیا، جنگ ایران و عراق تاریخچه تولید تولید شده در ۱۹۲۴ تا ۱۹۴۲ گونه‌ها برنو کوتاه ویژگی‌ها وزن ۴٫۲ کیلو طول ۱۱۰ سانتی‌متر -------------------------------------------------------------------------------- سربازان ارتش چکسلواکی با تفنگ‌های برنو موزر ژ۹۸ سلاح سازمانی ارتش آلمان بین سال‌های ۱۸۹۸ تا ۱۹۳۵ که برنو بر اساس آن طراحی شد.بـِرنو (به چکی: vz. 24) تفنگی گلنگدنی از خانواده موزر ژ۹۸ است که پس از جنگ جهانی اول در چکسلواکی طراحی و بین سال‌های ۱۹۲۴ تا ۱۹۴۲ در این کشور تولید شد. کالیبر برنو مثل دیگر تفنگ‌های موزر ۷٫۹۲ میلی‌متر است و از فشنگ‌های موزر ۷٫۹۲x۵۷ استفاده می‌کند. طول لوله آن ۶۰ سانتی‌متر است که در مقایسه با موزر ۹۸ پانزده سانتی‌متر کوتاه‌تر و خوش‌دست‌تر است. مبنای نظری انتخاب لوله کوتاه‌تر این بود که کوتاه شدن لوله تفنگ تاثیر ناچیزی بر خصوصیات بالیستیکی گلوله و در نتیجه دقت آن در بردهای متعارف جنگی می‌گذارد یا به عبارت دیگر کاهش دقت تفنگ با کوتاه‌شدن لوله در مسافت‌های کوتاه و متوسط ناچیز است اما کاربردپذیری و خوش‌دستی آن را بسیار افزایش می‌دهد. واژه vz. که در نام دیگر تفنگ‌های چکسلواکی نیز دیده می‌شود- مخفف واژهٔ چکی vzor به معنی مدل است و ۲۴ نیز به سال آغاز تولید و انتخاب این تفنگ به عنوان سلاح سازمانی نیروهای مسلح چکسلواکی اشاره دارد. برنو نیز نام شهری است که یکی از کارخانه‌های اصلی تولید این تفنگ در آن قرار داشت و تفنگ‌های ارتش ایران در آن‌جا تولید می‌شد. برنو علاوه بر چکسلواکی در کشورهای دیگری همچون رومانی، تایلند، چین، گواتمالا، اکوادور، ترکیه، بولیوی و ایران نیز به طور گسترده‌ای مورد استفاده قرار گرفت. بیشتر تفنگ‌هایی که به سفارش کشورهای آمریکای جنوبی تولید شدند با کالیبرهای ۷x۵۷ موزر اسپانیایی و ۷٫۶۵x۵۳ آرژانتینی ساخته می‌شدند. پس از اشغال چکسلواکی توسط آلمان در سال ۱۹۳۸ کارخانه‌های تولید این تفنگ به دست آلمانی‌ها افتاد و تولید آن با توجه به شباهت بسیار به تفنگ‌های موزر ژ۹۸ و کارابینر ۹۸ ادامه یافته و تفنگ‌های موجود به راحتی وارد ارتش آلمان شده و در جنگ جهانی دوم مورد استفاده قرار گرفتند. برنو کوتاه با نام چکی vz. 33 مدل کوتاه‌تر و سبک‌تر برنو است که تولید آن از سال ۱۹۳۳ آغاز شد و تفاوت جزئی با کارابینر ۹۸ سلاح سازمانی ارتش آلمان در جنگ جهانی دوم دارد. در این مدل وزن سلاح از ۴٫۲ به ۳٬۳۵ کیلو و طول آن از ۱۱۰ سانتی‌متر به ۱۰۰ سانتی‌متر کاهش یافته‌است. محتویات [نهفتن] ۱ تفنگ برنو در ایران ۲ کاربران ۳ منابع ۴ پیوند به بیرون تفنگ برنو در ایران[ویرایش] فشنگ‌های ۷٫۹۲ در ۵۷ میلی‌متری برنوتا قبل از سال ۱۳۰۹ در نیروهای مسلح ایران تفنگ‌های مختلفی شامل مدل‌های مختلف تفنگ‌های موزر آلمانی، تفنگ‌های نوغان روسی و انفیلد و دیگر تفنگ‌های انگلیسی کاربرد داشت. رضا شاه که به خطرات استفاده سربازان از تفنگ‌های متفاوت آگاه بود تصمیم به انتخاب یک سلاح سازمانی برای ارتش ایران گرفت، در روز هفتم بهمن ماه ۱۳۰۹ (۲۷ ژانویه ۱۹۳۰) درپی یک بررسی طولانی، رضا شاه که فرمانده کل نیروهای مسلح بود موافقت کرد که یکی از مدل‌های «ماوزر» پس از یک دوره آزمایش چندساله، تفنگ رسمی ارتش ایران شود. این آزمایش روی ماوزرهای «وی‌زی ۲۴» (VZ24) ساخت سال ۱۹۲۴ چکسلواکی صورت گرفت و ستاد ارتش در سال ۱۹۳۴ (۱۳۱۳) به آن نمره قبولی داد. کارخانه ماوزر بعداً شعبه خود را در شهر «برنو» واقع در ایالت موراویای چکسلواکی دایر کرد و دولت ایران که مشتری کمپانی «اشکودا» بود ترجیح داد که تفنگهای ماوزر ساخت شهر برنو را خریداری کند. از آن پس در ایران نام «برنو» بر تفنگهای ماوزر گذارده شد که پنج تیر و تک تیر بودند. از دهه ۱۹۴۰، ایران خود دست به ساختن برنو زد و آن را در کارخانه‌های تسلیحات (معروف به مسلسل‌سازی واقع در نزدیکی دوشان تپه) تولید کرد. در سال ۱۹۳۵ ارتش آلمان نیز تصمیم به انتخاب مدل کوتاه‌تر و سبک‌تری از موزر به عنوان سلاح سازمانی گرفت، تصمیمی که پیشتر در بریتانیا نیز با انتخاب مدل کوتاه‌تر اس‌ام‌ال‌ئی انفیلد گرفته شده بود. موزر کارابینر۹۸ که شباهت بسیار زیادی به برنو داشت در سال ۱۹۳۵ جایگزین موزر ژ۹۸ به عنوان سلاح سازمانی این کشور شد. این تفنگ بلافاصله مورد توجه سربازان ارتش قرار گرفت، این سلاح آنچنان خوشدست بود که تا پایان جنگ جهانی دوم استفاده می‌شد. هنگامی که آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شد تفنگ ام یک سلاحی بود که آمریکایی‌ها با آن می‌جنگیدند. ام۱ برخلاف تفنگ‌های روز دنیا از سیستم نیمه‌اتوماتیک استفاده می‌کرد و برای شلیک دوباره نیاز به کشیدن گلنگدن نداشت. این سیستم هرچند دقت تفنگ را کاهش و وزن سلاح را افزایش داده و احتمال گیر کردن و داغ کردن آن را بالا می‌برد اما قدرت آتش و سرعت بسیار بیشتری را به سربازان به خصوص در فاصله‌های کوتاه می‌بخشید. تفنگ‌های موزر با آنکه بسیار خوشدست بود ولی در جنگهای تن به تن از فاصله نزدیک به کارامدی ام یک نبود. زیرا گلنگدن آن باعث کند شدن عملکرد آن می‌شد. به همین سبب با آنکه دقت تیر ام یک از برنو کمتر بود ولی تا آنکه گلنگدن آن کشیده شود، سربازان آمریکایی توان شلیک هشت تیر پیاپی را داشتند. به همین جهت در اواخر جنگ آلمان نازی مدل اس‌تی‌جی ۴۴ که تفنگی اتوماتیک با فشنگ کوتاه‌تر و برد کمتر بود را وارد خدمت کرد. برنو آنچنان مدل موفقی بود که با گذشت سالها حتی مدلهای باقی‌مانده در اسلحه‌خانه‌های ارتش ایران در اواخر جنگ ایران و عراق هنگامی که سایه فقر بر ارتش ایران گسترده شده بود، به عنوان سلاح تک تیرانداز همانند جنگ اول و دوم جهانی مورد استفاده قرار گرفتند. مدلی که در ایران با نام برنو شناخته می‌شود مدلیست که به ایران فروخته شده بود. این سلاح با توجه به دقت بسیار بالا حتی امروزه نیز مورد توجه تیراندازان و شکارچیان قرار دارد. امروزه مدل بهینه‌سازی شده همین سلاح گلوله‌زنی برای استفاده شخصی همانند شکار توسط ماوزر و دیگر کارخانه‌های اسلحه سازی ساخته می‌شود. همچنین بسیاری از تفنگ‌های گلوله زنی سیستم گلنگدن بر پایه این سلاح را دارند. زمانی که سلاح ام یک وارد خدمت ارتش ایران شد، ارتش بسیاری از سلاحهای برنوی باقی‌مانده را فروخت، برخی از آنها با مزایده وارد بازار داخلی شدند که همکنون نیر با وجود کارکرد دراز مدت همچنان در دست شکارچیان داخلی بسبب نبود سلاحهای جدید می‌گردند و برخی نیز به خارج فروخته شدند و برخی بعنوان آهن پاره روانه صنایع فولاد شدند. امروزه بسیاری از کلکسیونرهای سلاح علاقه‌مند خرید مدلهای آنتیک این سلاح هستند. نشانهایی که درست جلوی گلنگدن روی جان لوله قرار دارد حکایت از ارتشی دارد که آن سلاح در آن خدمت کرده، امروزه می‌توان در کلکسیونها سلاحهای برنوی متعلق یه ارتش ایران، عثمانی و امپراتوری آلمان را یافت. همچنان که ذکر شد برنو مشتریان بسیاری در سراسر جهان دارد، بهمین سبب کارخانه اسلحه سازی ماوزر که هم اکنون تبدیل به کارخانهٔ اسلحه سازی با تولید مصارف شخصی شده، این سلاح را در انواع و کالیبرهای گوناگون می‌سازد. گراورها و قنداقهای آنها بسیار گوناگون بوده و برخی از آنها با گراورکاری‌های بی‌نظیری ساخته شده و با قیمتهای کلان هزاران دلاری مشتریان خاص خود را می‌یابند و برخی در ساده ترین شکل ممکن با قنداق پلاستیکی بدون گراور به قیمت چند صد دلار قروخته می‌شوند. در سلاحهای شکاری، علاوه بر مارک و جنس قلمکاریهای موسوم به گراور عمده تعیین کنندهٔ قیمت سلاح می‌باشد. تفنگ برنو پس از ورود به ایران در ردیف سلاح‌های سازمانی ارتش قرار گرفت امابا ورود تفنگ ام ۱ جای خود را به این تفنگ نیمه خودکار داد. اما همچنان جایگاه خود را در بین مردم و بخصوص عشایر لر حفظ نمود چرا که به عقیده آنها برنو بهترین بوده و هست. دسترسی عشایر به این سلاح بعد از شهریور ۱۳۲۰ و انحلال ارتش ایران در پی حمله متفقین صورت گرفت. برنوهای ساخت ۱۳۰۹ و ۱۳۱۷ از اهمیت و قابلیت‌های بالاتری برخوردار هستند اما مدلی قدیمی تر از این اسلحه وجود دارد که نقش شاهینی در حال پرواز را برخود دارد که ورود آن را به سال ۱۲۹۸ و توسط میرزا کوچک خان نسبت می‌دهند. کاربران[ویرایش] سیستم کارکرد موزر ژ۹۸ کارابینر ۹۸ سلاح سازمانی ارتش آلمان در جنگ جهانی دوم تفاوت جزئی با برنو داشت. گلنگدن مشهور برنو که امروزه نیز با نام سیستم ماوزر شناخته می‌شود بولیوی ۱۰۱ هزار - از ۱۹۳۲ تا دهه ۱۹۶۰ برزیل ۱۵ هزار چین ۱۹۵ هزار - تا دهه ۱۹۵۰ جمهوری چین کلمبیا ۱۰ هزار چکسلواکی از ۱۹۲۴ تا ۱۹۵۲ اکوادور ۳۰ هزار السالوادور استونی گواتمالا ۴ هزار ایران ۳۰ هزار - از ۱۹۲۹ تا دهه ۱۹۶۰ اسرائیل امپراتوری ژاپن ۴۰ هزار لتونی ۱۵ هزار لیبریا لیتوانی مکزیک آلمان نازی هلند نیکاراگوئه ۱ هزار پاراگوئه پرو ۵ هزار رومانی ۷۵۰ هزار - از ۱۹۳۸ تا دهه ۱۹۶۰ تایلند از دهه ۱۹۴۰ تا دهه ۱۹۶۰ اسلواکی (۱۹۳۹-۱۹۴۵) جمهوری دوم اسپانیا ۴۰ هزار ترکیه ۴۰ هزار اروگوئه ۴ هزار ونزوئلا یوگسلاوی ۱۰ هزار

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:9 ] [ ]

[ ]

فارسی بیشتر به بنز معروف است، نام خودروهای ساخت شرکت دایملر است. این شرکت ادامه قدیمی‌ترین سازنده خودرو در جهان است. گوتلیب دایملر و کارل بنز، دو مخترع آلمانی موتور چهار زمانه، پس از مدتی کار مستقل، شرکت دایملر-بنز را در سال ۱۹۲۶ تأسیس کردند و محصولات خود را به پیشنهاد نخستین نماینده فروش خود، مرسدس گذاشتند که از نام دختر این نماینده گرفته شده بود. دایملر کرایسلر[ویرایش]در سال ۱۹۹۸ شرکت دایملر-بنز با پرداخت مبلغ ۳۶ میلیارد دلار اقدام به خرید شرکت آمریکایی کرایسلر نمود. با این خرید شرکت دایملر-کرایسلر تأسیس شد.[۱] پس از تاسیس شرکت جدید دایملرکرایسلر، تولید اتومبیل‌ها با نامهای تجاری قدیمی ادامه یافت. با اینکه در ابتدا استفادهٔ مشترک از فناوری‌های دو شرکت بصورت محدود پیش‌بینی شده بود، اما ساخت خودروهای آمریکایی دوج مگنوم، دوج چارجر، کرایسلر ۳۰۰ و کرایسلر چلنجر مدل ۲۰۰۹ اصولاً به خاطر استفاده از فناوری دایملر امکان پذیر شد. طرف آمریکایی امکان استفاده از موتورهای دیزل دایملر را در خودروهای کرایسلر پیدا کرد.[۱] در سال ۲۰۰۷ به دلیل کارکرد ضعیف کرایسلر، شرکت دایملر سهام کرایسلر را به یک موسسه مالی فروخت و به شراکت تجاری با کرایسلر پایان داد.[۱][۲] شرکت دایملر کرایسلر متعاقباً به شرکت دایملر آ گ تغییر نام داد.[۳]

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:8 ] [ ]

[ ]

غزلی از قیصر امین پور خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر آسمان بی هدف، بادهای بی طرف ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر ای مسافر غریب، در دیار خویشتن با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر این تویی در آن طرف پشت میله ها رها این منم در این طرف پشت میله ها اسیر دست خسته مرا مثل کودکی بگیر با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر (قیصر امین پور) خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی، زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم: شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:44 ] [ امیر حسین یار ویسی ]

[ ]

زندگی نامه بزرگ شیعیان امام علی مجموعه: زندگینامه بزرگان دینی حضرت علي ( ع ) نخستين فرزند خانواده هاشمي است كه پدر و مادر او هر دو فرزند هاشم اند . پدرش ابوطالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم بن عبدمناف است و مادر او فاطمه دختر اسد فرزند هاشم بن عبدمناف مي باشد . خاندان هاشمي از لحاظ... فضائل اخلاقي و صفات عاليه انساني در قبيله قريش و اين طايفه در طوايف عرب ، زبانزد خاص و عام بوده است . فتوت ، مروت ، شجاعت و بسياري از فضايل ديگر اختصاص به بني هاشم داشته است . يك از اين فضيلتها در مرتبه عالي در وجود مبارك حضرت علي ( ع ) موجود بوده است . فاطمه دختر اسد به هنگام درد زايمان راه مسجدالحرام را در پيش گرفت و خود را به ديوار كعبه نزديك ساخت و چنين گفت : خداوندا ! به تو و پيامبران و كتابهايي كه از طرف تو نازل شده اند و نيز به سخن جدم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم . پرودگارا ! به پاس احترام كسي كه اين خانه را ساخت ، و به حق كودكي كه در رحم من است ، تولد اين كودك را بر من آسان فرما ! لحظه اي نگذشت كه ديوار جنوب شرقي كعبه در برابر ديدگان عباس بن عبدالمطلب و يزيد بن تعف شكافته شد . فاطمه وارد كعبه شد ، و ديوار به هم پيوست . فاطمه تا سه روز در شريفترين مكان گيتي مهمان خدا بود . و نوزاد خويش سه روز پس از سيزدهم رجب سي ام عام الفيل فاطمه را به دنيا آورد . دختر اسد از همان شكاف ديوار كه دوباره گشوده شده بود بيرون آمد و گفت : پيامي از غيب شنيدم كه نامش را علي بگذار . [امام علی(ع)] دوران كودكي: حضرت علي ( ع ) تا سه سالگي نزد پدر و مادرش بسر برد و از آنجا كه خداوند مي خواست ايشان به كمالات بيشتري نائل آيد ، پيامبر اكرم ( ص ) وي را از بدو تولد تحت تربيت غير مستقيم خود قرار داد . تا آنكه ، خشكسالي عجيبي در مكه واقع شد . ابوطالب عموي پيامبر ، با چند فرزند با هزينه سنگين زندگي روبرو شد . رسول اكرم ( ص ) با مشورت عموي خود عباس توافق كردند كه هر يك از آنان فرزندي از ابوطالب را به نزد خود ببرند تا گشايشي در كار ابوطالب باشد . عباس ، جعفر را و پيامبر ( ص ) ، علي ( ع ) را به خانه خود بردند . به اين طريق حضرت علي ( ع ) به طور كامل در كنار پيامبر قرار گرفت . علي ( ع ) آنچنان با پيامبر ( ص ) همراه بود ، حتي هرگاه پيامبر از شهر خارج مي شد و به كوه و بيابان مي رفت او را نيز همراه خود مي برد . بعثت پيامبر ( ص ) و حضرت علي ( ع ) شكي نيست كه سبقت در كارهاي خير نوعي امتياز و فضيلت است . و خداوند در آيات بسياري بندگانش را به انجام آنها ، و سبقت گرفتن بر يكديگر دعوت فرموده است . از فضايل حضرت علي ( ع ) است كه او نخستين فرد ايمان آورنده به پيامبر ( ص ) باشند . ابن ابي الحديد در اين باره مي گويد : بدان كه در ميان اكابر و بزرگان و متكلمين گروه معتزله اختلافي نيست كه علي بن ابيطالب نخستين فردي است كه به اسلام ايمان آورده و پيامبر خدا را تاييد كرده است . حضرت علي ( ع ) نخستين ياور پيامبر ( ص ): پس از وحي خدا و برگزيده شدن حضرت محمد ( ص ) به پيامبري و سه سال دعوت مخفيانه ، سرانجام پيك وحي فرا رسيد و فرمان دعوت همگاني داده شد . در اين ميان تنها حضرت علي ( ع ) مجري طرحهاي پيامبر ( ص ) در دعوت الهيش و تنها همراه و دلسوز آن حضرت در ضيافتي بود كه وي براي آشناكردن خويشاوندانش با اسلام و دعوتشان به دين خدا ترتيب داد . در همين ضيافت پيامبر ( ص ) از حاضران سؤال كرد : چه كسي از شما مرا در اين راه كمك مي كند تا برادر و وصي و نماينده من در ميان شما باشد ؟ فقط علي ( ع ) پاسخ داد : اي پيامبر خدا ! من تو را در اين راه ياري مي كنم پيامبر ( ص ) بعد از سه بار تكرار سؤوال و شنيدن همان جواب فرمود : اي خويشاوندان و بستگان من ، بدانيد كه علي ( ع ) برادر و وصي و خليفه پس از من در ميان شماست . از افتخارات ديگر حضرت علي ( ع ) اين است كه با شجاعت كامل براي خنثي كردن توطئه مشركان مبني بر قتل رسول خدا ( ص ) در بستر ايشان خوابيد و زمينه هجرت پيامبر ( ص ) را آماده ساخت . حضرت علي ( ع ) بعد از هجرت: بعد از هجرت حضرت علي ( ع ) و پيامبر ( ص ) به مدينه دو نمونه از فضايل علي ( ع ) را بيان مي نمائيم : 1 - جانبازي و فداكاري در ميدان جهاد : حضور وي در 26 غزوه از 27غزوه پيامبر ( ص ) و شركت در سريه هاي مختلف از افتخارات و فضايل آن حضرت است . 2 - ضبط و كتابت وحي ( قرآن ) كتابت وحي و تنظيم بسياري از اسناد تاريخي و سياسي و نوشتن نامه هاي تبليغي و دعوتي از كارهاي حساس و پرارج امام ( ع ) بود . ايشان آيات قرآن چه مكي و چه مدني ، را ضبط مي كرد . به همين علت است كه وي را از كاتبان وحي و حافظان قرآن به شمار مي آورند . در اين دوران بود كه پيامبر ( ص ) فرمان اخوت و برادري مسلمانان را صادر فرمود و با حضرت علي ( ع ) پيمان برادري و اخوت بست و به حضرت علي ( ع ) فرمود : تو برادر من در اين جهان و سراي ديگر هستي . به خدايي كه مرا به حق برانگيخته است ... تو را به برادري خود انتخاب مي كنم ، اخوتي كه دامنه آن هر دو جهان را فرا گيرد . حضرت علي ( ع ) داماد رسول اكرم ( ص ) عمر و ابوبكر با مشورت با سعد معاذ رئيس قبيله اوس دريافتند جز علي ( ع ) كسي شايستگي زهرا ( س ) را ندارد . لذا هنگامي كه علي ( ع ) در ميان نخلهاي باغ يكي از انصار مشغول آبياري بود موضوع را با ايشان در ميان نهادند و ايشان فرمود : دختر پيامبر ( ص ) مورد ميل و علاقه من است . و به سوي خانه رسول به راه افتاد . وقتي به حضور رسول اكرم ( ص ) رسيد ، عظمت محضر پيامبر ( ص ) مانع از آن شد كه سخني بگويد ، تا اينكه رسول اكرم ( ص ) علت رجوع ايشان را جويا شد و حضرت علي ( ع ) با تكيه به فضايل و تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام فرمود : آيا صلاح مي دانيد كه فاطمه را در عقد من درآوريد ؟ پس از موافقت حضرت زهرا ( س ) آن حضرت به دامادي رسول اكرم ( ص ) نائل آمدند . غدير خم: پيامبر ( ص ) بعد از اتمام مراسم حج در آخرين سال عمر پربركتش در راه برگشت در محلي به نام غديرخم در نزديكي جحفه دستور توقف داد ، زيرا پيك وحي فرمان داده بود كه پيامبر ( ص ) بايد رسالتش را به اتمام ( 9 )برساند . پس از نماز ظهر پيامبر ( ص ) بر بالاي منبري از جهاز شتران رفت و فرمود : اي مردم ! نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم درباره من چه فكر مي كنيد ؟ مردم گفتند : گواهي مي دهيم كه تو آيين خدا را تبليغ مي كردي پيامبر فرمود : آيا شما گواهي نمي دهيد كه جز خداي يگانه ، خدايي نيست و محمد بنده خدا و پيامبر اوست ؟ مردم گفتند : آري ، گواهي مي دهيم . سپس پيامبر ( ص ) دست حضرت علي ( ع ) را بالا گرفت و فرمود : اي مردم ! در نزد مؤمنان سزاوارتر از خودشان كيست ؟ مردم گفتند : خداوند و پيامبر او بهتر مي دانند . سپس پيامبر فرموند : اي مردم ! هر كس من مولا و رهبر او هستم ، علي هم مولا و رهبر اوست . و اين جمله را سه بار تكرار فرمودند . بعد مردم اين انتخاب را به حضرت علي ( ع ) تبريك گفتند و با وي بيعت نمودند . غدیر خم حضرت علي ( ع ) بعد از رحلت رسول اكرم ( ص ): پس از رحلت رسول اكرم ( ص ) به علت شرايط خاصي كه بوجود آمده بود ، حضرت علي ( ع ) از صحنه اجتماع كناره گرفت و سكوت اختيار كرد. نه در جهادي شركت مي كرد و نه در اجتماع به طور رسمي سخن مي گفت . شمشير در نيام كرد و به وظايف فردي و سازندگي افراد مي پرداخت . فعاليتهاي امام در اين دوران به طور خلاصه اينگونه است : 1 - عبادت خدا آنهم در شان حضرت علي ( ع ) 2 - تفسير قرآن و حل مسائل ديني و فتواي حكم حوادثي كه در طول 23سال زندگي پيامبر ( ص ) مشابه نداشت . 3 - پاسخ به پرسشهاي دانشمندان ملل و شهرهاي ديگر . 4 - بيان حكم بسياري از رويدادهاي نوظهور كه در اسلام سابقه نداشت . 5 - حل مسائل هنگامي كه دستگاه خلافت در مسائل سياسي و پاره اي از مشكلات با بن بست روبرو مي شد . 6 - تربيت و پرورش گروهي كه از ضمير پاك و روح آماده ، براي سير و سلوك برخوردار هستند . 7 - كار و كوشش براي تامين زندگي بسياري از بينوايان و درماندگان تا آنجا كه با دست خويش باغ احداث مي كرد و قنات استخراج مي نمود و سپس آنها را در راه خدا وقف مي نمود . خلافت حضرت علي ( ع ): در زمان خلافت حضرت علي ( ع ) جنگهاي فراواني رخ داد از جمله صفين ، جمل و نهروان كه هر يك پيامدهاي خاصي به دنبال داشت . شهادت امام علي ( ع ): بعد از جنگ نهروان و سركوب خوارج برخي از خوارج از جمله عبدالرحمان بن ملجم مرادي ، و برك بن عبدالله تميمي و عمروبن بكر تميمي در يكي از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونريزي ها و جنگهاي داخلي را بررسي كردند و از نهروان و كشتگان خود ياد كردند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه باعث اين خونريزي و برادركشي حضرت علي ( ع ) و معاويه و عمروعاص است . و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند ، مسلمانان تكليف خود را خواهنددانست . سپس با هم پيمان بستند كه هر يك از آنان متعهد كشتن يكي از سه نفر گردد . ابن ملجم متعهد قتل امام علي ( ع ) شد و در شب نوزدهم ماه رمضان همراه چند نفر در مسجد كوفه نشستند . آن شب حضرت علي ( ع ) در خانه دخترش مهمان بودند و از واقعه صبح با خبر بودند ، وقتي موضوع را با دخترش در ميان نهاد ، ام كلثوم گفت : فردا جعده را به مسجد بفرستيد . حضرت علي ( ع ) فرمود : از قضاي الهي نمي توان گريخت . آنگاه كمربند خود را محكم بست و در حالي كه اين دو بيت را زمزمه مي كرد عازم مسجد شد . كمر خود را براي مرگ محكم ببند ، زيرا مرگ تو را ملاقات خواهدكرد . و از مرگ ، آنگاه كه به سراي تو درآيد . جزع و فرياد مكن ابن ملجم ، در حالي كه حضرت علي ( ع ) در سجده بودند ، ضربتي بر فرق مبارك خون از سر حضرتش در محراب جاري شد و محاسن آن حضرت وارد ساخت . شريفش را رنگين كرد . در اين حال آن حضرت فرمود : فزت و رب الكعبه به خداي كعبه سوگند كه رستگار شدم سپس آيه 55سوره طه را تلاوت فرمود : شما را از خاك آفريديم و در آن بازتان مي گردانيم و بار ديگر از آن بيرونتان مي آوريم . حضرت علي ( ع ) در واپسين لحظات زندگي نيز به فكر صلاح و سعادت مردم بود و به فرزندان و بستگان و تمام مسلمانان چنين وصيت فرمود : شما را به پرهيزكاري سفارش مي كنم و به اينكه كارهاي خود را منظم كنيد و اينكه همواره در فكر اصلاح بين مسلمانان باشيد . يتيمان را فراموش نكنيد ، حقوق همسايگان را مراعات كنيد . قرآن را برنامه ي عملي خود قرار دهيد . نماز را بسيار گرامي بداريد كه ستون دين شماست . حضرت علي ( ع ) در 21ماه رمضان به شهادت رسيد و در نجف اشرف به خاك سپرده شد ، و مزارش ميعادگاه عاشقان حق و حقيقت شد .

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:41 ] [ ]

[ ]

) را ببینید. مصطفی چمران مصطفی چمران دومین وزیر دفاع ایران مشغول به کار تاریخ انتصاب ۱۳۵۸ نخست وزیر مهدی بازرگان قبلی احمد مدنی بعدی علی خامنه‌ای نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی حوزه انتخاباتی تهران اطلاعات شخصی تولد ۱۳۱۱ تهران، مرگ ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ دهلاویه، اصابت ترکش خمپاره همسر(ان) تامسن ه. (پروانه) غاده جابر فرزندان روشن، رحیم، علی و جمال پیشه ، سیاستمدار دین اسلام شیعه خدمت نظامی وفاداری ایران خدمت/شاخه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سال‌های خدمت ۱۳۵۷-۱۳۶۰ درجه Chief Commander رزم‌ها/جنگ‌ها جنگ ایران و عراق مصطفی چمران ساوجی (۱۳۱۱ تهران - ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ دهلاویه [۱])مشهور به دکتر مصطفی چمران فعال سیاسی-نظامی ایرانی و بنیانگذار ستاد جنگ‌های نامنظم در جنگ ایران و عراق بود. وی پیش از انقلاب ۵۷ انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه ریزی کرد، سپس به لبنان می‌رود و در آن جا به همراه امام موسی صدر سازمان امل را تشکیل می‌دهند. با انقلاب در ایران وی پس از ۲۱ سال به ایران باز می‌گردد و پس از آموزش نیروهای سپاه، از سوی مهندس بازرگان به معاونت نخست‌وزیری دولت موقت در امور انقلاب منصوب می‌شود. بعد از موفقیت در پاوه آیت الله خمینی مسئولیت وزارت دفاع را به وی می‌سپارد. از دیگر مسئولیت‌های وی می‌توان به نمایندگی تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی و نماینده روح‌الله خمینی در شورای عالی دفاع اشاره کرد. با شروع جنگ به اهواز رفت و ستاد جنگ‌های نا منظم را بنیان گذاری کرد. از دیگر کارهای مهم وی ایجاد هماهنگی بین نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. مصطفی چمران در سی و یک ام خرداد ماه ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه-سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پشت سرش کشته شد[۲] محتویات [نهفتن] ۱ تولد و زندگی شخصی ۲ فعالیت سیاسی ۳ در آمریکا ۴ در مصر ۵ در لبنان ۶ در کردستان ۷ در خوزستان ۸ کشته شدن بدست نیروهای خودی ۹ آثارهنری ونظامی ۱۰ دستنوشته ها ۱۱ نگارش و ساخت اثر از زندگی چمران ۱۲ منابع ۱۳ پانویس ۱۴ پیوند به بیرون تولد و زندگی شخصی[ویرایش]مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ خورشیدی در خیابان پانزده خرداد تهران، بازار آهنگرها، محله سرپولک به دنیا آمد. او فرزند حسن چمران ساوجی بود که از روستای چمران ساوه به تهران مهاجرت کرد.[۳][۴][۵][۶][۷][۸] وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، گذراند و دوران متوسطه را در دارالفنون و البرز طی کرد. به سال ۱۳۳۲ با رتبه ۱۵ در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. سپس با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه تگزاس امریکا رفت و در این رشته تا مقطع دکتری ادامه تحصیل داد. او در تمام دوران تحصیل شاگرد اول بود و از استاد خود مهدی بازرگان نمره بیست و دو (۲۲) را در درس ترمودینامیک دریافت کرد. چمران در ریاضیات و هندسه، آنقدر توانا بود که حریفی نداشت. در درس‌های آن روز رایانه آنالوگ، جزو مهم ترین و سخت ترین درس ها بود که چمران از آن هم نمره ۲۰ گرفت. عباس چمران، برادر او آخرین رییس دانشکده مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف قبل از انقلاب بود که پس از فوت وی درگذشت[۹] و مهدی چمران برادر دیگر او رئیس شورای شهر تهران است. مصطفی چمران دو بار ازدواج کرد: بار اول در سال 1340 با یک بانوی مسلمان آمریکائی به نام تامسن ه.[۱۰] که نام او را پروانه گذاشت و ثمره این ازدواج یک دختر به نام روشن و سه پسر به نامهای رحیم، علی و جمال بود؛ جمال در سن طفولیت در استخر خانه پدر همسر دکتر غرق شد. همسر آمریکایی وی پس از مهاجرت به لبنان و مدتی زندگی کردن در آنجا، به دلیل شرایط سخت و محرومیت شدید تصمیم به بازگشت به آمریکا نمود و دکتر را تنها گذاشت و در سال 2009 در گذشت[۱۱]. در ادامه حضور شهید چمران در لبنان نقاشی شمع او، آغاز آشنایی او با خانم «غاده جابر» شد که درنهایت به ازدواج او با همسر لبنایی اش انجامید. واسطه این آشنائی و ازدواج شخص امام موسی صدر و یک روحانی ایرانی به نام سید غروی بوده است.[نیازمند منبع] فعالیت سیاسی[ویرایش]وی از ۱۵ سالگی در جلسات تفسیر قرآن سید محمود علایی طالقانی در مسجد هدایت و در دروس فلسفه و منطق مرتضی مطهری و نیز در جلسات دیگر شرکت داشت. چمران از نخستین اعضای انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران مصدق، از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت نفت شرکت فعال داشت. وی در روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در حمله گارد به دانشکده فنی دانشگاه تهران جزو معترضان به حضور نیکسون بود. چمران از مسوولان نهضت مقاومت ملی و عضو جبهه ملی در دانشگاه تهران به شمار می امد . او به همراه تنی چند از هم فکرانش به تاسیس نهضت آزادی ایران در خارج از کشور مبادرت کرد و عضویت او در این حزب تا زمان کشته شدن ادامه داشت. در آمریکا[ویرایش]چمران با بورس شاگرد اولی در دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و در دوره‌های کارشناسی ارشد (electronic) در دانشگاه تگزاس A&M و [۱۲] دکتری (رشته فیزیک پلاسما و الکترونیک) در دانشگاه برکلی تحصیل نمود.[۱۳] چمران در یکی از موسسات پژوهشی بزرگ آمریکایی به نام بل استخدام و تا تیرماه ۱۳۴۴ (۱۹۶۷) که به همراه دوستانش به خاورمیانه رفت، در این شرکت فعالیت داشت. چمران از شاگردان آیت‌الله طالقانی در ایران و از اعضای بنیانگذار نهضت آزادی خارج از کشور بود. در آمریکا با همکاری ابراهیم یزدی برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایه‌ریزی کرد و از مؤسسین انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا بود. به دلیل این فعالیت‌ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع شد و از آن پس تا پایان دوره دکتری در دانشگاه برکلی به عنوان پژوهش یار (RA) مشغول به کار شد. مصطفی چمراندر سال ۱۹۶۲ (۱۳۴۱ ش)، پس از فارغ‌التحصیل شدن با خانواده خود به نیوجرسی منتقل شد و ضمن عضویت در شورای مرکزی جبهه ملی به عنوان عضو هیئت اجرایی و مسئول مالی به فعالیت پرداخت. تدارک اعتراضات و بسیج دانشجویان در جلوی سازمان ملل در نیویورک، جلوی کاخ سفید در واشنگتن و همچنین سفارت ایران در شهر واشنگتن و سایر کنسولگری‌ها در شهرهای شیکاگو، نیویورک، سانفرانسیسکـو در جهت اعتراض به وضعیت سیاسی ـ اجتماعی ایران بخش عمده‌ای از تلاش و فعالیت‌های او در این سال‌ها است.[۱۴][نیازمند منبع] ماجرای بست نشستن در عبادتگاه سازمان ملل بدین قرار است: در سازمان ملل، محلی به عنوان معبد طراحی گردیده که نه مسجد است نه کلیسا؛ صرفاً عبادتگاه است. اتاقی است بزرگ و ساده که به صورت یک اتاق آرام و فضایی روحانی طراحی شده و بعضی از بازدیدکنندگان لحظاتی در این محل توقف کرده و با خود خلوت و به نیایش درونی می‌پردازند. دوازده نفر از ایرانیان طبق قرار قبلی در این محل حاضر شده و به اصطلاح بست می‌نشینند. پس از چند دقیقه توجه مأمورین به این افراد که بیش از حد معمول در محل عبادتگاه توقف کرده‌اند جلب می‌شود. مامورین خواستار خروج ایشان از عبادتگاه می‌شوند. جمع متحصن خواستار ملاقات با دبیر کل سازمان ملل می‌شوند که با مخالفت مأمورین روبه‌رو می‌شوند. از طرفی دیگر، عده‌ای از اعضاء جبهه ملی و دانشجویان هم در خارج از ساختمان تجمع کرده و پلاکاردها و بیانیه‌هایی به زبان انگلیسی در اعتراض به شاه و هیئت حاکمه ایران بین توریست‌ها و مردم توزیع می‌کنند. خبر تحصن ایرانیان در محل سازمان ملل خبرنگاران را به آنجا می‌کشاند. مأمورین که از خروج متحصنین ناامید می‌شوند گارد مخصوص را آورده و دست و پای آن‌ها را گرفته، کشان کشان از سازمان ملل بیرون می‌برند و خبرنگاران خارجی و تلویزیون‌های سراسری آمریکـا از این صحنه فیلم‌برداری می‌کنند.[۱۵][نیازمند منبع] پس از جنگ اعراب و اسراییل و شکست سنگین مسلمانان ،به دلیل ایجاد فضای منفی گسترده علیه مسلمانان تصمیم می‌گیرد ازآمریکا خارج شود ، به خاورمیانه سفر کند و در تحولات جهان اسلام و مبارزه در برابر دشمنان مستقیماً شرکت نماید. در مصر[ویرایش]چمران پس از اتمام تحصیلات و پس از تظاهرات پانزده خرداد توسطخسرو قشقایی.[۱۶]به همراه ابراهیم یزدی، رهسپار مصر شد و به تاسیس اولین پایگاه آموزش جنگ‌های مسلحانه پرداخت. او به مدت دو سال، در زمان جمال عبدالناصر، سخت‌ترین دوره‌های چریکی و پارتیزانی را آموخت و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته شد. در مصر با مشاهده جریان ناسیونالیسم عربی به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و جمال ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آن قدر قوی است که نمی‌توان به‌راحتی با آن مقابله کرد و به دنبال آن به چمران و یارانش اجازه داد که در آن کشور نظرات خود را بیان کنند.[۱۷] در لبنان[ویرایش]در سال ۱۳۵۰ امام موسی صدر در سفری به تهران ضمن ملاقات با مهدی بازرگان و گزارش خدمات در لبنان، از تشکیل یک مدرسه در شهر صور خبر می‌دهد و از ایشان معرفی یک مهندس مجرب جهت اداره مدرسه را خواستار می‌شود. مهندس بازرگان، چمران را معرفی می‌نماید. پس از تماس امام موسی صدر با چمران، این امر مورد قبول او قرار گرفته و وی دوباره همه چیز را رها کرده و به سوی لبنان رهسپار می‌گردد.[۱۸] چمران در لبنان، در کنار امام موسی صدر، به فعالیت‌های فرهنگی و چریکی می‌پردازد و مدیریت مدرسه صنعتی جبل عامل را به عهده می‌گیرد. محمد نصرالله عضو هیئت رئیسه جنبش اَمل درباره حضور دکتر مصطفی چمران در لبنان می‌گوید: «شهید چمران بر حسب خواست امام موسی صدر از مصر به لبنان آمد. همسر ایشان به همراه سه پسر و یک دختر نیز به لبنان آمدند. اما به دلیل عدم وجود مدرسه برای آنان خانواده چمران نتوانست در لبنان زندگی کند. او از همسرش جدا شد و خانواده‌اش را رها کرد تا با خانواده فقرا زندگی کند. خودش می‌گفت من خاک کفش‌های فقرا هستم. چمران در دل شیعیان لبنان جاودان است. امام موسی صدر وصیت کرد که همواره حرف شهید چمران اجرا شود.[۱۹] تأسیس پایگاه چریکی مستقل برای تعلیم مبارزان ایرانی در لبنان، از دیگر اهداف چمران بوده‌است. چمران در لبنان، به کمک امام موسی صدر، «حرکةالمحرومین» و سپس جناح نظامی آن، سازمان امل را پایه‌گذاری کرد. از سال ۱۹۷۱ که به جنوب لبنان آمده بود، کلاس‌هائی برای درس‌های ایدئولوژیک اسلامی به سبک انجمن‌های اسلامی دانشجویان به راه انداخت. از هر دهی یک یا دو نفر از معلمین مسلمان را انتخاب کرد که در کل حدود ۱۵۰ نفر می‌شدند؛ هفته‌ای یک بار به مدرسه می‌آمدند و جلساتی اسلامی برپا می‌شد که امام موسی، شیخ مهدی شمس الدین، محمدحسین فضل‌الله و رجال دیگر سخنرانی می‌کردند و بعد خودش وارد بحث می‌شد و یک سلسله دروس ایدئولوژیک بیان می‌کرد. همین افراد بودند که اولین هسته‌های سازمان «حرکت المحرومین» در جنوب را تشکیل دادند. او در بیروت نیز نظیر این اقدام را انجام داد. هنگامی که منطقه شیعه نشین نبعه توسط فالانژها محاصره شده بود، چمران در مأموریتی خطرناک، سوار بر زره‌پوشی از ارتش لبنان، خود را به داخل منطقه محاصره شده می‌رساند. در میان راه فالانژیست‌ها زره‌پوش را متوقف می‌کنند و می‌خواهند در آن را باز کنند که چمران از داخل دستگیره در را محکم می‌گیرد و آنها فکر می‌کنند در قفل است و وقتی از شیشه کوچک به داخل نگاه می‌کنند او خود را پنهان می‌کند؛ آنها نیز با تصور اینکه کسی داخل نیست منصرف می‌شوند. چمران پس از سه روز ماندن در نبعه تصمیم به مراجعت می‌گیرد. برای بازگشت زره‌پوشی نبود؛ لذا با ارمنی‌ها تماس می‌گیرد؛ ارمنی‌ها در قبال گرفتن پول شیعیان را به بیروت می‌رساندند و اکثریت آنها در میان راه به اسارت می‌افتادند و کشته می‌شدند. چمران با اتومبیل، همراه سه نفر ارمنی، وارد منطقه فالانژیست‌ها می‌شود و در پست ایست و بازرسی فالانژها با استفاده از گذرنامه یک شخص فرانسوی که شباهتی به چمران داشته، شروع به صحبت به زبان فرانسه با مأمورین می‌کند و بدین ترتیب از محاصره آنها خارج می‌شود. او گزارشی از وضعیت وخیم شیعیان جنگ زده «نبعه» به امام موسی صدر می‌دهد. امام موسی صدر با دوستی در فرانسه تماس گرفته و تقاضای کمک می‌نماید؛ او نیز با سازمان پزشکان بدون مرز تماس برقرار می‌کند و اکیپی متشکل از چهار پزشک فرانسوی به همراه سه پرستار عازم نبعه می‌شوند. چمران دوباره همراه با اکیپ فرانسوی عازم نبعه می‌شود که در میان راه اتومبیل آنها را به رگبار می‌بندند و سوراخ سوراخ می‌کنند. چمران عشق و ارادت عجیبی به امام موسی صدر داشت و از یادداشت‌هایش این امر کاملاً هویداست. چمران نسبت به گروه‌های سیاسی لبنان شناخت عمیقی داشت؛ وی آزردگی خاطر خویش را از باران تهمت‌هائی که گروه‌های مختلف سیاسی به او می‌زدند کتمان نمی‌کند. از جمله اتهامات که به چمران زده بودند، تسلیم نمودن اردوگاه بزرگ فلسطینی تل زعتر به کتائب (فالانژها) بوده‌است. چمران با رهبران فلسطینی و در رأس آنها، یاسر عرفات نیز تماس و همکاری نزدیک داشته‌است. در بحبوحه پیروزی انقلاب ۵۷، چمران در نظر داشت که پانصد رزمنده از سازمان «امل» را تجهیز نموده و خود را به وسط معرکه نبرد در ایران برساند. دولت سوریه نیز دادن امکانات و هواپیما برای انتقال رزمندگان را تقبل نموده بود تا در هر جا که سازمان امل می‌خواهد رزمندگانش را پیاده کند. اما نبرد در تهران ۲۴ ساعت بیشتر طول نکشید و طرح به مرحله اجرا در نیامد. [۲۰] با پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، چمران همراه با شماری از جنگندگان «امل» به ایران آمد و با آنکه قصد ماندن در ایران را نداشت، به توصیه سید روح‌الله خمینی در وطنش ماندگار شد. در اوایل پیروزی انقلاب، به تربیت اولین گروه از پاسداران انقلاب در سعدآباد پرداخت. در کردستان[ویرایش]در ناآرامی‌های کردستان برای مقابله احزاب کرد، به آن منطقه رفت. گردنه قلعه‌حصار، بین راه ارومیه و سرو، به دست معترضان افتاده بود و نیروهای ژاندارمری و داوطلب محلی پس از دادن تلفات زیاد عقب‌نشینی کرده بودند؛ وی در اولین حرکت نظامی خود به همراه فلاحی، فرمانده نیروی زمینی ارتش، در حالی که کلاشینکوف به دست گرفته بود و پیشاپیش نیروهای نظامی حرکت می‌کرد و راه را برای عبور تانکها باز می‌نمود، در درگیری‌های گردنه مزبور شرکت کرد. در ناآرامی‌های مریوان از طرف دولت موقت به مأموریت رفت و مدت ده روز در آنجا ماند و پس از برگزاری جلسات متعدد برای بازگشت امنیت به منطقه و حاکمیت دولت مرکزی با بزرگان شهر به توافق رسید. کابینهٔ موقت مهدی بازرگان وزیران ر. وزیر وزارت‌خانه ر. وزیر وزارت‌خانه ۱ شکوهی، رجایی آموزش‌وپرورش ۱۱ طاهری راه وترابری ۲ اسلامی ارتباطات ۱۲ احمدزاده صنایع ومعادن ۳ اردلان، بنی‌صدر اقتصاد ۱۳ شریعتمداری علوم ۴ سنجابی،یزدی امورخارجه ۱۴ دوزدوزانی ارشاد ۵ صدر بازرگانی ۱۵ فروهر کار ۶ سامی بهداشت ۱۶ حاج‌سیدجوادی کشور ۷ میناچی جهانگردی ۱۷ کتیرایی‌‏‎ مسکن ۸ ایزدی کشاورزی ۱۸ معین‌فر نفت ۹ مبشری دادگستری ۱۹ تاج نیرو ۱۰ مدنی،چمران دفاع معاونان نخست وزیری ر. معاون معاونت ر. معاون معاونت ۱ یدالله سحابی وزیرمشاور ۳ سمیعی محیط زیست ۲ عزت الله سحابی برنامه وبودجه ۴ شاه‌حسینی تربیت بدنی در درگیریهای کردستان، گروهی از زبده‌ترین تکاوران ارتش او را همراهی می‌کردند. آن‌ها از تاکتیک ویژه‌ای سود می‌جستند و به جای آن که با پیش‌قراولان دشمن مواجه شوند، با هلیکوپتر در قلب پایگاه‌های دشمن فرود می‌آمدند و آنها را تار و مار می‌کردند. اوج شهرت چمران در واقعه خونین پاوه بود که همراه با تیمسار فلاحی، در زیر باران گلوله، خود را به محاصره افکند. شهر پاوه به دست شورشیان افتاده بود و تنها خانه پاسداران و پاسگاه ژاندارمری مقاومت می‌کردند. در این حادثه، با پخش پیام روح‌الله خمینی از رسانه‌ها که ارتش و پاسداران را به پاوه فراخوانده بود، شورشیان پا به فرار گذاشتند. از حوادثی که در پاوه اتفاق افتاد، قتل‌عام مجروحین به دست عوامل حزب دمکرات، سقوط هواپیمای فانتوم و اصابت هلیکوپتر ۲۱۴ حامل مجروحین به کوه بود که چمران از آن با تلخی فراوان و یک حادثه «دیوانه کننده» یاد می‌کند.[۲۱] او پس از این جریانات به تهران احضار شد و از سوی امام خمینی به سمت وزارت دفاع منصوب گردید. در خوزستان[ویرایش] مدفن جواد فکوری، ناصر کاظمی، مصطفی چمران و موسی نامجو در بهشت زهراچمران در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی از تهران به نمایندگی انتخاب شد. با آغاز جنگ ایران و عراق به جبهه جنگ عزیمت نمود و به همراه سید علی خامنه‌ای ستاد جنگ‌های نامنظم را بنیان نهاد. ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگ‌های نامنظم یکی از این برنامه‌ها بود که به کمک آن، جاده‌های نظامی به‌سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ‌های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یک ‏ماه، آب کارون را به طرف تانک‌های عراقی روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقب‏ نشینی کنند و سدی بزرگ مقابل خود بسازند. در سال ۱۳۵۹ چمران در نبردی که برای آزادسازی سوسنگرد درگرفته بود مجروح گردید؛ او با کامیونی که از دشمن به غنیمت گرفته بود خود را به بیمارستان رساند و بستری شد؛ اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و پس از آن به مقر ستاد جنگ‌های نامنظم رفت. وی دوباره در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ هنگام معرفی و توجیه فرمانده جدید محور دهلاویه به جای «ایرج رستمی»، در خط مقدم نبرد، بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۶۰ دشمن از ناحیه سر زخمی شد. کمک‌های اوّلیه بر روی او در بیمارستان سوسنگرد انجام گرفت و آمبولانس به اهواز شتافت؛ ولی پیکر بی‌جان او به اهواز رسید.[۲۲] آرامگاهش در بهشت زهرا قرار دارد و فاقد سنگ مزار می‌باشد. مزار وی: تاریخ دفن: ۲-۴-۱۳۶۰ قطعه: ۲۴ ردیف: ۷۱ شماره: ۲۵. در قتلگاه او در دهلاویه نیز بنای یادبودی ساخته‌اند. کشته شدن بدست نیروهای خودی[ویرایش] بنای یادمان دکتر چمران در دهلاویه خوزستان واقع استحسین بروجردی معتقد است. چمران را عوامل عباس آقازمانی معروف به ابوشریف کشته‌اند و از دلایلی مانند اینکه تیر از پشت به وی اصابت کرده و نیز تیر ژ۳ به او اصابت کرده که سربازان ایرانی از آن استفاده می‌کرده‌اند (عراقی‌ها از این نوع اسلحه استفاده نمی‌کردند)). وی معتقد است ابوشریف بدلیل کینه‌های باقی‌مانده از دوران مبارزات چریکی علیه اسرائیل این کار را انجام داده‌است.[۲۳] امیر فرشاد ابراهیمی نیز که از اعضای سرشناس و موسس انصار حزب‌الله بوده که سالهای متمادی با چهره‌های سیاسی و امنیتی بسیاری در داخل جمهوری اسلامی ارتباط داشته بارها در مقالات خود از کشته شدن چمران به عنوان ترور و یا حذف نامبرده است که توسط نیروهای امنیتی انجام شده است . [۲۴] آثارهنری ونظامی[ویرایش]از دکتر چمران آثار هنری زیادی به جا مانده است که نشان دهنده شخصیت وروح چند بعدی وپیچیده اوست تابلوهای نقاشی[۲۵] مجسمه ها تعداد بسیار زیادی عکس از مناظر طبیعت ومختلف همچنین طرح های ابتکاری دکتر چمران درقسمت ادوات نظامی بسیار قابل توجه وخیره کننده است[۲۶] دستنوشته ها[ویرایش] نمونه ای ازدست نوشته ها به خط دکترچمران )پس ازمرگ دکترچمران دست نوشته های زیادی ازاو کشف شد که درطول سالیان اقامت درآمریکا،لبنان وبازگشت به ایران نگاشته شده بود.این دست نوشته ها بعدجدیدی ازشخصیت وتفکر دکترچمران را برای همگان روشن کرد وابعاد ناشناخته درونی روح شهید دکترچمران پس ازآن معلوم گردید.سبک نگارش این دست نوشته ها بیشتر به صورت عرفانی وعاشقانه است که دربعضی قسمت ها دارای سوزعمیق وشکننده ای است که نشان دهنده عمق بینش ودرک وسیع دکترچمران می باشد. سه نمونه ازدست نوشته ها 1-من تصمیم دارم که از این به بعد آدم خوبی باشم، دست از گناهان بشویم، قلب خود را یکسره تسلیم خدا کنم، از دنیا و مافیها چشم بپوشم. تنها، آری تنها لذت خویش را در آب دیده قرار دهم. من روزگار کودکی خود را در بزرگواری و شرف و زهد و تقوی سپری کرده‏ام. من آدم خوبی بوده‏ام، باید تصمیم بگیرم که مِن‏بعد نیز خود را عوض کنم. حوادث روزگار آدمی را پخته می‏کند و حتی گناهان مانند آتشی آدمی را می‏سوزاند. 2- ای خدا، من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگدلانی که علم را ﺑﻬانه کرده و به دیگران فخر می فروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد. باید همه آن تیره دلانِ مغرور و متکبر را به زانو درآورم، آنگاه خود خاضعترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم. 3-به دریا نگاه کردم،امواج و احساسات تو را دیدم که به سینه آب موج می زد. به آسمان خیره شدم،طیران و معراج تورادیدم که تا بی نهایت ادامه داشت. بر سینه های ابر سفید،همچون فراشی پاک گذر کردم،صفا و پاکی و خلوص تو را احساس کردم. در آغوش ابرها فرو رفتم،احساس کردم که در آغوش پاک تو ،همه عالم را فراموش کرده ام،جز عشق ،جز لطف،جزصفا وخلوص،جزموج محبت،چیزی احساس نمی‌کنم. خدایا! توراشکر می کنم که به من عرفان دادی تا همه فشارهاو دردها را تحمل کنم،همه دنیا را پشیزی شمارم،حیات را به قطره ای اشک تقدیم کنم. خدایا تورا شکر می کنم که بی نهایت را خلق کردی و ما را از محدوده زمان و مکان آزاد نمودی و به بی نهایت اتصال دادی. خدایا تو زیبایی را خلق

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:40 ] [ ]

[ ]

نام مبارک امام چهارم علی است و مشهورترین القاب آن حضرت زین العابدین و سجّاد می‌باشد و مشهورترین کنیه ایشان ابامحمد و ابوالحسن است. مدّت عمر آن بزرگوار پنجاه و هفت سال است. ایشان پانزدهم جمادی الاول سال سی و هشتم هجری به دنیا آمد. تولد آن بزرگوار دو سال قبل از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام است و تقریباً بیست و سه سال با پدر بزرگوار زندگی کرد. پس مدت امامت آن بزرگوار سی و چهار سال است. حضرت سجّاد علیه السلام پدری چون حسین دارد و مادرش دختر یزدگرد پادشاه ایران است که دست عنایت حق به طور خارق العاده این دختر را به امام حسین می‌رساند. شرافت این زن آن است که مادر نُه نفر از ائمه طاهرین می‌شود و چنانچه امام حسین علیه السلام «اب الائمه» است. این زن نیز «ام الائمه» است. گرچه امام سجاد علیه السلام با اهل‌بیت علیهم السلام در همه فضایل وجه اشتراک دارند و هیچ فرقی میان آنان از نظر صفات و فضایل انسانی نیست، اما از نظر گفتار و کردار شباهت تامّی به جدشان امیرالمؤمنان علی علیه السلام دارد. که آن موارد را ذکر می‌نماییم. ایمان امام سجاد علیه السلام امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای صباح می‌گوید: «یا من دلّ علی ذاته بذاته؛ ای کسی که برهان وجود خود هستی.» حضرت سجاد نیز در دعای ابوحمزه ثمالی می‌گوید: «بک عرفتک و انت دللتنی علیک و عویتنی الیک و لولا انت لم أدر ما انت؛ تو را به خودت شناختم و تو دلالت نمودی مرا بر خودت و دعوت نمودی به خودت و اگر نبودی، ترا نمی‌شناختم.» اینگونه کلمات منتهای ایمان را می‌رساند و این همان ایمان شهودی است که امیرالمؤمنین می‌فرماید: «لو کشفت لی الغطاء ما ازددت یقینا؛ اگر بر فرض محال ممکن بود خدا را با این چشم ظاهری دید و می‌دیدم بر یقین من که الآن به ذات مقدس حق دارم چیزی افزوده نمی‌شد.» علم امام سجاد علیه السلام اگر امام علی علیه السلام می‌گوید: «از من بپرسید هر چه می‌خواهید که به خدا قسم تمام وقایع را تا روز قیامت می‌دانم، حضرت سجاد نیز می‌گوید: «اگر نمی‌ترسیدم که مردم در حق ما غلوّ کنند، وقایع را تا روز قیامت می‌گفتم.» تقوای امام سجاد علیه السلام حضرت علی علیه السلام می‌فرمود: «و الله لو اعطیت الاقالیم السبعة و ما تحت افلاکها علی ان اعصی فی نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلت؛ به خدا قسم اگر تمام عالم هستی را به من دهند که به مورچه‌ای ظلم کنم و بی‌جهت پوست جوی را از دهان آن بگیرم، این کار را نمی‌کنم.» امام زین العابدین نیز می‌فرمود: تعصی الاله و انت تظهر حبّه هذا لعمری فی الفعال بدیع لو کنت تظهر حبه لأطعته ان المحب لمن یحب مطیع «خداوند را معصیت می‌کنی و ادعا می‌کنی که او را دوست داری. به جان من این ادعا از عجایب امور است. اگر براستی خدا را دوست داشتی او را اطاعت می‌کردی، زیرا محّب همیشه مطیع محبوب است.» در این اشعار نیز امام سجاد علیه السلام می‌گوید محال است که خداوند را معصیت کنم، زیرا او را دوست دارم. عبادت امام سجاد علیه السلام درباره امیرالمؤمنین گفته شده است که روزها به ایجاد باغ و قنات برای فقرا و محتاجین مشغول بود، و تا به صبح عبادت می‌کرد. حضرت سجاد نیز چنین بود چه بسیار باغ‌ها و قنوات که به دست ایشان برای دیگران آباد یا ایجاد شد. عبادت و سجده او به حدی بود که به زین العابدین و سجاد ملقب شد. از رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده که روز قیامت خطاب می‌شود: «کجا است زین العابدین؟» و می‌بینم که فرزندم علی بن الحسین جواب می‌دهد و می‌آید. از امام باقر علیه السلام روایت شده که: «پدرم را می‌دیدم که از کثرت عبادت پاهای او ورم کرده، و صورت او زرد، و گونه‌های او مجروح، و محل سجده او پینه بسته بود.» سخاوت، فتوت و رأفت امام سجاد علیه السلام در تاریخ آمده است یکی از کارهای امیرالمؤمنین علیه السلام اداره کردن فقرا به طور مخفیانه بوده است. امیرالمؤمنین شب‌ها خوراک، پوشاک و هیزم به خانه بینوایان می‌برد، و آن بینوایان حتی نمی‌دانستند که چه کسی آنها را اداره می‌کند. همچنین میان مورخین مشهور است که امام سجاد علیه السلام چنین بوده است. راوی می‌گوید: در محضر امام صادق علیه السلام بودیم که از مناقب حضرت علی علیه السلام صحبت شد و گفته شد هیچ کس قدرت عمل امیرالمؤمنین را ندارد و شباهت هیچ کس به امیرالمؤمنین، بیشتر از علی بن الحسین علیهماالسلام نبوده است که صد خانواده را اداره می‌کرد. شب‌ها گاهی هزار رکعت نماز می‌خواند.» از طریق اهل تسنن روایت شده است که چون امام سجاد علیه السلام شهید گشت روشن شد که آن حضرت صد خانواده را به طور مخفی اداره می‌کرده است. زهد امام سجاد علیه السلام چنانچه حضرت علی علیه السلام زاهد به تمام معنی بوده است و دلبستگی به مالی و به کسی جز به خدای متعال نداشته است. امام سجاد علیه السلام نیز همچنین بوده است. لذا به اصحاب خود سفارش می‌فرمود: اصحابی، اخوانی، علیکم بدار الآخرة و لا اوصیکم بدار الدنیا فانکم علیها و بها متمسکون اما بلغکم ان عیسی علیه السلام قال للحواریین. الدنیا قنطرة فاعبروها ولا تعمروها. و قال: من یبنی علی موج البحر داراً؟ تلکم الدار الدنیا و لا تتخذوها قراراً. «ای یاران من، برادران من، مواظب خانه آخرت باشید من سفارش دنیا را به شما نمی‌کنم زیرا شما بر آن حریص هستید و به آن چنگ زده‌اید. آیا نشنیده‌اید که حضرت عیسی به حواریون می‌گفت: دنیا پل است، از روی آن بگذرید و به تعمیرش نپردازید! چه کسی روی موج آب، خانه می‌سازد؟ موج دریا این دنیا است، به آن دلبستگی نداشته باشید.» شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام شجاعت امام علی علیه السلام زبانزد خاص و عام است. و اگر گفتار امام سجاد علیه السلام را در مجلس ابن زیاد و در مجلس یزید و مخصوصاً خطبه آن بزرگوار را در مسجد شام در نظر بگیریم شجاعت این بزرگوار نیز بر ما روشن می‌شود. امیرالمؤمنین شجاعت خود را در میدان برای افرادی مثل عمرو بن عبدود و مرحب خیبری به کار می‌برد و فرزند گرامی او امام سجاد، شجاعت را در مجلس ابن زیاد و مجلس یزید و روی منبر در مسجد شام به کار برده است. سیاست امام سجاد علیه السلام امیرالمؤمنین به اقرار همه مورخین از سنّی و شیعه پاسدار اسلام بود و رأی و تدبیر او فوق العاده مفید بود، چنانکه عمر بیشتر از هفتاد مورد گفته است: لولا علی لَهَکَ عمر، یعنی: «اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.» امام سجاد علیه السلام در مدت سی و پنج سال پاسدار شیعه بود. مورخین معتقدند که تدبیر امام سجاد علیه السلام، مدینه را و بسیاری از شیعیان را از دست کسانی چون یزید و عبدالملک مروان نجات داد. حلم امام سجاد علیه السلام درباره امیرالمؤمنین گفتاری نقل شده و ایشان فرمودند: «از کنار آدم بی‌خردی گذشتم که به من بد می‌گفت. از او صرف‌نظر کردم گویی که او حرفی نزده است.» درباره امام سجاد نیز گفتاری نقل شده است و ایشان فرمودند: «از کنار کسی گذشتم که به من بد می‌گفت. به او گفتم که اگر راست می‌گویی خداوند متعال مرا رحمت کند، و اگر دروغ می‌گویی خدا تو را بیامرزد!» تواضع امام سجاد علیه السلام حضرت علی علیه السلام با فقرا می‌نشست، با آنان غذا می‌خورد، از آنان دلجویی می‌کرد، به آنان لطف داشت و پناه آنان بود، برای آنان کار می‌کرد و از آنان پذیرایی می‌نمود، و درباره آنان به دیگران سفارش می‌کرد. تاریخ نویسان اقرار دارند که امام سجاد علیه السلام، دوست داشت فقیران، یتیمان و بینوایان سر سفره‌اش باشند و با آنها بنشیند، غذا برای آنها آماده کند و حتی غذا در دهن آنان بنهد. فصاحت و بلاغت در کلام امام سجاد علیه السلام فصاحت به معنی خوب سخن گفتن، مجاز، کنایه، لطایف و مثال‌ها را به کار بردن است. و بلاغت، سخن خوب گفتن، بجا سخن گفتن، از طول کلام بی فایده پرهیز داشتن است. فصاحت و بلاغت امیرالمؤمنین مورد اقرار همه است آن چنانکه درباره نهج البلاغه گفته شده: دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق؛ پایین‌تر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق است.» امام سجاد علیه السلام صحیفه کامله سجادیه را به جهان عرضه داشت. صحیفه‌ای که مثل آن نیامده و نخواهد آمد. صحیفه‌ای که در ضمن دعا، معارف اسلام، سیاست اسلام، اخلاق اسلام، اجتماعیات اسلام، حقانیت شیعه، حقانیت اهل‌بیت، انتقاد از ظلم و ظالم، سفارش به حق و حقیقت، و بالاخره یک دوره معارف اسلامی را آموزش می‌دهد. صحیفه‌ای که محققین اسم آن را «اخت القرآن»، «انجیل اهل‌بیت»، «زبور آل محمد» نهاده‌اند. صحیفه‌ای که ابلهی با فصاحت ادعا کرد که می‌تواند چون آن بیاورد چون قلم به دست گرفت، نتوانست، دق کرد و مُرد. جهاد امام سجاد علیه السلام حضرت علی علیه السلام بزرگترین مجاهد اسلام است که توانست اسلام را از دست کفار و مشرکین نجات دهد. ولی فرزندش امام سجاد علیه السلام گرچه در کربلا کشته نشد اما وجودش، بقایش و اسارتش عامل بقای اسلام بوده است. قیام ابی عبدالله الحسین علیه السلام درختی بود که در کربلا کاشته شد و آبیاری و به ثمر رساندن و نگاهداری از آن به دست امام سجاد علیه السلام به دست زینب کبری انجام گرفت. تدبیر امام سجاد علیه السلام در اسارت، گریه‌های امام سجاد در مدینه، نوحه خوانی و روضه خوانی‌های آن حضرت در مدت سی و پنج سال سخنرانیش، به موقع جهادی بود فوق العاده مفید و ثمربخش که تحلیل سیاسی تاریخ، این مطالب را نشان می‌دهد. عفو و جوانمردی امام سجاد علیه السلام اگر تاریخ درباره امیرالمؤمنین علیه السلام می‌گوید که چگونه از ابن ملجم مواظبت کرد و هنگامی که ظرف شیری را برای حضرت می‌آوردند نیمی را می‌خورد و نیم دیگر را برای او می‌فرستاد، و درباره او وصیّت و سفارش فراوان نمود، درباره امام سجاد نیز منقول است که: فرماندار مدینه که دل امام سجاد را خون کرده بود، از طرف عبدالملک مروان معزول شد و امر شد که او را به درختی ببندند و مردم بیایند و به او توهین کنند. امام سجاد علیه السلام اصحاب خود را خواست و سفارش فرمود که مبادا به او توهین شود! امام سجاد نزد او رفت و او را دلداری داد و نزد عبدالملک مروان وساطت او را کرد که از این خواری نجات یابد. آن فرماندار معزول می‌گفت از علی بن الحسین و یارانش ترس دارم زیرا به آنها ظلم بسیار کردم. ابهت و شخصیت امام سجاد علیه السلام درباره حضرت علی علیه السلام گفته شده که بسیار متواضع بود، ولی بزرگی شخصیت آن بزرگوار میان همه محفوظ بود. همچنین است فرزند عزیزش امام سجاد علیه السلام. در تاریخ ضبط است که هشام بن عبدالملک به حج آمده بود و کثرت جمعیت مانع شد که حجرالاسود را استلام کند. پس در گوشه‌ای برای او فرشی انداخته و نشسته بود که امام سجاد علیه السلام وارد طواف شد و وقتی به حجرالاسود رسید، مردم کنار رفتند و حضرت مکرّر استلام نمود. هشام فوق العاده ناراحت شد. یکی از اطرافیان پرسید: این مرد کیست که مردم چنین به او احترام دارند؟ هشام تجاهل کرد و گفت نمی‌دانم. فرزدق آنجا بود، فی البداهه قصیده مفصلی درباره امام سجاد علیه السلام سرود. ما چند بیت از آن قصیده را می‌آوریم: تمام قصیده در مناقب ابن شهر آشوب موجود است: هذا الذی تعرف البطحاء و طاته و البیت یعرفه و الحل و الحرم ما قال لاقط الا فی تشهده لولا التشهد کانت لانه نعم یغضی حیاء و یغضی من مهابته فما یکلم الا حین یبتسم من معشر حبهم دین و بغضهم کفر و قربهم منجی و مقتصم مقدم بعد ذکر الله ذکرهم فی کل فرض و مختوم به الکلم «این مردی است که حجاز، خانه خدا، حل، حرم او را می‌شناسند. نه، در کلامش نیست ـ حاجت سائل را همیشه برآورده می‌کند جز در تشهد ـ که لا اله الا الله می‌گوید. و اگر تشهد در نماز نبود، نه او، همیشه آری بود: هنگام برخورد با مردمان چشم‌ها را فرو می‌بندد برای آن که حیا دارد، و دیگران چشم فرو می‌بندد به جهت ابهتی که او دارد. و سخن با او نمی‌گویند مگر که آن بزرگوار تبسّم کند. روز قیامت حبّ آنها دین است و بغض آنها کفر است و قرب و نزدیکی به آنان پناه و نجات انسان‌ها است. در نمازها یاد آنها و اسم آنها مقدم بر هر چیزی است بعد از اسم خدای متعال. و نمازها به اسم آنان تمام می‌شود ـ یعنی در نماز بعد از اسم خدا در اقامه، اسم اهل‌بیت است و آخر مطلب که در تشهد آخر گفته می‌شود باز اسم اهل‌بیت است. گفته شده که فرزدق به این اشعار آمرزیده شده است و به گفته جامی اگر اهل عالم به این اشعار آمرزیده شوند جا دارد. زندگی امام سجاد علیه السلام می‌دانیم زندگی حضرت علی علیه السلام پر تلاطم بود در نهج البلاغه می‌فرماید: «صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی؛ صبر نمودم در مصایب نظیر کسی که خاری در چشم و استخوانی در گلو داشته باشد.» ولی زندگی امام سجاد علیه السلام از زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام بسیار پرتلاطم‌تر بود. آن حضرت در بحبوحه جنگ صفین به دنیا آمد: در زمان معاویه و آن جنایاتش پرورش پیدا کرده. معاویه را با کشتارهای دسته جمعی شیعیان، با اشاعه سبّ امیرالمؤمنین در خطبه‌ها و بعد از نمازها دیده است. بعداً حماسه کربلا و اسارت، که هر روزی از آن چند بار مرگ است، مجلس ابن زیاد و مجلس یزید را با اهل‌بیت پدرش پشت سر نهاد. قضیه حرّه که ننگی است بر دامن مسلمانان را مشاهده کرد. یزید سال دوم سلطنت، شخصی را با پنج هزار لشگر به مدینه فرستاد و دستور قتل عام داد و سه روز مدینه را برای لشگریان خود مباح اعلام نمود. او شاهد قضیه عبدالله بن زبیر است ـ که همه بنی‌هاشم و من جمله محمد بن حنفیه را در شعب ابی طالب جمع نمود که بسوزاند و چون دشمن رسید موفق نشد ـ شاهد مروان بن حکم بود که دشمن سرسخت اهل‌بیت بود. شاهد حکومت عبدالملک مروان با فرماندارش حجاج بن یوسف ثقفی است. زندانی زندان حجاج بن یوسف است که در میان بیابانی، پنجاه هزار زندانی در آن زندان بود و دمیری در حیاة الحیوان می‌گوید خوراک آنها دو قرصه نان بود که بیشتر آن خاکستر بود. شاهد کشتار بیشتر از صد هزار نفر بود به جرم دوستی با اهل‌بیت. پنجاه و هفت سال در این دنیا

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:42 ] [ ]

[ ]

نام مبارك امام پنجم محمد بود . لقب آن حضرت باقر يا باقرالعلوم است ,بدين جهت كه : درياى دانش را شكافت و اسرار علوم را آشكارا ساخت . القاب ديگرى مانند شاكر و صابر و هادى نيز براى آن حضرت ذكر كردهاند كه هريك بازگوينده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است . كنيه امام ابوجعفر بود . مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى ( ع )است . بنابراين نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اكبر حضرت امام حسن ( ع )و از سوى پدر به امام حسين ( ع ) ميرسيد . پدرش حضرت سيدالساجدين , امام زين العابدين , على بن الحسين ( ع ) است . تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدينه جانگداز كربلا همراه پدر و در كنار جدش حضرت سيدالشهداء كودكى بود كه به چهارمين بهار زندگيش نزديك ميشد . دوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال 95 هجرى كه سال درگذشت امام زين العابدين ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114 ه . يعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است . در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفرصادق ( ع ) مسائلى مانند انقراض امويان و بر سر كار آمدن عباسيان و پيدا شدن مشاجرات سياسى و ظهور سرداران و مدعيانى مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانى و ديگران مطرح است , ترجمه كتابهاى فلسفى و مجادلات كلامى در اين دوره پيش ميآيد , و عدهاى از مشايخ صوفيه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پيدا ميشوند . قاضيها و متكلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحب قدرتان پديدميآيند و فقه و قضاء و عقايد و كلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراكز قدرت خلافت شرح و تفسير مينمايد , و تعليمات قرآنى - به ويژه مسأ له امامت و ولايت را , كه پس از واقعه عاشورا و حماسه كربلا , افكار بسيارى از حق طلبان را به حقانيت آل على ( ع ) متوجه كرده بود , و پرده از چهره زشت ستمكاران اموى ودين به دنيا فروشان برگرفته بود , به انحراف ميكشاندند و احاديث نبوى را دربوته فراموشى قرار ميدادند . برخى نيز احاديثى به نفع دستگاه حاكم جعل كرده ويا مشغول جعل بودند و يا آنها را به سود ستمكاران غاصب خلافت دگرگون مينمودند . اينها عواملى بود بسيار خطرناك كه بايد حافظان و نگهبانان دين در برابر آنهابايستند . بدين جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وى امام جعفر صادق ( ع )از موقعيت مساعد روزگار سياسى , براى نشر تعليمات اصيل اسلامى و معارف حقه بهره جستند , و دانشگاه تشيع و علوم اسلامى را پايهريزى نمودند . زيرا اين امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقيقى تعليمات پيامبر( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند , و ميبايست به تربيت شاگردانى عالم و عامل و يارانى شايسته و فداكار دست يازند , و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوين و تدريس كنند . به همين جهت محضر امام باقر ( ع ) مركز علماء ودانشمندان و راويان حديث و خطيبان و شاعران بنام بود . در مكتب تربيتى امام باقر ( ع ) علم و فضيلت به مردم آموخته ميشد . ابوجعفر امام محمد باقر ( ع )متولى صدقات حضرت رسول ( ص ) و اميرالمؤمنين ( ع ) و پدر و جد خود بود واين صدقات را بر بنى هاشم و مساكين و نيازمندان تقسيم ميكرد , و اداره آنهارا از جهت مالى به عهده داشت . امام باقر ( ع ) داراى خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامى بود . سيرت و صورتش ستوده بود . پيوسته لباس تميز و نوميپوشيد . در كمال وقار و شكوه حركت ميفرمود . از آن حضرت ميپرسيدند : جدت لباس كهنه و كم ارزش ميپوشيد , تو چرا لباس فاخر بر تن ميكنى ؟ پاسخ ميداد : مقتضاى تقواى جدم و فرماندارى آن روز , كه محرومان و فقرا و تهيدستان زيادبودند , چنان بود . من اگر آن لباس بپوشم در اين انقلاب افكار , نميتوانم تعظيم شعائر دين كنم . امام پنجم ( ع ) بسيار گشادهرو و با مؤمنان و دوستان خويش برخورد بود . با همه اصحاب مصافحه ميكرد و ديگران را نيز بدين كار تشويق ميفرمود . در ضمن سخنانش ميفرمود : مصافحه كردن كدورتهاى درونى را از بين ميبرد و گناهان دوطرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - ميريزد . امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگيرى از نيازمندان و تشييع جنازه مؤمنين وعيادت از بيماران و رعايت ادب و آداب و سنن دينى , كمال مواظبت را داشت . ميخواست سنتهاى جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بين مردم زنده كند و مكارم اخلاقى را به مردم تعليم نمايد . در روزهاى گرم براى رسيدگى به مزارع و نخلستانها بيرون ميرفت , و باكارگران و كشاورزان بيل ميزد و زمين را براى كشت آماده ميساخت . آنچه ازمحصول كشاورزى - كه با عرق جبين و كد يمين - به دست ميآورد در راه خدا انفاق ميفرمود . بامداد كه براى اداى نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) ميرفت , پس از گزاردن فريضه , مردم گرداگردش جمع ميشدند و از انوار دانش و فضيلت اوبهرهمند ميگشتند . مدت بيست سال معاويه در شام و كارگزارانش در مرزهاى ديگر اسلامى درواژگون جلوه دادن حقايق اسلامى - با زور و زر و تزوير و اجير كردن عالمان خودفروخته - كوشش بسيار كردند . ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز كربلا و ستمهاى بيسابقه آل ابوسفيان , كه مردم به حقانيت اهل بيت عصمت ( ع ) توجه كردند , در اصلاح عقايد مردم به ويژه در مسأ له امامت و رهبرى , كه تنها شايسته امام معصوم است , سعى بليغ كردندو معارف حقه اسلامى را - در جهات مختلف - به مردم تعليم دادند ; تا كار نشر فقه و احكام اسلام به جايى رسيد كه فرزند گرامى آن امام , حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پايهگذارى نمود , و احاديث و تعليمات اسلامى را در اكناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد . امام سجاد ( ع )با زبان دعا و مناجات و يادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منكرو امام باقر ( ع ) با تشكيل حلقههاى درس , زمينه اين امر مهم را فراهم نمود ومسائل لازم دينى را براى مردم روشن فرمود . رسول اكرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بين و با روشن بينى وحى الهى وظايفى را كه فرزندان و اهل بيت گرامياش در آينده انجام خواهند داد و نقشى را كه در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت , ضمن احاديثى كه از آن حضرت روايت شده , تعيين فرموده است . چنان كه در اين حديث آمده است : روزى جابر بن عبدالله انصارى كه در آخر عمر دو چشم جهان بينش تاريك شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفياب شد . صداى كودكى را شنيد , پرسيد كيستى ؟ گفت من محمد بن على بن الحسينم , جابر گفت : نزديك بيا , سپس دست او راگرفت و بوسيد و عرض كرد : روزى خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم . فرمود : شايد زنده بمانى و محمدبن على بن الحسين كه يكى از اولاد من است ملاقات كنى .سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حكمت دهد .علم و دين را نشر بده . امام پنجم هم به امر جدش قيام كرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دينى و تعليم حقايق قرآنى و احاديث نبوى ( ص ) پرداخت . اين جابر بن عبدالله انصارى همان كسى است كه در نخستين سال بعد از شهادت حضرت امام حسين ( ع ) به همراهى عطيه كه مانند جابر از بزرگان و عالمان باتقوا و از مفسران بود , در اربعين حسينى به كربلا آمد و غسل كرد , و در حالى كه عطيه دستش را گرفته بود در كنار قبر مطهر حضرت سيدالشهداء آمد و زيارت آن سرور شهيدان را انجام داد . بارى , امام باقر عليه السلام منبع انوار حكمت و معدن احكام الهى بود . نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حديث و روايت وكلمات قصار و اندرزهايى همراه است , كه به ويژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شايسته خود بيان فرموده است . بنا به رواياتى كه نقل شده است , در هيچ مكتب و محضرى دانشمندان خاضعتر و خاشعتر ازمحضر محمد بن على ( ع ) نبودهاند . در زمان اميرالمؤمنين على ( ع ) گوئيا , مقام علم و ارزش دانش هنوز -چنان كه بايد - بر مردم روشن نبود , گويا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حيات مادى بيرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشيده بودند , و در كنار درياى بيكران وجود على ( ع ) تشنه لب بودند و جز عدهاى معدود قدر چونان گوهرى رانميدانستند . بي جهت نبود كه مولاى متقيان بارها ميفرمود : سلونى قبل از تفقدونى پيش از آنكه من را از دست بدهيد از من بپرسيد . و بارها ميگفت : من به راههاى آسمان از راههاى زمين آشناترم . ولى كو آن گوهرشناسى كه قدر گوهر وجودعلى را بداند ؟ اما به تدريج , به ويژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم كم كم لذت علوم اهل بيت و معارف اسلامى را درك ميكردند , و مانند تشنه لبى كه سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و يا قدر آن را ندانسته باشد , زلال گواراى دانش امام باقر ( ع ) را دريافتند و تسليم مقام علمى امام ( ع ) شدند , و به قول يكى از مورخان : مسلمانان در اين هنگام از ميدان جنگ و لشكر كشى متوجه فتح دروازههاى علم و فرهنگ شدند . امام باقر ( ع ) نيز چون زمينه قيام بالسيف ( قيام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و كمبودحماسه آفرينان - فراهم نبود , از اين رو , نشر معارف اسلام و فعاليت علمى راو هم مبارزه عقيدتى و معنوى با سازمان حكومت اموى را , از اين طريق مناسبترميديد , و چون حقوق اسلام هنوز يك دوره كامل و مفصل تدريس نشده بود , به فعاليتهاى ثمر بخش علمى در اين زمينه پرداخت . اما بدين خاطر كه نفس شخصيت امام و سير تعليمات او - در ابعاد و مرزهاى مختلف - بر ضرر حكومت بود , مورد اذيت و ايذاء دستگاه قرار ميگرفت . در عين حال امام هيچگاه از اهميت تكليفى شورش ( عليه دستگاه ) غافل نبود , و از راه ديگرى نيز آن را دامن ميزد : و آن راه , تجليل و تأ ييد برادر شورشياش زيد بن على بن الحسين بود . رواياتى در دست است كه وضع امام محمد باقر ( ع ) كه خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فكرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصيل اسلامى و جهان بينى خاص قرآن , و تنظيم مبانى فقهى و تربيت شاگردانى مانند امام شافعى و تدوين مكتب داشته , موضع انقلابى برادرش زيد را نيز تأ ييدميكرده است چنانكه نقل شده امام محمد باقر ( ع ) ميفرمود : خداوندا پشت من را به زيد محكم كن . و نيز نقل شده است كه روزى زيد بر امام باقر ( ع ) وارد شد , چون امام ( ع ) زيد بن على را ديد , اين آيه را تلاوت كرد : يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله . يعنى : اى مؤمنان , بر پاى دارندگان عدالت باشيد و گواهان , خداى را . آنگاه فرمود : انت و الله يا زيد من اهل ذلك , اى زيد , به خدا سوگندتو نمونه عمل به اين آيهاى . ميدانيم كه زيد برادر امام محمد باقر ( ع ) كه تحت تأ ثير تعليمات ائمه ( ع ) براى اقامه عدل و دين قيام كرد . سرانجام عليه هشام به عبدالملك اموى ,در سال ( 120 يا 122 ) زمان امامت امام جعفر صادق ( ع ) خروج كرد و دستگاه جبار , ناجوانمردانه او را به قتل رساند . بدن مقدس زيد را سالها بر دار كردند و سپس سوزانيدند . و چنانكه تاريخ مينويسد : گرچه نهضت زيد نيز به نتيجهاى نينجاميد و قيامهاى ديگرى نيز كه در اين دوره به وجود آمد , از جهت ظاهرى به نتايجى نرسيد , ولى اين قيامها و اقدامها در تاريخ تشيع موجب تحرك و بيدارى و بروز فرهنگ شهادت عليه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاك شيعه را درجوشش و غليان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاريخ شيعه ادامه داده است . امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) گرچه به ظاهر به اين قيامها دست نيازيدند , كه زمينه را مساعد نميديدند , ولى در هر فرصت و موقعيت به تصحيح نظر جامعه درباره حكومت و تعليم و نشر اصول اسلام و روشن كردن افكار , كه نوعى ديگر از مبارزه است , دست زدند . چه در اين دوره , حكومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسيان دامنگير آنان شده بود , از اين رو بهترين فرصت براى نشرافكار زنده و تربيت شاگردان و آزادگان و ترسيم خط درست حكومت , پيش آمده بود و در حقيقت مبارزه سياسى به شكل پايهريزى و تدوين اصول مكتب - كه امرى بسيار ضرورى بود - پيش آمد . اما چنان كه اشاره شد , دستگاه خلافت آنجا كه پاى مصالح حكومتى پيش ميآمدو احساس ميكردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برميگيرد و خط صحيح را در شناخت امام معصوم ( ع ) و امامت كه دنباله خط رسالت و بالاخره حكومت الله است تعليم ميدهد , تكان ميخوردند و دست به ايذاء و آزار وشكنجه امام ( ع ) ميزدند و گاه به زجر و حبس و تبعيد ... براى شناخت اين امر , به بيان اين واقعه كه در تاريخ ياد شده است ميپردازيم : در يكى از سالها كه هشام بن عبدالملك , خليفه اموى , به حج ميآيد , جعفر بن محمد , امام صادق , در خدمت پدر خود , امام محمد باقر , نيز به حج ميرفتند . روزى در مكه , حضرت صادق , در مجمع عمومى سخنرانى ميكند و در آن سخنرانى تأ كيد بر سر مسأ له پيشوايى و امامت و اينكه پيشوايان بر حق و خليفههاى خدا در زمين ايشانند نه ديگران , و اينكه سعادت اجتماعى و رستگارى در پيروى از ايشان است و بيعت با ايشان و ... نه ديگران . اين سخنان كه در بحبوحه قدرت هشام گفته ميشود , آن هم در مكه در موسم حج , طنينى بزرگ مييابد و به گوش هشام ميرسد . هشام در مكه جرأ ت نميكند و به مصلحت خود نميبيند كه متعرض آنان شود . اما چون به دمشق ميرسد , مأ مور به مدينه ميفرستد و از فرماندارمدينه ميخواهد كه امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه كرد , و چنين ميشود . حضرت صادق ( ع ) ميفرمايد : چون وارد دمشق شديم , روز چهارم ما را به مجلس خود طلبيد . هنگامى كه به مجلس او درآمديم , هشام بر تخت پادشاهى خويش نشسته و لشكر و سپاهيان خود را در سلاح كامل غرق ساخته بود , و در دو صف دربرابر خود نگاه داشته بود . نيز دستور داده بود تا آماج خانهاى ( جاهايى كه درآن نشانه براى تيراندازى ميگذارند ) در برابر او نصب كرده بودند , و بزرگان اطرافيان او مشغول مسابقه تيراندازى بودند . هنگامى كه وارد حياط قصر او شديم , پدرم در پيش ميرفت و من از عقب او ميرفتم , چون نزديك رسيديم , به پدرم گفته : شما هم همراه اينان تير بيندازيد پدرم گفت : من پير شدهام . اكنون اين كار از من ساخته نيست اگر من را معاف دارى بهتر است . هشام قسم ياد كرد : به حق خداوندى كه ما را به دين خود و پيغمبر خود گرامى داشت , تورا معاف نميدارم . آنگاه به يكى از بزرگان بنى اميه امر كرد كه تير و كمان خود را به او ( يعنى امام باقر - ع - ) بده تا او نيز در مسابقه شركت كند . پدرم كمان را از آن مرد بگرفت و يك تير نير بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بكشيد و بر ميان نشانه زد . سپس تير ديگر بگرفت و بر فاق تير اول زد ... تاآنكه نه تير پياپى افكند . هشام از ديدن اين چگونگى خشمگين گشت و گفت : نيك تير انداختى اى ابوجعفر , تو ماهرترين عرب و عجمى در تيراندازى . چراميگفتى من بر اين كار قادر نيستم ؟ ... بگو : اين تيراندازى را چه كسى به توياد داده است . پدرم فرمود : ميدانى كه در ميان اهل مدينه , اين فن شايع است . من در جوانى چندى تمرين اين كار كردهام . سپس امام صادق ( ع ) اشاره ميفرمايد كه : هشام از مجموع ماجرا غضبناك گشت و عازم قتل پدرم شد . در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر ( ع ) سخن ميگويد . امام باقر درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اينكه رهبر يك اجتماع اسلامى بايد چگونه باشد , سخن ميگويد . اينها همه هشام را - كه فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام -بيش از پيش ناراحت ميكند . بعضى نوشتهاند كه : امام باقر را در دمشق به زندان افكند . و چون به او خبر ميدهند كه زندانيان دمشق مريد و معتقد به امام ( ع ) شدهاند , امام را رها ميكند و به شتاب روانه مدينه مينمايد . و پيكى سريع , پيش از حركت امام از دمشق , ميفرستد تا در آباديها و شهرهاى سر راه همه جا عليه آنان ( امام باقر و امام صادق ع ) تبليغ كنند تا بدين گونه ,مردم با آنان تماس نگيرند و تحت تأ ثير گفتار و رفتارشان واقع نشوند . با اين وصف امام ( ع ) در اين سفر , از تماس با مردم - حتى مسيحيان - و روشن كردن آنان غفلت نميورزد . جالب توجه و قابل دقت و يادگيرى است كه امام محمد باقر ( ع ) وصيت ميكند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) كه مقدارى از مال او را وقف كند , تاپس از مرگش , تا ده سال در ايام حج و در منى محل اجتماع حاجيها براى سنگ انداختن به شيطان ( رمى جمرات ) و قربانى كردن براى او محفل عزا اقامه كنند . توجه به موضوع و تعيين مكان , اهميت بسيار دارد . به گفته صاحب الغدير -زنده ياد علامه امينى - اين وصيت براى آن است كه اجتماع بزرگ اسلامى , در آن مكان مقدس با پيشواى حق و رهبر دين آشنا شود و راه ارشاد در پيش گيرد , واز ديگران ببرد و به اين پيشوايان بپيوندد , و اين نهايت حرص بر هدايت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى . شهادت امام باقر ( ع ) حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زين العابدين ( ع ) زندگى كرد و در تمام اين مدت به انجام دادن وظايف خطير امامت , نشر و تبليغ فرهنگ اسلامى , تعليم شاگردان , رهبرى اصحاب و مردم , اجرا كردن سنتهاى جد بزرگوارش در ميان خلق , متوجه كردن دستگاه غاصب حكومت به خط صحيح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم , كه تنها خليفه راستين خدا و رسول ( ص ) در زمين است , پرداخت و لحظهاى از اين وظيفه غفلت نفرمود . سرانجام در هفتم ذيحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدينه به وسيله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست . پيكر مقدسش را در قبرستان بقيع - كنارپدر بزرگوارش - به خاك سپردند . زنان و فرزندان فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشتهاند : ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق ( ع ) و عبدالله كه مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود . ابراهيم و عبيدالله كه از ام حكيم بودند و هر دو در زمان حيات پدر بزرگوارشان وفات كردند . على و زينب و ام سلمه كه از ام ولد بودند .

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:31 ] [ ]

[ ]

«آلبرت انيشتين» در چهاردهم مارس 1879 در شهر «اولم» واقع در ناحيه «ورتمبرگ» آلمان متولد شد. وقتي كه آلبرت يك ساله بود، خانواده وي از اولم عازم مونيخ گرديدند. پدر آلبرت، هرمان انيشتين، كارخانه كوچكي براي توليد محصولات الكتروشيميايي داشت و با كمك برادرش كه مدير فني كارخانه بود، از آن بهره برداري مي كرد. وي از لحاظ عقايد سياسي با حكومت پروسي ها مخالفت داشت، اما امپراتوري جديد آلمان را ستايش مي كرد و صدر اعظم آن « بيسمارك » و ژنرال « مولتكه » و امپراتور پير يعني « ويلهم اول» را مورد تجليل قرار مي داد. مادر انيشتين كه پائولين كوخ نام داشت، بيش از پدر زندگي را جدي مي گرفت و از احساسات هنرمندانه اي برخوردار بود. آلبرت كوچولو به هيچ عنوان كودك اعجوبه اي نبود و حتي مدت زيادي طول كشيد تا سخن گفتن را بياموزد؛ بطوريكه پدر و مادرش وحشت زده شدند كه مبادا فرزندشان ناقص و غيرعادي باشد. اما بالاخره شروع به حرف زدن كرد، ولي غالباً ساكت و خاموش بود و هرگز بازيهاي عادي كودكان را دوست نداشت. تحصيلات ابتدائي خود را طبق تعاليم كاتوليك گذراند و از آن لذت فراوان برد و حتي در دروسي كه به شرعيات و قوانين مذهبي كاتوليك بستگي داشت، چنان قوي شد كه توانست در هر مورد كه همشاگردانش قادر نبودند به سوالهاي معلم جواب دهند، به آنها كمك كند. انيشتين جوان در ده سالگي مدرسه ابتدائي را ترك كرد و در شهر مونيخ به مدرسه متوسطه « لوئيت پول» وارد شد. ذوق هنري ذوق هنري انيشتين چنان بود كه وقتي در سن پنج سالگي، پدرش قطب نمايي جيبي را به او نشان داد، خاصيت اسرار آميز عقربه مغناطيسي تأثير عميقي بر وي گذاشت. زماني كه انيشتين پانزده ساله بود، حادثه اي اتفاق افتاد كه جريان زندگي او را به سمت جديدي سوق داد. پدر او در كار تجارت با مشكلاتي مواجه شد و صلاح را در آن ديد تا كارخانه خود را در مونيخ بفروشد و جاي ديگري را براي كسب و كار خود ترتيب دهد. از آن جا كه وي خوش بين و علاقمند به كسب لذت بود، تصميم گرفت به كشوري مهاجرت كند كه زندگي در آن با سعادت بيشتري همراه باشد و به اين منظور، ايتاليا را انتخاب كرد و در شهر ميلان مؤسسه مشابهي را ايجاد نمود. هنگاميكه وارد شهر ميلان شدند، آلبرت به پدر خود گفت كه قصد دارد تابعيت كشور آلمان را ترك گويد، اما آقاي هرمان به وي تذكر داد كه اين كار زشت و نابهنجار است. دوران دانشجويي در اين دوران، مشهورترين مؤسسه فني در اروپاي مركزي به استثناي آلمان، مدرسه دارالفنون سوئيس در شهر زوريخ بود. آلبرت در امتحان ورودي اين مؤسسه شركت كرد، ولي بخاطر اينكه درعلوم طبيعي اطلاعات وسيعي نداشت، پذيرفته نشد. با اين حال، مدير دارالفنون زوريخ تحت تأثير اطلاعات وسيع او راجع به رياضيات واقع شد و از وي درخواست كرد تا ديپلم متوسطه اي را كه براي ورود به دارالفنون لازم است، در يك مدرسه سوئيسي بدست آورد و او را به مدرسه ممتاز شهر كوچك « آرائو » كه با روش جديدي اداره مي شد، معرفي كرد. وي بعد از يك سال اقامت در مدرسه مذبور، ديپلم لازم را بدست آورد و در نتيجه، بدون امتحان در دارالفنون زوريخ پذيرفته شد. با اين كه درس هاي فيزيك دارالفنون از هيچ گونه عمق فكري برخوردار نبود، اما حضور در آنها آلبرت را تحريك كرد تا آثار استادان كلاسيك فيزيك نظري از قبيل بولترمان، ماكسول و هوتز را با حرص عجيبي مطالعه كند. آلبرت درست در اواخر قرن 19، تحصيلات خود را به اتمام رساند و با مسأله مهم كسب شغل مواجه گرديد. از آنجا كه نتوانست مقام تدريس در مدرسه پلي تكنيك را بدست آورد، تنها راه باقي مانده اين بود كه چنين شغل و مقامي را در يك مدرسه متوسطه جستجو كند. در سال 1910 ، آلبرت بيست و يك سال داشت و تابعيت سوئيس را بدست آورده بود. وي داوطلب شغل معلمي خصوصي گرديد و پذيرفته شد. انيشتين از كار خود راضي بود؛ چرا كه مي توانست به پرورش جوانان بپردازد، اما بزودي متوجه شد كه معلمان ديگر نيكي را از او ضايع و فاسد مي كنند و اين شغل را ترك كرد. بعد از مدتي، در دفتر ثبت اختراعات مشغول به كار شد و به شهر« برن» انتقال يافت. كمي بعد از انتقال به شهر برن، با ميلواماريچ همشاگردي قديم خود در مدرسه پلي تكنيك ازدواج كرد و حاصل آن دو پسر بود كه اسم پسر بزرگتر را آلبرت گذاشتند. كار انيشتين در دفتر اختراعات خالي از لطف نبود و حتي بسيار جالب به نظر مي رسيد. او وظيفه داشت، اختراعاتي را كه به دفتر مذبور مي آوردند، مورد آزمايش اوليه قرار دهد. شايد تمرين در همين كار موجب شده بود كه وي با قدرت خارق العاده و بي مانند، بتواند نتايج اصلي و اساسي هر فرض و نظريه جديدي را به سرعت درك و استخراج كند؛ چرا كه انيشتين به قوانين كلي فيزيك علاقه داشت و به حقيقت درصدد بود تا ميدان وسيع تجارت را به وجهي منطقي استنتاج كند. در اواخر سال 1910 كرسي فيزيك نظري در دانشگاه آلماني پراگ خالي شد. انتصاب استادان اين قبيل دانشگاهها طبق پيشنهاد دانشكده بوسيله امپراتور اتريش انجام مي گرفت كه معمولاً حق انتخاب خويش را به وزير فرهنگ واگذار مي كرد. تصميم قطعي براي انتخاب داوطلب، قبل از همه، برعهده فيزيكداني به نام « آنتون لامپا » بود و او براي انتخاب استاد، دو نفر را مد نظر داشت كه يكي از آنها « كوستاويائومان» و ديگري « انيشتين» بود. يائومان اين پيشنهاد را رد كرد و انيشتين پس از كش و قوس هاي فراوان، اين مقام را پذيرفت. دو ويژگي انيشتشن موجب شد كه استاد زبردستي گردد : نخست اينكه، علاقه فراواني داشت تا براي عده بيشتري از همنوعان خود و بخصوص كساني كه در حول و حوش او مي زيستند، مفيد باشد. ويژگي دوم، يعني ذوق هنريش، وي را وا مي داشت كه افكار عمومي خود را به نحوي روشن و منطقي مرتب سازد. از سوي ديگر، روش تنظيم آنها به نحوي بود كه چه خود او و چه مستمعان از نظر جهان شناسي نيز لذت ببرند. عزيمت از پراگ انيشتين در مدتي كه در پراگ تدريس مي كرد، نه تنها نظريه جديد خود را بنا نهاد، بلكه با شدت بيشتري، نظريه خود درباره كوآنتوم نو را كه در شهر برن شروع كرده بود، توسعه داد. با همه اين تفاصيل، انيشتين به دانشگاه پراگ اطلاع داد كه در خاتمه دوره تابستاني سال 1912 اين دانشگاه را ترك خواهد كرد. عزيمت ناگهاني انيشتين از پراگ، سر و صداي زيادي را در اين شهر بوجود آورد. در سر مقاله بزرگترين روزنامه آلماني شهر پراگ نوشته شد : « نبوغ و شهرت فوق العاده انيشيتن باعث شد كه همكارانش او را مورد شكنجه و آزار قرار دهند و به ناچار شهر پراگ را ترك كرد ». انيشتين عازم شهر زوريخ گرديد و در پايان سال 1912در سمت استاد مدرسه پلي تكنيك زوريخ مشغول به كار شد. شهرت انيشتين تا بدانجا رسيده بود كه بسياري از مؤسسات و سازمانهاي علمي جهان علاقه داشتند كه وي بعنوان عضو وابسته با مؤسسه ايشان در ارتباط باشد. مقامات رسمي آلمان، سالها كوشش مي كردند كه شهر برلن نه فقط مركز قدرت سياسي و اقتصادي، بلكه در عين حال كانون فعاليت هنري و علمي نيز محسوب گردد؛ بهمين جهت از انيشتين دعوت بعمل آوردند. انيشتين مدت كمي بعد از ورود به برلن، از همسر خويش هيلوا كه از جنبه هاي مختلف با او توافق نداشت، جدا گرديد. هنگاميكه به عضويت آكادمي پادشاهي انتخاب شد، سي و چهار سال سن داشت و نسبت به همكاران خود كه از او مسن تر بودند، بيش از حد جوان مي نمود. فعاليت اصلي انيشتين در برلن اين بود كه با همكاران خويش و يا دانشجويان رشته فيزيك، درباره كارهاي علمي مصاحبه و مذاكره نموده و آنها را در تهيه برنامه علمي راهنمايي كند. هنوز يكسال از اقامت انيشتين در برلن نگذشته بود كه در ماه اوت 1914 جنگ جهاني شروع شد. در طي جنگ جهاني اول ، روزنامه هاي برلن همه روزه از وقايع جنگ و شروع فتوحات ارتش آلمان سخن مي گفتند. در عين حال، انيشتين در منزل خود با دختر عمه خويش الزا آشنايي پيدا كرد. الزا زني مهربان و خونگرم بود و از شوهر مرحوم سابق خود دو دختر داشت؛ با اين حال، انيشتين با او ازدواج كرد. جنگ بين المللي و شرايط معرفت النفسي كه در نتيجه آن بر دنياي علم تحصيل گرديد، مانع از آن نشد كه انيشتين با حرارت فوق العاده به توسعه و تكميل نظريه ثقل خويش بپردازد و با پيمودن راه تفكري كه در پراگ و زوريخ در پيش گرفته بود، در سال 1916 توانست نظريه اي براي ثقل ارائه دهد. وي جاذبه عمومي را بنا نهاد كه به كلي مستقل از نظريه هاي گذشته و از نظر منطقي داراي وحدت كامل بود. اهميت نظريه جديد به زودي مورد تأييد و توجه دانشمنداني واقع گرديد كه داراي قدرت خلاق علمي بودند. تأييد تجربي نظريه انيشتين، توجه عموم مردم را نيز به شدت جلب كرده بود. از اين پس، ديگر انيشتين مردي نبود كه فقط مورد توجه دانشمندان باشد. به زودي، او نيز همچون زمامداران مشهور ممالك ، بازيگران بزرگ سينما و تئاتر، شهرت عام بدست آورد. مسافرتهاي انيشتين تبليغات مخالف و حملاتي كه عليه انيشتين مي شد، موجب گرديد كه در تمام ممالك جهان و در همه طبقات اجتماعي، توجه عموم مردم به سوي تئوريهاي او جلب شود. در اين زمان، انيشتين ابتدا به هلند و سپس به كشورهاي چكسلواكي، اسپانيا، فرانسه، روسيه، اتريش، انگليس، آمريكا و بسياري از كشورهاي ديگر سفر كرد. اما نكته قابل توجه اين است كه وقتي انيشتين و همسر او به بندرگاه نيويورك رسيدند، با استقبال شديد و تظاهرات پرشوري مواجه شدند كه به احتمال قوي نظير آن هرگز هنگام ورود يكي از دانشمندان رخ نداده بود . انيشتين به آسيا و كشورهاي چين، ژاپن و فلسطين سفر كرد و اين خاتمه سفرهاي او بود. وي درسال 1924 بعد از مسافرتهاي متعدد به اكناف جهان، بار ديگر در برلن مستقر گرديد. حملات همچنان بر عليه او ادامه داشت و نظريات او را بعنوان بيان افكار قوم يهود و به سوي فاشيسم مي دانستند. از اين رو، انيشتين به شهر پرينستون در آمريكا رفت. در سال 1936 همسرش الزا از دنيا رفت و خواهر انيشتين كه در فلورانس بود، به شهر پرينستون نزد برادرش آمد. در همين دوران، انيشتين تابعيت كشور آمريكا را پذيرفت. وي در سال 1945 طبق قانون بازنشستگي، مقام استادي مؤسسه مطالعات عالي پرينستون را ترك كرد، ولي اين تغيير سمت رسمي، تغييري در روش زندگي و كار او به وجود نياورد. او كماكان در پرينستون بسر مي برد و در مؤسسه مذبور به تحقيقات خود ادامه مي داد. آخرين سالهاي زندگي انيشتين دوران تحقيق در شهر پرينستون آميخته با اضطراب بود. هنوز ده سال ديگر از زندگي انيشتين باقي مانده بود؛ ليكن اين دوره ده ساله، درست مصادف با عهد بمب اتمي بوده و بشريت، تمرين و آموزش خود را در اين زمينه آغاز نمود. بنابراين، مسأله واقعي كه براي او مطرح شد، موضوع چگونگي پيدايش بمب اتمي نبود. سرانجام در روز هجدهم آوريل 1955 بزرگترين دانشمند و متفكر قرن بيستم ، پيغمبر صلح و حامي محنت ديدگان جهان، مردي كه احتمالأ همراه با ناپلئون و بتهوون مشهورتر از همه مردان جهان بوده است، در شهر پرينستون واقع در ممالك متحده آمريكاي شمالي از زندگي، تفكر و مبارزه دست كشيد و درگذشت. در پايان به اظهار نظر برخي از مشاهير درباره انيشتين مي پردازيم : «پيشرفتي كه انيشتين درباره طبيعت، نصيب معرفت ما كرد، از قدرت جهان امروز خارج است. فقط نسل هاي آينده مفهوم واقعي آن را درك خواهند كرد». «دكتر هارولددوز، رئيس دانشگاه پرينستون در آمريكا ». «وي دانشمند بزرگ اين عصر و به واقع يكي از جويندگان عدالت و راستي بود كه هرگز با نادرستي و ظلم مصالحه نكرد».« جواهر لعل نهرو، نخست وزير هند».

[ یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:31 ] [ ]

[ ]

معبد شائولین ورودی معبد شائولین نام بومی ساختمان (به چینی: 少林寺) کشور جمهوری خلق چین تاریخ تخریب ۱۶۴۷ / ۱۹۲۸ وبگاه http://www.shaolin.org.cn/en/index.aspx معبد شائولین (به چینی: 少林寺) یک معبد بودایی است که در استان هِنان در جمهوری خلق چین قرار گرفته‌است. تاریخچه[ویرایش]در طول تاریخ، این معبد بارها و بارها تخریب و مجدداً بازسازی شده. یکی از تخریب‌ها در سال ۱۶۴۷ توسط حکومت چینگ صورت گرفت که برای جلوگیری از فعالیت‌های ضد حکومتی، معبد ویران شد. این ویرانی کمک بسیاری به اشاعهٔ هنرهای رزمی راهبان معبد کرد. در سال ۱۹۲۸، فرمانده‌ای به نام شی یوسان معبد را به آتش کشید. بسیاری از دست نوشته‌ها را از بین برد و سرسرای معبد و همچنین کتابخانهٔ آن را ویران کرد.انقلاب فرهنگی در چین به یکباره راهبان وبودا را از این کشور محو کرد وبرای سال‌ها، معبد خاموش ماند. در نیمهٔ دوم قرن بیستم، حزب کمونیست چین از شائولین برای دوره‌های آموزشی راهبان دروغین خود استفاده کرد. (یعنی همان گارد سرخ و ارتش سرخ چین). این حزب، معبد و تمام بخش‌های آن – از گورستان افراد مذهبی یعنی تا لین گرفته تا استخر نُه اژدها – را هدف گلوله‌های آتشین خود قرار دادند. سرانجام و به دنبال نمایش فیلم معبد شائولین جت لی در سال ۱۹۸۲، این معبد توسط دولت چین به عنوان یک مکان توریستی رسمی، بازسازی گردید. از آن به بعد گروه‌های رزمی کار در سراسر دنیا شروع به فرستادن کمک‌های نقدی خود جهت حفظ و نگهداری از این معبد قدیمی کردند و خواستار پاسداری از حجاری‌های در ورودی معبد شدند. حزب کمونیست چین در صدد این است که انحصار خود بر معبد شائولین را دوباره پس گیرد. این حزب نمی‌خواهد که امتیازات انحصاری و سودمند یادگارهای شائولین را از دست بدهد. نهایتاً در آگوست ۱۹۹۹، استاد شی یونگ ژین برای بدست گیری مقام مدیریت شائولین منصوب شد. او سیزدهمین راهب بودایی موفق در مدیریت شائولین، پس از ژو تینگ فویو بوده‌است. در مارس ۲۰۰۶، رئیس جمهور روسیه، پوتین اولین رهبر خارجی ای شد که از معبد بازدید کرده‌است. در سال ۲۰۱۰ در جریان سی و چهارمین نشست کمیته میراث جهانی یونسکو که در کشور برزیل برگزار شد، این معبد به عنوان میراث جهانی به ثبت رسید. منابع[ویرایش] در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ معبد شائولین موجود است. ویکی‌پدیای انگلیسی برگرفته از «http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=معبد_شائولین&oldid=10401502»

[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:45 ] [ ]

[ ]

زندگينامه امام جواد (ع) حضرت امام محمد تقي جوادالأئمه (ع ) امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجري در مدينه ولادت يافت . نام نامي اش محمد معروف به جواد و تقي است . القاب ديگري مانند : رضي و متقي نيز داشته ، ولي تقي از همه معروفتر مي باشد . مادر گرامي اش سبيکه يا خيزران است که اين دو نام در تاريخ زندگي آن حضرت ثبت است . امام محمد تقي (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال يافت . مأمون خليفه عباسي که همچون ساير خلفاي بني عباس از پيشرفت معنوي و نفوذ باطني امامان معصوم و گسترش فضايل آنها در بين مردم هراس داشت ، سعي کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد . " از اينجا بود که مأمون نخستين کاري که کرد ، دختر خويش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبي دايمي و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهاي دايمي که امام جواد (ع ) از ناحيه اين مأمور خانگي برده است ، در تاريخ معروف است " . از روشهايي که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار مي بست ، تشکيل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسي مي خواستند از اين راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نيز چنين روشي را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سني از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمي دانست که مقام ولايت و امامت که موهبتي است الهي ، بستگي به کمي و زيادي سالهاي عمر ندارد . باري ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره اي که فرقه هاي مختلف اسلامي و غير اسلامي در ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگي در اين دوران ، زندگي مي کردند و علوم و فنون ساير ملتها پيشرفت نموده و کتابهاي زيادي به زبان عربي ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمي سن وارد بحثهاي علمي گرديد و با سرمايه خدايي امامت که از سرچشمه ولايت مطلقه و الهام رباني مايه گرفته بود ، احکام اسلامي را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسياري پاسخ گفت . براي نمونه ، يکي از مناظره هاي ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقي (ع ) را در زير نقل مي کنيم : " عياشي در تفسير خود از ذرقان که همنشين و دوست احمد بن ابي دؤاد بود ، نقل مي کند که ذرقان گفت : روزي دوستش ( ابن ابي دؤاد ) از دربار معتصم عباسي برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد . گفتم : چه شده است که امروز اين چنين ناراحتي ؟ گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند علي بن موسي الرضا جرياني پيش آمد که مايه شرمساري و خواري ما گرديد . گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقي را به حضور خليفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدي کرده بود . خليفه طريقه اجراي حد و قصاص را پرسيد . عده اي از فقها حاضر بودند ، خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر کردند ، و محمد بن علي الرضا را هم خواست . خليفه از ما پرسيد : حد اسلامي چگونه بايد جاري شود ؟ من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد . خليفه گفت : به چه دليل ؟ گفتم : به دليل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کريم در آيه تيمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ايديکم . بسياري از فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق کردند . يک دسته از علماء گفتند : بايد دست را از مرفق بريد . خليفه پرسيد : به چه دليل ؟ گفتند : به دليل آيه وضو که در قرآن کريم آمده است : ... و ايديکم الي المرافق . و اين آيه نشان مي دهد که دست دزد را بايد از مرفق بريد . دسته ديگر گفتند : دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجزاء مي شود . و چون بحث و اختلاف پيش آمد ، خليفه روي به حضرت ابوجعفر محمد بن علي کرد و گفت : يا اباجعفر ، شما در اين مسأله چه مي گوييد ؟ آن حضرت فرمود : علماي شما در اين باره سخن گفتند . من را از بيان مطلب معذور بدار . خليفه گفت : به خدا سوگند که شما هم بايد نظر خود را بيان کنيد . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند مي دهي پاسخ آن را مي گويم . اين مطالبي که علماي اهل سنت درباره حد دزدي بيان کردند خطاست . حد صحيح اسلامي آن است که بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع کرد . خليفه پرسيد : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زيرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود : پيشاني ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع کنند براي سجده حق تعالي محلي باقي نمي ماند ، و در قرآن کريم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسي نبايد آنها را ببرد . معتصم از اين حکم الهي و منطقي بسيار مسرور شد ، و آن را تصديق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند . ذرقان مي گويد : ابن ابي دؤاد سخت پريشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خليفه رد شده است . سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت : يا اميرالمؤمنين ، آمده ام تو را نصيحتي کنم و اين نصحيت را به شکرانه محبتي که نسبت به ما داري مي گويم . معتصم گفت : بگو . ابن ابي دؤاد گفت : وقتي مجلسي از فقها و علما تشکيل مي دهي تا يک مسأله يا مسائلي را در آنجا مطرح کني ، همه بزرگان کشوري و لشکري حاضر هستند ، حتي خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهايي که در حضور تو مي شود هستند ، و چون مي بينند که رأي علماي بزرگ تو در برابر رأي محمد بن علي الجواد ارزشي ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه مي کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علي منتقل مي گردد ، و پايه هاي قدرت و شوکت تو متزلزل مي گردد . اين بدگويي و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد اين مشعل نوراني و اين سرچشمه دانش و فضيلت را خاموش سازد . اين روش را - قبل از معتصم - مأمون نيز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار مي برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکيل مجالس مناظره زد و از جمله از يحيي بن اکثم که قاضي بزرگ دربار وي بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهايي کند ، شايد بتواند از اين راه به موقعيت امام (ع ) ضربتي وارد کند . اما نشد ، و اما از همه اين مناظرات سربلند درآمد . روزي از آنجا که " يحيي بن اکثم " به اشاره مأمون مي خواست پرسشهاي خود را مطرح سازد مأمون نيز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقي (ع ) احترام بسيار کرد و آنگاه از يحيي خواست آنچه مي خواهد بپرسد . يحيي که پيرمردي سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه مي فرمايي مسأله اي از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت مي خواهد بپرس . يحيي بن اکثم پرسيد : اگر کسي در حال احرام قتل صيد کرد چه بايد بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آيا قاتل صيد محل بوده يا محرم ؟ عالم بوده يا جاهل ؟ به عمد صيد کرده يا خطا ؟ محرم آزاد بوده يا بنده ؟ صغير بوده يا کبير ؟ اول قتل او بوده يا صياد بوده و کارش صيد بوده ؟ آيا حيواني را که کشته است صيد تمام بوده يا بچه صيد ؟ آيا در اين قتل پشيمان شده يا نه ؟ آيا اين عمل در شب بوده يا روز ؟ احرام محرم براي عمره بوده يا احرام حج ؟ يحيي دچار حيرت عجيبي شد . نمي دانست چگونه جواب گويد . سر به زير انداخت و عرق خجالت بر سر و رويش نشست . درباريان به يکديگر نگاه مي کردند . مأمون نيز که سخت آشفته حال شده بود در ميان سکوتي که بر مجلس حکمفرما بود ، روي به بني عباس و اطرافيان کرد و گفت : - ديديد و ابوجعفر محمد بن علي الرضا را شناختيد ؟ سپس بحث را تغيير داد تا از حيرت حاضران بکاهد . باري ، موقعيت امام جواد (ع ) پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته اي داشت که : هر يک خود قله اي بودند از قله هاي فرهنگ و معارف اسلامي مانند : ابن ابي عمير بغدادي ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهري ، احمد بن ابي نصر بزنطي کوفي ، ابوتمام حبيب اوس طائي - شاعر شيعي مشهور - ابوالحسن علي بن مهزيار اهوازي و فضل بن شاذان نيشابوري که در قرن سوم هجري مي زيسته اند . اينان نيز ( همچنانکه امام بزرگوارشان هميشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه اي مورد تعقيب و گرفتاري بودند . فضل بن شاذان را از نيشابور بيرون کردند . عبدالله بن طاهر چنين کرد و سپس کتب او را تفتيش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحيد و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت مي خواهم عقيده سياسي او را نيز بدانم . ابوتمام شاعر نيز از اين امر بي بهره نبود ، اميراني که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترين شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاريخ ادبيات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند . اگر کسي شعر او را براي آنان ، بدون اطلاع قبلي ، مي نوشت و آنان از شعر لذت مي بردند و آن را مي پسنديدند ، همين که آگاه مي شدند که از ابوتمام است يعني شاعر شيعي معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور مي دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابي عمير - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نيز در زمان هارون و مأمون ، محنتهاي بسيار ديد ، او را سالها زنداني کردند ، تازيانه ها زدند . کتابهاي او را که مأخذ عمده علم دين بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدين سان دستگاه جبار عباسي با هواخواهان علم و فضيلت رفتار مي کرد و چه ظالمانه ! شهادت حضرت جواد (ع ) اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولي رنگ و بويش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکري و رواياتي که از آن حضرت نقل شده و مسائلي را که آن امام پاسخ گفته و کلماتي که از آن حضرت بر جاي مانده ، تا ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسي از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدينه به بغداد بيايد . امام جواد در ماه محرم سال 220هجري به بغداد وارد شد . معتصم که عموي ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت اين امر - همچنان که اشاره کرديم - اين انديشه شوم بود که مبادا خلافت از بني عباس به علويان منتقل شود . از اين جهت ، درصدد تحريک ام الفضل برآمدند و به وي گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستي ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علي الجواد ، مادر علي هادي فرزند خود را بر تو رجحان مي نهد . اين دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحريک و تلقين معتصم و جعفر برادرش ، تسليم گرديد . آنگاه اين دو فرد جنايتکار سمي کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سياه روي دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعريف و توصيف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار کرد . امام جواد (ع ) مقداري از آن انگور را تناول فرمود . چيزي نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدي بر آن حضرت عارض گشت . ام الفضل سيه کار با ديدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشيمان و گريان شد ، اما پشيماني سودي نداشت . حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گريه مي کني ؟ اکنون که مرا کشتي گريه تو سودي ندارد . بدان که خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردي مبتلا کند و به روزگاري بيفتي که نتواني از آن نجات بيابي . در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهاي ديگري هم نقل شده است . زنان و فرزندان حضرت جواد (ع ) زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندي نداشت . حضرت امام محمد تقي زوجه ديگري مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربيه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدين شرح : 1 - حضرت ابوالحسن امام علي النقي ( هادي ) 2 - ابواحمد موسي مبرقع 3 - ابواحمد حسين 4 - ابوموسي عمران 5 - فاطمه 6- خديجه 7- ام کلثوم 8- حکيمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگاني کوتاه و عمري سراسر رنج و مظلوميت داشت . بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نوراني نورافشاني کند . امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال 220ه . به سراي جاويدان شتافت . قبر مطهرش در کاظميه يا کاظمين است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسي بن جعفر (ع ) زيارتگاه شيعيان و دوستداران است .

[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:44 ] [ امیر حسین یار ویسی ]

[ ]

زندگينامه امام جعفر صادق (ع) نام: جعفر بن محمد . كنيه: ابوعبدالله، ابواسماعيل و ابوموسى. القاب: صادق، فاضل، صابر، طاهر، قائم، كافل و منجى. مشهورترين لقب آن حضرت «صادق» است. اين لقب به خاطر صدق گفتار آن حضرت و تمايز از جعفر كذاب، كه در عصر امام زمان (ع) ادعاى امامت كرده بود، به آن حضرت داده شد. منصب: معصوم هشتم و امام ششم شيعيان. تاريخ ولادت: هفدهم ربيع‏الاول سال 80 هجرى. برخى مورخان، تاريخ تولد آن حضرت را اول رجب سال 80 هجرى و برخى ديگر سال 83 هجرى دانسته‏اند؛اما قول اول مشهور است و اين روز مطابق است با روز ولادت پيامبر اكرم (ص). محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى). نسب پدرى : امام محمد باقر بن على بن حسين بن على بن ابى‏طالب (ع). نام مادر: فاطمه، مكنّى به‏ام فَروه بنت قاسم بن محمد بن ابى بكر. ام فَروه، كه فرزندزاده جناب محمد بن ابى بكر بود، مقام والايى در بين زنان زمان خويش داشت. امام صادق (ع) درباره شأن او فرمود: مادرم از جمله زنانى بود كه ايمان آورد و تقوا پيشه كرد و نيكوكارى نمود، و خدا نيكوكاران را دوست دارد. اين زن از تربيت‏شدگان مكتب امام زين‏العابدين (ع) و امام محمد باقر (ع) است. مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام محمد باقر (ع) در هفتم ذى‏حجه سال‏114 هجرى تا 25 شوال سال 148 هجرى، به مدت 34 سال. تاريخ و سبب شهادت: 25 شوال سال 148 هجرى، در سن 65 سالگى، به وسيله زهرى كه منصور دوانيقى به آن حضرت خورانيد. برخى تاريخ شهادت آن حضرت را نيمه رجب سال 148 هجرى دانسته‏اند. محل دفن: قبرستان بقيع، در مدينه مشرفه، در جوار قبر پدر و جدش و امام‏حسن مجتبى (ع) (در عربستان سعودى كنونى). همسران: 1. فاطمه بنت حسين. 2. ام حميده (حميده مصفاة). و چند ام ولد ديگر. فرزندان: 1. امام موسى كاظم (ع). 2. اسماعيل. 3. عبدالله. 4. محمد ديباج. 5. اسحاق. 6. على عريضى. 7.عباس. 8. ام فروه. 9. فاطمه. 10. اسماء. اصحاب وياران : تعداد راويان و اصحاب امام صادق (ع) بيش از چهار هزار نفر است كه از محضر آن حضرت بهره‏مند شده و در جهان اسلام به انتشار علوم اهل بيت(ع) پرداختند. در اين جا به نام برخى از بزرگان اصحاب و راويان آن حضرت اشاره مى‏گردد: 1. جميل بن درّاج. 2. عبدالله بن مسكان. 3. عبدالله بن بكير. 4. حمّاد بن عيسى. 5. حمّاد بن عثمان. 6. ابان بن عثمان. اين شش نفر به «اصحاب اجماع» معروف شده‏اند. 7. أبان بن تغلب. 8. اسحاق بن عمّار صيرفى. 9. ابو حمزه ثمالى. 10. بريد بن معاويه عجلى. 11. حريز بن عبدالله سجستانى. 12. حمران بن اعين شيبانى. 13. زرارة بن اعين شيبانى. 14. صفوان بن مهران اسدى. 15. عبدالله بن ابى يعفور. 16. عمران بن عبدالله اشعرى. 17. عيسى بن عبدالله اشعرى. 18. فضيل بن يسار بصرى. 19. فيض بن مختار كوفى. 20. ابو بصير مرادى. 21. مؤمن الطاق محمد بن على. 22. محمد بن مسلم كوفى. 23. معاذبن كثير كسايى. 24. مُعَلىّ بن خُنَيس كوفى. 25. هشام بن محمد. 26. يونس بن ظبيان كوفى. 27. معاوية بن عمّار. 28. زيد شحام. 29. سُدير بن حكيم. 30. عبد السلام بن عبدالرحمن. 31. جابربن يزيد جُعفى. 32. ثابت بن دينار. 33. مفضل بن قيس. 34. مفضل بن عمر جُعفى. 35. سفيان بن عيينه. زمامداران معاصر: 1. عبدالملك بن مروان (86-65 ق.). 2. وليد بن عبدالملك (96-86 ق.). 3. سليمان بن عبدالملك (99-96 ق.). 4. عمر بن عبدالعزير (101-99 ق.). 5. يزيد بن عبدالملك (105-101 ق.). 6. هشام بن عبدالملك (125-105 ق.). 7. وليد بن يزيد (126-125 ق.). 8. يزيد بن وليد (126-126 ق.). 9. مروان بن محمد (132-126 ق.). تمامى اين خلفا از سلسله بنى اميه و از شاخه بنى‏مروان بودند. 10. ابوالعباس سفاح (136-132 ق.). 11.منصور دوانيقى (158-136 ق.). اين دو نفر از سلسله بنى‏عباس بودند. امام صادق (ع) كه معاصر دو سلسله بنى اميه و بنى عباس بود، از هر دوى آنها سختى‏ها و آزارها و بى‏مهرى‏هاى فراوانى ديد؛ اما چون آن حضرت در انتهاى دوران خلافت امويان و ابتداى خلافت عباسيان مى‏زيست، از فترت به وجود آمده در زمان انتقال خلافت از خاندان غاصبى به خاندان غاصب ديگر، زمينه ترويج و تبليغ مكتب اهل بيت(ع) را مناسب ديد و از اين فرصت پيش آمده، بيشترين بهره را نصيب اسلام و مسلمانان كرد. آن حضرت، با تشكيل حوزه علميه و تعليم و تربيت شاگردان مبرزى چون هشام، زراره و محمد بن مسلم، تحوّل شگرفى در جهان اسلام و مذهب شيعه پديد آورد. به همين جهت به شيعيانِ امامىِ اثنا عشرى، شيعه جعفرى نيز گفته مى‏شود. رويدادهاى مهم: 1. شهادت امام محمد باقر (ع)، پدر ارجمند امام جعفر صادق (ع)، در سال 114 هجرى. 2. قيام زيد بن على (ع)، عموى امام جعفر صادق (ع) بر ضد امويان و شهادت او در اين واقعه، در سال 121 هجرى. 3. گسترش نهضت بنى‏هاشم (علويان و عباسيان)، در سراسر قلمرو حكمرانى امويان. 4. سرنگونىِ سلسله امويان و پيروزىِ عباسيان و تسخير خلافت اسلامى توسط ابوالعباس سفاح، در سال 133 هجرى. 5. قيام علويان بنى‏الحسن (ع) بر ضد عباسيان و سركوب شدن آنان به دست منصور دوانيقى. 6. بهره‏جويىِ امام صادق (ع) از فرصت به دست آمده از نبرد ميان عباسيان و امويان، براى تشكيل حوزه علمىِ اسلامى و تربيت هزاران شاگرد در رشته‏ هاى فقه، تفسير و علوم قرآن، كلام، شيمى، تاريخ و غيره، در مدينه مشرفه. 7. فراخوانىِ امام صادق (ع) از مدينه به بغداد، توسط سفاح عباسى و زير نظر قرارگرفتن آن حضرت. 8. فراخوانىِ مجدد امام صادق (ع) از مدينه به بغداد، توسط منصور دوانيقى و اذيت و آزار آن حضرت. 9. وفات اسماعيل، پسر امام صادق (ع)، در سال 142 هجرى و اندوه فراوان آن حضرت در اين مصيبت. 10. رفتار نامناسب عاملان منصور دوانيقى، در مدينه، با امام صادق (ع) و بسيارى از علويان. 11. مبارزه علمى و فرهنگىِ امام صادق (ع) و ياران ايشان با مخالفان، ملحدان و مدعيان دروغين. 12. مسموميت امام صادق (ع) و شهادت آن حضرت، در سال 148 هجرى، به دستور منصور دوانيقى. 13. به خاك‏سپارى پيكر مطهر امام صادق (ع)، در قبرستان بقيع، در كنار قبر پدر، جد و عمويشان، امام حسن مجتبى (ع). برگرفته شده از كتاب

[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:43 ] [ امیر حسین یار ویسی ]

[ ]

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد پرش به: ناوبری، جستجو برای دیگر کاربردها، اسکندر (ابهام‌زدایی) را ببینید. اسکندر باسیلئوس مقدونیه، هژمون اتحاد هلنی، شاهنشاه ایران، فرعون مصر، ارباب آسیا اسکندر در حال نبرد با شاهنشاه ایران، داریوش سوم. موزائیک اسکندر، موزه ملی باستان‌شناسی ناپل پادشاه مقدونیه سلطنت ۳۳۶–۳۲۳ ق م سلف فیلیپ دوم خلف اسکندر چهارم فیلیپ سوم فرعون مصر سلطنت ۳۳۲–۳۲۳ ق م سلف داریوش سوم خلف اسکندر چهارم فیلیپ سوم شاه ایران سلطنت ۳۳۰–۳۲۳ ق م سلف داریوش سوم خلف اسکندر چهارم فیلیپ سوم شاه آسیا سلطنت ۳۳۱–۳۲۳ ق م سلف دورهٔ جدید خلف اسکندر چهارم فیلیپ سوم همسر روشنک استاتیرای دوم پروشات دوم دودمان اسکندر چهارم نام کامل اسکندر سوم مقدونیه خاندان خاندان آرگئاد پدر فیلیپ دوم مقدونیه مادر المپیاس اپیروسی زادهٔ ۲۰ یا ۲۱ ژوئیه ۳۵۶ ق م پلا، مقدونیه درگذشته ۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ ق م (۳۲ سال) بابل مذهب چندخدایی یونانی اسکندر سوم مقدونیه (۲۰ یا ۲۱ ژوئیهٔ ۳۵۶ ق م در پلا – ۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ ق م در بابل)، معروف به اسکندر کبیر (به یونانی: Ἀλἑξανδρος ὁ Μἑγας الکساندروس هو مگاس) و در متون زرتشتی ایران معروف به اسکندر گجستک (ملعون)، پادشاه مقدونیهٔ باستان بود. او در سال ۳۵۶ ق م در شهر پلا متولد شد و تا سن ۱۶ سالگی تحت تعلیم ارسطو قرار داشت. اسکندر توانست تا پیش از رسیدن به سن سی سالگی یکی از بزرگ‌ترین امپراتوری‌های دنیای باستان را شکل دهد که از دریای یونان تا هیمالیا گسترده بود. او در جنگ‌ها شکست‌ناپذیر می‌نمود و هرگز شکست نخورد. از اسکندر به عنوان یکی از موفق‌ترین فرماندهان نظامی در سرتاسر تاریخ یاد می‌شود. پس از آنکه پدر اسکندر، فیلیپ دوم مقدونیه، به قتل رسید، اسکندر در سال ۳۳۶ ق م به جای او بر تخت سلطنت نشست. اسکندر کشوری نیرومند و ارتشی کارآزموده را از سلطنت پدرش به ارث می‌برد. سرلشکری یونان به او اعطا شد و او از این موهبت برای تحقق بخشیدن به بلندپروازی‌های نظامی پدرش نهایت استفاده را برد. در سال ۳۳۴ ق م به آسیای صغیر که تحت کنترل هخامنشیان قرار داشت هجوم برد و سلسله نبردهایی را به راه انداخت که ده سال به درازا انجامیدند. اسکندر طی سلسله نبردهای سرنوشت‌سازی، به‌ویژه نبردهای ایسوس و گوگمل، اقتدار ایران در منطقه را در هم شکست. او متعاقباً داریوش سوم، شاهنشاه ایران، را به زیر کشید و سرتاسر شاهنشاهی ایران را تسخیر کرد. در آن زمان امپراتوری اسکندر گستره‌ای از دریای آدریاتیک تا رود سند را در بر می‌گرفت. در سال ۳۲۶ ق م اسکندر در پی دست‌یابی به «انتهای دنیا و دریای بزرگ بیرونی» به هند حمله کرد اما بنا بر تقاضای سربازانش سرانجام مجبور شد ناکام بازگردد. اسکندر در نظر داشت تا رشته نبردهایی را ترتیب دهد که با هجوم به عربستان آغاز می‌شد اما پیش از عملی‌کردن این رشته نبردها در سال ۳۲۳ ق م در بابل درگذشت. پس از مرگ اسکندر، وقوع جنگ داخلی میان بازماندگانش منجر به ازهم‌گسیختگی امپراتوری پهناور او و ظهور حکومت‌هایی شد که توسط سرداران و وارثانش، موسوم به دیادوخوی، اداره می‌شدند. کشورگشایی‌های اسکندر موجب بروز پراکنش فرهنگی در دنیای آن روزها شد. او بیست شهر جدید بنیان گذاشت که نام اسکندر را بر خود داشتند و مشهورترینشان اسکندریه در مصر است. اسکندر با اسکان‌دادن مهاجران یونانی در جای جای متصرفات خود و به تبع آن با اشاعهٔ فرهنگ یونانی در شرق باعث پدیدآمدن تمدن هلنیستی نوینی شد که وجهه‌هایی از آن حتی در رسوم و سنن امپراتوری روم شرقی در اواسط سدهٔ پانزدهم میلادی نیز مشهود بودند. اسکندر به‌سرعت به قهرمانی افسانه‌ای در همان ریخت و هیئت آشیل مبدل شد و در تاریخ و اساطیر فرهنگ‌های یونانی و غیریونانی نقش عمده و برجسته‌ای را بازی کرد. او به معیاری مبدل شد که سایر فرماندهان نظامی خود را در قیاس با او محک می‌زدند. مدارس نظامی در سرتاسر جهان همچنان تاکتیک‌های نظامی او را آموزش می‌دهند. محتویات [نهفتن] ۱ آغاز زندگی ۱.۱ تبار و کودکی ۱.۲ نوجوانی و آموزش ۲ وارث فیلیپ ۲.۱ نیابت سلطنت و پیشرفت مقدونیه ۲.۲ تبعید و بازگشت ۳ پادشاه مقدونیه ۳.۱ رسیدن به قدرت ۳.۲ تحکیم قدرت ۳.۳ نبرد بالکان ۴ تسخیر شاهنشاهی ایران ۴.۱ آسیای صغیر ۴.۲ شام و سوریه ۴.۳ مصر ۴.۴ آشور و بابل ۴.۵ پارس ۴.۶ سقوط شاهنشاهی و شرق ۴.۷ مشکلات و توطئه‌ها ۴.۸ مقدونیه در نبود اسکندر ۵ لشکرکشی به هند ۵.۱ هجوم به شبه قارهٔ هند ۵.۲ نافرمانی ارتش ۶ اواخر عمر در ایران ۷ مرگ و جانشینی ۷.۱ پس از مرگ ۷.۲ تقسیم امپراتوری ۷.۳ وصیت ۸ شخصیت ۸.۱ سرلشکری ۸.۲ ظاهر فیزیکی ۸.۳ ویژگی‌های شخصیتی ۸.۴ روابط خصوصی ۹ میراث ۹.۱ پادشاهی‌های هلنیستی ۹.۲ شهرسازی ۹.۳ یونانی‌سازی ۹.۴ تأثیر بر روم ۹.۵ افسانه ۹.۶ در فرهنگ نوین و باستان ۱۰ تاریخ‌نگاری ۱۱ منابع آغاز زندگی[ویرایش]تبار و کودکی[ویرایش] سردیس جوانی اسکندر متعلق به عصر هلنیستی، موزهٔ بریتانیا ارسطو در حال آموزش اسکندر، اثر ژان لئون ژروم فریساسکندر در روز ششم از ماه باستانی یونانی، هکاتومبایون، که احتمالاً متناظر با ۲۰ ژوئیهٔ سال ۳۵۶ ق م است در شهر پلا، پایتخت پادشاهی یونانی مقدونیهٔ باستان، زاده شد. پدر او، فیلیپ دوم، پادشاه مقدونیه بود و مادرش، المپیاس، دختر نئوپتولموس یکم، پادشاه اپیروس. المپیاس چهارمین همسر فیلیپ بود و با وجود آنکه فیلیپ هفت یا هشت همسر دیگر نیز داشت، المپیاس برای مدتی همسر اصلی او محسوب می‌شد احتمالاً به این دلیل که اسکندر را به دنیا آورده بود. دربارهٔ تولد و کودکی اسکندر چندین افسانه نقل کرده‌اند. بنا بر پلوتارک، زندگی‌نامه‌نویس یونان باستان، المپیاس در شب زفافش خواب می‌بیند که صاعقه‌ای به رحمش اصابت می‌کند و شعله‌ای را می‌افروزد که زبانه‌هایش «دور و نزدیک» را در بر می‌گیرند و سپس خاموش می‌شود. گفته می‌شود که فیلیپ نیز چندی پس از ازدواج با المپیاس خواب می‌بیند که رحم همسرش را با مهری که تصویر یک شیر بر آن نقش بسته است مهر و موم می‌کند. پلوتارک تفسیرهای گوناگونی برای این رؤیاها ذکر کرده‌است از جمله آنکه: المپیاس پیش از همبستری با فیلیپ باردار بوده‌است و این امر از مهر و موم کردن رحم او فهمیده می‌شود، و یا اینکه زئوس پدر اسکندر بوده‌است. مفسران باستان دربارهٔ اینکه آیا المپیاس جاه‌طلب داستان اصل و نسب اُلوهی اسکندر را ترویج داده‌است متفق‌القول نیستند؛ برخی بر این باورند که او موضوع را به اسکندر گفته‌است و برخی دیگر نیز بر این عقیده‌اند که او اعلام این موضوع را بی‌عفتی می‌دانسته و سکوت اختیار کرده‌است. در روز تولد اسکندر، فیلیپ در حال مهیا شدن برای محاصرهٔ شهر پوتیدایا در شبه‌جزیرهٔ خالکیدیکه بود. در همان روز فیلیپ اخباری دریافت کرد مبنی بر اینکه سردارش پارمنیون سپاهیان مختلط ایلیریا و پئونیا را شکست داده و اسب‌هایش در بازی‌های المپیک پیروز شده‌اند. همچنین گفته می‌شد که در این روز معبد آرتمیس در اِفِسوس، یکی از عجایت هفت‌گانهٔ جهان باستان، آتش گرفته و به تلی از خاک مبدل شده‌است. هگسیاس در این باره گفته که معبد آرتمیس خاکستر شده‌است زیرا که آرتمیس به قصد مراقبت از زاده‌شدن اسکندر معبد را ترک کرده بود. ممکن است چنین افسانه‌هایی در هنگامی که اسکندر به قدرت رسیده بود و احتمالاً به دستور خود او رواج پیدا کرده باشند، تا اثباتی باشند بر قدرت مافوق بشری اسکندر و سرنوشت مقدر او برای سروری بر جهانیان از همان لحظه‌ای که نطفه‌اش بسته شد. مجسمه‌ای در ادینبرو که اسکندر را در حال رام کردن بوکفالوس نشان می‌دهد.اسکندر را پرستاری به نام لانیک بزرگ کرد. لانیک خواهر کلیتوس سیاه، یکی از سرداران اسکندر در سال‌های آتی، بود. لئونیداس سخت‌گیر که از خویشاوندان مادر اسکندر بود و لوسیماخوس که از سرداران فیلیپ بود مربیان خصوصی اسکندر شدند. اسکندر به شیوهٔ نجیب‌زادگان مقدونی تربیت شد و خواندن و نوشتن، نواختن چنگ، سوارکاری، جنگیدن، و شکار را آموخت. وقتی که اسکندر ۱۰ ساله بود، تاجری از تسالی اسبی برای فیلیپ آورد و قیمت گزافی معادل ۱۳ تالان به ازای آن خواست. فیلیپ خواست که سوار آن شود ولی اسب تمرد کرد و فیلیپ دستور داد تا اسب را از او دور کنند. اسکندر که پی برده بود اسب از سایهٔ خودش می‌ترسد، فرصت خواست تا اسب را رام کند و سرانجام نیز موفق به انجام این کار شد. پلوتارک اظهار می‌کند که فیلپ سرمست از نمایش شجاعانه و جاه‌طلبانهٔ پسرش، با چشمانی پر از اشک شوق او را می‌بوسد و می‌گوید: «پسرم، تو باید قلمرو وسیعی داشته باشی که کفاف بلندپروازی‌هایت را بدهد. مقدونیه برای تو خیلی کوچک است» و اسب را برای او می‌خرد. اسکندر نام بوکفالوس را بر اسب می‌گذارد که به معنای «کلهٔ گاو نر» است. بوکفالوس اسکندر را تا پاکستان امروزی حمل کرد و زمانی که بر اثر پیری در سن سی سالگی مرد، اسکندر شهر بوکفالا را به یاد او نامگذاری کرد. نوجوانی و آموزش[ویرایش]اسکندر که سیزده ساله شد فیلیپ به دنبال یک مربی خصوصی برای او گشت و فرهیختگانی چون ایسوکراتس و اسپئوسیپوس را مد نظر گرفت و حتی اسپئوسیپوس پیشنهاد داد تا برای بر عهده گرفتن آموزش اسکندر، از ریاست آکادمی کناره‌گیری کند. فیلیپ در نهایت ارسطو را انتخاب کرد و معبد نومفس در میزا را به محل تشکیل کلاس‌های آنان اختصاص داد. در ازای آموزش اسکندر، فیلیپ متعهد شد که شهر استاگیرا، زادگاه ارسطو، را که روزگاری خودش ویران کرده بود از نو بسازد و شهروندان سابق آن را که بردگی گرفته شده بودند آزاد کند و یا بخرد و آنان را دوباره در زادگاهشان اسکان دهد و نیز کسانی را که در تبعید به سر می‌بردند عفو کند. میزا برای اسکندر و فرزندان نجیب‌زادگان مقدونیه، همچون بطلمیوس، هفستیون، و کاساندر همانند یک مدرسهٔ شبانه‌روزی بود. بسیاری از دانش‌آموزان میزا در آینده به دوستان و سرداران اسکندر مبدل شدند و اغلب از آنان با نام «ملازمان اسکندر» یاد می‌شود. ارسطو به اسکندر و ملازمانش علم طب، فلسفه، اخلاقیات، دین، منطق، و هنر آموزش داد. اسکندر تحت تربیت ارسطو به آثار هومر و به‌ویژه ایلیاد علاقه‌مند شد؛ ارسطو نسخه‌ای حاشیه‌نویسی‌شده از ایلیاد را به اسکندر داد و اسکندر در لشکرکشی‌هایش این کتاب را همواره به همراه داشت. وارث فیلیپ[ویرایش]نیابت سلطنت و پیشرفت مقدونیه[ویرایش] فیلیپ دوم مقدونیه، پدر اسکندرآموزش اسکندر توسط ارسوط تا شانزده سالگی او طول کشید. فیلیپ درگیر جنگی علیه بیزانس شد و به هنگام ترک مقدونیه، اسکندر را نایب‌السلطنه و ولیعهد خویش قرار داد. در نبود فیلیپ، قبیلهٔ تراکیانی مایدی سر به شورش برداشتند. اسکندر به‌سرعت واکنش نشان داد و شورشیان را از قلمروشان بیرون راند و به جایشان یونانیان را در آنجا اسکان داد و شهری به نام الکساندروپولیس بنیان نهاد. فیلیپ که بازگشت، برای سرکوب شورش‌ها در تراکیهٔ جنوبی، اسکندر را در معیت سپاه کوچکی به منطقه اعزام کرد. گفته می‌شود اسکندر با دست زدن به عملیات نظامی علیه شهر یونانی پرینتوس جان پدرش را نجات داده‌است. در همین گیرودار، اهالی شهر آمفیسا زمین‌هایی در نزدیکی دلفی را که نزد آپولون مقدس به شمار می‌آمدند آمادهٔ کشت کردند و این هتک حرمت این فرصت را به فیلیپ داد تا در امور یونان بیش از پیش دخالت کند. فیلیپ که همچنان در تراکیه به سر می‌برد، به اسکندر فرمان داد تا سپاهی جمع‌آوری کند و به عملیات نظامی در یونان دست بزند. اسکندر که نگران مداخلهٔ سایر دولت‌شهرهای یونانی بود، جوری وانمود کرد که گویی در حال مهیا شدن برای لشکرکشی به ایلیریاست. در این آشفته بازار ایلیریانی‌ها به مقدونیه هجوم آوردند اما اسکندر یورش آنان را دفع نمود. در سال ۳۳۸ ق م، فیلیپ و سربازانش به سپاهیان اسکندر پیوستند تا از طریق ترموپیل به سمت جنوب پیشروی کنند. آنان پس از در هم شکستن مقاومت سرسختانهٔ پادگان تبی ترموپیل توانستند آن شهر را تسخیر کنند. فیلیپ و اسکندر به قصد اشغال شهر الاتیا به پیشروی‌شان ادامه دادند. شهر الاتیا به فاصلهٔ تنها چند روز پیاده‌نظام از هر دو شهر تب و آتن قرار داشت. اهالی آتن، به رهبری دموستن، به برقراری اتحاد با تب علیه مقدونیه رأی دادند. آتن از یک سو و فیلیپ از سویی دیگر نمایندگانی به تب فرستادند تا حمایت آن شهر را علیه دیگری جلب کنند. تبی‌ها پیشنهاد فیلیپ را رد کردند و پیشنهاد آتنی‌ها را پذیرفتند. فیلیپ به آمفیسا رفت و مزدورانی را که دموستن در آنجا اجیر کرده بود اسیر کرد و آمفیسا تسلیم شد. سپس فیلیپ به الاتیا بازگشت و آخرین پیشنهاد صلح را به آتن و تب ارائه داد اما هر دو این پیشنهاد را رد کردند. همانطور که فیلیپ به سوی جنوب پیشروی می‌کرد، دشمنان او در کرونئا، بئوتیا راهش را سد کردند. در نبرد کرونئا فیلیپ فرماندهی جناج راست سپاه را در دست داشت و اسکندر به همراه گروهی از سرداران معتمد فیلیپ جناج چپ را فرماندهی می‌کرد. بنا بر منابع تاریخی، هر دو طرف برای مدتی به‌سختی با یکدیگر جنگیدند. فیلیپ عامدانه به سربازانش دستور عقب‌نشینی داد تا سربازان آتنی آنان را دنبال کنند و در نتیجه خطوط سپاه دشمن از هم بپاشد. در جناج چپ، اسکندر زودتر از سرداران کارآزمودهٔ فیلیپ توانست خطوط سپاه تبی‌ها را در هم بشکند. با از بین رفتن پیوستگی سپاه دشمن، فیلیپ به سربازانش فرمان داد که جلو بکشند و بدین ترتیب به‌سرعت دشمن را تار و مار کرد. با شکست خوردن آتنی‌ها، تبی‌ها تنها ماندند و محاصره شدند و در نهایت آنان نیز مغلوب شدند. فیلیپ و اسکندر پس از پیروزی در نبرد کرونئا بی‌دردسر در پلوپونز پیشروی کردند و مورد استقبال تمامی شهرها قرار گرفتند. اگرچه وقتی به اسپارت رسیدند مورد بی‌مهری قرار گرفتند ولی به جنگ نیز متوسل نشدند. فیلیپ در کورنت بین اکثر دولت‌شهرهای یونانی به‌جز اسپارت یک «اتحاد هلنی» برقرار کرد و خود را هژمون (فرمانده اعظم) این اتحادیه نامید و طرح‌هایش برای حمله به امپراتوری هخامنشیان را علنی کرد. تبعید و بازگشت[ویرایش]فیلیپ که به پلا بازگشت، عاشق کلئوپاترا ائورودیکه، برادرزادهٔ یکی از سردارانش به نام آتالوس شد و با او ازدواج کرد. این وصلت موقعیت اسکندر را به عنوان وارث تخت و تاج متزلزل می‌ساخت زیرا که پسر کلئوپاترا ائورودیکه، یک مقدونیه‌ای با خون پاک و اصیل در نظر گرفته می‌شد حال آنکه اسکندر نیمه مقدونی بود (مادر اسکندر یونانی بود). در مراسم عروسی، آتالوس در حالی که سیاه‌مست بود با صدای بلند از درگاه خدایان خواست که حاصل این وصلت، وارثی مشروع برای سلطنت باشد. در مراسم عروسی کلئوپاترا، همانکس که فیلیپ عاشقش شده بود و با او ازدواج نیز کرد، عموی کلئوپاترا، آتالوس، در حالت سیاه‌مستی از مقدونیان خواست که به درگاه خدایان دعا کنند تا از بطن برادرزاده‌اش جانشینی مشروع و حلال‌زاده برای تاج و تخت به آنان ببخشایند. این امر خشم اسکندر را برانگیخت به نحوی که یکی از جام‌ها را به سوی سر آتالوس پرتاب کرد و گفت «ای رذل، مرا حرامزاده می‌خوانی؟» فیلیپ جانب آتالوس را گرفت و از جایش بلند شد و خواست به سمت پسرش برود که، از بخت خوب هر دویشان، به خاطر دستپاچگی زیاد یا بر اثر بدمستی پایش لیز خورد و با سر روی زمین فرود آمد. اسکندر به نحو ملامت‌باری پدرش را مورد اهانت قرار داد و گفت: «ببینید، مردان، ببینید چه کسی می‌خواهد از اروپا به آسیا بتازد، مردی که از میزی به میز دیگر تلو تلو می‌خورد» — توصیف خصومت پیش آمده در مراسم ازدواج فیلیپ از زبان پلوتارک اسکندر همراه مادرش از مقدونیه گریخت. مادرش را نزد دایی‌اش (دایی اسکندر)، الکساندر یکم اپیروس در دودونا برد و خودش به ایلیریا رفت و از پادشاه آنجا پناه خواست. با وجود آنکه اسکندر چند سال پیش پادشاه ایلیریا را طی نبردی مغلوب کرده بود اما به او پناه دادند و همچون یک مهمان از او پذیرایی کردند. اما فیلیپ هرگز نمی‌خواست که پسرش را که آنهمه تعلیم نظامی و سیاسی دیده بود به همین سادگی از دست بدهد. این چنین بود که با تلاش‌های یکی از دوستان خانوادگی‌شان به نام دماراتوس میان فیلیپ و اسکندر وساطت کردند و اسکندر پس از شش ماه دوری، دوباره به مقدونیه بازگشت. سال بعد، پیکسوداروس، ساتراپ ایرانی کاریا، پیشنهاد کرد که بزرگ‌ترین دخترش را به عقد برادر ناتنی اسکندر، فیلیپ آریدایوس، درآورد. المپیاس و چند تن از دوستان اسکندر به او تلقین کردند که این موضوع حاکی از قصد فیلیپ برای وارث قرار دادن آریدایوس به جای اوست. اسکندر بازیگری به نام تسالوس از اهالی کورنت را به نزد پیکسوداروس فرستاد تا به او بگوید که او نباید دخترش را به عقد پسر نامشروع فیلیپ درآورد و به جایش اسکندر را انتخاب کند. فیلیپ که از موضوع باخبر شد، مذاکرات را متوقف کرد اسکندر را به خاطر تمایلش برای ازدواج با دختر یک کاریایی مورد شماتت قرار داد و اظهار کرد که عروس بهتری را برای او در نظر داشته‌است. فیلیپ چهار تن از دوستان اسکندر به نام‌های هارپالوس، نئارخوس، بطلمیوس، و اریگیوس را تبعید کرد و به اهالی کورنت دستور داد تا تسالوس را در غل و زنجیر کنند و به او تحویل دهند. پادشاه مقدونیه[ویرایش]رسیدن به قدرت[ویرایش] پادشاهی مقدونیه در سال ۳۳۶ ق مدر سال ۳۳۶ ق م در مراسم عروسی کلئوپاترا، دختر المپیاس و فیلیپ، با برادر المپیاس، الکساندر یکم اپیروس، در آیگای فیلیپ توسط سردستهٔ محافظانش به نام پاوسانیاس کشته شد. پاوسانیاس به هنگام فرار پایش به یک گیاه پیچکی گیر کرد و زمین خورد و تعقیب‌کنندگانش او را کشتند. دو تن از ملازمان اسکندر به نام‌های پردیکاس و لئوناتوس نیز در میان تعقیب‌کنندگان پاوسانیاس بودند. اشراف و فرماندهان نظامی، اسکندر را در حالی که بیست سال بیشتر نداشت شاه جدید مقدونیه خواندند. تحکیم قدرت[ویرایش]اسکندر سلطنتش را با از میان برداشتن رقبای بالقوه‌اش در راه دستیابی به تخت و تاج آغاز کرد. اسکندر دستور داد که پسرعمویش، آمونتاس چهارم، را اعدام کنند. او همچنین دو تن از شاهزادگان مقدونی از منطقهٔ لونکستیس را کشت اما شاهزادهٔ سوم، الکساندر لونکستیس، را امان داد. المپیاس نیز دستور داد کلئوپاترا ائورودیکه (همسر فیلیپ) و دخترش ائوروپا (دختر فیلیپ و کلئوپاترا ائوریدیکه) را زنده زنده بسوزانند. اسکندر که از این موضوع باخبر شد، بسیار عصبانی شد. اسکندر نیز دستور قتل آتالوس، فرمانده گارد پیشروی ارتش در آسیای صغیر و عموی کلئوپاترا، را صادر کرد. آتالوس در آن زمان دربارهٔ احتمال پشت کردن به مقدونیه و پیوستن به آتن با دموستن نامه‌نگاری می‌کرد. همچنین آتالوس پیشتر در جریان مراسم عروسی فیلیپ با کلئوپاترا شدیداً به اسکندر توهین کرده بود و پس از ماجرای زنده زنده سوزاندن کلئوپاترا، اسکندر زنده ماندن آتالوس را بسیار خطرناک می‌پنداشت. اسکندر از خون برادر ناتنی‌اش، آریدایوس، گذشت. بنا بر تمامی روایت‌های تاریخی، آریدایوس در آن زمان از نظر ذهنی معلول شده بود. علت معلولیت او احتمالاً زهری بوده که المپیاس به او خورانده بود. با شنیدن خبر مرگ فیلیپ، بسیاری از دولت‌شهرها سر به شورش برداشتند. تب، آتن، تسالی، و قبائل تراکیایی شمال مقدونیه در میان شورشیان بودند. خبر این شورش‌ها که به اسکندر رسید، به‌سرعت واکنش نشان داد. اگرچه به اسکندر توصیه کرده بودند که راه دیپلماسی را در پیش گیرد، اما او سواره‌نظامی متشکل از سه هزار مرد جنگی جمع‌آوری کرد و به جنوب به سوی تسالی لشکر کشید. اسکندر پی برد که ارتش تسالی گذرگاه بین کوه المپ و کوه اوسا را اشغال کرده‌است لذا به سربازانش دستور داد که از روی کوه اوسا بگذرند. روز بعد که سپاهیان تسالی از خواب برخاستند، اسکندر و سواره‌نظامش را در عقب خود دیدند؛ بی‌درنگ تسلیم شدند و سواره‌نظامشان را در اختیار اسکندر قرار دادند. اسکندر برای سرکوب سایر شورش‌ها همچنان به حرکتش به سوی جنوب ادامه داد و این بار به سمت پلوپونز حرکت کرد. اسکندر در ترموپیل توقف کرد و در آنجا خود را به عنوان رهبر لیگ آمفیکتیوتیک مورد تأیید قرار داد و سپس به سمت کورنت حرکت کرد. آتن تقاضای صلح کرد و اسکندر شورشیان را مورد عفو قرار داد. دیدار مشهور اسکندر با دیوژن کلبی در مدت اقامت او در کورنت رخ داد. وقتی اسکندر به دیوژن گفت که «هرچه می‌خواهی از من بخواه» دیوژن فیلسوف با لحن تحقیرکننده‌ای از اسکندر خواست که اندکی کنار برود و جلو نور خورشید را نگیرد. اسکندر از پاسخ دیوژن محظوظ شد و گفته می‌شود که جواب داده‌است «براستی که اگر اسکندر نبودم، دوست داشتم دیوژن باشم». در کورنت اسکندر به لقب هژمون (رهبر) مفتخر شد و همانند پدرش، فیلیپ، به عنوان فرمانده جنگ قریب‌الوقوع با هخامنشیان انتخاب شد. همچنین در کورنت بود که خبر شورش تراکیایی‌ها به او رسید. نبرد بالکان[ویرایش]پیش از لشکرکشی به آسیا، اسکندر می‌خواست مرزهای شمالی‌اش را ایمن کند تا از این بابت آسوده‌خاطر باشد. در بهار سال ۳۳۵ ق م، به طرف شمال رفت تا چندین شورش شکل‌گرفته را سرکوب کند. او از آمفیپولیس شروع کرد و سپس به سمت شرق و به کشور «مستقل تراکیانی‌ها» رفت. در کوه‌های هایموس ارتش مقدونیه به نیروهای تراکیان که در پشت ارتفاعات مستقر شده بودند حمله کرد و شکستشان داد. مقدونیان به درون قلمرو تریبالی پیشروی کردند و ارتش آنان را در نزدیکی رود لیگینوس مغلوب ساختند. سپس به طرف رود دانوب حرکت کردند و با قبیلهٔ گته که در آنسوی رود مستقر شده بودند روبه‌رو شدند. اسکندر با عبور دادن سپاهیانش از عرض رودخانه در شب، دشمن را غافلگیر کرد و پس از بروز اولین زدوخورد مابین سواره‌نظام‌ها، دشمن مجبور به عقب‌نشینی شد. پس از آن اسکندر باخبر شد که کلیتوس، پادشاه ایلیریا، و گلاوکیاس، پادشاه تاولانتی، بر ضد او علم مخالف برکشیده‌اند. اسکندر سپاهش را به سمت غرب به حرکت درآورد و هر دو فرمانروا را مجبور کرد که به همراه سربازانشان بگریزند و بدین ترتیب هر دو شورش را خواباند. اسکندر با نایل شدن به این پیروزی‌ها مرزهای شمالی قلمروش را مستحکم و ایمن ساخت. وقتی اسکندر به شمال لشکر کشیده بود، تبی‌ها و آتنی‌ها بار دیگر دست به شورش زدند. اسکندر بدون فوت وقت به جنوب رفت. با وجود آنکه سایر شهرها نسبت به جنگ با اسکندر مردد بودند، تبی‌ها تصمیم به جنگ گرفتند. مقاومت تبی‌ها دوام نیاورد و اسکندر شهر تب را با خاک یکسان کرد و قلمروش را مابین سایر شهرهای بئوسیایی تقسیم کرد. فرجام تب، آتنی‌ها را ترساند و از جنگ منصرفشان کرد. بدین ترتیب موقتاً در یونان صلح برقرار شد و اسکندر با انتخاب آنتیپاتر به عنوان نایب‌السلطنهٔ خود، برای جهانگشایی عازم آسیا شد. تسخیر شاهنشاهی ایران[ویرایش]آسیای صغیر[ویرایش] نقشهٔ امپراتوری اسکندر و مسیر لشکرکشی اواطلاعات بیشتر: نبرد گرانیک، محاصره هالیکارناس، و محاصره ملط در سال ۳۳۴ ق م اسکندر با ارتشی مشتمل بر حدوداً ۴۸٬۰۰۰ سرباز پیاده، ۶٬۱۰۰ سوار و ۱۲۰ کشتی جنگی با ۳۸٬۰۰۰ خدمه از تنگهٔ داردانل گذشت. برخی از سربازان از اهالی مقدونیه و دولت‌شهرهای یونانی بودند؛ برخی مزدور بودند و اجیر شده بودند؛ برخی نیز رعایایی بودند که از مزارع اربابان تراکیه، پایونیا، و ایلیریا جمع‌آوری شده بودند. اسکندر با پرتاب یک نیزه به خاک آسیا و بیان این مطلب که او آسیا را به عنوان هدیه‌ای از جانب خدایان قبول کرده‌است، نیتش برای تسخیر سرتاسر شاهنشاهی هخامنشیان را آشکار کرد. همچنین این امر اشتیاق اسکندر به جنگ را در قیاس با ترجیح پدرش به دیپلماسی به‌خوبی نمایان می‌ساخت. اسکندر پس از کسب اولین پیروزی در برابر ایرانیان در نبرد گرانیک، تسلیم شهر سارد و خزانهٔ آن را پذیرفت و به حرکتش در امتداد ساحل ایونیا ادامه داد. اسکندر شهر هالیکارناس واقع در کاریا را با موفقیت محاصره کرد و سرانجام توانست دشمنانش، کاپیتان ممنون اهل رودس و ساتراپ ایرانی کاریا به نام اورونتوباتس، را مجبور به عقب‌نشینی از راه دریا کند. اسکندر حکمرانی بر کاریا را به آدا، که اسکندر را به فرزندخواندگی پذیرفته بود، واگذار کرد. اسکندر حرکتش را از هالیکارناس به سوی سرزمین کوهستانی لیکیه و دشت پامفیلیه ادامه داد. او بر در دست داشتن کنترل تمامی شهرهای ساحلی اصرار می‌ورزید تا از پهلو گرفتن ناوگان دریایی ایرانیان جلوگیری کند. از پامفیلیه به سوی ساحل هیچ بندر مهمی وجود نداشت لذا اسکندر به سوی نواحی داخلی و بدور از ساحل حرکت کرد. در حالی که از یورش بردن به ترمسوس با تمام قوا و به صورت غافلگیرانه اجتناب ورزید اما در آن شهر توانست دشمنش را به‌آسانی از پای درآورد. اسکندر در گردیوم، پایتخت فریگیهٔ باستان، گره گوردین را که تا آن زمان ناگشودنی می‌نمود گشود؛ شاهکاری که گفته می‌شد تنها از دست «پادشاه آتی آسیا» بر می‌آید. بنا بر افسانه‌ها، اسکندر اعلام کرد که نحوهٔ گشودن گره اهمیت ندارد فلذا آن را با یک ضربهٔ شمشیر برید. شام و سوریه[ویرایش]اطلاعات بیشتر: نبرد ایسوس و محاصره صور جزئیات موزائیک اسکندر که نبرد ایسوس را به تصویر کشیده‌است، خانه فائون، پمپئی.سپاهیان اسکندر پس از سپری کردن زمستان، در سال ۳۳۳ ق م از دروازه‌های کیلیکیه گذشتند و در ماه نوامبر با سپاه اصلی ایران تحت فرماندهی داریوش سوم، شاهنشاه ایران، مصاف دادند. اسکندر در نبرد ایسوس شکست سختی را به داریوش تحمیل کرد و داریوش به‌ناچار از میدان جنگ گریخت و همسرش، دخترانش، مادرش، سیسیگامبیس، و خزانه‌ای افسانه‌ای را پشت سرش رها کرد. با گریختن داریوش از میدان جنگ، سپاه ایران نیز از هم پاشید. داریوش با ارائهٔ پیشنهاد باج ۱۰٬۰۰۰ هزار تالانی برای آزادسازی خانواده‌اش و نیز بخشیدن تمام سرزمین‌هایی که اسکندر تا آن زمان به دست آورده بود خواستار انعقاد پیمان صلح شد. اسکندر پاسخ داد از آنجا که اکنون او شاه آسیاست، تصمیم‌گیری دربارهٔ تقسیمات ارضی تنها بر عهدهٔ اوست. اسکندر برای در دست گرفتن کنترل سوریه و اکثر نواحی ساحلی شام به لشکرکشی‌هایش ادامه داد. او سال بعد مجبور شد که به صور حمله کند و پس از یک محاصرهٔ طولانی و طاقت‌فرسا سرانجام توانست آن شهر را نیز تسخیر کند. اسکندر مردانی را که به سن جنگ رسیده بودند از دم تیغ گذراند و زنان و کودکان را نیز به بردگی فروخت. مصر[ویرایش]اطلاعات بیشتر: محاصره غزه نام اسکندر کبیر به هیروگلیف مصری (از راست به چپ) در حدود سال ۳۳۰ ق م در موزهٔ لوورپس از آنکه اسکندر صور را ویران کرد، اکثر شهرهایی که بر سر راه مصر قرار داشتند بی‌درنگ تسلیم شدند، به‌جز غزه. دژ غزه بر روی یک تپه ساخته شده و به‌خوبی مستحکم و مسلح شده بود؛ بنابراین تصرف آن مستلزم محاصرهٔ آن بود. پس از سه بار دفع حمله، سرانجام دژ تاب مقاومت نیاورد و سقوط کرد اما این امر تنها زمانی میسر شد که شانهٔ اسکندر به‌شدت زخم برداشته بود. همچون صور، در غزه نیز مردانی را که به سن جنگ رسیده بودند قتل عام کردند و زنان و کودکان را به بردگی فروختند. در عوض اورشلیم به نشانهٔ تسلیم دروازه‌هایش را به روی سپاهیان اسکندر گشود. و بنا بر یوسفوس، پیشگویی کتاب دانیال (احتمالاً فصل هشتم) را به او نشان دادند که به توصیف تسخیر شاهنشاهی ایران به دست یک شاه مقتدر یونانی می‌پردازد. اسکندر از خون اهالی اورشلیم گذشت و به جنوب و به سوی مصر حرکت کرد. اسکندر در سال ۳۲۳ ق م در مصر پیشروی کرد و در آنجا به عنوان یک ناجی مورد استقبال قرار گرفت. او را در واحه سیوا واقع در صحرای لیبی، «ارباب جدید عالم» و پسر آمون خواندند. از این زمان به بعد، اسکندر اغلب از زئوس-آمون به عنوان پدر حقیقی خود یاد می‌کرد و سکه‌هایی که متعاقباً ضرب شدند اسکندر را با شاخ‌های قوچ که نشانهٔ الوهیت بود، به تصویر کشیدند. در مدت اقامتش در مصر شهر اسکندریه را بنیان نهاد که در آینده به پایتخت باشکوه دودمان بطالسه مبدل شد. آشور و بابل[ویرایش]اطلاعات بیشتر: نبرد گوگمل اسکندر در سال ۳۳۱ ق م مصر را ترک و به سمت بین‌النهرین حرکت کرد و در نبرد گوگمل بار دیگر داریوش را شکست داد. داریوش بار دیگر از میدان جنگ گریخت و اسکندر او را تا اربیل تعقیب کرد. نبرد گوگمل آخرین و سرنوشت‌سازترین رویایی بین اسکندر و داریوش بود. داریوش از راه کوهستان به هگمتانه فرار کرد و اسکندر بابل را تسخیر کرد. پارس[ویرایش]اطلاعات بیشتر: نبرد دربند پارس اسکندر از بابل به شوش، که یکی از پایتخت‌های هخامنشیان به شمار می‌آمد، رفت و ثروت افسانه‌ای آن شهر را از آن خود کرد. او قسمت اعظم سپاه خود را از طریق راه شاهی به پایتخت تشریفاتی ایرانیان، تخت جمشید، فرستاد و خود با سربارانی دست‌چین‌شده از مسیر مستقیم رهسپار آن شهر شد. از آنجا که گذرگاه دربند پارس توسط آریوبرزن و سپاهیانش مسدود شده بود، اسکندر ناچار شد به آن گذرگاه یورش ببرد. اسکندر با در هم شکستن مقاومت آریوبرزن، باعجله خود را به تخت جمشید رساند تا مبادا سربازان ایرانی مستقر در آن شهر، خزانه‌اش را غارت کنند. اسکندر با ورود به تخت جمشید به سپاهیانش اجازه داد تا چندین روز به غارت شهر بپردازند. او پنج ماه در تخت جمشید اقامت کرد و در این هنگام بود که قسمت شرقی کاخ خشایارشا آتش گرفت و به باقی نقاط شهر گسترش یافت. دلایل مختلفی از جمله بدمستی و یا انتقام عمدی آتش‌سوزی آکروپولیس در جنگ دوم یونانیان با ایرانیان را عامل بروز این حادثه دانسته‌اند. سقوط شاهنشاهی و شرق[ویرایش]اسکندر در تعقیب داریوش ابتدا به ماد و سپس پارت رفت. سرنوشت شاهنشاه ایران دیگر دست خودش نبود و توسط بسوس، ساتراپ ایرانی باختر، دستگیر شد. با نزدیک شدن اسکندر، بسوس دستور داد تا شاهنشاه ایران را به ضرب چاقو از پای درآورند و آنگاه خود را اردشیر پنجم، جانشین داریوش، خواند. سپس به آسیای مرکزی عقب کشید تا جنگی چریکی علیه اسکندر به راه بیندازد. اسکندر بقایای داریوش را طی مراسمی شاهانه و شکوهمند در نزدیکی مقبرهٔ نیاکانش به خاک سپرد. اسکندر همچنین مدعی شد که داریوش در لحظهٔ جان سپردن او را به عنوان جانشینش برگزیده‌است. اما معمولاً مورخان مرگ داریوش را پایان کار شاهنشاهی هخامنشیان قلمداد می‌کنند. اسکندر، بسوس را غاصب می‌پنداشت و عزم کرد که او شکست دهد. این لشکرکشی که در ابتدا به منظور شکست بسوس انجام گرفت، به سیاحتی عظیم در آسیای مرکزی مبدل گشت. اسکندر رشته‌ای از شهرهای جدید تأسیس کرد که همگی اسکندریه نامیده شدند: از جمله قندهار امروزی در افغانستان و اسکندریه اسخاته در تاجیکستان امروزی. اسکندر در طول این لشکرکشی از ماد، پارت، هریوا (غرب افغانستان)، زرنگ، رخج (جنوب و مرکز افغانستان)، باختر (شمال و مرکز افغانستان)، و سکائستان گذر کرد. اسپنتمان، که سمتی نامعلوم در ساتراپی سغد داشت، در سال ۳۲۹ ق م به بسوس خیانت کرد و او را به بطلمیوس، از ملازمان معتمد اسکندر، لو داد و بسوس اعدام شد. با وجود این، بعدها وقتی اسکندر در سیردریا مشغول رسیدگی به تاخت و تاز یک ارتش ایلیاتی سواره بود، اسپنتمان اهالی سغد را به شورش برانگیخت. اسکندر شخصاً سغدیان را در نبرد سیردریا مقهور ساخت و بلافاصله به عملیاتی علیه اسپنتمان دست زد و در نبردی موسوم به گابی او را شکست داد. پس از این شکست، اسپنتمان را افراد خودش به قتل رساندند و سپس درخواست صلح کردند. مشکلات و توطئه‌ها[ویرایش] اسکندر کلیتوس را می‌کشد، اثر آندره کاستنی.در این هنگام، اسکندر خود را به لقب «شاهنشاه» مفتخر نموده و برخی از نمودهای پوششی و رسوم ایرانی را در دربارش به کار گرفته بود؛ به‌ویژه رسم پروسکونسیس یا بوسیدن نمادین دست یا به خاک افتادن و سجده کردن که ایرانیان در مقابل مقامات مافوق خود انجام می‌دادند. یونانیان این نوع رفتار را تنها در مقابل خدایان جایز می‌شمردند و معتقد بودند که اسکندر با الزامی کردن این گونه رفتارها در مقابل خود، خود را خدا پنداشته‌است. این امر به قیمت روی بر گرداندن بسیاری از مقدونیان از او تمام شد اما مآلاً اسکندر از این گونه رفتارها دست شست. توطئه‌ای برای گرفتن جان اسکندر برملا شد و یکی از افسرانش، فیلوتاس، به خاطر اینکه نتوانسته بود اسکندر را از این خطر بیاگاهد، کشته شد. مرگ پسر مستلزم مرگ پدر بود و در نتیجه پارمنیون که مسئول حفاظت از خرانه در هگمتانه بود به قتل رسید تا جلو هرگونه تلاش برای انتقام گرفته شود. اما شرم‌آورتر از همه اینکه اسکندر شخصاً مردی را کشت که جانش را در نبرد گرانیک نجات داده بود. این امر در حین مشاجره‌ای شدید و در حال مستی در ماراکاندا (سمرقند امروزی در ازبکستان) روی داد و در آن کلیتوس سیاه، اسکندر را به ارتکاب چند اشتباه متهم کرد که مهمترینشان از یاد بردن راه و روش مقدونیایی زندگی و اتخاذ شیوهٔ فاسد زندگی شرقی بود. بعداً و در هنگام لشکرکشی به آسیای میانه، توطئه‌ای دیگر بر ضد جان اسکندر برملا شد که به تحریک پیشخدمتان خود او صورت گرفته بود. پای تاریخ‌نگار رسمی او، کالیستنس اهل اولونتوس، نیز به میان کشیده شد. با این همه مورخان هنوز دربارهٔ دخیل بودن یا نبودن او به اجماع نرسیده‌اند. کالیستنس با رهبری کردن مخالفان رسم پروسکونسیس، از چشم اسکندر افتاده بود. مقدونیه در نبود اسکندر[ویرایش]اسکندر عزم آسیا که کرد، آنتیپاتر را که سرداری کارآزموده و رهبری سیاسی و از اعضای گارد سلطنتی فیلیپ بود، مسئول حفاظت از مقدونیه کرد. چپاول تب از سوی اسکندر، او را مطمئن ساخت که در نبودش، یونان آرام خواهد نشست. تنها استثنا زمانی روی داد که شاه آگیس سوم در سال ۳۳۱ ق م فراخوان جنگ داد اما آنتیپاتر او را در نبرد مگالوپولیس به سال ۳۳۲ ق م شکست داد و کشت. آنتیپاتر مجازات اسپارتیان را به اتحاد کورنت سپرد و آن نیز تعیین مجازات را به عهدهٔ اسکندر گذاشت و اسکندر آنان را بخشید. همچنین تنش چشمگیری مابین آنتیپاتر و المپیاس وجود داشت و هر کدام از دیگری به اسکندر شکایت می‌کرد. در کل یونان مدت زمان لشکرکشی اسکندر به آسیا را با صلح و بهروزی و رونق اقتصادی گذراند. اسکندر مقدار معتنابهی غنیمت از سرزمین‌های مفتوح به یونان می‌فرستاد که چرخ اقتصاد را به گردش در می‌آورد و تجارت را در سرتاسر امپراتوری‌اش رونق می‌داد. با این همه، نیاز دائمی او به سربازان تازه‌نفس و مهاجرت مقدونیان به سرتاسر امپراتوری او، مقدونیه را از نیروی انسانی مرد خالی کرده بود. این امر باعث شد که مقدونیه پس از عصر اسکندر رو به ضعف نهد و سرانجام تحت انقیاد روم در بیاید. لشکرکشی به هند[ویرایش]هجوم به شبه قارهٔ هند[ویرایش] فالانکس در کشاکش نبرد هوداسپس به جبههٔ دشمن می‌تازد، اثر آندره کاستنی.پس از مرگ اسپنتمان و ازدواج با روشنک که به منظور تحکیم روابط با ساتراپ‌های جدیدش انجام گرفت، توجه اسکندر به سوی شبه قارهٔ هند معطوف شد. او رؤسای قبایل ساتراپی گنداره، واقع در شمال پاکستان امروزی، را دعوت کرد که پیش او بیایند و از او اطاعت کنند. اومفیس، فرماندار تکسیلا که قلمروش از رود سند تا جهلم گسترده بود، از اسکندر تبعیت کرد اما رؤسای برخی قبایل منجمله بخش‌های آسپاسیوی و آساکنوی از کمبوجه، حاضر به متابعت نشدند. در زمستان سال ۳۲۷/۳۲۶ ق م، اسکندر شخصاً به سوی قبائل آسپاسیوی در دره کونار، گوراین‌ها در درهٔ گورایوس، و آساکنوی در دره‌های سوات و بونیر لشکر کشید. نبردی سهمگین بر ضد آسپاسیوی درگرفت و زوبینی شانهٔ اسکندر را زخمی کرد اما سرانجام آسپاسیوی شکست خورد. سپس نوبت آساکنوی رسید که در استحکامات ماساگا، اورا، و آئورنوس پناه گرفته و می‌جنگیدند. دژ ماساگا بالاخره پس از چندین روز نبرد خونین سقوط کرد و در کوران همین نبردها بود که قوزک پای اسکندر به‌شدت مجروح شد. بنا به گفتهٔ کوینت کورس «اسکندر نه تنها همهٔ اهالی ماساگا را قتل عام کرد بلکه ساختمان‌های را نیز به تلی از خاک مبدل ساخت». کشتاری مشابه در اورا روی داد. پس از کشتارهای ماساگا و اورا، بسیاری از آساکنی‌ها به دژهای آئورنوس گریختند. اسکندر به تعقیب آنان پرداخت و آن دژ استراتژیک را پس از چهار روز نبرد خونبار تسخیر کرد. پس از آئورنوس، اسکندر از رود سند گذشت و در نبردی حماسی علیه شاه پور جنگید و‍ پیروز شد. شاه پور بر منطقه‌ای در پنجاب فرمان می‌راند. این نبرد در سال ۳۲۶ ق م روی داد و به نبرد هوداسپس موسوم گشت. اسکندر تحت تأثیر شجاعت و دلاوری شاه پور قرار گرفت و با او پیمان اتحاد بست. او پور را به مقام ساتراپ برگماشت و قلمروی بیش از قلمرو پیشینش بدو بخشید. انتخاب یک فرد محلی، او را در مدیریت و کنترل مناطقی اینچنین دور از یونان یاری می‌رساند. اسکندر دو شهر جدید در دو طرف رود جهلم تأسیس کرد؛ یکی را به افتخار اسبش که در همین حوالی و در همین دورهٔ زمانی مرده بود، بوکفالا نام نهاد. دیگری نیکایا نام داشت که در موقعیت امروزی شهر مونگ قرار گرفته بود. نافرمانی ارتش[ویرایش] تهاجم اسکندر به شبه‌قارهٔ هندشرق قلمرو پور، در نزدیکی رود گنگ، امپراتوری ناندا از ماگادها قرار گرفته بود و در ماورای آن امپراتوری گانگاریدای از بنگال. ارتش اسکندر که از رویارویی با سایر ارتش‌های بزرگ دشمن به واهمه افتاده بود و در نتیجهٔ سال‌ها نبرد رمقی برایش نمانده بود، در گذر از رود هوفاسیس از فرمان اسکندر سرپیچی و از رفتن به سوی شرق امتناع کرد. لذا این رود کرانهٔ شرقی فتوحات اسکندر به شمار می‌‌آید. و اما مقدونیان، نزاع با پور شجاعتشان را فرو کشانده و پیشرویشان به هند را متوقف ساخته بود. زیرا که هر چه را در توان داشتند گذاشته بودند تا دشمنی را که تنها از بیست هزار پیاده و دو هزار سوار تشکیل شده بود، پس زنند. آن‌ها وقتی که اسکندر بر گذر از رود گنگ پافشاری کرد قویاً به مخالفت با او برخاستند. همچنین آنطور که آن‌ها دریافته بودند عرض رود ۶٬۴۰۰ و عمق آن ۱۸۰ متر بود و سواحل آنطرف رود مملو از مردان مسلح و مردان سوار و فیل‌ها بود. زیرا که به آن‌ها گفته شده بود که شاهان گاندریتس و پرایسیای با هشتاد هزار مرد سوار، دویست هزار مرد پیاده، هشت هزار ارابه، و شش هزار فیل به انتظار آنان نشسته‌اند. اسکندر کوشید تا سپاهیانش را متقاعد کند به سوی شرق پیش روند اما سردارش، کوینوس، از او تقاضا کرد تا تجدید نظر کند و بازگردد. او گفت: مردان «سخت مشتاقند که دوباره والدینشان، همسرانشان و بچه‌هایشان، و وطنشان را ببینند». سرانجام اسکندر موافقت کرد و به سوی جنوب و در امتداد رود سند رفت. در میانهٔ راه، ارتش اسکندر قبائل مالهی (امروزه مولتان) و سایر قبائل هندی را شکست داد. اسکندر اکثر سپاهیانش را در معیت سردار کراتروس به کارمانیا فرستاد و ناوگانی را به سرپرستی دریاسالار نئارخوس مأموریت داد تا به اکتشاف سواحل خلیج فارس بپردازند و خود مابقی سربازان را از طریق مسیر جنوبی صعب‌العبورتری که از صحرای گدروزی و مکران می‌گذشت به ایران بازگرداند. اسکندر در سال ۳۲۴ ق م به شوش رسید اما مردان زیادی به دلیل عبور از بیابان‌های سوزان هلاک شدند. اواخر عمر در ایران[ویرایش]اسکندر دریافت که بسیاری از ساتراپ‌ها و فرماندهان نظامی‌اش در غیاب او با مردم بدرفتاری کرده‌اند لذا در راه بازگشت به شوش چندین تن از آنان را اعدام کرد تا حساب کار دست سایرین بیاید. او به نشانهٔ قدردانی، بدهی‌های سربازان را بدان‌ها بخشید و اعلام کرد که کهنه‌سربازان مسن و علیل را تحت فرماندهی کراتروس به مقدونیه خواهد فرستاد. سپاهیانش منظور او را درست نفهمیدند و در شهر اوپیس یاغی‌گری کردند. آنان با فرستاده شدن به مقدونیه مخالفت کرده، از خو گرفتن اسکندر به آداب و سنن ایرانی و پوشیدن جامهٔ ایرانی و افزودن افسران و سربازان ایرانی به یگان‌های ارتش مقدونیه انتقاد کردند. سه روز گذشت و اسکندر نتوانست مردانش را متقاعد کند که کوتاه بیایند در نتیجه به ایرانیان جایگاه فرماندهی در ارتش را داد و به مقدونیان سمت‌های نظامی فرماندهی بر یگان‌های ایرانی را اعطا کرد. مقدونیان به‌سرعت تقاضای عفو نمودند و اسکندر آنان را بخشید و ضیافتی ترتیب داد که چندین هزار نفر از سپاهیانش در آن شرکت داشتند. اسکندر در تلاش برای برقراری هماهنگی ماندگار میان رعایای مقدونی و ایرانی‌اش، ازدواجی دسته‌جمعی ترتیب داد که در آن مقامات ارشد سپاهش با ایرانیان و دیگر نجیب‌زادگاه در شوش ازدواج کردند اما به نظر می‌رسد تنها اندکی از آن ازدواج‌ها فراتر از یک سال دوام آورده باشند. همچنین در راه بازگشت، اسکندر فهمید که نگهبانان نسبت به آرامگاه کوروش کبیر بی‌احترامی کرده‌اند و فوراً مسببان امر را اعدام کرد. پس از آنکه اسکندر به هگمتانه رفت تا قسمت اعظم خزانهٔ ایران را بردارد، دوست صمیمی و معشوق احتمالی‌اش، هفستیون، بر اثر بیماری یا مسمومیت درگذشت. مرگ هفستیون، اسکندر را در بهت فرو برد. او دستور داد تا تل بزرگی از هیزم در بابل فراهم آورند و همچنین فرمان عزاداری عمومی صادر کرد. اسکندر در بابل رشته‌ای از لشکرکشی‌های جدید را برنامه‌ریزی کرد که با تهاجم به عربستان آغاز می‌گشت اما اجل مهلت نداد و نتوانست آن‌ها را به تحقق برساند. مرگ و جانشینی[ویرایش] تابلویی متعلق به قرن نوزدهم که مراسم تدفین اسکندر را بنا بر گفته‌های دیودور به تصویر کشیده‌است.۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ ق م بود که اسکندر در سن ۳۲ سالگی در کاخ بختنصر در بابل درگذشت. جزئیات مرگ او اندکی متفاوت نقل شده‌است. طبق روایت پلوتارک، اسکندر تقریباً ۱۴ روز پیش از مرگش، از دریاسالار نئارخوس پذیرایی کرد و شب و روز بعد را به همراه مدیوس لاریسایی به باده‌گساری گذراندند. اسکندر تب کرد و حالش وخیم‌تر شد تا اینکه توان حرف زدن را از کف داد. سربازان معمولی که از وضعیت سلامتی او نگران بودند از مقابل او به صف عبور می‌کردند و اسکندر در سکوت مطلق برای آن‌ها دست تکان می‌داد. از دیودور نقل است که اسکندر پس از سرکشیدن کاسهٔ بزرگی از شراب خالص به افتخار هرکول دچار درد شد و پس از تحمل رنج و الم درگذشت. آریان نیز همین روایت را به عنوان شق ثانی مطرح می‌کند اما پلوتارک صریحاً منکر این روایت می‌شود. با توجه به گرایش اشراف و نجبای مقدونی به قتل اسکندر، جنایت و نارو زدن در روایت‌های متعددی از مرگ او تبلور یافته است. دیودور، پلوتارک، آریان، و یوستین همگی به نظریهٔ مسموم شدن اسکندر اشاره می‌کنند. پلوتارک این روایت را جعلی می‌شمارد و دیودور و آریان، به بیان خود، تنها به سبب حفظ جامعیت به آن اشاره می‌کنند. با وجود این، روایت‌ها تقریباً متفق‌القولند که آنتیپاتر که به تازگی از سمت نایب‌السلطنه خلع شده بود و با المپیاس اختلاف داشت، توطئهٔ ادعاشده را رهبری کرده‌است. شاید او احضاریه‌اش به بابل را نشانهٔ مجازات مرگ دانسته و با توجه به سرنوشت پارمنیون و فیلوتاس، علی‌الظاهر مسمومیت اسکندر را توسط پسرش، یولاس که ساقی اسکندر بود، ترتیب داده‌است. بنا به اقوالی ممکن است ارسطو نیز در این توطئه‌چینی شرکت کرده باشد. مهم‌ترین استدلال در رد نظریهٔ مسمومیت این است که دوازده روز از شروع بیماری تا مرگ اسکندر فاصله افتاد؛ احتمالاً آن موقع چنین زهرهای دیرعمل‌کنی در دسترس نبوده‌است. اگرچه در سال ۲۰۱۰ نظریهٔ جدیدی مدعی شد که شرایط مرگ اسکندر منطبق با مسمومیت به وسیلهٔ آب رودخانهٔ استوکس (ماورونری) بوده‌است. آب این رودخانه شامل کالیچئامیسین بوده که مادهٔ مرکب خطرناکی است که توسط باکتری‌ها ایجاد می‌شود. چندین عامل طبیعی (بیماری) را نیز دلیل مرگ اسکندر دانسته‌اند از جمله مالاریا و حصبه. مقاله‌ای در سال ۱۹۹۸ در ژورنال پزشکی نیو انگلند منتشر شد که حصبه را عامل مرگ اسکندر دانسته و البته به گفتهٔ این مقاله، سوراخ‌شدگی روده و فلج بالارونده نیز مشکل را بغرنج‌تر نموده‌است. تحلیل تازهٔ دیگری اسپوندیلیت چرکی یا مننژیت را عامل مرگ اسکندر دانسته‌است. التهاب حاد لوزالمعده و ویروس نیل غربی نیز از جمله بیماری‌هایی می‌باشند که علائمی شبیه علائم بیماری اسکندر دارند. نظریه‌ها

[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:41 ] [ ]

[ ]

امام حسين (ع) دومين فرزند برومند حضرت علي و(1) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت فاطمه ، که درود خدا بر ايشان باد، در خانه وحي و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامي اسلام (ص ) رسيد، به خانه حضرت علي (ع ) و فاطمه را فرمود تا کودکش را بياورد. اسما او را در پارچه اي سپيد (2) (س ) آمد و اسما پيچيد و خدمت رسول اکرم (ص ) برد، آن گرامي به گوش راست او اذان و به گوش چپ (3) او اقامه گفت . به روزهاي اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش ، امين وحي الهي ، جبرئيل ، فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اي رسول خدا، اين نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبير) چون علي براي تو بسان هارون (5) که به عربي (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار. (4)براي موسي بن عمران است ، جز آن که تو خاتم پيغمبران هستي . و به اين ترتيب نام پرعظمت "حسين " از جانب پروردگار، براي دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد. به روز هفتم ولادتش ، فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد، گوسفندي را براي کشت ، و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موي سر او (6) فرزندش به عنوان عقيقه (7) نقره صدقه داد. حسين (ع ) و پيامبر (ص ) از ولادت حسين بن علي (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفي که پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز مي داشت ، به بزرگواري و مقام شامخ پيشواي سوم آگاه شدند. سلمان فارسي مي گويد: ديدم که رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوي خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگواراني ، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستي ، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاي خدايي که نه نفرند و خاتم ايشان ، (8) قائم ايشان (امام زمان "عج ") مي باشد. انس بن مالک روايت مي کند: وقتي از پيامبر پرسيدند کدام يک از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي داري ، فرمود: بارها رسول گرامي حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد و (9) حسن و حسين را، (10) آنان را مي بوييد و مي بوسيد. ابوهريره که از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است ، در عين حال اعتراف مي کند که : "رسول اکرم را ديدم که حسن و حسين را بر شانه هاي خويش نشانده بود و به سوي ما مي آمد، وقتي به ما رسيد فرمود هر کس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست (11) داشته ، و هر که با آنان دشمني ورزد با من دشمني نموده است . عالي ترين ، صميمي ترين و گوياترين رابطه معنوي و ملکوتي بين پيامبر و حسين را مي توان در اين جمله رسول گرامي اسلام (ص ) خواند که فرمود: "حسين از من و من از (12) حسينم حسين (ع ) با پدر شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپري شد، و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقاي پروردگار شتافت ، مدت سي سال با پدر زيست . پدري که جز به انصاف حکم نکرد، و جز به طهارت و بندگي نگذرانيد، جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدري که در زمان حکومتش لحظه اي او را آرام نگذاشتند،همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند. در تمام اين مدت ، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي کرد، و در چند سالي که حضرت علي (ع ) متصدي خلافت ظاهري شد، حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامي ، مانند يک سرباز فداکار همچون برادر بزرگوارش مي کوشيد، و در جنگهاي "جمل "، "صفين " و "نهروان " شرکت و به اين ترتيب ، از پدرش اميرالمؤمنين (ع ) و دين خدا حمايت کرد و (13) داشت . حتي گاهي در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي کرد. در زمان حکومت عمر، امام حسين (ع ) وارد مسجد شد، خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن مي گفت . بلادرنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: "از منبر (14) پدرم فرود آي .... امام حسين (ع ) با برادر پس از شهادت حضرت علي (ع )، به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع )مامت و رهبري شيعيان به حسن بن علي (ع )، فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع )، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) که دست پرورد وحي محمدي و ولايت علوي بود، همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتي بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ ، امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاويه صلح کند و آن همه ناراحتيها را تحمل نمايد، امام حسين (ع ) شريک رنجهاي برادر بود و چون مي دانست که اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين معاويه ، در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويي نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود، امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوي معاويه بشکند و سزاي ناهنجاريش را به کنارش بگذارد، ولي امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشي فراخواند، امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت ، آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه (15) برآمد، و با بياني رسا و کوبنده خاموشش ساخت . امام حسين (ع ) در زمان معاويه چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن علي (ع ) امامت و رهبري شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبري جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد که معاويه با اتکا به قدرت اسلام ، بر اريکه حکومت اسلام به ناحق تکيه زده ، سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامي و قوانين خداوند است ، و از اين حکومت پوشالي مخرب به سختي رنج مي برد، ولي نمي توانست دستي فراز آورد و قدرتي فراهم کند تا او را از جايگاه حکومت اسلامي پايين بکشد، چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعي مشابه او داشت . امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشکار سازد و به سازندگي قدرت بپردازد، پيش از هر جنبش و حرکت مفيدي به قتلش مي رساند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پيشه ساخت که اگر برمي خاست ، پيش از اقدام به دسيسه کشته مي شد، و از اين کشته شدن هيچ نتيجه اي گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود، چون برادر زيست و علم مخالفتهاي بزرگ نيفراخت ، جز آن که گاهي محيط و حرکات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم را به آينده نزديک اميدوار مي ساخت که اقدام مؤثري خواهد نمود. و در تمام طول مدتي که معاويه از مردم براي ولايت عهدي يزيد، بيعت مي گرفت ، حسين به شدت با او مخالفت کرد، و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و ولي عهدي او را نپذيرفت و حتي گاهي (16) سخناني تند به معاويه گفت و يا نامه اي کوبنده براي او نوشت . معاويه هم در بيعت گرفتن براي يزيد، به او اصراري نکرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ... قيام حسيني يزيد پس از معاويه بر تخت حکومت اسلامي تکيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند،و براي اين که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت کند، مصمم شد براي نامداران و شخصيتهاي اسلامي پيامي بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور، نامه اي به حاکم مدينه نوشت و در آن يادآور شد که براي من از حسين (ع ) بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان . حاکم اين خبر را به امام حسين (ع ) رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: "انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل (17) يزيد آن گاه که افرادي چون يزيد، (شراب خوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاک که حتي ظاهر اسلام را هم مراعات نمي کند) بر مسند حکومت اسلامي بنشيند، بايد فاتحه اسلام را خواند. (زيرا اين گونه زمامدارها با نيروي اسلام و به نام اسلام ، اسلام را از بين مي برند.) امام حسين (ع ) مي دانست اينک که حکومت يزيد را به رسميت نشناخته است ، اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانند، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفي از مدينه به سوي مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه ، همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد، در بين مردم مکه و مدينه انتشار يافت ، و اين خبر تا به کوفه هم رسيد. کوفيان از امام حسين (ع ) که در مکه بسر مي برد دعوت کردند تا به سوي آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل ، پسر عموي خويش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفي را از نزديک ببيند و برايش بنويسد. مسلم به کوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اي روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت کردند، و مسلم هم نامه اي به امام حسين (ع ) نگاشت و حرکت فوري امام (ع ) را لازم گزارش داد. هر چند امام حسين (ع ) کوفيان را به خوبي مي شناخت ، و بي وفايي و بي ديني شان را در زمان حکومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد کرد، و ليکن براي اتمام حجت و اجراي اوامر پروردگار تصميم گرفت که به سوي کوفه حرکت کند. با اين حال تا هشتم ذي حجه ، يعني روزي که همه مردم مکه عازم رفتن به "مني " بودند و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مکه (18) برساند، آن حضرت در مکه ماند و در چنين روزي با اهل بيت و ياران خود، از مکه به طرف عراق خارج شد و با اين کار هم به وظيفه خويش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پيغمبر امت ، يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نکرده ، بلکه عليه او قيام کرده است . يزيد که حرکت مسلم را به سوي کوفه دريافته و از بيعت کوفيان با او آگاه شده بود، ابن زياد را (که از پليدترين ياران يزيد و از کثيفترين طرفداران حکومت بني اميه بود) به کوفه فرستاد. ابن زياد از ضعف ايمان و دورويي و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهديد ارعاب ، آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت ، و مسلم به تنهايي با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت ، و پس از جنگي دلاورانه و شگفت ، با شجاعت شهيد شد. (سلام خدا بر او باد). و ابن زياد جامعه دورو و خيانتکار و بي ايمان کوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت ، و کار به جايي رسيد که عده اي از همان کساني که براي امام (ع ) دعوت نامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند. امام حسين (ع ) از همان شبي که از مدينه بيرون آمد، و در تمام مدتي که در مکه اقامت گزيد، و در طول راه مکه به کربلا، تا هنگام شهادت ، گاهي به اشاره ، گاهي به اعلان مي داشت که : "مقصود من از حرکت ، رسوا ساختن حکومت ضد اسلامي يزيد و صراحت ، برپاداشتن امر به معروف و نهي از منکر و ايستادگي در برابر ظلم و ستمگري است و جز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدي هدفي ندارم . و اين مأموريتي بود که خداوند به او واگذار نموده بود، حتي اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيري خانواده اش اتمام پذيرد. رسول گرامي (ص ) و اميرمؤمنان (ع) و حسن بن علي (ع ) پيشوايان پيشين اسلام ، شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتي در هنگام ولادت امام حسين (ع )، و خود امام حسين (ع ) به (19) رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود. علم امامت مي دانست که آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد، ولي او کسي نبود که در برابر دستور آسماني و فرمان خدا براي جان خود ارزشي قائل باشد، يا از اسارت خانواده اش واهمه اي به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را کرامت و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدي خدا بر او باد) . خبر "شهادت حسين (ع ) در کربلا" به قدري در اجتماع اسلامي مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته ، از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن علي (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدينسان حرکت امام حسين (ع ) با آن درگيريها و ناراحتيها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشديد کرد. بويژه که خود در طول راه مي فرمود: "من کان باذلا فينا مهجته (20) و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا. هر کس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بيايد. و لذا در بعضي از دوستان اين توهم پيش آمد که حضرتش را از اين سفر منصرف سازند. غافل از اين که فرزند علي بن ابي طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر، و از ديگران به وظيفه خويش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد کشيد. باري امام حسين (ع ) با همه اين افکار و نظريه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد، و کوچکترين خللي در تصميمش راه نيافت . سرانجام ، رفت ، و شهادت را دريافت . نه خود تنها، بلکه با اصحاب و فرزندان که هر يک ستاره اي درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و کشته شدند، و خونهايشان شنهاي گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقي مانده بسترهاي گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست ، و اساسا اسلام از بني اميه و بني اميه از اسلام جداست . راستي هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند، و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوترانيهاي او و عمالش را مي شنيدند، چقدر از اسلام متنفر مي شدند، زيرا اسلامي که خليفه پيغمبرش يزيد باشد، به راستي نيز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت را به گوش مردم برسانند. و شنيديم و خوانديم که در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نکبت بار يزيد، هماره و همه جا دهان گشودند و فرياد زدند، و پرده زيباي فريب را از چهره زشت و جنايتکار جيره خواران بني اميه برداشتند و ثابت کردند که يزيد سگ باز وشرابخوار است ، هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريکه اي که او بر آن تکيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسيني را تکميل کرد، طوفاني در جانها برانگيختند، چنان که نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستي و رذالت و دناءت گرديد و همه آرزوهاي طلايي و شيطانيش چون نقش بر آب گشت . نگرشي ژرف مي خواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت . از همان اوان شهادتش تا کنون ، دوستان و شيعيانش ، و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند، همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را، سالروز قيام و شهادتش را با سياه پوشي و عزاداري محترم مي شمارند، و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز مي دارند. پيشوايان مآل انديش و معصوم ما، هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنايتي خاص داشتند. غير از اين که خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند، در فضيلت عزاداري و محزون بودن براي آن بزرگوار، گفتارهاي متعددي ايراد فرموده اند. ابوعماره گويد: "روزي به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم ، فرمود اشعاري در سوگواري حسين براي ما بخوان . وقتي شروع به خواندن نمودم صداي گريه حضرت برخاست ، من مي خواندم و آن عزيز مي گريست ، چندان که صداي گريه از خانه برخاست . بعد از آن که اشعار را تمام کردم ، امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام (21) حسين (ع ) مطالبي بيان فرمود و نيز از آن جناب است که فرمود: "گريستن و بي تابي کردن در هيچ مصيبتي شايسته (22) نيست مگر در مصيبت حسين بن علي ، که ثواب و جزايي گرانمايه دارد. باقرالعلوم ، امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که يکي از اصحاب بزرگ او است فرمود: "به شيعيان ما بگوييد که به زيارت مرقد حسين بروند، زيرا بر هر شخص باايماني که (23) به امامت ما معترف است ، زيارت قبر اباعبدالله لازم مي باشد. امام صادق (ع ) مي فرمايد: "ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يکون من الاعمال . (24) همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اي ارزش و فضيلتش بيشتر است . زيرا که اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است که به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويي روح را به سوي ملکوت خوبيها و پاکدامنيها و فداکاريها پرواز مي دهد. هر چند عزاداري و گريه بر مصايب حسين بن علي (ع )، و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشکوه و حماسه ساز کربلايش ارزش و معياري والا دارد، لکن بايد دانست که نبايد تنها به اين زيارتها و گريه ها و غم گساريدن اکتفا کرد، بلکه همه اين تظاهرات ، فلسفه دين داري ، فداکاري و حمايت از قوانين آسماني را به ما گوشزد مي نمايد، و هدف هم جز اين نيست ، و نياز بزرگ ما از درگاه حسيني آموختن انسانيت و خالي بودن دل از هر چه غير از خداست مي باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم ، هدف مقدس حسيني به فراموشي مي گرايد. اخلاق و رفتار امام حسين (ع ) با نگاهي اجمالي به 56سال زندگي سراسر خداخواهي و خداجويي حسين (ع )، درمي يابيم که هماره وقت او به پاکدامني و بندگي و نشر رسالت احمدي و مفاهيم عميقي والاتر از درک و ديد ما گذشته است . اکنون مروري کوتاه به زواياي زندگاني آن عزيز، که پيش روي ما است : جنابش به نماز و نيايش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسياري و حتي در آخرين شب (25) داشت . گاهي در شبانه روز صدها رکعت نماز مي گزاشت . زندگي دست از نياز و دعا برنداشت ، و خوانده ايم که از دشمنان مهلت خواست تا بتواند با خداي خويش به خلوت بنشيند. و فرمود: "خدا مي داند که من نماز و تلاوت (26) قرآن و دعاي زياد و استغفار را دوست دارم (27) حضرتش بارها پياده به خانه کعبه شتافت و مراسم حج را برگزار کرد. ابن اثير در کتاب "اسد الغابة " مي نويسد: "کان الحسين رضي الله عنه فاضلا کثير الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال (28) الخير جميعها. حسين (ع ) بسيار روزه مي گرفت و نماز مي گزارد و به حج مي رفت و صدقه مي داد و همه کارهاي پسنديده را انجام مي داد. شخصيت حسين بن علي (ع ) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشکوه بود که وقتي با برادرش امام مجتبي (ع ) پياده به کعبه مي رفتند، همه بزرگان و شخصيتهاي اسلامي به (29) احترامشان از مرکب پياده شده ، همراه آنان راه مي پيمودند. احترامي که جامعه براي حسين (ع ) قائل بود، بدان جهت بود که او با مردم زندگي مي کرد - از مردم و معاشرتشان کناره نمي جست - با جان جامعه هماهنگ بود، چونان ديگران از مواهب و مصائب يک اجتماع برخوردار بود، و بالاتر از همه ايمان بي تزلزل او به خداوند، او را غم خوار و ياور مردم ساخته بود. و گرنه ، او نه کاخهاي مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ، و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمي بستند، و حرم رسول الله (ص ) را براي او خلوت نمي کردند... اين روايت يک نمونه از اخلاق اجتماعي اوست ، بخوانيم : روزي از محلي عبور مي فرمود، عده اي از فقرا بر عباهاي پهن شده شان نشسته بودند و نان پاره هاي خشکي مي خوردند، امام حسين (ع ) مي گذشت که تعارفش کردند و او هم پذيرفت ، نشست و تناول فرمود و آن گاه بيان داشت : "ان الله لا يحب المتکبرين "، خداوند متکبران را دوست نمي دارد. (30) پس فرمود: "من دعوت شما را اجابت کردم ، شما هم دعوت مرا اجابت کنيد. آنها هم دعوت آن حضرت را پذيرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند. حضرت دستور داد و بدين ترتيب پذيرايي گرمي (31) هر چه در خانه موجود است به ضيافتشان بياورند، از آنان به عمل آمد، و نيز درس تواضع و انسان دوستي را با عمل خويش به جامعه آموخت . شعيب بن عبدالرحمن خزاعي مي گويد: "چون حسين بن علي (ع ) به شهادت رسيد، بر پشت مبارکش آثار پينه مشاهده کردند، علتش را از امام زين العابدين (ع ) پرسيدند، فرمود اين پينه ها اثر کيسه هاي غذايي است که پدرم شبها به دوش مي کشيد و به خانه (32) زنهاي شوهرمرده و کودکان يتيم و فقرا مي رسانيد. شدت علاقه امام حسين (ع ) را به دفاع از مظلوم و حمايت از ستم ديدگان مي توان در داستان "ارينب وهمسرش عبدالله بن سلام " دريافت ، که اجمال و فشرده اش را در اين جا متذکر مي شويم : يزيد به زمان ولايت عهدي ، با اين که همه نوع وسايل شهوتراني و کام جويي و کامروايي از قبيل پول ، مقام ، کنيزان رقاصه و... در اختيار داشت ، چشم ناپاک و هرزه اش را به بانوي شوهردار عفيفي دوخته بود. پدرش معاويه به جاي اين که در برابر اين رفتار زشت و ننگين عکس العمل کوبنده اي نشان دهد، با حيله گري و دروغ پردازي و فريبکاري ، مقدماتي فراهم ساخت تا زن پاکدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش يزيد بکشاند. حسين بن علي (ع ) از قضيه باخبر شد، در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يکي از قوانين اسلام ، زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدي و تجاوز يزيد را از خانواده مسلمان و پاکيزه اي قطع نمود و با اين کار همت و غيرت الهي اش را نمايان و علاقه مندي خود را به حفظ نواميس جامعه مسلمانان ابراز داشت ، و اين رفتار داستاني شد که در مفاخر آل علي (ع ) و دناءت و ستمگري بني اميه ، براي هميشه در تاريخ به يادگار (33) ماند. علائلي در کتاب "سمو المعني " مي نويسد: "ما در تاريخ انسان به مردان بزرگي برخورد مي کنيم که هر کدام در جبهه و جهتي عظمت و بزرگي خويش را جهان گير ساخته اند، يکي در شجاعت ، ديگري در زهد، آن ديگري در سخاوت ، و... اما شکوه و بزرگي امام حسين (ع ) حجم عظيمي است که ابعاد بي نهايتش هر يک مشخص کننده يک عظمت فراز تاريخ است ، گويا او جامع همه (34) والاييها و فرازمنديها است . آري ، مردي که وارث بي کرانگي نبوت محمدي است ، مردي که وارث عظمت عدل و مروت پدري چون حضرت علي (ع ) است و وارث جلال و درخشندگي فضيلت مادري چون حضرت فاطمه (س ) است ، چگونه نمونه برتر و والاي عظمت انسان و نشانه آشکار فضيلتهاي خدايي نباشد. درود ما بر او باد که بايد او را سمبل اعمال و کردارمان قرار دهيم . امام حسين (ع ) و حکايت زيستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد کردارش نه تنها نمونه يک بزرگ مرد تاريخ را براي ما مجسم مي سازد، بلکه او با همه خويشتن ، آيينه تمام نماي فضيلتها، بزرگ منشيها، فداکاريها، جان بازيها، خداخواهيها وخداجوييها مي باشد، او به تنهايي مي تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشريت را ضامن گردد. بودن و رفتنش ، معنويت و فضيلتهاي انسان را ارجمند نمود. پي نوشتها: در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع ) اقوال ديگري هم گفته شده است ، ولي (1) ما قول مشهور بين شيعه را نقل کرديم . ر. به . ک . اعلام الوري طبرسي ، ص .213 احتمال دارد منظور از اسما، دختر يزيد بن سکن انصاري باشد. ر. به . ک . اعيان (2) الشيعه ، جزء ,11 ص .167 امالي شيخ طوسي ، ج 1، ص .377 (3) شبر بر وزن حسن ، و شبير بر وزن حسين ، و مبشر بر وزن محسن ، نام پسران هارون (4) بوده است و پيغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است - تاج العروس ، ج 3، ص ,389 اين سه کلمه در زبان عبري همان معني را دارد که حسن و حسين و محسن در زبان عربي دارد - لسان العرب ، ج ,66 ص .60 معاني الاخبار، ص .57 (5) در منابع اسلامي درباره عقيقه سفارش فراوان شده و براي سلامتي فرزند بسيار (6) مؤثر دانسته شده است . ر. به . ک . وسائل الشيعه ، ج ,15 ص 143به بعد. کافي ، ج 6، ص .33 (7) مقتل خوارزمي ، ج 1، ص 146- کمال الدين صدوق ، ص .152 (8) سنن ترمذي ، ج 5، ص .323 (9) ذخائر العقبي ، ص .122 (10) الاصابه ، ج ,11 ص .30 (11) سنن ترمذي ، ج 5، ص 324- در اين قسمت رواياتي که در کتابهاي اهل تسنن آمده (12) است نقل شد تا براي آنها هم سنديت داشته باشد. الاصابه ، ج 1، ص .333 (13) تذکرة الخواص ابن جوزي ، ص 34- الاصابه ، ج 1، ص ,333 آن طور که بعضي از (14) مورخين گفته اند اين موضوع تقريبا در سن ده سالگي امام حسين (ع ) اتفاق افتاده است . ارشاد مفيد، ص .173 (15) رجال کشي ، ص 94- کشف الغمة ، ج 2، ص .206 (16) مقتل خوارزمي ، ج 1، ص 184- لهوف ، ص .20 (17) روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است که حاجيها به "مني " بروند، و در آن زمان به (18) اين حکم استحبابي عمل مي کردند، ولي در زمان ما مرسوم شده است که از روز هشتم يکسره به عرفات مي روند. کامل الزيارات ، ص 68به بعد - مشير الاحزان ، ص 9. (19) لهوف ، ص .53 (20) کامل الزيارات ، ص .105 (21) کامل الزيارات ، ص .101 (22) کامل الزيارات ، ص .121 (23) کامل الزيارات ، ص .147 (24) عقد الفريد، ج 3، ص .143 (25) ارشاد مفيد، ص .214 (26) مناقب ابن شهرآشوب ، ج 3، ص 224- اسد الغابة ، ج 2، ص .20 (27) اسد الغابة ، ج 2، ص .20 (28) ذکري الحسين ، ج 1، ص ,152 به نقل از رياض الجنان ، چاپ بمبک ي ، ص 241- (29) انساب الاشراف . سوره نحل ، آيه .22 (30) تفسير عياشي ، ج 2، ص .257 (31) مناقب ، ج 2، ص .222 (32) الامامة والسياسة ، ج 1، ص 253به بعد. (33) از کتاب سمو المعني ، ص 104به بعد، نقل به معني شده است . (34)

[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:40 ] [ امیر حسین یار ویسی ]

[ ]

فراموش شدگان زندگی نامه سلطان قلبها محمد علی فردین......... در ادامه بايد بگويم که فردين يک ورزشکار بود او نائب قهرمان کشتي جهان در سال 1333 بود. او ابتدا از فوتبال شروع کرد نه به طور حرفه اي و پس از فوتبال به شنا ،ژيمناستيک وهالتر روي آورد و در پي يک اتفاق به کشتي روي آورد. او با اخذ مدرک ديپلم به سربازي رفت ودرجه دار نيروي هوايي شد و در سن 18سالگي ازدواج نمودکه تا پايان عمر ادامه داشت. بازيگر مورد علاقه والگوي هنري او ناصر ملک مطيعي بود. اوتوسط ناصر ملک مطيعي و با بازي درفيلم چشمه آب حيات وارد سينما ايران شد. فردين با بازي درفيلم هاي(فردا روشن است و فرياد نيمه شب)به کارگرداني ساموئل خاکچيان که توانست عنوان بهترين و پرفروشترين فيلم سال را ازان خود کند فردين درسال1341اولين فيلمش را تهيه وخود آن را کارگرداني کرده است.است. از فيلم هاي مطرح او مي توان به فيلم ساحل انتظار به کارگراني سيامک ياسمي اشاره کرد. فردين در سال1343 با بازي درفيلم آقاي قرن بيستم تيپ جديدي را وارد سينما ايران کرد. فردين در سال 1343با بازي در فيلم هاي چون:گنج قارون و انسان ها و مسير رودخانه لقب مرد اول سينماي ايران را بدست آورد. او در فيلم چرخ وفلک که بازسازي شده ي يک فيلم هندي(هندي آوراره به کارگرداني وبازيگري راج کاپور بود)به کارگرداني صابر رهبر بازي کرد. در سال 1347فردين با استفاده از يک داستان هندي فيلم معروف و مشهور سلطان قلبها را کارگرداني وبازي کرد. از آن زمان به بعد به فردين لقب سلطان قلبها رادادند اين فيلم در جشنواره سپاس برنده جايزه بهترين فيلم وبهترين بازيگر مرد را به خود اختصاص داد. در همان سال فردين براي بازي در يک فيلم وسترن به نام وحالا روحت را به خدا بسپارکه در ايران با نام مردانه بکش به نمايش درآمد به ايتاليا رفت. نکته قابل توجه آن است که فردين در اين فيلم در کنار ستارگاني مشهوري چون:فابيوتستي واتوره ماني بازي کرد و در تيتراژ نام او بالا تر از اين ستارگان قراردارد.فردين پس از بازگشت از ايتاليا استوديويي به نام فرودين فيلم را تاسيس کرد. لازم به ذکر است که فردين صاحب استوديو داليا فيلم نيز بود. ولي هميشه فيلم ها را در فرودين فيلم تهيه مي کرد. فردين قبل از فيلم مردانه بکش در فيلمهاي چون مردي از تهران و طوفان بر فراز پترا که هر دو در لبنان ساخته شد نقش آفريني کرد فردين از سال 48 به تهيه کنندگي نيز پرداخت. در سال 1349به کارگرداني و بازي در سه فيلم پر فروش سال به نام هاي:قصر زرين-سکه شانس-ياقوت سه چشم-کوچه مردهااشاره کرد. درسال1350 فردين در فيلم هماي سعادت محصول مشترک ايران وهند بازي کرد که در اين فيلم با بازي در کنار ستارگان هند بر محبوبيت خود افزود. اين فيلم در هندوستان با نام صبح وشام به نمايش درامد. فردين در فيلم هاي چون ميعاد گاه خشم و راز درخت سنجد از جلال مقدم و بابا شمل از حاتمي نيز نقش آفريني کرده است0 فيلم بابا شمل برنده جايزه دومين فيلم سال از جشنواره سپاس شد. بعد از اين فردين فقط در فيلم هايي که خود تهيه کننده وکارگردان ان بود بازي مي کرد. ازاين فيلم ها مي توان به فيلم هاي چون:جهنم+من و در سال جبار سر جوخه فراري که در نوروز 1352به فروش سرسام آوري رسيد. فردين درسال 1353دوباره پرکار شد و در فيلم هايي چون جوانمرد و ناجورها بازي کرد او در سال 1355 در فيلم غزل با شخصيت متفاوتي ايفا نقش نمود. آخرين فيلم اوفبل از انقلاب برفرازآسمانها بود که خود او کارگرداني وتهيه کنندگي انرا بر عهده داشت. فردين پس از انقلاب در آخرين فيلم خود ساخته ايرج قادري به نام برزخي ها ايفا نقش نمود ودر همان فيلم وداع تلخ فردين از سينما ايران به چشم مي خورد. فردين بعداز انقلاب به کار فرش فروشي وسپس به کار قنادي روي آورد. فردين دوست صميمي جهان پهلوان تختي بود و پدري مهربان براي چهار فرزند خود وحامي مستضعفان بود. تيتر روزنامه ها پس مرگ فردين از زبان بازيگران سينما ايران: جمشيد مشايخي:ديگر کسي به محبوبيت او نمي رسد0 مجيد مظفري:نمي توانيم نام فردين را از سينما ايران جدا کنيم0 عزت الله انتظامي:فردين محبوب تر از هميشه0 ايرج راد:فردين يک پديده بود0 او مرد عشق بود ووفادار زندگي آري برين مرد خدا مي توان گريست شعری از جناب آقای مهدی محمد زاده دادا فردین دادا فردین،تو از وقتی که رفتی دوباره کوچه مردا بی نشون شد دوباره عاشقارو سر بریدن عشق قارون، بازم ورد زبون شد دادا فردین، تو از وقتی که رفتی شرافت کوله بارش رو دیگه بست تموم هرزه ها عاشق شدندو دلای پاک حالا نامردنو پست دادا فردین،کوچه مردا پر ِ خونه دادا فردین ، دشنه ها شکل زبونه دیگه نون و نمک حرمت نداره رفیق داره رو قولش پا میزاره جوونمردی تویه چرخ و فلک بود ولی امروز لای جرز دیواره همش حرف نیست ،همش حرف نیست ، خدایی آره به روح فردین ، یه عذابه عذابه که حقیقت تویه گیشش یه فیلم ِ که، تو اکرانش میخوابه رضا کیانیان در شرق نوشت: 18 فروردین 12 سال از فوت «محمدعلی فردین» گذشت. روزی را در خاطر دارم که اکران خصوصی فیلم «سینما سینماست» از طرف مجله گزارش فیلم در سینما صحرا برگزار می شد. وقتی وارد سینما شدم مدیر سینما جلو آمد و گفت: فردین در لژ مخصوص است و دوست دارد شما را ببیند. همراه او رفتم. وقتی مرحوم فردین مرا دید بلند شد و با مهربانی روبوسی کرد و گفت و گفت و... گفت. تعجب کردم، خیلی تعجب کردم، چون همه فیلم های مرا تا آن زمان دیده و همه مقاله ها و نوشته های مرا خوانده بود و درباره آنها نظرات خوب و جالبی داشت. گذشته از من، سینمای ایران را دنبال کرده و خوب خوانده بود. وقتی از پیش او برمی گشتم خجالت زده بودم، چون تا آن موقع فردین در ذهن من مترادف با آب گوشت و پیاز بود. از خودم خجالت کشیده بودم. وقتی فیلم تمام شد و خانم امیری روی صحنه رفت و یکی یکی عوامل فیلم را روی صحنه خواند، برای بازارگرمی مرا آخر از همه صدا کرد. روی صحنه رفتم و در تمام مدت که مردم مرا تشویق می کردند به یاد فردین بودم. روی صحنه میکروفن می چرخید و همه عوامل با مردم حرف می زدند. آخر سر که میکروفن به من رسید به مردم سلام کردم و گفتم امشب یکی از آرزوهای نوجوانی من برآورده شد، فردین را دیدم. فردین میان شماست، آن جا! و لژ مخصوص را نشان دادم. مردم برای او کف زدند، خیلی کف زدند، بلند شدند و به سمت جایگاه او برگشتند، او هم جلو آمد، دست تکان داد و گریه کرد. ما هم بلند شده بودیم. مردم فردین را دوست دارند. حتی بعد از این همه سال که بازی نکرده. چرا؟ وقتی فردین به رحمت خدا رفت تشییع جنازه او غلغله بود. از جلوی ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی) آغاز شد. خیابان های اطراف هم بند آمده بود. در اصلی ورزشگاه یک دربان دارد که عاشق سینماست، همه او را می شناسند، از قدیم تا امروز. من که بعدازظهر روزهای زوج برای دویدن به آنجا می روم با او سلام و علیک دارم. یکی دو روز بعد از تشییع جنازه فردین او را دیدم. گفت آن روز وقتی مردم رفتند و اینجا خلوت شد پیرزنی را دیدم که کنار در اصلی نشسته و زار می زند. به او گفتم: «ننه تو دیگه چرا اومدی؟ حالاکه مردم رفتند چرا نمی ری؟» پیرزن تعریف کرده چند سال پیش می خواسته دخترش را شوهر بدهد، جهیزیه نداشته. به او گفته اند برو پیش فردین، فرش فروشی دارد میدان ونک. رفته و فرش فروشی را پیدا کرده. مدتی پشت شیشه سرگردان بوده، نمی دانسته چه کند، چه بگوید، که فردین او را می بیند. می بردش داخل، می نشاندش، برایش چای می آورد و می پرسد چه می خواهد؟ پیرزن ماجرای جهیزیه را می گوید. فردین همان جا می فرستد یک یخچال و یک اجاق گاز برای او می گیرند و مقداری هم پول نقد به او می دهد و او را راهی می کند و سفارش می کند هر وقت مشکلی داشت به او مراجعه کند. پیرزن برای فردین می گریسته. همه عوامل قدیمی سینما از فردین خاطراتی این چنینی دارند. خیرش همیشه به همه رسیده.بعدها با فردین یک مصاحبه مفصل کردم که می توانید آن را در کتاب «ناصر و فردین» که نشر مشکی منتشر کرده و در بازار موجود است، بخوانید. زمانی که ویرایش مصاحبه تمام شد و کتاب برای چاپ رفت، فردین فوت كرد. مصاحبه زمانی منتشر شد که فردین در میان ما نبود. می گویند اگر برای هرکس 40 نفر مومن، خدابیامرزی بگویند او مطمئنا آمرزیده می شود. بر سر مزار فردین در قطعه هنرمندان همیشه گلِ تازه است _________________________________________________________________________________________________ ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------_________________________________________________________________________________________ متن حامد بهداد درباره فردین را می‌خوانید: تقدیم به سلطان قلب‌ها فردین مرد بود. محبوب بود. گنج قارون داشت. چهارشانه بود. فردین بازوبند داشت. کشتی می‌گرفت. فردین دست‌گیر بود. رفیق بود؛ درست مثل تختی. فردین پهلوان بود. فردین مغرور بود، اما معرفت داشت. فردین دلبری‌ست که مپرس. مردم خنده‌اش را می‌خریدند... هه! طفلی مردم. فردین می‌رقصید. آواز می‌خواند. برایش کف می‌زدند. خیلی بانمک بود. علی بی‌غم سلام حیف لاله‌زار امیرارسلان سلام حیف لاله‌زار فردین ماه بود. انسان بود. فردین که بود، سینما شلوغ بود. فردین قهرمان بود. دزد نبود. نجیب بود. همه ادایش را می‌گرفتند. خب، فردین کسی بود. محمدعلی بود. کم نبود. خوشا به ادب. فردین زورخانه می‌رفت. میل می‌گرفت. کباده می‌زد. فردین غزل می‌خواند. می‌چرخید. اوج گرفت و پر کشید و رفت بر فراز آسمان‌ها. بی بال و پر، بی ساز و برگ؛ ای بی‌وفا روزگار لامراد.. _________________________________________________________________________________________ ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------__________________________________________________________________________________________ داوود رشیدی: آشنایی نزدیك من با مرحوم «محمدعلی فردین» به بهانه ساخت فیلم سینمایی «مترسك» به كارگردانی علی حاتمی و بازی محمدعلی فردین و زهرا حاتمی و چندین روز خاطره انگیز در ساحل دریای خزر و شهر زیبای بندرانزلی شروع شد. گرچه این فیلم ساخته نشد اما خاطرات خوب و دوستی پایدار پس از آن سفر بین ما باقی ماند. با فاصله ای بسیار كم با مرحوم محمدعلی فردین در فیلم سینمایی «جهنم به اضافه من» و سپس «میعادگاه خشم» همبازی بودم و هر دو فیلم در حاشیه كویر. سال ها بعد و در واپسین روزهای زندگی دوست عزیزمان «علی حاتمی» یك هفته ای در كلاردشت و دور از هیاهو باهم بودیم... در كنار هم، تسلی بخش یكدیگر... «فردین» با روحیه ای مقاوم سعی می كرد فضای ذهنی ما را تغییر دهد. خاطرات تلخ و شیرین از دوران زندگی اش برایمان تعریف می كرد، نه تلخ ها را با گلایه و ناله و نه شیرین ها را با خودنمایی و غرور. او منش و جوانمردی را با خود از دنیای ورزش آورده بود كه این مساله با دنیای رنگارنگ و جذاب سینما و توجه بی حد مردم به او، آمیخته بود. آرزوی برگشت به سینما در كلامش نهفته بود، بدون آنكه شكایت و گلایه ای داشته باشد. چندی بعد «علی حاتمی» را از دست دادیم و مدت زیادی نگذشت كه او به یار قدیمی اش پیوست. شركت بی نظیر مردم در تشییع جنازه محمدعلی فردین مسوولان را بیشتر متوجه نقش چشمگیر و موثر هنرمندان در جامعه كرد.محمدعلی فردین هنرمندی مردمی بود كه نزدیك به دو دهه در سینمای ایران حضوری پررنگ و بدون وقفه داشت و ای كاش به آرزوی خودش كه «بازگشت به سینما» بود، می رسی __________________________________________________________________________________________----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------_________________________________________________________________________________________ مصاحبه ای با زنده یاد محمدعلی فردین: سینمای ایران را با ناصر ملک مطیعی می شناختیم به عنوان اولین سوال بر می گردیم به گذشته چه سالی و در کجا متولد شدید؟ من در سال ۱۳۰۹ در محلی بین شهباز سابق و خیابان ری به اسم ادیب الممالک کوچه صحت متولد شدم، آن زمان خیابان شهبازی وجود نداشت آن طرف کوچه صحت یک قهوه خانه می نشستند و چای می خوردند قلیان می کشیدند و گپی می زذند. آن زمان سر تا سر شهباز خندق بود، محله ما طوری بود که به خاطر آن خندق و تاریکی هوا و نبودن امنیت کسی در خیابان ها دیده نمی شد و همه در خانه های شان می ماندند. پدر شما چه کاره بود؟ پدر من در اداره تسلیحات که در آن زمان قورخانه می گفتند کار می کرد به اصطلاح مدیر قسمتی بود که حدود ۵۰ کارگر زیر دستش بود خودش مغازه ای در خیابان ری سابق داشت که در این مغازه کارهای فنی انجام می داد، در ضمن هنربیشه تئاتر هم بود که با آقای ظهوری و تعداد دیگری نمایش بازی می کرد یکی دو بیس از بازی های پدرم را دیدم که یادم هست. شما پسر بزرگ خانه بودید؟ بله. و بعد از شما؟ بعد از من دو تا برادر دیگر به نام های عباس و ایرج و یک خواهر هستند. کدام مدرسه می رفتید؟ من دبستان ترقی می رفتم که در انتهای خیابان ادیب الممالک اوایل خیابان رختشوی خانه قرار داشت دوره دبستان را آنجا بودم دوره دبیرستان هم مرا به دبیرستان راستی فرستادند. در مدرسه به بازیگری بیشتر علاقه داشتید یا ورزش؟ هر دو البته ورزش بیشتر. شما که از نظر خانواده مشکل مادی نداشتید؟ نه خیر من یادم است که ما تنها خانواده ای بودیم که تعداد زیادی آرد و نان های دو بار تنوری داشتیم که مادر و پدر این ها را در انبار گذاشته بودند در تمام طول مدتی که همسایه های ما گرفتار بودند مرتب می آمدند از ما آرد می گرفتند و به دکان نانوایی محل می دادند تا نان درست کند چون نان هایی که خود دکان نانوایی می پخت کسی نمی توانست بخورد. شما جزو جوان ها یی بودید که جلوی اوباش ها بایستند یعنی این روحیه در شما بود؟ بله اتفاقا یکی از لات ها که خیلی گردن کلفت بود و همه را اذیت می کرد و از بقال های محل ول می گرفت و بیکار بود آقایی به اسم امیر سیاه بود که یا آزاد بود و مردم را اذیت می کرد یا زندان بود. من به هفده سالگی رسیده بودم. هنوز در کشتی قهرمان دنیا نشده بودم ولی در کشور مقام می آوردم. تنها فردی در محل بودم که هم سلامت بودم و هم ورزشکار. افراد محل کم کم داشتند امید پیدا می کردند که من بتوانم جلوی لات های محل را بگیرم. من یک روز برخوردی با امیر سیاه پیدا کردم. حدود ساعت یک بعد از ظهر بود. من در خانه بودم که آمدند گفتند امیر سیاه به لبنیاتی محل رفته و دو تا برادر صاحب آن را می زند. افرادی که به من این خبر را دادند از من خواستند جلوی امیر سیاه را بگیرم. من آمدم بیرون دیدم امیر سیاه پیراهن نازکی به تن دارد و... در آن زمان هنرپیشه مورد علاقه نداشتید؟ چرا آقای ناصر ملک مطیعی بود. چطور شد که ملک مطیعی بازیگر محبوب شما شد؟ من فیلم ولگرد را دیدم منتها آن موقع باز نه به سینما فکر می کردم نه به تئاتر به آن صورتی که دوست داشته باشم وارد آن شوم از ولگرد ملک مطیعی را شناختم و ما سینمای ایران را با ناصر ملک مطیعی می شناختیم. به ورزش از چه زمانی علاقه مند شدید و از چه زمانی ورزشکار حرفه ای شدید؟ من از سن ۱۴ یا ۱۵ سالگی ورزش را شروع کردم. منتها با فوتبال شروع کردم. خیابان شهباز درست شده بود و از آن حالت خندقی بیرون آمده بود و یک ورزشگاه هم داخل آن ساخته بودند که به ورزشگاه نمره ۳ معروف بود که زمینش شن بود و چمن نداشت. من آنجا فوتبال را شروع کردم. من هم همیشه جلوی گل را واقعا حفظ می کردم ولی از بس به زمین می خوردیم و زمین می خوردیم و زخمی می شدیم دیگر مادرم از این کار ما عاجز شده بود. کم کم فوتبال را کنار گذاشتم. در زیمناستیک کار کردم – حلقه – بارفیکس - یک باشگاهی بود به نام باشگاه ابوملوکی در خیابان ری روبروی اکبر مشدی که آن زمان بستنی می فروخت. داخل آن باشگاه اسم نوشتم و ژیمناستیک کار کردم که آنجا هم خیلی پیشرفت کردم. بعد از این ورزش خوشم نیامد رفتم سراغ هالتر حدود یک سال و نیم هالتر کار کردم و در هالتر هم رسیدم به جاهایی که تقربیا می شد در مسابقات قهرمان کشوری شرکت کنم. ولی یکی از شب هایی که تمرین من تمام شده بود و خیلی خسته بودم کنار تخت هالتر تشک کشتی هم بود. من نشسته بودم کنار تشک کشتی که خستگی در کنم و یکی از افرادی که روی تشک تمرین می کرد روی من افتاد. وقتی می خواست بلند شود دست من را هم گرفت و کشید روی تشک کشتی تا کشتی بگیریم. شوخی شوخی مرا به کشتی وا داشت. همین شوخی باعث شد که من هالتر را رها کنم و به کشتی بپردازم. با تختی در تیم ملی آشنا شدید یا قبل از آن؟ از تیم ملی شروع شد. می توانید از اولین دیدار و آشنایی تان با تختی صحبت کنید؟ فکر می کنم مسابقات قهرمان کشور بود که ما به قزوین رفتیم. در تیم کشتی تهران من برای مسابقات قهرمانی کشور انتخاب شده بودم. مسابقات آن سال در قزوین بود. آن سال وزن هفتم تختی بود. وزن ششو زندی بود. وزن پنجم من بودم. وزن چهارم توفیق بود. وزن سوم گیوه چی بود. بعد از تشکیل تیم و مسابقات در قزوین من با تختی و زندی و توفیق آشنا شدم. کم کم همه اینها به تیم ملی آمدند. در آن سال ها تختی برای شما نمونه یک ورزشکار خوب بود؟ بله واقعا تختی از نظر اخلاقی روی من خیلی اثر گذاشت. یعنی شاید من اگر چیزی دارم که می گویم ندارم باز هر چه دارم از تختی دارم از حسن اخلاقش از انسانیت اش از رفتار درستش. فیلم های دختر لر حاجی آقا اکتور سینما فیلم هایی که در اول ساخته شدند را دیدید؟ ندیدم. من آن موقع به سینما فکر نمی کردم بیشتر به تئاتر می اندیشیدم. از فیلم ولگرد چه به یاد دارید؟ از فیلم ولگرد و بازی ملک مطیعی خیلی خوشم آمد به خصوص این که همان موقع دو سه بار ملک مطیعی را در خیابان استانبول دیدم زمانی که خدمت نظام می کرد چکمه های بلندی با کردهبود شلاق کوچکی هم دستش بود فکر می کردم افسر سوار بود من آن زمان از ژستو قیافه اش خیلی خوشم آمد. نرفتید جلو با ملک مطیعی صحبت کنید؟ نه فقط نگاهش کردم آن زمان ملک مطیعی مرا نمی شناخت ولی من ملک مطیعی را می شناختم اما وقتی که ما از مسابقات جهانی برگشتیم، ملک مطیعی که آن زمان دبیر ورزش هم بود به فرودگاه آمد آشنایی ما از فرودگاه مهرآباد شروع شد. شما در دهه ی بیست تئاتر نوشین می رفتید؟ تمام بیس های نوشین را می رفتم کار نوشین و محیط کارش را خیلی دوست داشتم او هم بدبختانه گرایش های کمونیستی داشت که از این قضیه می رنجیدم. در تماشاخانه ی تهران بازیگر مورد علاقه داشتید؟ بله به سارنگ خیلی احترام می گذاشتم مجید محسنی و محتشم را دوست داشتم ولی بازی شان خیلی روی من تاثیری نمی گذاشت. با توجه به این که علاقه ای به سینما نداشتید چگونه به سینما وصل شدید؟ یک تصادف باعث شد. زمستان بود یک شب من بیمار بودم در استانبول قدم می زدم پالتو هم پوشیده بودم. همین طور که قدم می زدم صف طولانی سینما سهیلا را دیدم که یک فیلم وسترن نمایش می داد من هم از وسترن خوشم می آمد داخل صف شدم تا بلیت بگیرم وقتی به جلوی گیشه رسیدم گیشه بسته شد و بلیت تمام شد من پیش خودم حساب کردم چقدر من بد شانس باشم که درست با من بلیت تمام شود با این فکر بودم که یک اقایی جلو آمد و گفت شما آقای فردین هستید؟ گفتم بله در را باز کرد به من تعارف کرد داخل سینما شوم من اول این فرد را نشناختم بعد که خودش را معرفی کردم فهمیدم دکتر کوشان صاحب سینماست. رفتم داخل انتهای سالن دو تا صندلی گذاشت و خودش هم پهلوی من نشست. همین طور که فیلم می رفت مرتب از من درباره ی مسابقات ورزشی سئوال می کرد من دوست داشتم کمتر سئوال کند. تا من فیلم را ببینم بعد در خلال صحبتش گفت آقای فردین شما می آیید داخل سینما فیلم بازی کنید؟ من اصلا تا آن موقع به سینما فکر نمی کردم یک لحظه به فکر فرو رفتم به دکتر کوشان جواب دادم که باید درباره اش فکر کنم همان جا دکتر کوشان در تاریکی کاغذی از من گرفت آدرس دفتر و شماره تلفنش را یادداشت کرد و گفت می خواهد فیلمی بسازد و از خیلی وقت دنبال من بوده ولی آدرسی از من نداشته است همان جا تاکید کرد رل فیلمش مال من است و اسم فیلم را هم گذاشت چشمه ی آب حیات بعد کوشان تاکید کرد که فیلم اسکوپ و رنگی است به منزل آمدم با مادر و پدرم صحبت کردم پدرم قصه ی فیلم را پرسید گفتم قصه را نمی دانم. پدر شما مخالف بود که در فیلم بازی کنید؟ مخالف نبود ولی می خواست من با احتیاط وارد کار سینما شوم بعد رفتم دفتر کوشان و فیلم نامه را گرفتم. اولین صحنه ای که در چشمه ی آب حیات جلوی دوربین رفتید چه حسی داشتید چطوری بازی کردید می توانید تشریح کنید؟ از صحنه ی اول خاطره ی بدی دارم و این برای من تجربه شده است آن زمان خود آقایان تجربه ی کار نداشتند من که اصلا شناختی نداشتم من یک ورزشکاری بودم که در سن بیست و پنج سالگی وارد سینما شدم و هیچ چیزی نمی دانستم. آقای سیامک یاسمی به عنوان کارگردان هم نباید برای من یک صحنه ی مشکل را می گذاشت در این صحنه مشکل از یک طرف وحشت از لنز اسکوپ و از طرف دیگر جمعیتی که دور دوربین جمع شده بودند وضعیتی برای من ایجاد کرد که چندین بار پلان ها تکرار شد و به دلیل عرق شدید گریم تجدید شد بالاخره هم نتوانستند صحنه را بگیرند بعد ها فهمیدم که ما اصلا در آن صحنه به گریم احتیاج نداشتیم. قبل از گرفتن هر پلان تمرین می کردید؟ بله تمرین می کردیم. در فیلم چشم آب حیات مشکلی برای ایستادن جلوی دوربین نداشتید؟ اوایل چرا وقتی می گفتند این نقطه باید بایستی نمی ایستادم. معلم خاصی نداشتید؟ به هیچ وجه. وقتی در چشمه ی آب حیات بازی می کردید الگویی در میان بازیگران نداشتید؟ چرا الگوی من سارنگ بود. این تیپ حبیب در فیلم آقای قرن بیستم چگونه پیدا شد در فیلم نامه به همین شکل بود یا سر صحنه پیدا شد؟ این تیپ را من خودم پیدا کردم یکی از کارهای مارلون براندو را الگو قرار دادم توی آن قالب تیپ حبیب را بازی کردم. صدای شما که ایرادی ندارد چرا خودتان در فیلمهایتان صحبت نمی کردید؟ برای این که فن دوبله فن خاصی است که من به آن فن تسلط نداشتم. جلیلوند اتفاقی جای شما صحبت کرد یا انتخاب شد؟ انتخاب نبود اولین فیلمی که جلیلوند جای من صحبت کرد دیگر بیشتر کارگردانان همین صدا را برای انتخاب کرد یکی دو تا فیلم هم که منوچهر اسماعیلی به جای من صحبت کرد. چرا وقتی فیلم گنج قارون را در استودیو دیدید فکر کردید نمی فروشد؟ سینما همین است هیچ حساب و کتابی ندارد یعنی واقعا هر چقدر آدم نسبت به کارش آگاه باشد و فکر کند قصه ی درستی را انتخاب کرده است باز هم ممکن است جواب خوب نگیرد. سر صحنه ی فیلم برداری گنج قارون شما چقدر به نقش علی بی غم اضافه کردید؟ دکوپاژ صحنه ی رقص مال خودم بود یعنی من جای دوربین را تعیین می کردم. چرا بعد از انقلاب در ایران ماندید و به خارج سفر نکردید در حالی که می توانستید در خارج از کشور زندگی کنید؟ دلایل نرفتن خیلی زیاد است ولی مهم ترینش برای شخص من این است که من آدم گمنامی بودم که از طریق ورزش و سینما از گمنامی خارج شدم مردم مرا فردین کردند وقتی مردم انقلاب کردند من چطور می توانستم به این مردم پشت کنم و مثل سایرین از کشور خارج شوم به خاطر مردم ماندم و حتی از فرزندانم که در خارج زندگی می کردند خواستم به ایران باز گردند و در ایران زندگی کنند و آنها را هم به ایران برگرداندم خارج از خواست مردم نمی توان حرکت کرد ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------____________________________________________________________________________________________ فیلم شناسی(براساس سال تولید): (1)چشمه آب حیات:فردین-ایرج قادری-هوشنگ سارنگ(1338) (2)فردا روشن است:فردین-دلکش-ملکه رنجبر-ویدا قهرمانی(1339) (3)فریاد نیمه شب:فردین-ویدا قهرمانی-رئوفی-سپهرنیا-آرمان(1340) (4)بیوه های خندان:فردین-ظهوری-هوشنگ سارنگ-تهمینه(1340) (5)دختری فریاد می کشد:فردین-همایون-سپهرنیا-(1340) (6)طلای سفید:فردین-پوران-همایون-رقیه چهره آزاد(1341) (7)گرگ های گرسنه:فردین-پوران-همایون-جلال-(1341) (8)زمین تلخ:فردین-بیک ایمانوردی-رئوفی-(1342) (9)ساحل انتظار:فردین-فروزان-تهمینه-ظهوری(1342) (10)زنها فرشته اند:فردین-دلیله نمازی-میری(1342) (11)آقای قرن بیستم:فردین-پوران-داریوش اسد زاده(1342) (12)مسیر رودخانه:فردین-فریده ناصری(1343) (13)انسانها:فردین-فروزان-آرمان(1343) (14)ترانه های روستایی:فردین-شهین- ظهوری-جلال-سپهرنیا-نادره-ایران قادری(1343) (15)جهنم زیر پای من:فردین-سهیلا-سپهرنیا-(1343) (16)دهکده طلایی:فردین-ظهوری-(1343) (17)قهرمان قهرمانان:فردین-آذر شیوا-ظهوری-آرمان-(1344) (18)ببرکوهستان:فردین-ویکتوریا(1344) (19)عشقر وانتقام:ویدا قهرمانی-فردین(1344) (20)خوشگل خوشگلا:فردین-ظهوری-همایون-نادره(1344) (21)گنج قارون:فردین-فروزان-آرمان-ظهوری-ایران قادری(1344) (22)حاتم طایی:فردین-پوری بنایی-همایون-هوشنگ سارنگ-ایران قادری-سپهرنیا(1345) (23)جهان پهلوان:فردین- ظهوری-علی آزاد-(1345) (24)گدایان تهران:فردین- ظهوری-بیک ایمانوردی-شهلا-تقی ظهوری-گوگوش-همایون-پوران- سپهرنیا-(1345) (25)طوفان نوح:فردین-ناصر ملک مطیعی-ظهوری-(1346) (26)چرخ وفلک:فردین-آذر شیوا-لیلا فروهر-(1346) (27)شکوه جوانمردی:فردین-آرمان-فروزان- ظهوری-(1346) (28)طوفان برفرازپترا:فردین-پوران(1347) (29)سلطان قلبها:فردین-آذر شیوا-همایون-لیلا فروهر-(1347) (30)مردانه بکش:فردین-همایون-(1347) (31)خشم کولی:فردین-پوری بنایی-همایون-شهلا-(1347) (32)نعره طوفان:فردین-علی آزاد-(1348) (33)دنیای پرامید:فردین-ظهوری-شهلا-میری-(1348) (34)قصر زرین:فردین-ملک مطیعی-آذر شیوا-کتایون-نادره-سپهرنیا(1348) (35)بهشت دور نیست:فردین-اسدالله یکتا-فروزان-ظهوری-شیر اندامی-شهلا(1348) (36)سکه ی شانس:فردین-ملک مطیعی-مرجان-ایران دفتری-جهانگیر فروهر-(1349) (37)یاقوت سه چشم:فردین-اذر شیوا-میری-همایون(1349) (38)مردی ازجنوب شهر:فردین-ظهوری-میری-جهانگیر فروهر-فروزان(1349) (39)کوچه مردها:فردین-پوری بنایی-ایرج قادری-ایران قادری-(1349) (40)همای سعادت:فردین-میری-کهنموئی-(1350) (41)یک خوشگل وهزارمشکل:فردین-پوری بنایی-آرمان-میری-نادره(1350) (42)بابا شمل:فردین-فروزان-همایون-بهمن مفید-نادره-ملک کطیعی-مرتضی احمدی(1350) (43)مردان خشن:فردین-ارحام صدر-مشایخی(1350) (44)میادگاه خشم:فردین-داوود رشیدی-ایرج قادری-بهزاد فراهانی(1350) (45)جهنم من:فردین-پوری بنایی-داوود رشیدی-شیر اندامی-کهنموئی(1351) (46) جبار سر جوخه فراری:فردین-دلارام-ملوسک-(1352) (47)قصه شب:فردین-بیک ایمانوردی-میری-ملوسک-کهنموئی-نادره-(1352) (48)جوانمرد:فردین-مرجان-میری(1353) (49)شکست ناپذیر:فردین-ویگن-گرجی-هنگامه-گیل(1353) (50)ناجورها:فردین-بیک ایمانوردی-میری-علی آزاد-(1353) (51)سلام برعشق:فردین-مرجان-(13539 (52)موظب کلات باش:فردین-شهناز تهرانی-گرجی-(1353) (53)تعصب:فردین-شیر اندامی-گرجی-نادره-(1354) (54)قرار بزرگ:فردین-فروزان-بیک ایمانوردی(1355) (55)غزل:فردین-پوری بنایی-فرامرز قریبیان-(1355) (56)برفرازآسمانها:فردین-شهناز-گرجی-(1358) (57)برزخی ها:فردین-ملک مطیعی-ایرج قادری-محمد علی کشاورز(1361) او مرد عشق بود ووفادار زندگی آری برین مرد خدا می توان گریست

[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:39 ] [ ]

[ ]

اقامهاذان"ااقامهاذان"اذان" شعار توحيدي مسلمانان است."اذان" شهادت بريگانگي خداوند و رسالت پيامبر خداوند اؠ ........ » خواندن نماز بخش پنجم: برپایی نمازتكبيرة الاحرام "نماز" با گفتن "الله اكبر" آغاز مي شود، گفتن "الله اكبر" در آغاز نماز ب ........ » داستانهاي نماز بخش هشتم : داستانهای نمازدو ركعت نماز براي خدا روزي دو شتر بزرگ و چاق براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ه ........ » فلسفه نماز چیست حكمت و فلسفه نماز گرچه نماز چيزي نيست كه فلسفه اش بر كسي مخفي باشد، ولي دقت در متون آيات و روايات اسلامي ما را ب٠ ........ » بخش دوم غسل بخش دوم : آموزش غسلگاهي طهارت لازم براي نماز، با غسل است. كسي كه جنب باشد و يا به سببي ديگر، غسل بر او واجب شود، ب ........ » وضو بخش اول : آموزش وضووضوبراي عبادت وبندگي در پيشگاه خداوند مهربان و گزاردن نماز، بايد ابتدا خود را پاكيزه كرده، ٠ ........ » تيمم بخش سوم : آموزش تیمماگر آب براي وضو ياغسل موجود نيست، يا آب براي بدن ضرر دارد، يا براي انجام وضو و غسل وقت نباشدؠ ........ » اوقات نماز بخش چهارم : اوقات نمازنماز صبحوقت نماز صبح، از اذان صبح است تا طلوع آفتاب و بايد در اين فرصت خوانده شود.نماز ظهر ........ ذان" شعار توحيدي مسلمانان است."اذان" شهادت بريگانگي خداوند و رسالت پيامبر خداوند اؠ ........ » خواندن نماز بخش پنجم: برپایی نمازتكبيرة الاحرام "نماز" با گفتن "الله اكبر" آغاز مي شود، گفتن "الله اكبر" در آغاز نماز ب ........ » داستانهاي نماز بخش هشتم : داستانهای نمازدو ركعت نماز براي خدا روزي دو شتر بزرگ و چاق براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ه ........ » فلسفه نماز چیست حكمت و فلسفه نماز گرچه نماز چيزي نيست كه فلسفه اش بر كسي مخفي باشد، ولي دقت در متون آيات و روايات اسلامي ما را ب٠ ........ » بخش دوم غسل بخش دوم : آموزش غسلگاهي طهارت لازم براي نماز، با غسل است. كسي كه جنب باشد و يا به سببي ديگر، غسل بر او واجب شود، ب ........ » وضو بخش اول : آموزش وضووضوبراي عبادت وبندگي در پيشگاه خداوند مهربان و گزاردن نماز، بايد ابتدا خود را پاكيزه كرده، ٠ ........ » تيمم بخش سوم : آموزش تیمماگر آب براي وضو ياغسل موجود نيست، يا آب براي بدن ضرر دارد، يا براي انجام وضو و غسل وقت نباشدؠ ........ » اوقات نماز بخش چهارم : اوقات نمازنماز صبحوقت نماز صبح، از اذان صبح است تا طلوع آفتاب و بايد در اين فرصت خوانده شود.نماز ظهر ........ اقامهاذان"اذان" شعار توحيدي مسلمانان است."اذان" شهادت بريگانگي خداوند و رسالت پيامبر خداوند اؠ ........ » خواندن نماز بخش پنجم: برپایی نمازتكبيرة الاحرام "نماز" با گفتن "الله اكبر" آغاز مي شود، گفتن "الله اكبر" در آغاز نماز ب ........ » داستانهاي نماز بخش هشتم : داستانهای نمازدو ركعت نماز براي خدا روزي دو شتر بزرگ و چاق براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ه ........ » فلسفه نماز چیست حكمت و فلسفه نماز گرچه نماز چيزي نيست كه فلسفه اش بر كسي مخفي باشد، ولي دقت در متون آيات و روايات اسلامي ما را ب٠ ........ » بخش دوم غسل بخش دوم : آموزش غسلگاهي طهارت لازم براي نماز، با غسل است. كسي كه جنب باشد و يا به سببي ديگر، غسل بر او واجب شود، ب ........ » وضو بخش اول : آموزش وضووضوبراي عبادت وبندگي در پيشگاه خداوند مهربان و گزاردن نماز، بايد ابتدا خود را پاكيزه كرده، ٠ ........ » تيمم بخش سوم : آموزش تیمماگر آب براي وضو ياغسل موجود نيست، يا آب براي بدن ضرر دارد، يا براي انجام وضو و غسل وقت نباشدؠ ........ » اوقات نماز بخش چهارم : اوقات نمازنماز صبحوقت نماز صبح، از اذان صبح است تا طلوع آفتاب و بايد در اين فرصت خوانده شود.نماز ظهر ........

[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:38 ] [ ]

[ ]

امام خمینى از ولادت تا رحلت در روز بیستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهریـور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 میلادى) در شهرستان خمین از توابع استان مركزى ایران در خانواده اى اهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطـهـر سلام الله علیها، روح الـلـه المـوسـوى الخمینـى پـاى بـر خـاكدان طبیعت نهاد . او وارث سجایاى آباء و اجدادى بـود كه نسل در نسل در كار هـدایـت مردم وكسب مـعارف الهى كـوشیـده انـد. پـدر بزرگـوار امام خمینـى مرحوم آیه الـله سید مصطفى مـوسـوى از معاصریـن مرحـوم آیه الـلـه العظمـى میرزاى شیـرازى (رض)، پـس از آنكه سالیانـى چنـد در نجف اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فـرا گرفته و به درجه اجتهـاد نایل آمـده بـود بـه ایـران بازگشت و در خمیـن ملجاء مردم و هادى آنان در امـور دینـى بـود. در حـالیكه بیـش از 5 مـاه ولادت روح الـلـه نمى گذشت، طاغوتیان و خوانین تحت حمایت عمال حكومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را كه در برابر زورگـوئیهایشان بـه مقاومت بـر خاسته بـود، با گلـوله پاسـخ گفـتـنـد و در مـسیر خمیـن به اراك وى را بـه شهادت رسانـدنـد. بستگان شهیـد بـراى اجراى حكـم الهى قصاص به .تهران (دار الحكـومه وقت) رهـسـپار شـدند و بر اجراى عـدالت اصـرار ورزیدند تا قاتل قصاص گردید بدیـن ترتبیب امام خـمیـنى از اوان كـودكى با رنج یـتیـمىآشـنا و با مفهوم شهادت روبرو گردید. وى دوران كـودكـى و نـوجـوانى را تحت سرپرستى مادر مـومـنـه اش (بانـو هاجر) كه خـود از خاندان علـم و تقـوا و از نـوادگان مـرحـوم آیـه الـلـه خـوانسـارى ( صاحب زبـده التصانیف ) بوده است. همچنیـن نزد عمه مـكـرمه اش ( صاحبـه خانم ) كه بانـویى شجاع و حقجـو بـود سپرى كرد اما در سـن 15 سالگى از نعمت وجـود آن دو عزیز نیز محـروم گـردید. هجرت به قـم، تحصیل دروس تكمیلى وتدریس علوم اسلامى اندكـى پـس از هجرت آیه الله العظمـى حاج شیخ عبد الكریـم حایرى یزدى ـ رحـمه الله علیه ـ ( نـوروز 1300 هـجـرى شمسـى، مـطابق بـا رجب المـرجب 1340 هجـرى قمـرى ) امام خمینى نیز رهـسپار حـوزه علمیه قـم گردید و به سرعت مراحل تحصیلات تكمیلى علوم حـوزوى را نزد اسـاتید حـوزه قـم طـى كرد. كه مـى تـوان از فرا گرفتـن تـتـمـه مباحث كـتاب مطـول ( در علـم معانى و بیان ) نزد مرحوم آقا میـرزا محمـد علـى ادیب تهرانـى و تكمیل دروس سطح نزد مرحـوم آیه الـله سید محمد تقـى خـوانسارى، و بیشتر نزد مرحـوم آیه الـله سیـد عـلى یثربى كاشانى و دروس فـقـه و اصـول نزد زعیـم حـوزه قـم آیـه الـله العظمى حاج شیخ عبدالكریـم حایرى یزدى ـ رضـوان الـلـه علیهـم نام برد . پـس از رحلت آیه الله العظمـى حـایـرى یزدى تلاش امـام خمینـى به همراه جمعى دیگر از مجتهدیـن حـوزه علمیه قـم به نـتیچـه رسیـد و آیه الله العظمـى(رض) به عنـوان زعیـم حـوزه عـلمیـه عازم قـــم گـردیـد. در این زمان، امام خمینـى به عـنـوان یـكـى از مـدرسیـن و مجتهدیـن صـاحب راءى در فـقـه و اصـول و فلسفه و عرفــان و اخلاق شناخته مى شد . حضرت امام طى سالهاى طولانى در حوزه علمیه قـم به تدریـس چندیـن دوره فقه، اصـول، فلسفه و عرفان و اخـلاق اسـلامى در فیضیه، مسجـد اعظم، مسجـد محمـدیه، مـدرسه حـاج ملاصـادق، مسجد سلماسى، و ... همت گماشت و در حـوزه علمیه نجف نیز قریب 14 سال در مسجـد شیخ اعطـم انصــــارى (ره) معارف اهل بیت و فـقـه را در عالیترین سطـوح تدریـس نمود و در نجف بـود كه بـراى نخـستیـن بار .مبانـى نظرى حكـومت اسلامـى را در سلسله درسهاى ولایت فـقیه بازگـو نمود. امـام خمینـى در سنگـر مبـارزه و قیــام روحیه مبارزه و جهاد در راه خـدا ریـشـه در بینـش اعـتـقـادى و تربیت و محیط خانـوادگى و شرایط سیـاسى و اجـتماعى طـول دوران زندگى آن حضرت داشـتـه است. مـبارزات ایـشان از آغاز نـوجـوانـى آغـاز و سیـر تكاملى آن به مـوازات تكـامـل ابـعاد روحى و عـلمى ایـشان از یكـسـو و اوضاع و احـوال سیاسـى و اجتماعى ایـران و جـوامع اسـلامـى از سـوى دیگـر در اشكـال مخـتـلف ادامـه یـافـته است و در ســـال 1340 و 41 ماجراى انجمـنهاى ایالـتى و ولایـتى فرصـتـى پـدیـد آورد تا ایـشان در رهبـریت قیام و روحـانیـت ایـفاى نقـش كنـد و بـدیـن تـرتیـب قیـام سراسرى روحانیت و ملت ایـران در 15 خـرداد سال 1342 با دو ویـژگـى برجستـه یعنى رهـبرى واحد امام خمیـنى و اسلامـى بـودن انگیـزه ها، و شعارها و هدفهـاى قیام، سرآغـازى شـد بر فـصـل نـویـن مـبارزات مـلـت ایران كه بـعد ها تحت نام انقلاب اسلامى در جهان شناخـتـه و معرفـى شـد امام خمیـنـى خاطـره خـویـش از جنـگ بیـن المـلل اول را در حالیكه نـوجـوانى 12 ساله بـوده چنین یاد مـى كند : مـن هـر دو جـنـگ بیـن المللـى را یادم هست ... مـن كـوچـك بـودم لكـن مـدرسـه مى رفـتـم و سربازهاى شـوروى را در هـمان مركزى كه ما داشـتیـم در خـمیـن، مـن آنجا آنهـا را مى دیـدم و ما مـورد تاخت و تاز واقع مى شـدیـم در جـنـگ بیـن المـلـل اول. حضـرت امام در جایى دیگر با یاد آورى اسامى بـرخى از خوانیـن واشـرار سـتمگر كه در پناه حكـومت مـركـزى بـه غـارت اموال و نوامیـس مردم مى پرداختند مى فـرماید : مـن از بچگى در جـنـگ بـودم ... ما مـورد زلقـى هـا بـودیـم، مـورد هـجـوم رجـبعلیـهـا بــودیـم و خـودمان تفنگ داشتیـم و مـن در عیـن حالى كه تـقـریـبا شـایـد اوایـل بلوغم بود، بـچـه بودم، دور ایـن سنگـرهایى كه بـسـتـه بـود نـد در مـحل ما و اینها مى خـواسـتند هجـوم كـنند و غـارت كـنند، آنجا مى رفـتیــم سنگرها را سركشـى مى كردیـم كـودتاى رضا خان در سـوم اسفـند 1299 شمسـى كه بنابر گـواهـى اسـناد و مدارك تاریخـى و غیر قابـل خـدشـه بـوسیله انگلیـسها حـمایت و سازمانـدهـى شـده بـود هـر چـنـد كـه بـه سلطنت قاجاریه پایان بخشید و تا حـدودى حكـومت مـلوك الطـوایـفـى خـوانیـن و اشـرار پـاركنـده را محمـدود سـاخت اما درعـوض آنچـنـان دیكتاتـورى پدید آورد كه در سایـه آن هـزار فامیـل بر سرنـوشـت مـلـت مظلـوم ایـران حاكـم شدند ودودمان پهـلـوى به تنهایى عهـده دار نقـش سابق خوانین و اشرار گردید . در چنینـى شرایطـى روحانیت ایران كه پـس از وقایع نهـضـت مشروطیت در تنگناى هجـوم بى وقـفـه دولتهـاى وقت و عـمال انگلیسى از یكـسو و دشمـنیهاى غرب باختگان روشنفـكر مـآب از سـوى دیگر قـرار داشت براى دفاع از اسـلام و حـفـظ موجـودیت خـویـش بـه تكاپـو افـتاد. آیه الـلـه العظمى حاج شیخ عـبدالـكریـم حایرى بـه دعـوت علماى وقت قـم از اراك به ایـن شهـر هجرت كرد واندكـى پـس از آن امـام خـمیـنى كه با بـهـره گیرى از استعداد فـوق العاده خـویـش دروس مقـدماتى و سطـوح حـوزه علمیه را در خـمیـن و ارا ك با سـرعـت طى كرده بود به قـم هجرت كـرد و عملا در تـحكیـم موقعیت حـوزه نـو تاسیـس قـم مـشاركـتى فعال داشت. زمان چندانـى نگذشت كه آن حضرت در اعداد فضلاى برجـسته این حـوزه در عرفـان و فلسفه و فقه و اصـول شنـاخته شـد. پـس از رحلت آیـه اللـه العظمى حایرى ( 10 بهمـن 1315 ه-ش ) حـوزه علمیه قـم را خطر انحلال تهـدید مى كرد. عـلماى مـتـعهـد به چاره جویى برخاستند. مدت هشت سال سرپرستى حـوزه علمیـه قـم را آیات عـظـام : سید محمد حجت، سید صدر الدیـن صدر و سیـد محـمـد تقـى خـوانسارى -رضوان الـلـه علیهـم ـ بر عهده گرفتند. در ایـن فاصله و بـخصـوص پـس از سقوط رضاخان، شرایط براى تحقق مرجعیت عظمى فراهـم گردید. آیه الله العظمى بروجردى شخصیت علمى برجسته اى بـود كـه مـى تـوانست جانشین مناسبـى براى مـرحوم حایرى و حفـظ كیان حـوزه بـاشـد. ایـن پیشنهاد از سـوى شاگردان آیـه الـلـه حایرى و از جمله امام خـمیـنـى به سرعت تعقیب شـد. شخص امام در دعـوت از آیـه الـلـه بـروجردى براى هجرت به قـم و پذیرش مسئولیت خطیر زعامت حـوزه مجدانه تلاش كرد. امام خمینـى كه با دقـت شـرایط سیاسـى جامعه و وضعیـت حـوزه ها را زیر نظر داشت و اطـلاعات خـویش را از طریق مطالـعه مـستمر كتب تاریخ معاصـر و مجلات و روزنـامـه هاى وقـت و رفـت و آمـد بـه تهـران و درك محضر بزرگانى همچون آیـه الـلـه مـدرس تكـمیل مى كرد دریافـته بـود كه تـنها نقـطـه امیـد بـه رهـایـى و نجات از شـرایط ذلت بارى كه پـس از شكست مشروطیت و بخصـوص پـس از روى كار آوردن رضا خان پدید آمده است، بیدارى حوزه هاى عـلمیـه و پیش از آن تضـمیـن حیات حوزه ها و ارتبـاط معنـوى مـردم بـا روحـانیت مـى بـاشـد. امام خمینى در تعقیب هدفهاى ارزشمند خویش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار حـوزه علمیه را با هـمـكارى آیـه الـلـه مـرتضـى حایـرى تهیـه كرد و بـه آیـه الـلـه بـروجردى ( ره) پیشـنهاد داد. ایـن طرح از سوى شاگردان امام و طلاب روشـن ضمیر حـوزه مـورد اسـتقبال و حمایت قرار گرفت . اما رژیـم در محاسباتـش اشـتـبـاه كرده بـود. لایحه انجـمـنـهاى ایالتى و ولایتى كـه به مـوجـب آن شـرط مسـلمان بودن، سوگـند به قرآن كریـم و مرد بـودن انـتخاب كـنـنـدگان و كاندیـداها تغییر مـى یافت در 16 مهـر 1341 ه - ش به تصـویب كـابیـنـه امیـر اسـد الـلـه علـم رسیـد. آزادى انتخابات زنان پـوششـى براى مخفى نگـه داشـتـن هـدفـهاى دیگر بـود. حذف و تغییر دو شـرط نخـست دقیـقا بـه منظور قانـونـى كـردن حضـور عناصر بهایـى در مصـادر كـشـور انتخاب شـده بـود. چـنانكه قـبـلا نیـز اشاره شد پـشتیـبـانى شـاه از رژیـم صهیـونیـستـى در تـوسعه مناسبات ایران و اسرائیل شرط حمایـتهاى آمـریـكـا از شـاه بـود. نـفـوذ پیـروان مـسـلك استعـمـارى بهـائیت در قـواى سه گانه ایران ایـن شرط را تحقق مـى بخشید. امام خمیـنـى به هـمراه عـلماى بزرگ قـم و تهـران به محض انتشار خبر تصویب لایحه مـزبور پـس از تبادل نـظـر دسـت به اعـتـراضات همه جانبه زدند . نقـش حضرت امام در روشـن ساختـن اهداف واقعى رژیـم شـاه و گوشـزد كـردن رسالت خطیر علما و حـوزه هاى علمیـه در ایـن شـرایـط بـسیـار مـوثـر وكارساز بـود. تلگرافـهـا و نامـه هـا سرگـشـاده اعـتـراض آمیز علما به شاه و اسـد الـلـه علـم مـوجى از حـمایـت را در اقـشار مخـتلف مردم برانگیخت. لحـن تلگرافـهـاى امام خمیـنـى به شاه و نخست وزیر تند و هشـدار دهنده بود. در یكـى از ایـن تلگرافها آمده بـود : اینجانب مجددا به شما نصیحت مى كنـم كه بـه اطاعت خـداوند مـتعـال و قانـون اساسـى گردن نهید واز عواقب وخیـمـه تخلف از قـرآن و احـكام علماى ملت و زعماى مسلمیـن و تخـلف از قانـون اساس بـترسید وعـمـدا و بـدون مـوجب مـمـلكت را به خطـر نیـنـدازید و الا علماى اسلام درباره شمـا از اظهار عقیـده خـوددارى نخـواهنـد كـرد . بدیـن ترتیـب ماجراى انجـمنهاى ایـالـتى و ولایـتـى تجربـه اى پیروز و گرانقدر براى ملت ایران بـویژه از آنجهـت بـود كـه طى آن ویـژگیـهـاى شخصیتـى را شناخـتـنـد كه از هر جهـت براى رهـبـرى امت اسلام شایسته بـود. باو جـود شكست شـاه در ماجـراى انجـمـنها، فـشـار آمریكـا بـراى انجـام اصلاحـات مـورد نظر ادامـه یافت. شـاه در دیـماه 1341 هجـرى شمسى اصـول ششگانه اصلاحات خویـش را بر شمرد و خـواستار رفـراندوم شد . امام خمینى بار دیگـر مراجع و عـلمـاى قـم را بـه نـشـست و چاره جویى دوباره فراخواند . با پیشنهاد امام خمینى عیـد باسـتانـى نـوروز سـال 1342 در اعـتراض به اقدامات رژیم تحریـم شد. در اعلامیه حضـرت امام از انـقـلاب سـفیـد شاه بـه انقـلاب سیـاه تعـبیـر و هـمـسـویـى شـاه بـا اهـداف آمریكا و اسرائیل افـشا شده بود . از سـوى دیگـر، شـاه در مـورد آمادگى جامـعـه ایـران بـراى انجام اصلاحات آمـریكا به مـقامات واشـنگـتـن اطـمیـنان داده بـود و نام اصـلاحات را انقـلاب سـفیـد نهاده بـود. مخالـفت عـلما براى وى بسیار گران مىآمد . امام خمیـنى در اجـتماع مردم، بى پروا از شخـص شـاه به عنـوان عـامل اصلـى جنایات و هـمـپیـمان بـا اسـرائیـل یاد مـى كـرد و مـردم را بـه قیام فرا مـى خـوانـد. او در سـخـنـرانى خـود در روز دوازده فـروردیـن 1342 شدیـدا از سـكـوت عـلماى قـم و نجف و دیگر بلاد اسلامى در مقابل جنایات تازه رژیـم انـتـقـاد كرد و فـرمـود : امـروز سكـوت هـمـراهى بـا دستگـاه جبـار است حضـرت امـام روز بعد ( 13 فروردیـن 42 ) اعلامیـه معروف خـود را تحت عنـوان شاه دوستى یعنى غارتگرى منـتـشر ساخت . راز تاءثیر شگـفت پیـام امام و كـلام امـام در روان مخاطـبیـنـش كه تا مرز جانـبازى پیـش مـى رفت را بایـد در هـمیـن اصـالت انـدیشه، صلابت راى و صـداقت بـى شـائبه اش بـا مـردم جستجـو كـرد . سال 1342 با تحریـم مراسـم عیـد نوروز آغـاز و با خـون مظـلـومیـن فیضیه خـونرنگ شد. شـاه بر انجام اصـلاحات مـورد نظـر آمـریكـا اصـرار مـى ورزیـد و امام خـمیـنى بر آگاه كردن مردم و قیـام آنـان در بـرابـر دخـالتهاى آمـریكـا و خیـانـتهاى شاه پـافـشـارى داشـت. در چهـارده فروردیـن 1342 آیـه الله العظمـى حكیـم از نجف طـى تلگـرافـهـایى بـه علما و مراجع ایران خـواستار آن شد كـه همگـى به طـور دسـتـه جمـعى به نجف هجرت كنند. این پیشنهاد براى حفـظ جان عـلما و كیان حـوزه ها مطرح شده بود . حضرت امام بـدون اعـتـنا بـه ایـن تهـدیـدها، پاسخ تلگـراف آیـه الـلـه العـظـمى حكیـم را ارسال نمـوده و در آن تاكیـد كرده بـود كـه هـجـرت دسـتـه جمـعى علما و خالـى كـردن حـوزه علمیه قـم به مصلحت نیست . امام خمیـنـى در پیامـى( بـه تایخ 12 / 2 / 1342 ) بـمناسـبـت چهـلـم فاجعـه فیـضیـه بـر همـراهـى عـلما و مـلت ایران در رویارویـى سـران ممـالك اسلامـى و دول عربـى بـا اسـرائیل غاصب تـاكید ورزید وپیمانهاى شـاه و اسـرائیل را محكـوم كرد . قیام 15 خرداد ماه محرم 1342 كه مـصادف با خرداد بـود فـرا رسید. امام خمینى از ایـن فـرصت نهـایت اسـتفاده را در تحـریك مردم بـه قیام عـلیـه رژیـم مستبد شاه بعمل آورد . امام خمینى در عـصـر عاشـوراى سال 1383 هجرى قمـى( 13 خرداد 1342شمسى ) در مـدرسه فیضیـه نطق تاریخـى خـویـش را كه آغازى بر قیام 15 خرداد بود ایراد كرد . در همیـن سخنرانى بـود كه امام خمیـنى بـا صداى بلند خطاب به شاه فرمـود : آقا مـن به شما نصیحت مـى كنـم، اى آقاى شـاه ! اى جنـاب شاه! مـن به تو نیصحت مى كـنم دسـت بـردار از این كارها، آقا اغـفـال مى كنند تو را. مـن میل ندارم كـه یـك روز اگر بـخـواهـند تـو بـروى، همه شكر كـنند ... اگر دیكـته مى دهند دسـتت و مى گـویند بخـوان، در اطـرافـش فكـر كـن .... نصیحت مرا بـشـنـو ... ربط ما بیـن شـاه و اسرائیل چیست كه سازمان امنیت مـى گـوید از اسرائیـل حرف نزنیـد ... مگر شاه اسـرائیلـى است ؟ شاه فـرمان خامـوش كـردن قیـام را صادر كـرد. نخست جمع زیادى از یاران امام خمینـى در شـامگاه 14 خرداد دستگیـر و ساعت سه نیمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها كماندوى اعـزامـى از مركز، منزل حضرت امـام را محاصره كردند و ایشان را در حالیكه مشغول نماز شب بـود دستگیـر و سـراسیـمـه بـه تهـران بـرده و در بازداشــتگاه باشگاه افـسـران زنـدانـى كـردنـد و غروب آنروز به زندان قـصر مـنتقل نمـودنـد . صـبحگاه پـانـزده خـرداد خبـر دستگیرى رهـبـر انقلاب بـه تهـران، مـشهـد، شیـراز ودیگـر شهرها رسیـد و وضعیتـى مشـابه قـم پـدید آورد . نزدیكترین ندیم همیشگى شاه، تیمـسار حسیـن فردوست در خاطراتش از بكارگیرى تجربیات و همكارى زبـده ترین ماموریـن سیاسى و امـنیـتى آمریكا براى سركـوب قیام و هـمچنیـن از سراسیمگـى شاه و دربـار وامراى ارتـش وساواك در ایـن ساعـات پرده بـرداشـتـه و تـوضیح داده است كه چگـونه شـاه و ژنـرالهـایـش دیـوانه وار فرمان سركـوب صادر مى كردند . امام خمینـى، پـس از 19 روز حبـس در زنـدان قـصـر بـه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد . با دستگیرى رهبـر نهـضـت و كـشتار وحشیانه مـردم در روز 15 خـرداد 42، قیام ظاهرا سركوب شد. امـام خمینى در حبـس از پاسخ گفتـن بـه سئوالات بازجـویان، با شهـامت و اعلام ایـنكه هیـئـت حاكمه در ایـران و قـوه قضائیه آنرا غیر قـانـونـى وفـاقـد صلاحیت مـى داند، اجتـناب ورزیـد. در شامگاه 18 فـروردیـن سال 1343 بـدون اطلاع قـبـلى، امام خمینى آزاد و به قـم منتقل مـى شـود. بـه محض اطلاع مردم، شـادمـانى سراسر شهر را فرا مـى گیرد وجشنهاى باشكـوهى در مـدرسه فیـضیـه و شهـر بـه مـدت چـنـد روز بـر پا مـى شـود . اولیـن سالگـرد قیام 15خـرداد در سال 1343 با صـدور بیانیه مـشتـرك امام خمیـنـى و دیگر مراجع تقلید و بیانیه هاى جداگانه حـوزه هاى علمیه گرامـى داشـتـه شـد و به عنـوان روز عزاى عمـومـى معرفـى شـد. امـام خمینـى در هـمیـن روز ( 4 آبـان 1343 ) بیانیـه اى انقلابـى صادر كرد و درآن نـوشـت : دنیا بـدانـد كه هر گرفـتارى اى كـه ملـت ایـران و مـلـل مسلمیـن دارنـد از اجـانب اسـت، از آمـریكاست، ملـل اسلام از اجـانب عمـومـا و از آمـریكـا خصـوصـا متنفــر است ... آمـریكـاست كه از اسـرائیل و هـواداران آن پشتیبـانـى مـى كنـد. آمریكاست كه به اسرائیل قـدرت مـى دهـد كه اعراب مسلـم را آواره كند. افشاگرى امام علیه تصـویب لایحه كاپیتـولاسیون، ایران را در آبان سـال 43 در آستـانه قیـامـى دوبـاره قرار داد . سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاى مـسلح اعـزامى از تـهـران، مـنزل امام خمیـنى در قـم را محاصره كـردنـد. شگـفـت آنـكه وقـت باز داشت، هـمـاننـد سال قـبـل مصادف با نیایـش شبـانه امام خمینـى بـود .حضرت امام بازداشت و بـه هـمراه نیروهاى امـنیـتى مـستقیما بـه فرودگاه مهرآباد تهران اعـزام و بـا یك فـرونـد هـواپیـماى نظامى كـه از قبل آماده شـده بـود، تحت الحـفـظ مامـوریـن امـنیـتى و نظامى بـه آنكارا پـرواز كـرد. عـصـر آنـروز سـاواك خـبـر تـبـعیـد امـام را بـه اتهام اقـدام علیه امنیت كشـور ! در روزنـامه ها مـنتـشـر سـاخت. علیرغم فضاى خفقان موجى از اعتراضها بـه صـورت تـظـاهـرات در بـازار تهران، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامـه ها به سازمانهاى بیـن المللـى و مـراجع تقلیـد جلـوه گـر شد. اقامت امام در تركیه یازده ماه به درازا كشید در این مدت رژیم شاه با شدت عمل بـى سابقه اى بقایاى مقاومت را در ایران در هـم شكـست و در غیاب امام خمینى به سرعت دست به اصلاحات آمریكا پـسند زد. اقـامت اجبارىدر تـركیـه فـرصتـى مغـتـنـم بـراى امـام بـود تا تـدویـن كتـاب بزرگ تحـریـر الـوسیله را آغاز كند. تبعیـد امـام خمینـى از تـركیه به عراق روز 13 مهرماه 1343 حضرت امام به هـمـراه فرزنـدشان آیه الله حاج آقا مصطفـى از تركیه به تبعیدگاه دوم، كشـور عراق اعزام شدند . امام خمینى پس از ورود بـه بـغداد بـراى زیارت مرقـد ائـمه اطهار(ع) به شهــرهــاى كاظمیـن، سامـرا و كـربلا شتـافت ویك هـفـته بعد بـه محل اصلـى اقـامت خـود یعنـى نجف عزیمت كرد. دوران اقامت طـولانـى و 13 ساله امام خمینى در نجف در شرایطى آغاز شد كه هر چند در ظاهر فشارها و محدودیـتهاى مستقیـم در حـد ایـران و تـركیه وجـود نـداشت اما مخالفـتها و كارشكـنیها و زخـم زبانهـا نـه از جـبـهـه دشمـن رویارو بـلكه از ناحیه روحانى نمایان و دنیا خـواهان مخفى شده در لباس دیـن آنچنان گـسترده و آزاردهنده بود كه امام با هـمـه صـبر و بـردبارى معروفـش بارها از سخـتى شرایط مبارزه در ایـن سالها بـه تلخى تمام یاد كرده است. ولى هیچیـك از ایـن مصـائب و دشـواریها نـتـوانـست او را از مـسیــرى كه آگـاهانه انتخاب كرده بود باز دارد . امام خمینى سلسله درسهاى خارج فـقه خـویـش را با همه مخالفتها و كارشكنیهاى عناصر مغرض در آبان 1344 در مسجد شیخ انصارى (ره) نجف آغاز كرد كه تا زمان هجـرت از عراق به پاریـس ادامه داشت . حوزه درسى ایشان به عنـوان یكى از برجسته تریـن حوزه هاى درسى نجف از لحـاظ كیفیت و كمیت شـاگـردان شنـاخته شـد . امام خمینـى از بدو ورود بـه نجف بـا ارسال نامـه ها و پیكـهایى بـه ایران، ارتباط خویـش را بـا مـبارزیـن حـفـظ نـموده و آنان را در هـر منـاسبـتـى بـه پـایـدارى در پیگیـرى اهـداف قیام 15 خـرداد فـرا مى خواند . امام خمینى در تمام دوران پـس از تـبـعید، علیرغـم دشواریهاى پدید آمـده، هیچگاه دست از مبارزه نـكـشیـد، وبـا سخنـرانیها و پیامهـاى خـویـش امیـد به پیـروزى را در دلها زنـده نگـاه مى داشت . امام خمینى در گفتگـویى با نمانیده سازمان الفـتـح فـلسطیـن در 19 مهر 1347 دیـدگاههاى خویش را درباره مسائل جهان اسلام و جهاد ملت فلسطین تشریح كرد و در همین مصاحبه بر وجوب اختصاص بخشى از وجـوه شـرعى زكات بـه مجـاهـدان فلسطینـى فتـوا داد . اوایل سال 1348 اختلافات بیـن رژیـم شاه و حزب بـعث عراق بـر سر مرز آبـى دو كشـور شدت گرفت. رژیـم عراق جمع زیادى از ایـرانیان مقیـم این كشـور را در بـدتریـن شرایط اخراج كرد. حزب بـعث بـسیار كوشید تا از دشمـنى امام خمیـنى با رژیـم ایـران در آن شرایط بـهـره گیرد . چهار سال تـدریس، تلاش و روشنگرى امام خمیـنـى تـوانسته بـود تا حـدودى فضاى حـوزه نجف را دگرگـون سازد. اینـك در سال 1348 علاوه بر مبارزین بیـشمار داخل كشور مخاطبین زیادى در عراق، لبـنان و دیگر بـلاد اسلامـى بـودنـد كه نهـضت امام خمینى را الگـوى خویـش مى دانستند . امـام خمینـى و استمـرار مبـارزه ( 1350 ـ 1356 ) نیمه دوم سال 1350 اختلافات رژیـم بعثـى عراق و شاه بالا گـرفت و به اخراج و آواره شـدن بسیارى از ایرانیان مقیـم عراق انجامید. امام خمینى طـى تلگرافى به رئیـس جمهور عراق شدیدا اقدامات ایـن رژیـم را محكـوم نمود. حضرت امام در اعتراض به شرایط پیـش آمـده تصمیـم به خـروج از عراق گـرفت اما حكـام بـغداد بـا آگـاهـى از پیـامـدهـاى هجـرت امـام در آن شـرایط اجـازه خـروج ندادند سال 1354 در سالگرد قیام 15 خـرداد، مـدرسه فیضیه قـم بار دیگر شاهـد قیام طلاب انقلابـى بـود. فریادهاى درود بر خمینـى ومـرگ بر سلسله پهلـوى به مـدت دو روز ادامه داشت پیـش از ایـن سازمانهـاى چـریكـى متلاشـى شـده وشخصیتهاى مذهى و سیاسى مبارز گرفـتار زندانهاى رژیم بودند . شاه در ادامه سیاستهاى مذهـب ستیز خود در اسفنـد 1354 وقیحـانه تاریخ رسمـى كشـور را از مـبداء هجرت پیامـبـر اسلام بـه مبداء سلطنت شاهان هخامنشى تغییر داد. امام خمینى در واكنیشى سخت، فـتوا به حرمت استفاده از تاریخ بـى پایـه شاهنشاهـى داد. تحریـم اسـتفـاده از ایـن مبداء موهـوم تاریخى هـمانند تحریـم حزب رستاخیز از سـوى مردم ایران اسـتقبال شـد و هر دو مـورد افـتـضاحـى براى رژیـم شاه شـده و رژیـم در سـال 1357 ناگزیـر از عقـب نشینـى و لغو تـاریخ شاهنشاهى شد . اوجگیرى انقلاب اسلامى در سال 1356 و قیام مـردم امام خمینـى كه بـه دقت تحـولات جارى جهان و ایـران را زیـر نظر داشت از فـرصت به دست آمـده نهـایت بـهـره بـردارى را كـرد. او در مرداد 1356 طـى پیامى اعلام كرد : اكنون به واسطـه اوضاع داخلى و خارجى و انعـكاس جنایات رژیـم در مجامع و مطـبـوعات خارجى فرصتى است كه باید مجامع علمى و فـرهـنگى و رجال وطـنـخـواه و دانشجویان خارج و داخل و انجمـنهاى اسلامى در هر جایـى درنگ از آن استفاده كنند و بى پرده بپا خیزند . شهادت آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى در اول آبان 1356 و مراسم پر شكـوهـى كه در ایران برگزار شـد نقـطـه آغازى بـر خیزش دوباره حـوزه هاى علمیه و قیام جامعه مذهـبى ایران بـود. امام خمینى در همان زمان به گـونه اى شگفت ایـن واقعه را از الطـاف خفیـه الهى نامیده بـود. رژیـم شاه با درج مقاله اى تـوهیـن آمیـز عـلیـه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض بـه ایـن مـقـاله، بـه قیام 19 دى مـاه قـم در سـال 56 منجـر شد كـه طى آن جمعى از طلاب انقلابـى به خـاك و خـون كشیـده شـدند . شاه علیـرغم دست زدن به كشتارهاى جمعى نتـوانست شعله هاى افروخته شده را خاموش كند . او بسیج نطـامـى و جهاد مسلحـانه عمـومـى را بـعنــــوان تنها راه باقیمانـده در شرایط دست زدن آمریكا بـه كـودتاى نظامـى ارزیـابـى مى كرد . هجرت امام خمینى از عراق به پاریس در دیدار وزراى خارجه ایران و عراق در نیـویـورك تصـمیـم به اخراج امام خمینـى از عراق گرفته شـد. روز دوم مـهـر 1357 مـنزل امـام در نجف بـوسیله قـواى بعثـى محاصره گردیـدانعكاس ایـن خبـر با خشـم گستـرده مسلمانان در ایران، عراق و دیگـر كشـورها مـواجه شـد . روز 12 مهر ،امام خمینى نجف را به قصد مرز كـویت ترك گـفـت. دولت كویـت با اشاره رژیـم ایـران از ورود امـام بـه ایـن كـشـور جلوگیـرى كـرد. قـبـلا صحـبـت از هجـرت امام بـه لبـنـان و یا سـوریه بـود امـا ایشان پـس از مشـورت با فـرزنـدشان ( حجه الاسلام حاج سیـد احمـد خمینـى ) تصمیـم بـه هجـرت به پاریـس گرفت. در روز 14 مهـر ایشان وارد پاریس شدند . و دو روز بعد در منزل یكى از ایرانیـان در نوفـل لـوشـاتــو ( حـومـه پاریـس ) مستقـر شـدنـد. ماءمـوریـن كاخ الیزه نظر رئیـس جـمهـور فـرانسه را مبنـى بـر اجتناب از هرگـونه فـعـالیـت سیاسـى بـه امام ابلاغ كـردنـد. ایـشـان نیز در واكـنـشــى تنـد تصـریح كـرده بـود كه ایـنگونـه محدودیتها خلاف ادعاى دمكراسى است و اگر او ناگزیر شـود تا از ایـن فرودگـاه بـه آن فـرودگـاه و از ایـن كـشـور بـه آن كـشـور بـرود بـاز دست از هـدفهایـش نخـواهـد كشیـد . امام خمیـنى در دیـماه 57 شـوراى انقلاب را تكشیل داد. شاه نیز پـس از تشكیل شـوراى سلطـنـت و اخـذ راى اعـتـماد بـراى كـابینه بختیار در روز 26 دیـماه از كشـور فـرار كـرد. خـبـر در شـهـر تهران و سپـس ایران پیجید و مردم در خیابانها به جشـن و پایكـوبى پرداختند بازگشت امام خمینى به ایران پس از 14 سال تبعیـد اوایل بهمـن 57 خبر تصمیم امام در بازگشت بـه كـشور منتشر شد. هر كس كه مى شنید اشك شوق فرو مى ریخت. مردم 14 سال انتظار كشیده بـودنـد. اما در عیـن حال مردم و دوستان امام نگـران جان ایشان بـودند چرا كه هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حكومت نظامى بر قرار بود. اما امام خمینى تصمیـم خویـش را گرفته و طى پیامـهـایى به مردم ایران گـفـته بـود مى خـواهد در ایـن روزها سرنـوشـت سـاز و خطیر در كنار مردمـش باشد. دولت بخـتیار با هماهنگى ژنرال هایزر فـرودگـاههاى كشـور را به روى پـروازهـاى خـارجى بست. دولت بختیار پـس از چنـد روز تـاب مقـاومـت نیـاورد و ناگزیـر از پذیرفتـن خـواست ملت شـد. سرانجام امام خمینـى بامداد 12 بهمـن 1357 پـس از 14 سال دورى از وطـن وارد كشـور شـد . استقبال بـى سـابـقـه مـردم ایـران چنـان عـظیـم و غیـر قـابل انكـار بــود كه خبرگزاریهاى غربـى نیز ناگزیر از اعـتـراف شـده و مستـقـبـلیـن را 4 تا 6 میلیون نفر برآورد كردند . رحلت امام خمینى وصال یار، فراق یاران امام خمینى هـدفها و آرمانها و هـر آنچه را كه مـى بایــست ابـلاغ كنـد ، گفته بـود و در عمـل نیز تـمام هستیـش را بـراى تحقق هـمان هـدفها بـكار گرفته بـود . اینك در آستـانه نیمه خـرداد سـال 1368 خـود را در آماده ملاقات عزیزى مى كرد كه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف كرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او ، در مـقابل هیچ قدرتى خـم نشده ، و چشـمانش جز براى او گریه نكرده بـود . سروده هاى عارفانه اش همه حاكى از درد فـراق و بیان عطـش لحظه وصال محبوب بـود . و اینك ایـن لحظه شكـوهمنـد بـراى او ، و جانــكاه و تحمل ناپذیر بـراى پیروانـش ، فـرا مـى رسید . او خـود در وصیتنامه اش نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جایگاه ابــدى سفر مى كنـم و به دعاى خیر شما احتیاج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحیـم مى خـواهـم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصـور و تقصیر بپذیـرد و از مـلت امیدوارم كه عذرم را در كـوتاهى ها و قصـور و تقصیـرها بـپذیـرنـد و بـا قــدرت و تصمیـم و اراده بــه پیش بروند . شگفت آنكه امام خمینـى در یكـى از غزلیاتـش كه چنـد سال قبل از رحلت سروده است : انتظار فرج از نیمه خرداد كشم . سالها مى گذرد حادثه ها مى آید. ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سیزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود . قــلبـى از كار ایستـاد كه میلیـونها قلــب را بـه نور خدا و معنـویت احیاء كرده بـود . بــه وسیله دوربین مخفـى اى كه تـوسط دوستان امــام در بیمارستان نصب شده بـود روزهاى بیمارى و جریان عمل و لحظه لقاى حق ضبط شده است. وقتى كه گوشه هایـى از حالات معنوى و آرامـش امام در ایـن ایـام از تلویزیون پخـش شـد غوغایى در دلها بر افكند كه وصف آن جــز با بودن در آن فضا ممكـن نیست . لبها دائمـا به ذكـر خـدا در حـركت بود. در آخرین شب زندگى و در حالى كه چند عمل جراحى سخت و طولانى درسن 87 سالگى تحمل كرده بود و در حالیكه چندیـن سرم به دستهاى مباركـش وصل بـود نافله شب مى خـواند و قـرآن تلاوت مـى كرد . در ساعات آخر ، طمانینه و آرامشى ملكـوتـى داشـت و مـرتبا شـهادت بـه وحـدانیت خـدا و رسالت پیـامبـر اكرم (ص) را زمـزمه مـى كـرد و بـا چنیـن حــالتى بـود كه روحـش به ملكـوت اعلى پرواز كرد . وقتى كه خبر رحلت امــام منتشر شـد ، گـویـى زلزله اى عظیـم رخ داده است ، بغضها تـركیـد و سرتاسر ایران و همـه كانـونهایـى كـه در جـهان بـا نام و پیام امام خمینـى آشـنا بـودنـد یــكپارچه گـریستند و بـر سر و سینه زدنـد . هیچ قلـم و بیـانـى قـادر نیست ابعاد حـادثه را و امواج احساسات غیر قابل كنترل مردم را در آن روزها تـوصیف كند. مـردم ایـران و مسلمانان انقلابى ، حق داشتـند اینـچنیـن ضجه كـنند و صحنه هایى پدید آورند كه در تاریخ نمونه اى بـدیـن حجم و عظـمت براى آن سراغ نداریـم. آنان كسـى را از دست داده بـودند كـه عـزت پـایمال شـده شان را بـاز گـردانده بود ، دست شاهان ستمگر ودستهاى غارتگران آمریكایى و غربـى را از سرزمینشان كـوتاه كرده بود ، اسلام را احیاء كـرده بــود ، مسلمیـن را عــزت بـخـشیـده بـــود ، جمهـورى اسلامـى را بـر پـا كـرده بـود ، رو در روى همـه قـدرتهاى جهـنمـى و شیـطانـى دنیا ایستاده بـود و ده سال در بـرابـر صـدها تـوطئه برانـدازى و طـرح كـودتا و آشـوب و فتنه داخلـى و خارجـى مقاومت كرده بود و 8 سـال دفـاعى را فـرمانـدهـى كرده بـود كه در جبهه مقابلـش دشمنـى قـرار داشت كه آشكارا از سـوى هر دو قـدرت بزرگ شرق و غرب حمایت همه جانبه مـى شـد . مردم ،رهبر محبـوب و مرجع دینـى خـود و منادى اسلام راستیـن را از دست داده بـودند . شایـد كسانـى كه قـادر به درك و هضـم ایـن مفاهیـم نیستنـد ، اگـر حالات مردم را در فیـلمهاى مـراسـم تودیع و تشییع و خاكسپارى پیكر مطهر امام خمینـى مشاهده كنـنـد و خـبر مرگ دهها تـن كه در مقابل سنگینـى ایـن حادثه تاب تحمـل نیـاورده و قـلبـشان از كار ایستـاده بـود را بشنـوند و پیكرهایى كه یكـى پـس از دیـگرى از شـدت تـاثـر بیهوش شـده ، بر روى دسـتها در امـواج جمعیت به سـوى درمانگاهها روانه مى شـدند را در فیلمها و عكسها ببیننـد ، در تفسیر ایـن واقعیتها درمانده شوند . امـا آنـانكه عشـق را مـى شنـاسنـد و تجـربـه كـرده انـد ، مشكلـى نـخواهند داشت . حقیقـتا مردم ایران عاشق امام خمینى بـودند و چـه شعار زیبا و گـویایى در سالگرد رحلتـش انتخاب كرده بـودند كه : عشق به خمینـى عشق به همه خوبیهاست . روز چهاردهم 1368 ، مجلس خبرگان رهـبـر تشكیل گردیـد و پـس از قرائت وصیتنامه امـام خمینى تـوسـط حضرت آیـه الله خامنه اى كه دو ساعت و نیـم طـول كشید ، بحث و تبـادل نظر براى تعییـن جانشینـى امام خمینـى و رهبر انقلاب اسلامـى آغاز شد و پـس از چندیـن ساعت سـرانجام حضرت آیـه الله خامنه اى ( رئیـس جمهور وقت ) كه خود از شـاگـردان امـام خمینـى ـ سلام الله علیه ـ و از چهره هاى درخشـان انقلاب اسلامـى و از یـاوران قیـام 15 خـرداد بـود و در تـمـام دوران نهضت امـام در همـه فـراز و نشیبها در جـمع دیگـر یــاوران انـقلاب جـانبـازى كرده بود ، به اتفاق آرا براى ایـن رسالـت خطیر بـرگـزیده شد . سالها بـود كه غـربیـها و عوامل تحت حمایتشان در داخل كشـور كه از شكست دادن امـام ماءیـوس شـده بـودند وعده زمان مرگ امـام را مى دادند . اما هـوشمندى ملت ایران و انتخاب سریع و شایسته خـبرگان و حمایـت فـرزنـدان و پیـروان امـام همه امیدهاى ضـد انقلاب را بـر بـاد دادنـد و نه تنها رحلت امـام پایان راه او نبـود بلكه در واقع عصر امام خمینـى در پهـنه اى وسیعـتر از گـذشـته آغاز شده بـود . مگر اندیشه و خـوبى و معنویت و حقیقت مى میرد ؟ روز و شـب پانزدهـم خرداد 67 میلونها نفر از مردن تهران و سـوگوارانى كه از شهرها و روستاها آمـده بـودند ، در محل مصلاى بـزرگ تهـران اجتماع كردنـد تـا بـراى آخـریـن بـار با پیكر مطهر مـردى كه بـا قیـامش قـامت خمیـده ارزشها و كرامتها را در عصر سیاه ستـم استـوار كرده و در دنیا نهـضتـى از خـدا خواهى و باز گشت به فطرت انسانى آغاز كرده بود ، وداع كنند. هیچ اثرى از تشریـفات بـى روح مـرسـوم در مراسـم رسمى نبـود . همه چیز، بسیجى و مردمى وعاشقانه بـود. پیـكر پاك و سبز پوش امـام بـر بـالاى بـلنـدى و در حلـقه میلیـونها نفـر از جمعیت مـاتـم زده چـون نگینى مى درخشید . هر كس به زبان خویـش با امامـش زمـزمه مى كرد و اشك مـى ریخت . سـرتاسـر اتـوبان و راههاى منتهى به مصلـى مملـو از جمیعت سیاهپوش بود . پـرچمهاى عزا بـر در و دیـورا شهر آویخته و آواى قرآن از تمام مساجد و مراكـز و ادارات و مـنازل بگـوش مـى رسیـد . شـب كـه فـرا رسیـد هزاران شمع بیاد مشعلـى كه امـام افـروخـته است ، در بیابـان مصلـى و تپه هـاى اطـراف آن روشـن شـد . خـانـواده هـاى داغدار گرداگرد شمعـها نشسته و چشمانشان بر بلنداى نـورانـى دوخته شـده بود . فریاد یا حسیـن بسیجیان كه احساس یتیمى مـى كـردنـد و بــر سـر و سینه مـى زدنـد فـضا را عـاشـورایـى كرده بـود . بـاور اینـكـه دیـگر صداى دلنشیـن امام خمینـى را در حسینیه جماران نخـواهند شنید ، طاقتـها را بـرده بـود . مـردم شـب را در كـنار پیـكـر امـام بـه صبـح رسانیدند . در نخستنى ساعت بامداد شانزده خــرداد ، میـلـونهـا تـن به امامت آیت الله العظمـى گلپایگانى(ره) با چشمانى اشكبار برپیكر امام نماز گذاردند . انبـوهى جمعیت و شكوه حماسه حضـور مـردم در روز ورود امام خمینى به كشـور در 12 بهمـن 1357 و تـكـرار گسـتـرده تـر ایـن حماسـه در مـراسـم تشییع پیكر امام ، از شگفـتیهاى تـاریخ اسـت . خـبرگـزاریهاى رسمـى جهـانـى جمعیت استقبال كننده را در سال 1357 تا 6 میلیـون نفر و جمعیت حاضـر در مــراسـم تشییـع را تا 9 میلیـون نفر تخمیـن زدند و ایـن در حالى بـود كه طى دوران 11 سـاله حكومت امام خمینى بـواسطه اتحـاد كشـورها غربـى و شرقى در دشمنى با انـقلاب و تحمیل جنگ 8 ساله و صـدهـا تـوطـئه دیـگـر آنـان ، مردم ایـران سخـتیها و مشكلات فـراوانـى را تحـمـل كرده و عزیزان بى شمارى را در ایـن راه از دست داده بـودند و طـبعا مـى بـایـست بـتدرج خسته و دلسرد شـده باشنـد امـا هرگز اینچنیـن نشـد . نسل پرورش یـافـته در مكتب الـهى امام خمینى به ایـن فرمـوده امام ایـمان كامـل داشـت كه :در جهـان حجـم تحمل زحمـتها و رنجها و فداكاریها و جان نثـاریها ومحرومیتها مناسب حجـم بـزرگى مقصـود و ارزشمندى وعلـو رتـبـه آن است پـس از آنـكه مراسـم تـدفیـن به علت شـدت احسـاسات عـزاداران امـكان ادامـه نیافت ، طـى اطلاعیه هاى مـكرر از رادیـو اعلام شـد كـه مـردم بـه خانه هایشان بازگردند ، مراسـم به بعد مـوكـول شــده و زمــان آن بعـدا اعلام شد . براى مسئولیـن تـردیـدى نـبـود كه هر چه زمان بگذرد صـدها هزار تـن از علاقه مندان دیگر امـام كـه از شهـرهاى دور راهـى تهران شده اند نیز بر جمعیت تشییع كننـده افـزوده خـواهـد شـد ، ناگزیر در بعدازظهر همان روز مراسم تـدفین بـا همان احساسات و بـه دشـوارى انـجـام شـد كـه گـوشـه هـایـى از این مـراسـم بـوسیـله خبرنگـاران بـه جهان مخابره شـد و بدین سان رحلت امام خمینـى نیز همچـون حیاتـش منـشاء بیـدارى و نهضتـى دوباره شـد و راه و یادش جاودانه گردید چرا كـه او حقیـقت بـود و حقیقت همیشه زنـده است و فناناپذیر . زندگى امام به روایت امام متن زیر فرازهائى از زندگى حضرت امام خمینى - سلام الله علیه - است كه پس از توضیحات معظم له، فرزند گرامى ایشان حضرت حجت ‏الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینى نوشته و سپس حضرت امام آن را اصلاح نموده است: بسمه تعالى به حسب شناسنامه شماره : 2744 تولد: 1279 شمسى در خمین، اما در واقع 20 جمادى‏الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق اول مهر 1281 شمسى است. (18 جمادى‏الثانى 1320 مطابق 30 شهریور 1281 صحیح است) نام خانوادگى: مصطفوى; پدر: آقا مصطفى; مادر: خانم هاجر (دختر مرحوم آقامیرزا احمد مجتهد خوانسارى الاصل و خمینى المسكن) صدور در گلپایگان به وسیله صفرى‏نژاد رئیس اداره آمار ثبت گلپایگان در خمین در مكتبخانه مرحوم ملا ابوالقاسم تحصیل شروع و نزد مرحوم آقاشیخ جعفر و مرحوم میرزا محمود (افتخار العلماء) درسهاى ابتدایى سپس در خلال آن نزد مرحوم حاج میرزا محمد مهدى (دایى) مقدمات شروع و نزد مرحوم آقاى نجفى خمینى منطق شروع و نزد حضرت‏عالى (×) ظاهرا (سیوطى و شرح باب حادى عشر و) منطق و مسلما در مطول مقدارى. در ادراك كه سنه 1339 قمرى براى تحصیل رفتم نزد مرحوم آقا شیخ محمد على بروجردى مطول و نزد مرحوم آقا شیخ محمد گلپایگانى منطق و نزد مرحوم آقا عباس اراكى شرح لمعه پس از هجرت به قم به دنبال هجرت مرحوم آیت ‏الله حاج شیخ عبدالكریم - رحمة الله علیه - (ظاهرا هجرت ایشان رجب 1340 قمرى بود) هجرت آیت‏الله حائرى به قم رجب 1340 و نوروز 1300 شمسى است) تتمه مطول را نزد مرحوم ادیب تهرانى موسوم به آقا میرزا محمد على و سطوح را نزد مرحوم آقاى حاج سید محمد تقى خوانسارى مقدارى و بیشتر نزد مرحوم آقا میرزا سید على یثربى كاشانى تا آخر سطوح و با ایشان به درس خارج مرحوم آیت ‏الله حائرى (حاج شیخ عبدالكریم) مى‏رفتیم و عمده تحصیلات خارج نزد ایشان بوده است. و فلسفه را مرحوم حاج سید ابوالحسن قزوینى و ریاضیات (هیئت، حساب) نزد ایشان و مرحوم آقامیرزا على اكبر یزدى. و عمده استفاده در علوم معنوى و عرفانى نزد مرحوم آقاى آقامیرزا محمد على شاه‏آبادى بوده است پس از فوت مرحوم آقاى حائرى با عده ‏اى از رفقا بحث داشتیم تا آنكه مر حوم آقاى بروجردى - رحمة‏الله - به قم آمدند براى ترویج ایشان به درس ایشان رفتم و استفاده هم نمودم و از مدتها قبل از آمدن آقاى بروجردى عمده اشتغال به تدریس معقول و عرفان و سطوح عالیه اصول و فقه بود پس از آمدن ایشان به تقاضاى آقایان; مثل مرحوم آقاى مطهرى به تدریس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقلیه بازماندم و این اشتغال در طول اقامت قم و مدت اقامت نجف مستدام بود و پس از انتقال به پاریس از همه محروم و به امور دیگر اشتغال داشتم كه تاكنون ادامه دارد. نام عیال اینجانب خدیجه ثقفى معروف به قدس ایران، متولد 1292 شمسى، صبیه حضرت آقاى حاج میرزا محمد ثقفى طهرانى. تاریخ ازدواج: 1308; فرزند اول: مصطفى، متولد: 1309 شمسى; 3 دختر در قید حیات با یك پسر، احمد متولد: 1324; دختران به ترتیب سن: صدیقه، فریده، فهیمه، سعیده و بعد از احمد، لطیفه; آخرین فرزند در حیات احمد. پی ‏نوشت: × منظور آیت الله پسندیده مى‏باشند. روز شمار برخی مبارزات و تبعیدهای حضرت امام خمینى (ره) 16 مهرماه سال 1341 جلسه مهم حضرت امام خمینى (ره) با مراجع قم در رابطه با انجمنهاى ایالتى و ولایتى 11 آذر ماه سال 1341 لغو تصویبنامه ساختگى انجمنهاى ایالتى و ولایتى به دنبال مبارزات پیگیر حضرت امام خمینى (ره) و صدور پیام حضرت امام خمینى (ره) در مورد ختم این غائله 2 بهمن سال 1341 تحریم رفراندوم غیر قانونى و قلابى شاه از سوى حضرت امام خمینى (ره) 2 فروردین ماه سال 1342 فاجعه خونین مدرسه فیضیه به دست عمال رژیم شاه 15 خرداد سال 1342 دستگیرى شبانه حضرت امام خمینى (ره) . قیام تاریخى ملت ایران در اعتراض به دستگیرى حضرت امام (ره) 4 تیرماه سال 1342 انتقال حضرت امام خمینى (ره) از پادگان قصر به سلولى در عشرت آباد. 21 فرودین سال 1343 سخنرانى تاریخى حضرت امام خمینى (ره) در مسجد اعظم قم پس از آزادى از حبس و حصر. 4 آبان 1343 سخنرانى كوبنده حضرت امام خمینى (ره) به مناسبت طرح اسارتبار كاپیتولاسیون. 13 آبان 1343 بازداشت و تبعید حضرت امام خمینى (ره) به تركیه 21 آبان سال 1343 انتقال حضرت امام خمینى (ره) از آنكارا به بورساى تركیه 13 مهرماه سال 1344 انتقال حضرت امام خمینى (ره) از تركیه به بغداد 16 مهرماه 1344 حركت امام خمینى (ره) از سامرا به كربلا بعد از تبعید به عراق 23 مهرماه 1344 ورود و استقرار حضرت امام خمینى در نجف بعد از تبعید به عراق 23 آبان 1344 شروع درسهاى حوزه‏اى حضرت امام خمینى در نجف پس از تبعید به عراق 12 اردیبهشت 1356 پیام حضرت امام خمینى (ره) به مناسبت چهلم شهداى قم 2 مهرماه 1357 محاصره منزل حضرت امام خمینى (ره) توسط نیروهاى بعثى عراق 10 مهرماه 1357 هجرت حضرت امام خمینى (ره) از عراق به سوى كویت 13 مهرماه 1357 هجرت حضرت امام خمینى (ره) از عراق به فرانسه 12 بهمن 1357 بازگشت امام خمینى (ره) به میهن اسلامى پس از 15 سال تبعید.

[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:35 ] [ امیر حسین یار ویسی ]

[ ]

[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:36 ] [ ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ،